شب دوم یکشنبه (25-4-1396)
(تهران مکتب الزهرا(س))عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شویدمشهد/ مکتبالزهرا/ دههٔ سوم شوال/ تابستان 1396هـ.ش./ سخنرانی دوم
بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمدلله رب العالمین الصلاة والسلام علی سید الانبیاء والمرسلین حبیب الهنا وطبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه وعلی اهلبیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».
امیرمؤمنان دربارهٔ کسانی که ایمان استواری به بهشت و دوزخ دارند، یعنی توانستهاند یا با تحصیل علم دین یا با گوشدادن به مسائل الهی از زبان پاکان، بهشت و جهنم را باور کنند، میفرمایند: اینگونه مردم بهخاطر باورشان نسبت به بهشت و جهنم یک مشغولیت مثبتی دارند؛ مشغولیت مثبتشان هم این است که برای رسیدن به بهشت الهی تلاش میکنند که این تلاش را قرآن مجید در چند بخش بیان کرده است. امیرالمؤمنین تلاشی که از این انسانها میفرمایند(توضیح ندادهاند و فقط میفرمایند): «شغل من الجنة و النار امامه ساء سریع»، آن باورکنندهٔ بهشت و جهنم بیکار نیست، بلکه در کار است که با این کارش، با این فعالیتش، با این زحمتش، به بهشت الهی برسد و روی جهنم را نبیند. «ساء سریع نجی»، تلاش باورکنندگان بهشت و جهنم چه تلاشی است؟
قرآن مجید میفرماید: یک تلاششان، تلاش مالی است؛ یک تلاششان، تلاش وجودی و تلاش بدنی است؛ یک تلاششان سعی و تلاش اخلاقی است. جالب این است که این سه نوع تلاش در سی جزء قرآن کریم بیان شده است. معلوم میشود که این سه نوع تلاش، آنقدر در پیشگاه خداوند ارزش و قیمت دارد که در سی جزء قرآن کریم از هر سه تلاش سخن به میان آمده و هر سه تلاش را پروردگار عالم مطرح کرده است.
تلاش مالی اینان به دو صورت است: یک تلاششان به واجبات مالی مربوط است؛ آدمهای نرمی نسبت به مال هستند و وابستگیشان به مال تا آنجایی است که پروردگار عالم روی مال حکم دارد و به قول تهرانیهای قدیم، در حکم خدا نمیدوند و وارد نمیشوند. ورود در میدان حکم خدا به این صورت است که من خیلی راحت، حکم الهی را پشت سر بیندازم و بگویم انجام نمیدهم! حالا خدا نکند یکی هم به آدم بگوید که خدا گفته انجام بده، اینها برمیگردند و میگویند: خدا گفته باشد! شما اسم این اخلاق منفی نسبت به مال را «اخلاق قارونی» بگذارید.
مؤمنین زمان موسیبنعمران -آدمهای بافکرشان، آدمهای خردمندشان- اینها قارون را که جزء گروه بنیاسرائیل بود، نصیحت طولانی کردند؛ خیلی هم نصیحتهای جالبی هم دارند که متن آن نصیحتها را پروردگار عالم بیان کرده است. این نصیحتها فقط متوجه شخص قارون نیست، چون وارد قرآن شده و هر مسلمانی و مؤمنی نسبت به قرآن مسئول است و قیامت از او دربارهٔ قرآن بازپرسی میشود. بدون شک متوجه همهٔ ثروتمندان است، چون هیچ مفسر قرآن در این 1500 سال -گذشتهٔ از ائمه- اولین مفسرِ غیر امام، ابنعباس بوده که درس تفسیرش را پیش امیرالمؤمنین خوانده بود. از ابنعباس تا همین روزگار ما که در کشورهای اسلامی، بهخصوص در ایران مفسران ورزیدهٔ عالمِ آگاهی الآن دارند زندگی میکنند؛ این مفسران 1500ساله در توضیح آیات سورهٔ قصص، هیچکدامشان نگفتهاند که این آیه ویژهٔ قارون است و آیه عام است. خردمندانی، پاکانی، مؤمنانی، فقط از روی دلسوزی و محبت آمدند و با قارون صحبت کردند، به او گفتند: «و ابتغ فیما آتاک الله الدار الآخره»، قارون! با این ثروتی که خدا در اختیارت قرار داده، البته از این نوع نصیحت استفاده میشود که مال قارون مال حرامی نبوده است؛ چون اگر ثروت، ثروت حرامی بوده باشد، اصلاً این نصیحت جا نداشته است. آن که ثروت حرام دارد، یکدانه نصیحت فقط متوجه او است و بیشتر نه؛ اما در این آیهٔ شریفه چندتا نصیحت شده است. آن که مالش حرام است، یکدانه نصیحت متوجه اوست و آنهم این است که مال مردم را به مردم برگرداند.
شما سورهٔ مبارکهٔ بقره را که دقت کنید، تقریباً آیات پایانی سوره دربارهٔ ربا، انفاق و قرض است؛ یعنی آیات دو-سه صفحهٔ آخر سورهٔ مبارکهٔ بقره، یک بخشی دربارهٔ رباست و پروردگار عالم به رباخورانی که واقعاً قصد توبه دارند، یکدانه نصیحت دارد و آن نصیحتش هم این است که ربای گرفتهشدهها را برگردانید؛ توبهای دیگر ندارد! گناه ربا با گریه و با توسل و با حرمرفتن و با کربلارفتن از پرونده زدوده نمیشود و همین یک نصیحت به رباخوران است: «فلکم رئوس اموالکم»، روزی که گرفتن ربا را شروع کردی، ثروتت چقدر بوده است؟ صدمیلیون، پروردگار میفرماید: اضافهٔ از این صدمیلیونها را -حالا جهیزیهٔ دخترت بوده، عروسی پسرت بوده، مکهرفتن بوده، اروپارفتن بوده، سفرهای تفریحی بوده، خانهٔ دومیلیاردی شده، ویلای یکمیلیاردی شده، ماشین دویستمیلیون تومانی شده- همه باید از این صدمیلیون کم بشود. این نصیحت پروردگار است؛ یعنی خانهات، ویلایت، ماشینت و خرجهای عروسیهای کلانی را که برای دختر و پسرت کردهای، کل را باید به آنهایی برگردانی که اضافه به تو پرداخت کردهاند.
«فلکم رئوس اموالکم»، حالا ممکن است یک رباخور بگوید خب حالا من همه را برگرداندم و دیگر به کسی بدهکار نیستم، اما از صدمیلیون اضافه آوردهام، آن اضافه مجهولالمالک است و آن را باید به خانوادههایی داد که واقعاً مستحق هستند و خرجشان به دخلشان نمیرسد.
اموال حرام دیگر هم همینطور است؛ آنها هم یکدانه نصیحت در قرآن متوجه آنهاست که آن سرمایهٔ اولیه برای خودت، اما از آن روزی که با حرام اضافه کردی -حالا رشوه، غصب، اختلاس، تقلب، سندسازی- کل آن باید برگردد.
من یکوقتی در ایام جوانی به سراغ روایات توبه رفتم و گفتم روایات را دقت بکنم، ببینم اگر بخواهم در منبر برای مردم از توبه بگویم، چه روایاتی را باید بگویم. یکی از روایات باب توبه که همان زمانها بهنظرم رسید که خیلی حالیام نشد، اما حالا حالیام میشود، این بود که امیرالمؤمنین میفرمایند: گناه کارِ سختی است و سختی هم برای این است که آدم میخواهد در گناه به خدا پشت کند؛ ممکن است سختی بدنی نداشته باشد، اما سختی معنوی دارد! پشتکردن به فرمان خدا و به دستور پروردگار واقعاً کار آسانی نیست. گناه سخت است و سختتر از گناه، توبهکردن است. این را من در جوانیام نمیفهمیدم، اما الآن امشب با همین نصیحتی که خدا به کسانی دارد که مال حرام روی هم انباشتند، میفهمم که توبهکردن چقدر سخت است؛ یعنی چندتا رباخور ممکن است با این نصیحت خدا توبه کنند؟ یک زمانی صدمیلیون داشتند، چهلسال پیش و حالا چهارصدمیلیارد ثروت دارند. خداوند میگوید صدمیلیون را بردار و چهارصد میلیارد را پس بده! چندتا رباخور توبه میکنند؟ هیچکس! کسی توبه نمیکند!
اگر من که حالا مردم از طریق تلویزیون میشناسند، بیایم به یک رباخوری از روی دلسوزی و محبت بگویم که دلم میخواهد توبه کنی، بعد به من بگوید که چطوری توبه کنم؟ و من هم همین نصیحت پروردگار مهربان عالم را مطرح کنم: «فلکم رئوس اموالکم»، چقدر داری؟ پانصدمیلیارد، چقدرش سرمایهٔ اولیه بوده است؟ صدمیلیون! بگویم خدایی که تو را آفریده، خیلی نرم، خیلی آرام و دعوا هم با تو ندارد، دوستت هم دارد؛ چون درِ توبه را به رویت باز کرده است و اگر دوستت نداشت، ردّت میکرد، طردت میکرد؛ اینکه دارد میگوید: «فلکم رئوس اموالکم»، یعنی از تو نَبُریدم و رابطهام را با تو قطع نکردهام و درِ توبه هم باز است، توبهات هم این است که اضافهٔ اموال را از سرمایهٔ اولیه به صاحبانش برگردانی، چه جوابی به من میدهد؟ میگوید: آقاشیخ دلت خوش است! در این روزگار که با صدمیلیون یک آپارتمان شصت متری نمیدهند، من بیایم صدمیلیون کنار بگذارم و چند صدمیلیارد تومان را به مردم برگردانم؟ این حرف خیلی مسخرهای است! بله، امیرالمؤمنین میفرمایند: این توبه سختتر از خودِ گناه و مشکلتر است.
اتفاقاً من چندسال پیش، همین سختی توبه را احساس کردم. کسی آمد و در خانهمان را زد، من خودم آمدم در را باز کردم. مردی حدود 72-73 سالش بود، گفت: من کار واجب با شما دارم. گفتم تشریف بیاورید داخل! چای برایش آوردم، میوه آوردم، او را نمیشناختم. گفت: آمدهام توبه کنم و توبهام هم به مال مربوط است و کار دیگری نکردهام؛ اهل عرق و ورق و زنا و این حرفها نبودهام. گفتم: خب مسئلهٔ مالت را برایم توضیح بده که من ببینم از طریق قرآن مجید، چگونه تو را راهنمایی بکنم! خیلی هم با محبت با او برخورد کردم، چون دستور داریم کلاً تلخ برخوردکردن، دادکشیدن، مشت بلندکردن، بدوبیراه گفتن، آبروی افراد را موردحمله قراردادن، اصلاً جواب نمیدهد و شرعی هم نیست، انسانی هم نیست، عقلی هم نیست. شرح داد و گفت: من سیسال کارمند ادارهای بودم. از سالی که وارد اداره شدم، غیر از حقوقم، با ترفند، با حیله، با سندسازی، پول از اداره بیرون بردم. گفتم: پولهایی که بیرون آوردی، چهکار کردی؟ گفت: یک مغازه در بازار خریدم که الآن -آنوقت میگفت- چهارصدمیلیون تومان میارزد، یک خانه در خیابانهای بالای تهران خریدم که قیمتش خیلی بالاست، دوتا دختر شوهر دادم، با بقیهٔ هزینههایی که تعریف کرد.
من به او گفتم: من که نمیتوانم و اجازه هم ندارم که به شما بگویم چگونه توبه کن؛ من باید راهنمایی پروردگار مهربان عالم را به تو بگویم. گفت: بگو! همین آیه را مطرح کردم: «فلکم رئوس اموالکم»، گفت: خب من بعد از سیسال بازنشستگی، سیصدهزار تومان ماندهٔ دورهٔ سیسالهام بود(قضیه که میگویم، با تاریخی که او میگفت، برای چهلسال پیش است). گفت: یعنی میگویی من سیصدهزار تومان از این مجموعه مال بیرون بیاوریم و چهارصد میلیون مغازه و خانهای که نشستهام، خانهای که به دو تا دخترم دادهام و جهیزیهای که دادهام، چهکار کنم؟ گفتم: همه را باید به پول تبدیل بکنی و بروی در شمارهحساب خزانهٔ دولت بریزی. گفت: توبهٔ مال این است؟ گفتم: بله! گفت: چای را میخورم و میروم، من اهل توبه نیستم! گفتم: میل کنید و تشریف ببرید. این حرف امیرالمؤمنین است که توبه سختتر از گناه است.
برادرانم! خواهرانم! حالا از خود من که گذشته و من دیگر نمیتوانم خودم را درگیر گناهانی بکنم که از اسارتش نتوانم بیرون بیایم؛ اما شماها که یک مقدار جوانتر هستید، باحالتر هستید و آفتاب لب روز هستید و لب بام نیامدهاید، چندروزهٔ عمر را تحمل بکنید، صبر بکنید و نسبت به خودتان آقایی بکنید، کرامت نشان بدهید، با گناهانی درگیر نشوید که بعد توبه از آن گناهان برایتان اینقدر سخت باشد که توبه نکنید! وقتی هم آدم توبه نکند و از دنیا برود، در سورهٔ نساء میگوید: دوزخیبودنش یقینی است، قطعی است، حتمی است.
خب، خیلی عجیب است! کم هستند آنهایی که توبه کنند! ولی زیادند آنهایی که گناه میکنند. کم هستند، خیلی کم هستند! یک کسی پیش حضرت صادق آمد و گفت: من کارمند بنیامیه بودم، از حقوقی که میگرفتم یا برمیداشتم، الآن همهچیز دارم؛ خانه دارم، آنوقت میگفتند کاروانسرا، پاساژ دارم، زندگی دارم، بساط دارم و خیلی وضعم خوب است و حالا میخواهم توبه کنم. امام صادق به او فرمودند: من اگر تو را به توبه راهنمایی بکنم، گوش میدهی؟ گفت: بله! خب حضرت میدانند توبه خیلی سختتر از گناه است، پس دوباره به او فرمودند و اقرار گرفتند که من حرفم را حرام نکنم، باد ندهم! اگر تو را به توبه راهنمایی بکنم، قبول میکنی؟ عرض کرد: قبول میکنم. این جمله را به او فرمودند و عمل هم کرد. البته من زندگی حضرت صادق را در 67 سال عمرشان بررسی کردم، بیستنفر پیش حضرت صادق توبه نکردند. خیلی توبه کار مشکلی است! گوش میدهی؟ عرض کرد: بله یابنرسولالله! یک جمله فقط فرمودند: «اُخرج مما انت فیه»، وجودت را از مجموع این اموال بیرون بیاور و همهٔ وابستگیها را قطع کن! خانه باید برود، زمینت باید برود، کاروانسرا باید برود، یا به قول امروزیها پاساژت باید برود، فرشت باید برود، زندگیات باید برود. گفت: چشم!
یکی از یاران امام صادق میگوید: واقعاً توبه کرد و یک روز پیش من آمد و گفت: از مجموع اموال روزگار اداریبودنم در بنیامیه، یکدانه پیراهن مانده است؛ حالا حس میکنم عین کوه سنگین است. گفت: یکدست لباس به او دادم، پیراهن را هم درآورد و به یک مستحق داد و بعد از مدت کمی هم از دنیا رفت. من سال بعد که از کوفه به مدینه آمدم، امام صادق فرمودند: من بهشت را برای آن رفیقت، در صورت توبه ضمانت کرده بودم و به ضمانتم هم عمل کردم. من ضامن شده بودم که این با توبه به بهشت برود، ولی مگر چندنفر توبه میکنند؟ چندنفر با خدا آشتی میکنند؟ چندنفر؟
به حرف امیرالمؤمنین برگردم که مقدمهای برای توضیح روایت امام صادق است که پنج قسمت است:
«شُغل من الجنة والنار امامه»، آن که بهشت و دوزخ را باور کرده است؛ حالا یا بیستسال به قم نجف، مشهد رفته و درس خوانده و از طریق علم به باور رسیده و یا نه، به قول امیرالمؤمنین: «وقفوا اسمائهم علی العلم نافع لهم»، گوشش را وقف شنیدن علم مفید کرده است. نزد یک عالم دلسوز مهربان بهدردخور که فقط نیّتش هدایت بوده، آمده و گوش را وقف او کرده، حرفها را از او گرفته و به باور رسیده است. اسمشان عالمان ربانی است. عالمان ربانی! من تکرار بکنم که قرآن و روایات، دو متر پارچهٔ کله و یک عبا را هیچجا مطرح نکردهاند، عالمان ربانی را گفتهاند، اما غیر ربانی هم در این لباس، تا دلتان بخواهد، فراوان است و فراوانهم بوده تا زمان حضرت نوح برو. عالمان ربانی، آن که دغدغهٔ مردم را دارد و ناراحت مردم است، دارد با عینک قرآن و روایات میبیند که مردم دستهدسته بهطرف جهنم میروند، میسوزد و میخواهد مردم را نجات بدهد، رفته کنار چنین عالمی و به باور رسیده است. آن که به باور رسیده، برای رساندن خودش به بهشت میکوشد: «ساء سریع نجی»، و به بهشت هم میرسد.
کوشش هم در سه بخش است: یک بخش آن مالی است. کسی به حضرت مجتبی گفت: یابنرسولالله، شما اگر بخواهید جوانمردی را معنی بکنید، چطوری معنی میکنید؟ روایت در «تحفالعقول» است. این کتاب برای هزارسال پیش است. امام مجتبی سه تا موضوع را برایش گفتند که یکیاش این بود: ما اهلبیت به کسی جوانمرد میگوییم که مالش را هرس کند؛ ببیند اگر حق مردم، حق خواهر و برادر، حق خدا در مالش داخل است، هرس کند؛ «اصلاحه ماله». خب یک کوشش، کوشش مالی است که اگر حرامی هست، بکوشد پس بدهد؛ اگر خمسی در مالش است، بکوشد بپردازد؛ اگر زکاتی در مالش است، بکوشد بپردازد؛ از زن و بچه کم گذاشته و بخل کرده، قفل بخل را از دلش باز کند و به زن و بچهاش گشایش بدهد، این کوشش مالی میشود.
یک کوشش مالی هم که قرآن اسمش را انفاق و صدقات گذاشته است. این دیگر به واجبات مربوط نیست. پول زیادی دارم و محل هم به یک درمانگاه بهدردخور، یک مدرسه، یک مسجد، یک مرکز خیریه نیاز دارد. این کوشش مالی است.
یک کوشش هم کوشش وجودی است؛ اینکه من بدنم و وجودم را در واجبات، در نماز، در روزه و در اعمال دیگری بیاورم که واجب است و بعد از واجبات، در کارهای پسندیده، عیادت مریض، دیدن پدر و مادر، دیدن اقوام، رفتن به چهارتا بیمارستان و بالای سر تختها بیاورم. اینهایی که میگویم، همهاش را ما در تهران اصلاً پایهگذاری کردهایم و سالهاست دارد انجام میگیرد. بالای سر مریضها برود؛ آقا میخواهند مرخصت کنند، پولش را داری بدهی؟ اشکش میریزد و میگوید نه! این سعی در کار خیر است. غصه نخور، من پولت را میدهم و اگر برای شهرستان هم هستی، سواری برایت میگیرم و با خانمت برمیگردانمت؛ اگر آنجا هم کم داری، بگو که من کمبودت را مراعات بکنم، جبران بکنم.
یک کوشش هم کوشش اخلاقی است که بالاترینش در سورهٔ آلعمران است؛ آنهم این است: «و العافین عن الناس»، نه «عن المؤمنین»، بلکه «عن الناس»، هرکسی در حوزهٔ همین خانوادگیات، مسلمانها، همکارهایت، به تو بد کرده، آزارت داده، غیبتت را کرده، او را قلباً ببخش؛ این کوشش قلبی است، این کوشش اخلاقی است و اینقدر همین گذشت و بخشش ارزش دارد که خدا -در سورهٔ احزاب است- یک سؤال از ما میکند و یقیناً جواب همهٔ ما هم مثبت است: «الا تحبون ان یغفر الله لکم»، بندگان من، دوست ندارید که از گناهانتان گذشت کنم؟ خب همه میگوییم: چرا، گذشت کن! میگوید: گذشتکردن من به زلف گذشت تو از بندگانم گره خورده است: «واعفوا و اصفحوا»، تو هم از بندگان من گذشت کن، چشمپوشی کن و من هم از تو گذشت میکنم. این حرف امیرالمؤمنین است. ببینید باورکردن بهشت و جهنم چقدر کاربرد دارد! چقدر اثر دارد! چقدر نتیجه دارد! حالا امام صادق میگویند: کسی که این پنج موضوع اخلاقی را رعایت بکند که حالا میگویم، «حرّم الله جسده علی النار».
خب، نصیحت مؤمنین به قارون را در دو سه لحظه تمامش بکنم: یک، با این ثروت سنگینت، آخرت را بخر! دو، «و لا تنس نصیبک من الدنیا»، سهم زندگیات را هم بردار، حالا خانه میخواهی، مَرکب میخواهی، عروسی بچههایت را میخواهی، از سهم زندگیات هم چشمپوشی نکن و از این مالی که خدا به تو داده، بردار. سوم، «و احسن کما احسن الله الیک»، به مردم نیکی کن، چنانکه خدا با دادن این ثروت به تو نیکی کرده است.
خدایا! به حقیقت ابیعبداللهالحسین -که قسم مهمی است- باور حقایقی را که در قرآن مطرح کردهای، به ما عنایت کن و عمل به این باورمان را هم به ما مرحمت فرما.
دلا غافل ز سبحانی، چه حاصل؟
مطیع نفس و شیطانی، چه حاصل؟
بود قدر تو افزون از ملائک
تو قدر خود نمیدانی، چه حاصل؟
میخواهی با این عمرت چهکار بکنی؟ آخرش میخواهد چه بشود؟ میخواهی با دست خالی بروی یا با دست پُر؟ چهکار میخواهی بکنی؟
نام مبارک حضرت مجتبی را بردم، به حضرت ادب کنم. سرش در دامن ابیعبدالله بود، گفت: حسین من، من را کنار قبر جدم پیغمبر ببر و دفن کن؛ اگر مانع شدند، اصراری نداشته باشید و بدن من را به قبرستان بقیع ببر و دفن کن. نگذاشتند و ابیعبدالله هم به بنیهاشم دستور دادند که اصراری نداشته باشید؛ چون میزدند، میکشتند، خونریزی میکردند و به جنازه لطمه میزدند. بیرحم بیرحم است دیگر و رعایت هیچچیزی را نمیکند! به قبرستان بقیع آوردند. همانجایی که در سفر اول -اگر یادتان باشد- به سفر دومیها گفتیم که ما ساکهایمان را در اتاق گذاشتهایم، میآیی به بقیع برویم؟ گفت: آری، از پلهها بالا آمدیم و قبرستان را نگاه کردیم. گفتیم: قبر این چهار امام ما کجاست؟ کدام است؟ آنوقت آن سفر دومی به ما نشان داد. یادتان است چه حالی پیدا کردیم؟ اینجا قبر کندند، ابیعبدالله خودش وارد قبر شد، بدن برادر را گرفت و سرازیر میان قبر کرد، بند کفن را باز کرد، صورت امام مجتبی را روی خاک گذاشت. برادر! غارتزده به کسی نمیگویند که مالش را بردهاند، غارتزده به من میگویند که مرگ، برادری مثل تو را از من گرفت! پیغمبر میفرمودند: هر چشمی برای حسنم گریه کند، من ضامن هستم که آن چشم در قیامت گریان نباشد. بنیهاشم هرچه ایستادند، دیدند از قبر بیرون نمیآید، آمدند و زیر بغل ابیعبدالله را گرفتند و از قبر بیرون آوردند.
حسینجان، تو کنار بدن حضرت مجتبی در قبر معطل شدی، آمدند و زیر بغلت را گرفتند؛ اما وقتی کنار بدن قمربنیهاشم آمدی، کسی نبود که زیر بغلت را بگیرد، ناله میزدی:
از من دو دست بر کمر و از تو بر زمین
دست دیگر کجاست که خاکی به سر کنم!
میخواهم به خیمه برگردم، زن و بچه به استقبالم میآیند، اولین سؤالش این است از عباس چه خبر داری؟ من جواب زن و بچهام را چه بدهم؟