لطفا منتظر باشید

شب اول شنبه (24-4-1396)

(تهران مکتب الزهرا(س))
شوال1438 ه.ق - تیر1396 ه.ش
9.63 مگا بایت
دانلود

عناوین این سخنرانی

با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید

مشهد/ مکتب‌الزهرا/ تابستان 1396 هـ. ش./ دههٔ سوم شوال/ سخنرانی اول

بسم الله الرحمن الرحیم

«الحمدلله رب العالمین الصلاة والسلام علی سید الانبیاء والمرسلین حبیب الهنا وطبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه وعلی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».

امیرالمؤمنین در یکی از خطبه‌های نهج‌البلاغه در بخش اول خطبه می‌فرمایند: کسی که بهشت را پیش رو دارد و دوزخ را روبروی خودش دارد، راهی را که در دنیا دارد طی می‌کند، پایان این راه یا بهشت است یا دوزخ و مقصد سومی وجود ندارد، همین دو جاست. عقیده‌مند به این دو جا برای انجام کارهای مثبت می‌کوشد و برای ترک کارهای حرام به خودش زحمت و رنج می‌دهد. این جمله از این خطبه را به این خاطر برایتان خواندم که یک روایت بسیار مهمی را از امام ششم برایتان نقل بکنم که روایت را شیخ‌حرّ عاملی، مدفون در صحن قدیم امام هشتم، در جلد یازدهم کتاب بسیار باارزش وسائل‌الشیعه نقل کرده است.

بهشت و جهنم از کِی مطرح بوده است؟ حرف بهشت و جهنم از چه زمانی به میان آمده است؟ و اولین کسی که از بهشت و جهنم سخن گفته، چه کسی بوده است؟ منابع ما، یعنی قرآن و روایات اهل‌بیت شروع سخن‌گفتن از بهشت و جهنم را با شروع بیان دین هماهنگ می‌دانند؛ یعنی زمانی که پروردگار مهربان عالم، دین را به‌عنوان طرح یک زندگی پاک و سالم ارائه کرده، در همان زمان هم روی‌آوردندگان به دین را روی‌آورندگان به بهشت شمرده و پشت‌کنندگان به دین را حرکت‌کنندگان به‌سوی جهنم دانسته است.

خدا بوده که مسئلهٔ بهشت و جهنم را برای اولین‌بار مطرح کرده و بعد از پروردگار، 124 هزار پیغمبر از این دو محل اسم برده‌اند؛ و در کنار انبیا، 114 کتاب آسمانی -که آخرینش قرآن مجید است- از بهشت و جهنم در صدها آیه اسم برده‌اند. بعد از پیغمبر اسلام و بعد از نزول قرآن هم، دوازده امام معصوم، صادق، راستگو، بی‌نظر و خیرخواه، از بهشت و جهنم اسم برده‌اند. از نظر عقلی نمی‌شود گفت که خبر خدا از بهشت و جهنم، خبر 114 کتاب از این دو محل، خبر 124هزار پیغمبر و دوازده امام از بهشت و جهنم دروغ است! برای یک دروغ که این‌همه راستگو، این‌همه بی‌نظر، این‌همه خیرخواه، این‌قدر مایه‌گذاری نمی‌کنند، سرمایه‌گذاری نمی‌کنند! دروغ‌گفتن بر پروردگار عالم محال است، چرا؟ همه‌جا محال است و نسبت به همه‌چیز محال است. خود وجود مقدسش که عالِم به بهشت و جهنم و آگاه است که با برپاکردن قیامت، بهشت و جهنم هم ظهور می‌کند و آشکار می‌شود، می‌شود دروغ بگوید؟ محال است و امکان ندارد! کتاب‌هایی که خودش نازل کرده، می‌شود آیاتش راجع‌به بهشت و دوزخ دروغ باشد؟ زبان انبیای الهی، آن هم 124هزار نفر، امکان دارد که به مردم دروغ گفته باشند؟ خب چه سودی برایشان داشته است؟ من باید دروغ بگویم که می‌خواهم سر یکی را از نظر مالی کلاه بگذارم؛ من باید دروغ بگویم که می‌خواهم رأی قاضی را منحرف بکنم تا پرونده را به سود من تمام بکند؛ من باید دروغ بگویم که بخواهم جرمم را پنهان بکنم؛ من باید دروغ بگویم که بخواهم طرف مقابلم -مثل زن و بچه‌ام، مثل دوستانم- را برای کاری که نکرده‌ام، قانع بکنم. خب پروردگار عالم با کدام‌یک از این موارد روبروست؟ انبیا با کدام‌یک از این موارد روبرو هستند؟ ائمهٔ طاهرین با کدام‌یک از این موارد روبرو هستند؟ آنها می‌خواهند دروغ بگویند که سر مردم کلاه بگذارند، برای چه؟ می‌خواهند دروغ بگویند که کار نکردهٔ خودشان را پنهان بکنند؟ می‌خواهند دروغ بگویند که جیب کسی را خالی بکنند؟ ما باید واقعاً فکر بکنیم که دروغگو چرا می‌خواهد دروغ بگوید و آیا علت دروغ در وجود مقدس پروردگار موجود است یا نه؟ علت دروغ در وجود انبیا موجود است یا نه؟ علت دروغ در 114 کتاب الهی موجود است؟ علت دروغ در دوازده امام موجود است؟ ما تا قیامت هم زنده باشیم، بچرخیم و بگردیم، علتی برای دروغ‌گفتن راستگویان عالم پیدا نمی‌کنیم!

یک وقتی این مردم یمن -که واقعاً خدا یاری‌شان کند و از شرّ گرگان، اول سعودی و بعد اسرائیل و بعد آمریکا و انگلیس نجاتشان بدهد- به پیغمبر یا نامه نوشتند یا نماینده فرستادند و از وجود مقدس رسول خدا مبلّغ دین خواستند. نوشتند: یارسول‌الله، ما علاقه داریم که دین خدا را بفهمیم؛ شما برای ما یک عالمی، یک وارد به دین، یک مبلّغ را به یمن بفرستید. پیغمبر عظیم‌الشأن اسلام هم قبول کردند و شخصی را به نام معاذ‌بن‌جبل انتخاب کردند، به او فرمودند: این مقداری که قرآن را یاد گرفته‌ای، دین را یاد گرفته‌ای، معارف الهی را یاد گرفته‌ای، بلند شو و به یمن برو و تا جایی بمان که مردم را با دین خدا آشنا کنی.

مردم یمن هم در پذیرش دین یک جامعه کم‌نظیری بودند؛ ما چهره‌های تربیت‌شدهٔ اسلام را در یمن نمونه‌شان را کم داریم و من چندتایشان را اسم می‌برم: کمیل‌بن‌زیاد نخعی، این بزرگواری که دعای کمیل را اولین‌‌بار از امیرالمؤمنین نقل کرده و به نام خودش هم ثبت شده است. دعا دعای امیرالمؤمنین است، ولی چون کمیل از حضرت یاد گرفت و تقاضا هم کرده، امیرالمؤمنین شمرده‌شمرده در روز جمعه برایش بگوید و نوشت و پخش کرد و به نام او سکه خورد؛ این یکی از تربیت‌شدگان دین خدا در یمن است؛ عابس‌بن‌شبیب شاکری، یکی از بالاترین چهره‌های ایمان و از 72 اصحاب سیدالشهدا از یمنی‌هاست؛ اویس قرن از یمنی‌هاست و از همهٔ این تعداد بالاتر مالک‌اشتر نخعی است. مالک اصالتاً اهل یمن بود. امیرالمؤمنین دو جمله دربارهٔ مالک دارد که کوه طاقت این دو جمله را ندارد و واقعاً شگفت آور است که بعضی از بندگان پروردگار، خودشان را در معرفت و در عمل به کجا رساندند! الآن اگر خدا مالک را در دنیا بیاورد، یعنی از عالم برزخ و به او بگوید: مالک یکسال برو و در این کرهٔ زمین بمان و بین مردم باش؛ اگر مالک الآن بیاید، در بین هفت‌میلیارد جمعیت کرهٔ زمین هم‌وزن ندارد؛ در اهل ایمان، در شیعه، در آخوند، در عالم، در مرجع تقلید، در بازاری خیلی متدین، هم‌وزن ندارد! به چه دلیل؟ به دلیل اینکه وقتی خبر شهادتش را به امیرالمؤمنین دادند، درجا به مسجد کوفه آمدند (همه‌تان مسجد را دیده‌اید) و به منبر رفتند، یک سخنرانی کل دربارهٔ مالک است که حتی می‌توانید در نهج‌البلاغه هم ببینید. سید رضی، این مرد الهی، آن سخنرانی را به اصطلاح نقل کرده که یک جملهٔ این سخنرانی این است که امیرالمؤمنین می‌فرمایند: مالک واقعاً سنگین است! آدم از خودش شرمنده می‌شود، از خودش خجالت‌زده می‌شود که ما در قرن وسایل الکترونیکی زندگی می‌کنیم و خیلی راحت به رشته‌های مختلف علمی دسترسی داریم، در دل تمدن بار آمده‌ایم؛ اما دراین‌زمینه چقدر پس‌افتاده هستیم! مالک تا روز قیامت مادری را سراغ ندارم که مانند تو را بزاید؛ مگر امیرالمؤمنین تا قیامت را می‌دیدند؟ مگر کل انسان‌ها را تا قیامت در صفحهٔ دانش خودشان دیده‌اند که چنین نظری داده‌اند؟ اگر امیرالمؤمنین نمی‌دیدند، با من و جنابعالی چه فرقی داشتند؟ دیگر امام نبودند و مأموم بودند و باید دنبال یکی می‌رفتند که علمش نسبت به آینده و گذشته فراگیر باشد. امام یعنی موجود برتر در عقل و در علم. این کلمهٔ امام در قرآن مجید است و خدا اینها را در سورهٔ انبیاء، امام نام‌گذاری کرده است: «جعلناهم ائمة مستقیماً»، خود من اینان را به‌عنوان امام انتخاب کرده‌ام.

چرا انتخاب کرده است؟ چون امتیازات کاملی داشتند، ازجمله همین امتیاز علمی که دانششان به گذشته و به آینده فراگیر بود. در نهج‌البلاغه نقل شده که امیرالمؤمنین می‌فرمایند: از قرآن بپرسید، «فاستنطقوه»، از قرآن بپرسید؛ اما قرآن که زبان ندارد تا جواب شما را بدهد، بیایید از من بپرسید -که من زبان قرآن هستم- که در قرآن مجید چه‌چیزی وجود دارد؟ «علی ان فیه علم ما یأتی»، دانش به آینده «والحدیث عن الماضی» و تمام اخبار گذشته در قرآن وجود دارد؛ یعنی من که زبان قرآن هستم، از نظر علمی به تمام آینده و به تمام گذشته وصل هستم. خب این امام است و اگر این نباشد، مأموم می‌شود؛ این امام است که جلوافتادن از امام حرام است! جلوافتادن از امام، یعنی من خودم بلد هستم، من خودم می‌دانم و به فکر خودم می‌رسد، من حق و باطل را تشخیص می‌دهم، یعنی من بالاتر از امام هستم؛ درحالی‌که این حرف یک دروغ است. کجای من بالاتر از امام است؟ عقب‌افتادن از امام هم باز باعث هلاکت و دوزخی‌شدن است؛ یعنی امام را رهاکردن و به او اقتدانکردن؛ هم جلوافتادن از امام باعث هلاکت است و هم عقب‌افتادن از امام.

امامْ امام است، یعنی کل امتیازات را دارد، درحالی‌که همهٔ انسان‌ها کل امتیازات را ندارند. این روایت در جلد دوم اصول کافی است. خب شما خیلی زیاد اسم کتاب اصول کافی را شنیده‌اید. این کتاب بعد از قرآن مجید و نهج‌البلاغه و صحیفه، از معتبرترین کتاب‌های ماست. ما هم هرگز به شما نمی‌گوییم که از حرف اول این کتاب تا حرف آخرش، صددرصد بتون‌آرمه است! نه هر کتابی غیر از قرآن قابل نقد است. بله در اصول کافی هم چندتا روایت هست که من خودم به این نتیجه رسیدم که نقل کلینی نیست، بلکه این روایات را در آن زمان‌هایی که کتاب‌ها خطی بود و یک عده‌ای می‌نوشتند و مزد می‌گرفتند، آنها وارد این کتاب کرده‌اند؛ وگرنه ردهٔ علمی کلینی خیلی بالاتر از این است که بعضی از این روایات را خودش وارد کرده باشد؛ اما نود درصد روایات اصول کافی قابل اعتماد است. حدود شانزده‌هزار روایت در دورهٔ کافی است و این روایت در جلد دوم است: یک‌نفر محضر مبارک امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) می‌آید. ظاهراً هم در کوفه پیش امیرالمؤمنین می‌آید و به امیرالمؤمنین می‌گوید: «اُحبک»، من تو را دوست دارم. خب این حرف خیلی خوبی است، اما دانشمندان ما می‌گویند که «خبر یحتمل صدق و الکذب»، خبری که می‌شنوید، احتمال بدهید راست است و احتمال بدهید دروغ است. کِی خیالتان راحت بشود؟ آن وقتی که با دلیل برایتان ثابت شد خبر راست است، قبول کن و برو؛ اما آن وقتی که ثابت شد خبر دروغ است، رد کن و گوش نده. ما الآن در کشور خودمان، هر روز صدها خبر یا می‌شنویم یا در این تلفن‌های همراه و بقیهٔ وسایل الکترونیکی می‌آید، پروردگار عالم می‌فرماید: «سماعون للکذب» نباشید و به دروغ گوش ندهید. خبرهایی که می‌بینید، درجا قبول نکنید و تحقیق کنید؛ واقعاً اگر به راست بودنش رسیدید، بپذیرید و اگر نه، قبول نکنید، نقل هم نکنید. وقتی به امیرالمؤمنین گفت: «احبک»، من خیلی شما را دوست دارم، خب این خبر باید تحقیق بشود؛ امیرالمؤمنین چطوری این خبر را تحقیق کرد؟ در کتاب شریف کافی است که حضرت چند لحظه‌ای سرشان را پایین انداختند(چند لحظه، بیشتر هم نه، مثلاً ده ثانیه، بیست ثانیه)، بعد سرشان را بلند کردند و فرمودند: یقیناً در دوستی من دروغ می‌گویی و تو ابداً من را دوست نداری! گفت: علی‌جان، از کجا از قلب من خبر داری که من دروغ می‌گویم؟ باید از دل من خبر داشته باشی که من دوستت ندارم و به من بگویی دورغ می‌گویی؛ از کجا می‌گویی دروغ می‌گویم؟ حضرت فرمودند: من به قلبت کار ندارم و نیازی هم نبوده که از دلت بفهمم که من را دوست داری یا نداری؛ من همین چند لحظه‌ای که فکر کردم، تمام ارواح عاشقانم را از زمان آدم تا قیامت نگاه کردم، تو در بین آنها نبودی، پس دروغ می‌گویی! این علم امام است، این آگاهی امام است، این دانش امام است. خیلی عجیب است!

برادران! خواهران! خداوند در سورهٔ توبه می‌فرماید: همواره سه‌نفر کنار اعمالتان هستند و به کارکردتان الآن آگاه هستند، نه در آینده! «فسیری الله عملکم»، همین الآن که در مجلس امام صادق نشسته‌ای و داری معارف اهل‌بیت را گوش می‌دهی، همین الآن خدا دارد تو را می‌بیند. «فسیری الله عملکم ورسوله»، این آیهٔ قرآن است و جای انکار ندارد؛ و همین الآن پیغمبر من مشرف به کل شماست و دارد می‌بیند. «والمؤمنون»، مؤمنون که مؤمنین مسجدهای مشهد و حسینیه‌های مشهد نیستند، مؤمنین در حرم که نیستند، آنها که الآن ما را نمی‌بینند؛ هرچه مؤمن در دنیاست، ما را نمی‌بیند؛ اما قرآن می‌گوید: شما را مؤمنون می‌بینند. منظور از این مؤمنون چه کسانی هستند؟ ائمهٔ ما برای ما بیان کرده‌اند که مؤمنون یعنی دوازده امام؛ وگرنه الآن ده‌تا مؤمن با ماشینش از اینجا رد می‌شود، ما را نمی‌بیند. مؤمنین فعلی دنیا که الآن ما را نمی‌بینند، یعنی پروردگار می‌فرماید: دائم سه آگاهِ بر اعمالت در کنارت هستند.

خب همین سه‌تا پروندهٔ قیامتت می‌شوند. شما فکر می‌کنید پروندهٔ قیامت یک جلد ضخیم با مثلاً پنج‌هزار صفحه است که شماره‌بندی شده، تاریخ روز زندگی ما را هم از پانزده‌سالگی در آن نوشته‌اند که روز بلوغ حضرت‌عالی، شش‌تا دروغ گفتی، دوتا غیبت کردی، سه‌تا نامحرم نگاه کردی؟ ما چنین پرونده‌ای در قیامت نداریم و قرآن هم به این پرونده اشاره‌ای ندارد. بالاترین پروندهٔ ما چهارتا پرونده است: یکی خودمان هستیم، «شهد علیهم سمعهم و ابصارهم و جلودهم»، چشمتان، گوشتان و پوستتان در قیامت به کل اعمالتان شهادت می‌دهند، چون همهٔ اعمالتان در این سه‌تا صفحه -صفحهٔ گوش، چشم و پوست- ضبط است. «نختم علی افواههم و تکلمنا ایدیهم و تشهد ارجلهم»، یک صفحهٔ پرونده وجودت هم دستت است و یک‌دانه هم پایت است. یک پروندهٔ قیامت ما خودمان هستیم، یک پرونده‌مان علم خداست، یک پرونده‌مان علم پیغمبر است، یک پرونده‌مان هم علم ائمهٔ طاهرین است. کدام‌هایمان در قیامت می‌توانیم گناهانمان را در کنار پروندهٔ وجودی خودمان و خدا و پیغمبر و ائمه انکار کنیم؟ چطوری می‌توانیم به چشممان بگوییم غلط زیادی نکن، ما کِی به نامحرم نگاه کردیم، بعد هم رفتیم با او بستیم و زنا کردیم، چرا داری دروغ می‌گویی؟ به گوشمان کِی می‌توانیم بگوییم چرا داری دروغ می‌گویی؟ به پوستمان همین‌طور؛ به پروردگار جرئتش را داریم بگوییم داری راجع‌به گناهان ما دروغ می‌گویی؟ به پیغمبر می‌توانیم بگوییم؟ به ائمه می‌توانیم بگوییم؟

من نمی‌دانم چرا این حرف‌ها را بیشتر ملت ایران یادشان رفته و من نمی‌دانم چرا این حرف‌ها را بیشتر گویندگان روی منبرها نمی‌گویند؟ چرا به جای هزینه‌کردن وقتِ مردم به آمریکا و اسرائیل و این حزب و آن حزب و راست و چپ که تا حالا نه هیچی گیرمان نداده، بلکه ضرر هم کرده‌ایم، بیایید مردم را با کتاب خدا و روایات آشنا بکنید؛ مردم از این حرف‌ها –این‌جور که به ما می‌گویند- خسته شده‌اند و دارند پس می‌زنند؛ مردم را با مسائل الهی آشنا کنید؛ برای مردم از قرآن و روایات ترمز باطنی درست بکنید؛ مردم را متوجه خدا کنید؛ دو چیز در این مملکت کاملاً گم شده است: یکی خدا و یکی قیامت.

به اول حرفم برگردم:

چه کسی اولین‌بار دربارهٔ بهشت و جهنم حرف زد؟ خدا، بعدش؟ 114 کتاب، بعدش؟ 124هزار پیغمبر، بعدش؟ دوازده امام؛ آیا به اینها می‌شود گفت که دارید راجع‌به بهشت و جهنم دروغ می‌گویید؟ چه سببی برای دروغگویی خدا وجود دارد؟ آخر دروغگو دروغ می‌گوید که کلاه بگذارد، دروغگو دروغ می‌گوید برای اینکه خیانت کند، برای اینکه پنهان‌کاری کند؛ چه علتی در خدا و انبیا و کتاب‌ها و ائمه برای دروغ‌گفتن هست؟ هیچ علتی!

خب با توجه به سخنرانی امشب، به بهشت و جهنم یقین پیدا کردید؟ حالا ما اولین‌بار بهشتش را کنار بگذاریم. امام صادق در یک روایت، فقط جهنم را مطرح می‌کند که بدن چه کسی و وجود چه کسی به‌وسیلهٔ خدا بر جهنم حرام شده است؟ کیست که خدا به جهنم حرام کرده که این لقمهٔ تو باشد؟ من اگر لقمهٔ جهنم نباشم، خب لقمهٔ بهشت هستم؛ معلوم است! من متن را می‌خوانم، خدا اگر به من توفیق بدهد، فردا شب توضیح می‌دهم. چه روایت عجیبی است! یکی از اخلاقی‌ترین روایاتمان است: «من ملک نفسه اذا رغب و اذا رهب و اذا اشتهی و اذا غضب و اذا رضی حرّم الله جسده علی النار»، اگر انسانی در پنج مورد -بیشتر هم نه- خودش را نگه دارد که در گناه و لجن‌زار معصیت نیفتد، شخص پروردگار وجود او را بر اینکه لقمهٔ دوزخ بشود، حرام می‌کند. «من ملک نفسه اذا رغب و اذا رهب و اذا اشتهی و اذا غضب و اذا رضی حرم الله جسده علی النار». این دیگر اولین حرف و آخرین حرف است.

در روایاتمان، آن‌هم روایات بسیار صحیح ما، آن‌هم در مهم‌ترین کتابی که کل فقهای شیعه از قرن چهارم تا امروز به این یک‌دانه کتاب اعتماد 99درصد به بالا دارند، آنجا دیدم که امام صادق خودشان -خیلی حرف است- هم برای زن و بچه‌شان و هم هر وقت چهارتا به دیدنشان می‌آمدند، مصیبت علی‌اکبر را می‌خواندند، خیلی حرف است نه! شما می‌گویید: خب، یابن‌رسول‌الله یک روضه‌خوان دعوت کن که مصیبت بخواند. شأن شما، امامت و ولایت، شما وجودتان فراگیر به آینده و به گذشته است؛ مگر شما روضه خوان هستید که شخص خودتان روضهٔ علی‌اکبر می‌خوانید؟ امام صادق که نیست، اگر از او بپرسیم چرا روضهٔ علی‌اکبر می‌خوانید؟ می‌فرمایند: افتخارم است که روضه‌خوان حسین باشم! افتخارم است! آن‌وقت در این روضه‌ای که خوانده، سه-چهاربار به علی‌اکبر خطاب کرده پدر و مادرم فدایت بشوند! پدر امام صادق پدر کمی بوده است؟ اینها همه باید دقت بشود! پدر امام صادق حضرت باقرالعلوم است. سه-چهاربار به علی‌اکبر می‌گویند: پدرم امام باقر فدایت بشود! مادرم ام‌فروه فدایت بشود! مادر امام صادق، مادر فوق‌العاده‌ای بود. بعد می‌گویند: پدر و مادرم فدای سر از تن جدایت بشود! معلوم می‌شود که فقط شکافتن فرق نبوده است. فرقی را که تا نزدیک دهان شکافته بودند و بعد ازدنیارفتنش رحم نکردند، آمدند و این سر را از بدن جدا کردند. حالا روضهٔ خود ابی‌عبدالله را راجع‌به علی‌اکبر بشنوید:

 ای ز طَرف دیده خالی جای تو

 خیز تا بینم قد و بالای تو

 بابا! این بیابان جای خواب ناز نیست

 ایمن از صیاد تیرانداز نیست

 خیز بابا تا از این صحرا رویم

 نک به‌سوی خیمهٔ لیلا رویم

 این‌قدر بابا دلم را خون مکن

 زادهٔ لیلا مرا محزون نکن!

برچسب ها :