شب چهارم سه شنبه (10-5-1396)
(اصفهان بیت الاحزان)عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شویداصفهان/ بیتالأحزان/ دههٔ اول ذیالقعده/ تابستان1396هـ.ش./ سخنرانی چهارم
بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمدلله رب العالمین الصلاة والسلام علی سید الانبیاء والمرسلین حبیب الهنا وطبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه وعلی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».
ما انسانها در امر تربیت و رشد و مستقیم بارآمدن، به وجود مقدس حضرت حق، انبیای او و ائمهٔ طاهرین نیازمند هستیم؛ چراکه مسئلهٔ تربیت ما، رشد ما، کمال ما، مستقیم بارآمدن ما و سعادت ما در گرو هدایت آنها، دلالت آنها و راهنمایی آنهاست. این مطلب را در جلسات قبل به شکلهای مختلف عرض کردهام، یک مسئلهای که بهنظر نمیرسد کسی در کل کرهٔ زمین منکرش باشد، چون حرفش را از قدیمالایام در شرق زدهاند، در غرب زدهاند و الآن هم دارند این حرف را میزنند. این زندانهای عریض و طویلی که در همهٔ کشورها هست و دادگستریهای پهناوری که در همهٔ ملتها هست، ثابتکنندهٔ این حرف است و اگر این نبود، یقیناً زندانی وجود نداشت، دادگاهی وجود نداشت، جریمهای وجود نداشت و آن، این است که همه قبول دارند انسان چنانکه بیماری بدنی میگیرد، دچار بیماری فکری هم میشود و چنانکه بدنش در معرض آفت قرار میگیرد، روانش هم در معرض آفت قرار میگیرد. یک تعبیر زیبایی از این بیماری فکری دارند و آن تعبیر، این است که بیماری فکری، یعنی انحراف فکری و بیماری روانی، یعنی انحراف اخلاقی؛ چون ما یک اخلاق مثبتی داریم -که همهٔ منصفان عالَم قبول دارند- و یک اخلاق منفی.
دانشمندان باانصاف همهٔ جوامع، آن مقداری که من خبر دارم، از سههزار سال قبل از میلاد مسیح، مسئلهٔ اخلاق مثبت و اخلاقی منفی را مطرح کردهاند و بعد که قرآن مجید آمد، متخصصین آیات قرآن مجید آمدند، اخلاق -یعنی آن حالات روان- را بر چهار قسمت تقسیم کردند: اخلاق الهی، اخلاقی است که میتواند در بشر تجلی بکند. وجود مبارک مرحوم علامهٔ مجلسیِ پسر -صاحب بحارالأنوار- این روایت را از رسول خدا نقل میکند که از نخبهٔ روایات پیغمبر اکرم است و حضرت در این روایت به امت امر دارند و امرشان هم با قرینه همراه نیست که ما طلبهها بگوییم این امر، امر استحبابی است؛ نه، امر واجب است و آن این است: «تخلقوا باخلاق الله»، بر شما واجب است که به اخلاق پروردگار متخلق و آراسته باشید. اخلاق پروردگار هزار بخشش در دعای جوشن کبیر است. خب یک مرحله اخلاق خداوند که در قرآن مطرح است، گذشت است؛ اگر من در برابر تلخی، اشتباه، خطا، از کوره در رفتن بیدلیل کسی یا با دلیل کسی قرار گرفتم، به آن شکل عکسالعمل نشان ندهم و عکسالعمل الهی نشان بدهم و با زبان تنها هم اعلام نکنم. آتش طرف که خوابید، شاید تواضع بکند و بیاید به من بگوید بد کردم، من را ببخش! قلباً از او گذشت بکنم و نه ظاهراً، چون اگر بگویم از تو گذشتم، ولی دلم نمیگذرد، خب دروغ است و این دیگر اخلاق الهی نشد. پروردگار عالم وقتی بنا باشد که از کسی گذشت بکند، گذشتش یک گذشت جدی است، نه گذشت ظاهری؛ یعنی دل باید بدرقهٔ مسئلهٔ عفو الهی بشود، قلب بدرقهاش بشود. حالا ممکن است شما بزرگواران یا خواهران و مادران بپرسید که من آمدم و این گذشت قلبی را از دامادم، از عروسم، از برادرم، از رفیقم، از شریکم، از یک آدم بیحوصله انجام دادم که کنار من از کوره در رفت؛ از یک آدمی که دهجور به من شک داشت و براساس شک هم من را اذیت میکرد و حالا گذشت کردم، آیا پروردگار عالم برای گذشت من ارزشی هم گذاشته است یا نه، مفتی حساب میکند؟ نه، ارزشگذاری عجیبی برای همهٔ موارد اخلاقی مثبت کرده که من دارم به یکیاش مَثَل میزنم:
آیه در سورهٔ مبارکهٔ احزاب است و یک سؤال از ما مردم مؤمن، مردم متدین میکند. این سؤال را که نمیشده بهطرف کفار، مشرکین، منافقین و لائیکها جهت بدهد! آنها که با وجود مقدس او سروکار ندارند و تهمتِ نبودن هم به او میزنند! این آیات خطاب به ما فعلیهاست که زنده هستیم؛ اگر مُردیم، خطابات قرآن از ما برداشته میشود، ولی تا در دنیا هستیم، خطابات متوجه ماست. خدا دارد سؤال میکند و خب ما هم موظف هستیم در برابر سؤال پروردگار بیتفاوت نباشیم؛ یا بگوییم آره و یا بگوییم نه؛ حالا اگر آره گفتیم، بردهایم و اگر نه گفتیم، باختهایم.
ما که نمیتوانیم ادعای عصمت بکنیم و اگر هم یک کسی بیعقلی کند و ادعای عصمت بکند، بگوید که من به عمرم هیچ گناهی مرتکب نشدهام، خب از ملکوت عالم جوابش را میدهند که داری دروغ میگویی. خدا خیلی جاها به بندهاش میگوید دروغ میگویی. در قیامت هم به خیلیها میگوید دروغ میگویی، خیلی هم نرم میگوید دروغ میگویید و هیچ از کوره در نمیرود، عصبانی هم نمیشود؛ مثلاً این در روایات است: یک کسی معبودش پول است، یعنی تمام جهتدهیهای به زندگیاش برعهدهٔ پول گذاشته شده؛ یا معبود شکم است یا معبودش شهوات است یا معبودش صندلی است و خدا را هم قبول دارد و دو رکعت نماز هم میخواند، یک روزه هم میگیرد، اما این معبودها در زندگیاش مقدّم بر پروردگار هستند؛ هرچه بابایم بگوید، هرچه زنم بگوید، هرچه شوهرم بگوید، هرچه پول بگوید، هر راهی که میشود به صندلی برسم، راه را طی میکنم تا برسم، این میشود معبود! درست؟ خب ما بر اثر این معبودها به گناه میافتیم، یعنی کارهایی را میکنیم که پروردگار نمیخواهد؛ وقتی پول معبود باشد، یقیناً به حرام میافتیم، به ربا میافتیم، به رشوه میافتیم، به اختلاس میافتیم، به تقلب در جنس مردم میافتیم. وقتی عنوان معبود به پول داده شود، نمیگوییم هم منکر خدا هستیم، ولی با خواستههای جامع پروردگار سروکار نداریم.
حالا سؤال: بندهٔ من، بندگان من! سؤال عمومی است، «الا تحبون ان یغفر الله لکم»، خوشتان میآید که من از گناهانتان گذشت بکنم؟ این یک مورد از گذشت خداست. خب گذشت لفظی، پروردگار که دروغ نمیگوید! نه گذشت جدی است، قطعی است، یقینی است. جواب ما که اهل ایمان و مسجدی و هیئتی هستیم، جواب مثبتی است؛ آری، دلمان میخواهد و دوست داریم که همین امشب، پروندهٔ ما را از گناهانی که ثبت شده است، بگذری و پاک کنی و بشوری. میگوید خب من که کاملاً حاضر هستم گناهانی که بین خودتان و من است، آخر بعضی گناهان بین ما و خدا نیست! مثلاً من در ثبت رفیق داشتم یا در اداره رشوهگیری را میشناختم و رفتهام سندسازی کردهام، مغازه یکی را بردهام، خانهٔ یکی را بردهام، باغ یکی را بردهام و این گناه بین ما و خدا نیست! ما فقط در اینجا فرمان خدا را نافرمانی کردهایم که در قرآن فرموده است: «لا تأکلوا اموالکم بینکم بالبالطل»، به ناحق مال همدیگر را بالا نکشید و به نام خودتان نکنید. «لا تأکلوا» معنی عامی دارد و نه بهمعنی فقط نخوردن است. شکم ما که معدهاش ظرفیت دهمیلیارد پول دزدی را ندارد! «لا تأکلوا اموالکم» یعنی مال مردم را به ناحق به نام خودتان نکنید و به ملکیت خودتان درنیاورید! خب این گناه بین من و صاحب مال است، توبهاش هم اصلاً با خدا ارتباطی ندارد که من حالا پنجاهمیلیارد مال کشور، مال بیتالمال، جنس مردم، زمین مردم را بردهام، بیایم و یک گوشه بنشینم، صورتم هم از اشک خیس بشود و بگویم مولای من، این پنجاهمیلیون را به ما ببخش! این دومیلیارد را به ما ببخش! میگوید: به من چه، مگر مال من را بردهای؟ مال من را که نبردهای و گناه بین من و تو نیست. آن مقدار از این گناه که بین من و توست، آن است که گفتهام مال مردم را نبر؛ اما حالا مال من نیست. من میگویم: «لا تأکلوا اموالکم بینکم بالبالطل»، آن را خودت برو و با طرف حل کن، آن به من ربطی ندارد؛ اما حالا اشتباهی شده و جوان بودهای، دین را نمیشناختهای، عرقی خوردهای، به ورقی دست زدهای، با نامحرمی تماس داشتهای، نمازی نخواندهای، اینها گناهان بین من و توست و این گناهان هم یک عدهای فقط عفو میخواهد؛ زنا فقط عفو میخواهد و کاری دیگر نمیشود کرد؛ شرابهای خورده شده و تمام شده عفو میخواهد و کاری دیگر نمیشود کرد؛ نماز نخوانده قضا میخواهد و با قضا به عفو پروردگار گره میخورد؛ امااینکه خدایا من دویستتا نماز صبح نخواندهام، من را ببخش! میگوید: نه، دویستتا را هر وقت که توانستی، بخوان و اینجا -قبل از خواندنت- جای عفو نیست. اگر بخوانی، بله در قیامت محاکمهات نمیکنم که چرا دویستتا نماز صبح من را نخواندی، چون جایش را پر کردهای.
خب «الا تحبون ان یغفر الله لکم»، دوست ندارید و خوشتان نمیآید که تمام گناهان بین خودتان و خودم را گذشت بکنم؟ جواب ما که جواب باادبی است و ما نسبت به وجود مقدس او جسارتی که نمیکنیم، شانه بالا نمیاندازیم و لاتبازی درنمیآوریم؛ بلکه به پروردگار نرم میگوییم که چرا دوست داریم، گناهان ما را گذشت کن! میگوید: خب گذشت من به گذشت تو گره دارد؛ اول تو گذشت کن و بعد من گذشت میکنم. همهجا شروع کار با پروردگار نیست، بلکه خیلی جاها شروع کار با من است و جواب با پروردگار است. اول تو این کار را بکن و با انجام این کار، مغفرت و گذشت من شامل حال تو میشود. چهکار کنم؟ «فاعفوا و اصفحوا»، از اینهایی که با آنها دعوا دارید، دعوا دارند، تلخی کردهاند، بدی کردهاند، مشکل برایت ایجاد کردهاند، گذشت کن! گذشت قلبی! بندهٔ من، مَردش هستی که گذشت بکنی یا نه؟ یا مینشینی و به آن که آمده آشتیتان بدهد، میگویی خدا هم بیاید، من آشتی نمیکنم! خدا که خیلی خوب است و اگر بیاید که خیلی قشنگ است؛ یعنی اگر حکمش بیاید، خودش که آمدنی نیست، خودش که همهجا هست و چشم ما توان دیدن او را ندارد؛ اما دید او توان دید کل ظاهر و باطن هستی را دارد. خدا هم بیاید، من نمیگذرم!
یک روایتی از رسول خدا نقل شده است. واقعاً دین چه کار کرده و ایکاش! بیشتر دیندارهای ما میدانستند که دین، نماز و روزه نیست، دین یک جریده و پروندهٔ جامع و کاملِ فراگیر به تمام امور زندگی مادی و معنوی مردم است. پیغمبر فرمودهاند: میدانید آدم بد از نگاه منِ پیغمبر کیست؟ نه یارسولالله، کیست؟ آن که در حق کسی بدی کند و نرود عذرخواهی کند! میدانید بدتر از این کیست؟ نه یارسولالله، کیست؟ کسی که بروند از او عذرخواهی بکنند، شانه بالا بیندازد و بگوید برو گمشو! دلم را سوزاندهای و حالا آمدهای ببخشم؟! این از آن بدتر است.
خب «تخلقوا باخلاق الله»، به اخلاق پروردگار آراسته بشوید. اخلاق پروردگار در قرآن هست، در جوشن کبیر هم هست. بهنظر من اگر این جوشن کبیر، جریان یکماهه در ماه رمضان -قبل از شبهای احیا و بعد از شبهای احیا- پیدا بکند و سه شب احیا همهاش را بخوانند، ولی 27 شب دیگر، یک عالم متخصص، دوتا، سهتا، یکدانه از بندش را برای مردم توضیح بدهد که مردم در خداشناسی هم قوی بشوند.
خب ما یک انحراف فکری داریم و یک انحراف روانی و روحی. در انحراف روانی، آدم دچار رذائل اخلاقی است و بیماریهای خیلی بدی است. من قرآن مجید را که دقت میکردم و امروز هم داشتم نگاه میکردم، گاهی یکدانه بیماری روانی، مثل بُخل در ثروتمندان و مثل حسد در مردان و زنان و ما، ما با شما فرقی نمیکنیم و لباس ما برای ما در قیامت مصونیت نیست. اینها را که زن و بچه برمیدارند و یا به یک طلبهٔ فقیر میبخشند یا از بین میبرند و میگویند حالا تن مریض بوده و نباید نگه بداریم. بالاخره همهٔ ما را با یک پیراهن آنور میفرستند که این پیراهن هم خاک میخورد. زینالعابدین میگویند: کلْ عریان وارد محشر میشوند، مگر کسانی که مورد عنایت پروردگار مهربان عالم هستند.
خب یک بخلِ تنها، در سورهٔ مبارکهٔ توبه و سورهٔ مبارکهٔ آلعمران، نتیجهاش عذاب قطعی است؛ نه برای کافران و منافقان، آنها که با نفاقشان به جهنم میروند، آنها که به کفرشان میروند. آیه خطاب به ثروتمندان مسلمان و مؤمن است و این خطر رذائل اخلاقی است؛ یکی از آنهایی که همین یکدانه در آدم باشد، جهنمی میشود، حسادت است؛ یکی از آنهایی که آدم را جهنمی میکند، بدبینی است؛ بعضی مردها به زنهایشان بدبین هستند و این حرام است: «ان بعض الظن اثم»، گناه سنگین است! بعضی خانمها به مردها بدبین هستند و بعضیها به دیگران بدبین هستند، اینها بیماریهای روانی است و خطرناک هم هست.
خب مقدمهٔ مطلب تقریباً روشن شد. در دو کلمه خلاصهاش کنم: همهٔ منصفان عالم از سههزار سال پیش از میلاد مسیح که توانستند حرفهای آنها را کمی بهدست بیاورند، اعتقاد داشتند که انسان در معرض انحراف فکری و در معرض انحراف اخلاقی است، درست؟ میدانید که آدم در انحراف فکری دچار چه خطری میشود که گاهی این خطر، ساختمان سعادت دنیا و آخرتش را نابود میکند؟ خطر ارزیابی غلط که حالا اینقدر این مسئله گسترده است و من نمیتوانم صفحه به صفحهٔ پروندهاش را باز بکنم. ارزیابی غلط که حق با فرعون است و با موسی نیست؛ حق با من است و با خدا نیست؛ حق با من است و با نبوت نیست؛ حق با من است و با امامتِ ائمه نیست؛ حق با یزید است، ولی حسینبنعلی طغیانگر و ظالم است! این را ابیعبدالله در آخرین نامهای که در مدینه با خط خودشان نوشتند و به محمد حنفیه دادند، گفتار مردم را اعلام کردند، گفتار مردم مدینه را مردم مکه را اعلام کردند: «فانی لم اخرج بطرا و لا عشرا و لا مفسدا و لا ظالما»، ملت زمان ابیعبدالله ارزیابیشان دربارهٔ حضرت این بود که این هم ظالم است، هم مفسد است، هم طغیانگر است و هم آشوبگر است. این انحراف فکری است!
حق با آمریکاست، حق با ما نیست و ما اشتباه میکنیم؛ این انحراف فکری است! حق با پول است، حق با پارتی است، حق با علم است، کدام علم؟ همین علوم مادّی؛ اگر بگوید حق با علوم دین است، راست و درست گفته است. حق با عقل است و نه با خدا، خدا باید حذف شود! ما که عقل داریم، با عقل کار میکنیم؛ این انحراف فکری است.
دوتا آیه و یک قطعه از یک آیه را هم عنایت بکنید. خیلی این آیات عجیب است! آیات بیانکنندهٔ ارزیابی غلط و انحراف فکری است. اینکه میگویم، مستقیم از قرآن میگویم. یک جمعیت پاک، مؤمن، دلسوز، بزرگوار، حقشناس و خیرخواه آمدند و دور قارون را گرفتند. قارون همه را میشناخت. اینهایی که دورش را گرفتند، از آیه میشود استفاده کرد که قوموخویشش هم بودند؛ عمو بوده، دایی بوده، پسرخاله و پسرعمه بوده، پسردایی بوده، پسر نمیدانم کی بوده، قوموخویشش بوده، «قال له قومه»، اینها همه یک زبان به او گفتند: «لا تفرح»، با این ثروتی که داری، مغرورانه خوشحال نباش! «تفرح» یعنی خوشحالی با غرور، با خودپسندی. سینهات را سپر نکن! چرا؟ «ان الله لا یحب الفرحین»، پروردگار عالم از آدمهایی که مغرورانه خوشحال هستند، اصلاً خوشش نمیاد. خب اگر خدا از من بدش بیاید، یعنی از چشم رحمتش افتادهام، یعنی دورم انداخته است؛ البته خودم خودم را دور انداختهام.
یک نصیحت زیبا، این یک حرف حکیمانه، این یک حرف خیلی خوب: آقا تو چه کسی هستی که مغرورانه خوشحال هستی؟ تو که در معرض انواع بیماریهای بدنی، سکتهٔ قلبی، سکتهٔ مغزی، لمسی، حصبه، سرطان هستی، برای چه مغرورانه خوشحال هستی؟ یک روایت بسیار باارزش حضرت رضا دارند که پنج بخش است، در بخش اولش میگوید: خوشحالی و شادی باید در کنار نیکوکاریهایتان در قلبتان طلوع بکند و چیز دیگر جای خوشحالی ندارد.
قارون یک نگاه به این قوموخویشهایش کرد(این ارزیابی غلط) و «قال»، یعنی پاسخ اینها را داد: «انما اوتیته علی علم من عندی»، مسئلهٔ ثروت من هیچ ربطی به خدا ندارد و این ثروت را علم به من داده است.
آیه را اگر بخواهیم به زبان امروز معنی بکنیم، این ثروت را دانش دقیق اقتصادی و مدیریت اقتصادی برای من فراهم کرده است، چه ربطی به خدا دارد؟ این کلمهٔ علمش خیلی مهم است؛ یعنی خدا نه، علم! ولی جناب قارون، جناب ثروتمندهایی که جدای از خدا زندگی میکنید، ثروتمندان بخیل، ثروتمندانی که ثروت را میگذارید و با یک پارچه بیشتر در گور نمیروید، این علم که به آن تکیه کردید، دزد است. چراغ دزدی است!
چو دزدی با چراغ آید، گزیدهتر بَرَد کالا
آن که علمش را ندارد، آفتابه میدزدد و آن که علمش را دارد، کلی ثروت جمع میکند و به خدا میگوید هیچ ربطی به تو ندارد! الآن علم در بشر و در اغلب مردم جهان چراغِ دزدی است؛ برای دولتهای جهان، دولتهای غربی، دولتهای شرقی. همین بغل گوشتان بود که چهار روز پیش، یک کشور نزدیک صدمیلیون جمعیت، نخستوزیرش را که همهکاره و قدرت اول بوده، به دادگاه کشیدند و گفتند: عمو! این پروندهها را برایت تشکیل دادیم و انکار هم نمیتوانی بکنی؛ در این سهسال نخستوزیری در پاکستان خیلی دزدیدی، اقلاً یکخرده میدزدیدی که حق اینهمه ملت پایمال نشود، بیرون برو! حالا یکی دیگر را امروز انتخاب کردند، اگر این هم دزد از آب درنیاید! معمولاً که بیشترها دزد از آب درمیآیند، هر کجا انتخاب میکنند! این علمی که دارید میگویید، چراغ دزدی است!
اما علمی که در مؤمن است؛ علمی که در آیتاللهالعظمی بروجردی است؛ از مکه برمیگردد، رضاخان میگوید سر مرز دستگیرش کنید، نگذارید بروجرد برود و به تهران بیاورید. هشتماه در زندان ارتش رضاخان بوده، یعنی کشتارگاه و بعد از هشتماه که از همهجا بزرگان کشور، بزرگان از علما، بزرگان کراواتیهای حکومتی واسطه شدند، رضاشاه حاضر شد که ایشان را آزاد کند. آن زمان، یعنی هشتادسال پیش، پنجاههزار تومان به گماشتهاش داد و گفت: این را به ایشان بقبولان و با احترام به بروجرد برگردانید. پنجاه تومان را آوردند و جلوی این زندانی اسیر گذاشتند، از آن سرهنگ سؤال کرد که چیست؟ گفت: پنجاههزار تومان اعلیحضرت به شما هدیه کرده است. این علمِ دین، علم به قیامت، علم به مبدأ، علم به دادگاههاست! آقای بروجردی فرمودند: به رضاخان بگو از زمانی که در رحم مادر بودم تا حالا، نانم را یک نفر داده که اسمش خداست و من از سر سفرهٔ او بلند نمیشوم؛ اما اگر دلت میخواهد کاری را من نسبت به تو داشته باشم، یک کلمه است و این است: در این هشتماهی که من در زندان بودم، غذاهایی که به سربازها میدهند، غذای خوبی نیست؛ به رضاخان بگویید که غذای اینها را غذای مناسب قرار بدهند، من پول نمیخواهم! من دلم برای این مردمی میسوزد که سرباز هستند. پولت را چهکار میخواهم؟ علم آقای بروجردی، چراغ راهنمای او به بهشت است، اما علم مادّی مردمِ دنیا اغلبشان چراغِ برای دزدی است.
گفت: «اوتیته علی علم من عندی»، آمدند چهارتای دیگر نصیحتش کردند و چه نصیحتهایی! «و ابتق فیما اتاک الله الدار الآخره»، قارون بیا و با این ثروتت، آخرت را بخر؛ برای بیخانه خانه درست کن! برای بیفرش، فرش بده! برای بیچراغ، چراغ بده! برای بیگاز لولهکشی گاز کن! این خرید آخرت است: «و ابتق فیما اتاک الله الدار الاخره و احسن»، نیکوکاری کن! «کما احسن الله الیک»، این پول را خدا به تو داده است، «و لا تنص نصیبک من الدنیا»، خدا نگفته که کل ثروتت را انفاق کن، بلکه حقت را از این ثروت برای زندگی دنیا بردار. آخرین نصیحتشان: قارون فساد نکن! «ان الله لا یحب المفسدین»، خدا کسانی را که با ثروتشان فساد میکنند، دوست ندارد.
خب برادرانم، خواهرنم! اگر انسان دچار انحراف فکری شد، چه کسی باید معالجهاش کند؟ دنیا که مطب معالجهٔ انحراف فکری ندارد! دنیا که مطب علاج بیماریهای روحی را ندارد! چه کسی باید معالجه بکند؟ سه نفر برای معالجه میمانند: خدا، چه خدایی! آدم از خدا حظّ میکند! آدم از خدا کِیف میکند! پیغمبر، آدم اسمش را که میبرد، دلش شاد میشود! ائمهٔ طاهرین؛ هر سه طبیب هستند، تا فردا شب اگر خدا بخواهد!
چشمم به شما جوانها که میافتد، هم در دلم خدا را شکر میکنم که اهل جلسات خدا هستید و هم با دیدن شما گاهی، نه همیشه، ذهنم ناخودآگاه و بدون اینکه دست خودم باشد، سراغ وجود مبارک علیاکبر و عظمتش میرود.
پس بیامد شاهِ معشوقِ الست
بر سر نعش علیاکبر نشست
ای نگارین آهوی مِشکین من
از تو روشنْ چشمِ عالمبین من
ای فروزاناختر برجِ شرف
چون شدی تیر حوادث را هدف
پسرم! ای ز طرْفِ دیده، خالی جای تو
خیز تا بینم قد و بالای تو
این بیابان جای خواب ناز نیست
ایمن از صیاد تیرانداز نیست
خیز بابا تا از این صحرا رویم
نک بهسوی خیمهٔ لیلا رویم
آنهایی که معتقدند لیلا کربلا بوده، نوشتهاند که زنها و دخترها دیدند در خیمه دارد با پروردگار مناجات میکند: خدایی که یوسف را به یعقوب برگرداندی، خدایی که اسماعیل را به هاجر برگرداندی، یکبار دیگر عزیز من را زنده به من برگردان؛ اما این دعا را وقتی میکرد که ابیعبدالله داشت میگفت: جوانان بنیهاشم! خانمها به لیلا گفتند دیگر دعایت را ادامه نده!