جلسه پنجم شنبه (24-4-1396)
(مشهد حسینیه همدانیها)عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شویدمشهد/ حسینیهٔ همدانیها/ تابستان 1396 هـ. ش./ دههٔ سوم شوال/ سخنرانی پنجم
بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».
ما گاهی ناچار هستیم آیات قران مجید را بهوسیلهٔ روایات اهلبیت توضیح بدهیم؛ البته عکسش را هم ناچار هستیم و گاهی باید روایات اهلبیت را با آیات قرآن کریم تفسیر کنیم. همهٔ شما هم از زمانی که با مسجد و با منبر آشنا شدید، این روایت را از وجود مبارک رسول خدا شنیدهاید. روایتی است که بیشتر کتابهای حدیث اهلسنت و شیعه نقل کردهاند. برای اهلسنت هم جای انکار نبوده که حالا بپوشانند، پنهانکاری بکنند و نقل نکنند؛ چون روایت در بین محدثین خیلی مشهور بوده و خیلیها در روزگاران گذشته حفظ بودند، نوشته بودند و نمیتوانستند پنهان بکنند.
این روایت، حالا نمیدانم یکساعت یا دو ساعت به درگذشت پیغمبر عظیمالشأن اسلام مانده، از حضرت صادر شده است؛ حالا یکساعت بوده یا دو ساعت، روایت بسیار مهمی است و آن، این است که حضرت وقتی میخواستند این روایت را بیان کنند، منبرشان سه پله بود و توان رفتن بر بالای منبر را نداشتند، از نظر بدنی آنقدر ضعیف شده بودند که حتی نتوانستند به پلهٔ دوم هم بروند و روی همان پلهٔ اول نشستند و به مردم فرمودند: «انی تارک فیکم الثقلین»، من دو چیز پرقیمت از خودم بهجا میگذارم، «کتاب الله و عترتی»، قرآن و اهلبیتم؛ بعد این جملهٔ بسیار مهم را فرمودند: «ما ان تمسکتم بهما»، اگر شما هر دو را باور داشته باشید، اگر به هر دو عمل بکنید، اگر هر دو چراغ زندگیتان باشد، «لن تضلوا من بعدی ابداً»، هرگز گمراه نخواهید شد. بعد هم به منزل آمدند و از دنیا رفتند.
این «ما ان تمسکتم» معنیاش همین است که عرض کردم. هر دو را باور داشته باشید که چراغ زندگیتان هستند و عمل به هر دو بکنید؛ چون باعث میشود که ا زگمراهی و افتادن در چاه ضلالت در امان بمانید. خب بعد فرمودند: «لن یفترقا»، این دوتا ابداً از هم جدایی ندارند و هر دو به همدیگر گره خوردهاند. با توجه به این روایت است که اول سخن عرض کردم، ما گاهی ناچار هستیم قرآن مجید را با کمک روایات معنا کنیم و اگر این کار را نکنیم، قطعاً معنی آیه بهدست نمیآید. روایات اهلبیت راهگشای بسیاری از آیات قرآن است، چون فرمودند: «و عترتی»، ما برای تفسیر قرآن نباید به سراغ روایات غیر اهلبیت برویم؛ چون آنها نمیتوانند از چهرهٔ آیات نقاب بردارند و نمیتوانند ما را به حق برسانند. این کلمهٔ «عترتی» خیلی مسئله است و بسیار مهم است که شما مشکل کارتان را میتوانید با آیات قرآن مجید و با اهلبیت حل بکنید و راه دیگری ندارد.
حالا من یک نمونه را برایتان عرض بکنم که نمونهٔ بسیار عالی و مهمی است. یک عالم بالای نودسال سن، عالِم! نه یک آدم کوچه و بازار و یک آدم معمولی، بلکه یک عالم بالای نودسال سن که کلاس درس داشته، خیلی هم دانشجو دورش بودند، آدم باسوادی بود. تقریباً مسیرش تا مدینه حدود دوهزار کیلومتر بوده است. کار خیلی جالبی کرده، بلند شده و این دوهزار کیلومتر را -حالا یا با قاطر یا با الاغ یا با اسب- به مدینه آمده است. خب آدم نودساله دیگر آفتاب لببام است، با الاغ یا با قاطر بلند شود و مدینه بیاید؛ خیلی سفر سختی است! و بارکالله به این عالم که دارد به ما یاد میدهد برای فهمیدن، اگر بنا باشد دوهزار کیلومتر با قاطر یا شتر بروی، بلند شو و برو؛ اگر واقعاً اهل خیر هستی، اگر اهل سعادت هستی، اگر یک آخرت آباد میخواهی؛ اگر هم نمیخواهی، در شهر خودتان خوش باش و هر کاری دلت میخواهد، بکن! زنده به مدینه میرسد. تا به مدینه میرسد و بارش را میگذارد، به منزل وجود مبارک امام صادق میآید و عرض میکند: یابنرسولالله، من فلانی هستم! امام میشناختند، چون چهرهٔ معروفی بود. گفت: یک آیه در قرآن مجید هست که من نصفش را نمیفهمم! وقتی پیغمبر میفرمایند «و عترتی»، این عالم حالیاش است که برای فهم نصف آیه کجا باید برود و درِ کدام خانه را باید بزند، پیش چه کسی باید برود، ادب بکند و بپرسد. فهم خیلی خوب است! فهم یک چراغ پرنور و پرقدرتی است.
حضرت فرمودند: آیه را بخوان! آیه را خواند: «ان تجتنبوا کبائر ما تنهون عنه نکفر عنکم سیئاتکم»، این آیه در سورهٔ نساء است. فرمودند: کجایش را نمیفهمی؟ گفت: همین «ان تجتنبوا کبائر ما تنهون»، اگر از گناهان بزرگ و به قول فقها از گناهان کبیره دوری داشته باشید. اجتناب و جنب، یعنی فاصله، یعنی دوری و خیلی جالب است که قرآن نمیگوید گناه کبیره نکنید، میگوید بین شما و گناه کبیره فاصله باشد، دوری باشد؛ حالا نامحرم زیاد است و با خیلیها هم میشود ارتباط برقرار کرد، قرآن مجید نمیگوید ارتباط برقرار نکن، بلکه میگوید: اصلاً دور بمان تا بوی آن به تو نخورد، روی آن به تو نخورد، دور بمان!
پول حرام که در این کشور خیلی راحت گیر میآید؛ آدم اگر زرنگ باشد، یکماهه میتواند دو-سه میلیارد به جیب بزند؛ اما قرآن مجید نمیگوید: سراغ مال حرام را نگیر، بلکه میگوید: دور بمان! اصلاً انگار پول حرامی وجود ندارد، انگار نامحرمی وجود ندارد، انگار گناه کبیرهای وجود ندارد! خبر نداری! «اجتنبوا»، یک وقت میگوید: «لا تفعلوا؛ انجام نده»، آن برای وقتی است که من زانو به زانوی حرام نشسته باشم، خب نهیب میزند که خودت را بپا؛ اما اینجا میگوید: «اجتنبوا؛ دور بمان، فاصله داشته باش».
گفت: اینجا را نمیفهمم، کبائر یعنی چه؟ آیه هم که بیان نکرده و مبهم است، فقط میگوید از گناهان کبیره دور بمان، اما نمیگوید گناهان کبیره چیست؟ حالا من دوهزار کیلومتر راه آمدم تا شما که به قرآن مجید آگاه هستید، «کتاب الله و عترتی»، بگویید این گناهان کبیره چیست؟ امامْ امام است، ما اگر -چون خیلیها اینجور نیستند- ما اگر خیر دنیا و آخرتمان را میخواهیم، قرآن و امام معصوم، همین! خب خیلیها هم میگویند آقا نمیخواهیم، مگر زور است؟ نه، خدا به هیچکس زور نمیگوید. یک کسی علنی به پروردگار اعلام میکند که من میخواهم به جهنم بروم؛ خب برو! خدا جلویش را نمیگیرد. یکی هم به خدا اعلام میکند که من میخواهم به بهشت بروم؛ خدا هُل نمیدهد و میگوید میخواهی بهشت بروی، دوتا بال میتواند تو را به بهشت برساند: یکی قرآن است و یکی عترت است. جهنم هم میخواهی بروی، بال نمیخواهد! جهنم سرازیری است و من هم هل نمیدهم؛ خودت خوشت میآید بروی، برو! اگر بنا بود خدا غیر از این باشد، خب وقتی شمر میخواست وارد گودال بشود، به ملکالموت میگفت که جان این خبیث را بگیر تا وارد نشود؛ اما خدا جلوی گناه کسی را نمیگیرد و اصلاً خدا زورگیر نیست. زورگیر این رشوهبگیرها هستند، زورگیر این قلدرها هستند، زورگیر این ستمگران جهان هستند؛ اما خدا زورگیری نمیکند. جهنم میخواهی بروی، خودت دلت میخواهد، خب برو! من راه را نمیبندم. بهشت میخواهی بروی، دوتا بال میخواهد: «قرآن و اهلبیت، برو! فقط به تو میگویم چطوری میتوانی بروی، اما اینکه دستت را بگیرم و تو را ببرم در بهشت بیندازم، نه! من اصلاً چنین ارادهای ندارم.
شمر میخواهد وارد گودال بشود، بشود! میخواهد سر بِبُرد، بِبُرد! حر هم میخواهد نان یزید را نخورد، برگردد و پیش ابیعبدالله برود، برود! من نه حر را هُل میدهم و نه جلوی شمر را میگیرم؛ هیچکدام. خیلی خدای آزادی است و امیرالمؤمنین، این آزادی خدا را در دعای کمیل اشاره دارد: «فانک فعال لما تشاء»، یک «لما تشاء» همین است؛ آزاد هستی! نمیخواهی کسی را به بهشت هل بدهی و نمیخواهی جلوی کسی را از گناه بگیری؛ تو برای بندگانت یک خدای بامحبت باعاطفهٔ مهربانِ فقط نسخهنویس هستی! آقا نسخهٔ بهشترفتن این است و راه جهنم هم این است؛ خودت میدانی. جلوهٔ این مسائل الهیه دقیقاً همان کربلاست که جلوی شمر را نمیگیرد و نمیآید بگوید که حسین، عزیزترینْ عزیزان من است، جلوی این خبیث را بگیرم که نرود سرش را ببرّد؛ نه، جلویش را نمیگیرد. حر هم دارد انتخاب میکند که پیش ابیعبدالله برود، هل نمیدهد و میگوید: خودت میخواهی بروی، برو! راهت باز است و توبهات را هم قبول میکنم، حالا گناهت هم هرچه میخواهد سنگین باشد؛ من نسبت به تو ارحمالراحمین هستم و نسبت به شمر هم زورگیری ندارم.
ما برای فهممان به امام نیاز داریم که بفهمیم، راه را بفهمیم؛ اگر دلم میخواهد راه را بفهمم که این راهی که میخواهم بفهمم، به بهشت منتهی میشود؛ باید پیش امام بروم. یابنرسولالله، کبائر چیست؟ چقدر زیبا جواب دادند! امام فرمودند(خب این عالم نودساله صدبار قرآن را خوانده بوده، اما گاهی درک قرآن بدون امام غیرممکن است): کبائر مجموعه گناهانی است که پروردگار عالم در قرآن به کنندهاش تهدید به عذاب کرده است؛ حالا برو از اول تا آخر قرآن را بخوان و ببین چه گناهانی درکنارش تهدید به جهنم است، آن کبیره است. بعد هم خود حضرت برای نمونه نزدیک بیست تا آیه را خواندند که گناهان در آن مطرح بود و کنار هر گناهی هم تهدید به عذاب بود.
خب به اول حرف برگردم. من روز اول مجلس در روز سهشنبه، یک روایت نصف خطی را برای ادب به حضرت رضا شروع کردم. میشد تمام ده روز را با روایات امام صادق برگزار بکنم، اما خب هر سال رسمم است اینجا که میآیم، هرجا که منبر بروم، باید به محضر مبارک امام هشتم ادب بکنم و حرف را با روایات ایشان شروع بکنم. این روایت از روایاتی است که باید عمقش را با قرآن پیدا کرد. بعضی از آیات هم آیاتی است که باید عمقش را با روایت معصوم پیدا کرد. خب امام هشتم میفرمایند: این مسئله از جانب خدا مطرح شده است، یعنی مطلب هم برای شخص حضرت رضا نیست و خود امام راوی مطلب است. ائمهٔ ما گاهی خودشان حقایق را ارائه میکنند، گاهی حقایق را روایت میکنند. درحقیقت، اینجا منبع گفتار خداست و راوی امام هشتم است. میفرمایند: این مسئله «من الله» اعلام شده است و دوبار هم در روایت «من الله» است. یک، «بالسعادة لمن آمن و التقی»، خداوند مهربان مُهر سعادت، خوشبختی، نجات و خیر دنیا و آخرت را به پیشانی کسی زده که هم مؤمن واقعی است، یعنی یک قلب درستی دارد، «و التقی»، و اهل تقواست؛ اهل تقوا در اینجا یعنی اهل عمل، یعنی واجبات الهی را عمل میکند و از گناهان هم پرهیز میکند. تقوا یک خمیر کامل دو جهته است: «عبادت الله و ترکِ المحرمات یا ترکُ المحرمات».
این نصف روایت است، نصف دیگر روایت را حضرت میفرمایند: این هم «من الله» است که خدا مُهر شقاوت را گفته به پیشانی کسی میزنم که منکر توحید باشد، منکر قیامت باشد، منکر نبوت باشد، «و عصی»، در گناهکردن هم خودش را آزاد بداند، راحت بداند. خب حالا من امروز میخواهم سراغ ایمان و تقوا بروم که هر دو را بهوسیلهٔ قرآن معنا بکنم؛ یعنی اینجا جایی است که باید روایت را با قرآن فهمید. خیلی جاها هم باید قرآن را با روایت فهمید. با همدیگر در ارتباط هستند و نمیشود جدایشان کرد، «لن یفترقا».
یک آیه را به شما آدرس میدهم؛ اگر بخواهم این آیه را بهوسیلهاش، بهسببش، این جملهٔ اول روایت حضرت رضا را معنی بکنم، خیلی طولانی است! من متنش را برای نورانیت مجلس میخوانم و آدرسش هم به شما میدهم تا بعداً خودتان در همین تفاسیر فارسی خیلی خوبی که این سی-چهلساله نوشته شده، شرح مفصلش را ببینید. این یک آیهای است که بعضی از بزرگترین مفسران شیعه نوشتهاند، تفسیر دین است؛ اگر کسی به شما گفت که دین یعنی چه؟ همین آیه را بخوانید، این تفسیر دین است؛ اصلاً این دین کامل، دین جامع در این آیه است.
سورهٔ دوم قرآن، آیهٔ 177 سورهٔ مبارکهٔ بقره؛ اول متن را میخوانم. خودِ قرآنخواندن نور است، خود قرآنخواندن عبادت است، خود قرآنخواندن ذکر است، خود قرآنخواندن باعث جذب رحمت الهی و لطف پروردگار است؛ حالا اگرچه معنیاش را ندانم و اگر معنیاش هم بدانم و بخوانم، خب رحمت بیشتر، لطف بیشتر، مهر بیشتر و احسان بیشتری نصیبم میشود؛ اگر عمل هم بکنم که دیگر مؤمن واقعی میشوم، یعنی یک آدم مورد رضایت پروردگار مهربان عالم میشوم. پس نگران نباشید و بگویید خب من که حالا معنی قرآن را نمیدانم، کتاب هم که فعلاً در اختیارم نیست تا بخوانم، چه فایدهای دارد؟! نه بخوان، «فقرئوا ما تیسر من القرآن»، این آیه در سورهٔ مزمل است، خدا امر میکند تا جایی که برایتان میّسر است، قرآن را بخوانید؛ حالا بعد باید سراغ معنیاش بروید، بعد سراغ عملکردن به آیه بروید، اما خواندنش را بخوانید؛ خواندنش نعمت است، ذکر است، نور است، باعث جلب رحمت است؛ بخوانید و این خواندن را از دست ندهید، واقعاً از دست ندهید.
من فکر میکنم خودم روزی بیستبار بیشتر قرآن مجید را نگاه میکنم و میخوانم و علتش هم یک روایت است. امیرالمؤمنین میفرمایند: بندگان توان دیدن خدا را با چشم ندارند، حتی انبیا و برای اینکه از فیض دیدنش محروم نشوند، در قرآن جلوه کرده و این خیلی جالب است؛ یعنی شما قرآن را ببینی، خدا را زیارت کردهای. الفاظ نیست، حروف نیست، حقیقت است، نور است! حالا اگر نخواندید، قرآن را نگاه کنید. از این قرآنها با ابعاد مختلف زیاد چاپ شده است. گاهی آقا قرآنهای جیبی با خط درشت دربیاور و نگاه کن؛ تو که میخواهی چشمت را هزینه کنی، گاهی هم هزینهٔ قرآن مجید کن. وقتی من قرآن را باز میکنم و میبینم، حیا میکنم با چشمی که خدا را دیدم، دیگر بیایم بایستم و به نامحرمان زل بزنم و برای خودم لذت خیالی ایجاد بکنم؛ خجالت میکشم و میگویم: مرد حسابی! چشمت کارگر پروردگار است، کجا میبری؟ کارگری شیطان را بکند؟ کارگری شهوت حرام را بکند؟ آدم قرآن را میبیند، کِیف میکند، لذت میبرد، لذت میبرد!
خیلی عجیب است! ما یک مرجع تقلید قبل از آیتاللهالعظمی بروجردی داشتیم که مدتی هم در مشهد بود، مدتی در کربلا بود، مدتی در نجف بود. آیتالله العظمی حاجآقاحسین قمی، این شخصیت فوقالعاده ای بود. یکی از علمایی که با ایشان همنفس بود، خیلی دیگر پیر بود، فکر میکنم او برایم نقل کرد و گفت. یکبار خصوصی به من گفت که کارم به جایی رسیده و دیگر نگفته بود در ایمان، من میگویم کارم در ایمان به جایی رسیده که هر وقت خواب هستم، اگر در خواب زن نامحرم جوانی را ببینم، در خواب، درجا در عالم خواب عقد موقت میخوانم که چشمم به نامحرم نیفتد. خب چشمت را هزینهٔ قرآن کن، هزینهٔ تماشای عالم کن، هزینهٔ نگاه به عالم بکن، هزینهٔ نگاه به پدر و مادرت بکن، هزینهٔ نگاه به رفیقهای خوبت بکن و نگذار هرز برود، حیف است! خب قرآن را ببینید، خدا را ببینید.
آیه را بخوانم، چه آیهای است!
«لَیسَ اَلْبِرَّ أَنْ تُوَلُّوا وُجُوهَکمْ قِبَلَ اَلْمَشْرِقِ وَ اَلْمَغْرِبِ وَ لٰکنَّ اَلْبِرَّ -انگشتهای من را ببینید- مَنْ آمَنَ بِاللّٰهِ وَ اَلْیوْمِ اَلْآخِرِ وَ اَلْمَلاٰئِکةِ وَ اَلْکتٰابِ وَ اَلنَّبِیینَ وَ آتَی اَلْمٰالَ عَلیٰ حُبِّهِ ذَوِی اَلْقُرْبیٰ وَ اَلْیتٰامیٰ وَ اَلْمَسٰاکینَ وَ اِبْنَ اَلسَّبِیلِ وَ اَلسّٰائِلِینَ وَ فِی اَلرِّقٰابِ وَ أَقٰامَ اَلصَّلاٰةَ وَ آتَی اَلزَّکٰاةَ وَ اَلْمُوفُونَ بِعَهْدِهِمْ إِذٰا عٰاهَدُوا وَ اَلصّٰابِرِینَ فِی اَلْبَأْسٰاءِ وَ اَلضَّرّٰاءِ وَ حِینَ اَلْبَأْسِ»
چندتا شد؟ پانزدهتا، یعنی آیهٔ شریفه دین را -کاملش را- در پانزده حقیقت بیان میکند و بعد آخر آیه میگوید: هرکسی اینگونه است، «أُولٰئِک اَلَّذِینَ صَدَقُوا »، در مؤمنبودنش راست میگوید، «وَ أُولٰئِک هُمُ اَلْمُتَّقُونَ» ﴿البقرة، 177﴾. حضرت رضا در روایت چهچیزی فرمودند: «سعادت لمن آمن و التقی، آمن و التقی»، تفسیرش همین آیهٔ 177 سورهٔ بقره است. انشاءالله خدا لطف بکند تا فردا یک توضیح مختصری برای هرکدامش میدهم و سعی میکنم کل آیه توضیح داده شود که یک چیز خوبی، یک مایهٔ حسابی گیر همهٔ ما بیاید.
«لا اله الا الله»، امروز روز شنبه است و یک ذکر مصیبت از زبان صدیقهٔ کبری برایتان بخوانم که بدانید صدیقهٔ کبری هم روضهخوان ابیعبدالله بوده است. بدانید اولین کسی هم که برای امام حسین روضه خوانده، پروردگار است. اولین کسی که روضه خوانده! صدیقهٔ کبری میفرمایند: من و امیرالمؤمنین و حسن و حسین در خانه بودیم که در زدند. در زدن اینجا بهمعنی بلندکردن چفت و روی گل میخ کوبیدن نیست، بلکه آن که داشت در میزد، پیغمبر بود و در زدن پیغمبر هم اینجوری بود. با یک دنیا وقار روبروی در میایستادند، جوری که صدایش در خانه برسد -چون خانه هفتاد هشتاد متر بود، کاخ که نبود- و میفرمودند: «السلام علیکم یا اهل بیت النبوه و معدن الرساله». من آمدم، در خانه را باز کردم. خب صدای پدرم بود، فرمودند: فاطمهجان، ناهار چه دارید؟ گفتم: آقا یک مقدار آرد و روغن امایمن برایم هدیه آورده است، فرمودند: همان را درست کن، من امروز ناهار پیش شما میمانم. در اتاق آمد، من و امیرالمؤمنین و دوتا بچهام -که حالا آن وقت امام حسن ششسالش و امام حسین پنجسالش بود، اینها یکسال فاصله داشتند- روبرویش نشستیم. پیغمبر حرفی را شروع نکرد و فقط چهرهٔ ما چهارتا را برانداز کرد؛ هی علی را نگاه کرد، من را نگاه کرد، حسن و حسین را نگاه کرد و بعد بدون اینکه چیزی بگوید، بلند شد و به گوشهٔ اتاق رفت و نماز بست. تشهد رکعت دوم را که خواند، زار زار شروع به گریه کرد. ما هم همینجوری مانده بودیم، ولی یکمرتبه دیدم که حسین از جا بلند شد و کنار شانهٔ راست پیغمبر آمد و شروع به گریه کرد. میدانید، این را من خودم در کتب اهلتسنن هم دیدم؛ پیغمبر طاقت گریهٔ حسین را نداشت! هرکس دیگری گریه میکرد، پیغمبر گوش میداد، اما ابیعبدالله که گریه میکرد، نمیگذاشت ادامه پیدا بکند! برگشتند و حسین را بغل کردند، روی دامنش نشاندند و فرمودند: حسینجان، چرا گریه میکنی؟ گریه نکن بابا! گفت: من با دارم گریهٔ شما گریه میکنم، مگر شما امروز مهمانی نیامدهاید، چرا دارید گریه میکنید؟ فرمودند: مهمانی آمدهام، اما روبرویتان نشستم، چهرههایتان را برانداز کردم؛ مادرت را نگاه کردم، دیدم صدای نالهاش از بین در و دیوار میآید؛ پدرت را نگاه کردم، دیدم در محراب دارند فرقش را میشکافند؛ برادرت حسن را نگاه کردم، دیدم پانصد تا تیرانداز آماده هستند تا به جنازهاش تیر بزنند؛ حسین من! مصیبت مادرت مصیبت است، مصیبت پدرت مصیبت است، مصیبت برادرت سنگین است، اما «لا یوم، کیومک یا ابیعبدالله»، اما هیچ روزی مانند روز تو نیست که بین دو نهر آب با لب تشنه سر از بدنت جدا میکنند.