شب پنجم چهارشنبه (11-5-1396)
(اصفهان بیت الاحزان)عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شویداصفهان/ بیتالأحزان/ دههٔ اول ذیالقعده/ تابستان 1396 هـ.ش./ سخنرانی پنجم
بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمدلله رب العالمین الصلاة والسلام علی سید الانبیاء والمرسلین حبیب الهنا وطبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه وعلی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».
تجربهٔ تاریخ حیات بشر با دلیل، برهان و استدلال برایتان ثابت شد که هیچکدام از رشتههای علوم مادّی عهدهدار انسانسازی نیست. آنهایی که از قرن هفدهم در غرب بر علم تکیه کردند و علم را به جای معبودِ یگانهٔ هستی، پروردگار عالم انتخاب کردند و وجود مقدس او را از زندگی حذف کردند، مغرورانه گفتند: علم توانمند است همهٔ امور انسان و شئون او را اداره کند، او را تربیت کند، درخت وجود او را میوهدار کند؛ اما بعد از سالها به این نتیجه رسیدند که مطلبی را که اعلام کردهاند، دروغ بوده است؛ اینکه قرآن مجید میفرماید: «ثم نجعل لعنت الله علی الکاذبین»، معنیاش این نیست که خدا لعنتش را برای من و شما و چهارتا مردم کوچه و بازار، بهخاطر چهارتا دروغی که میگوییم و ضررش را هم خودمان میکنیم، قرار داده و این لعنت شامل حال ما نیست؛ چون معمولاً ما دروغی که میگوییم یا در خانه به زن و بچه است که نباید بگوییم یا گاهی وعده میدهیم چهار بعدازظهر میآییم و پنج میرویم و از قبیل همین دروغهای پیش پاافتاده که حرام هم هست. حتی امیرالمؤمنین میفرمایند که از دروغ به شوخی هم بپرهیزید، چون به شوخی دروغگفتن، انجام دروغ جدی را برای ما آسان میکند و اصلاً نباید دور دروغ طواف کرد؛ اما اینگونه نیست که این دروغهای جزئی، واقعاً ما را ملعون پروردگار بکند! این دروغ بسیار بزرگی که غرب در سه قرنِ قبل، اول به ملتهای خودش گفت و البته بعد از اینکه روابط بین کشورها برقرار شد، موج این دروغ به تمام کشورها هم آمد و استادان دانشگاهها در سالهای متمادی، خدا را مسخره میکردند، از جوانها میگرفتند و به تهدید از آنها میگفتند که با گسترش علوم معنی ندارد ما مهار زندگیمان را دست خدا بدهیم! خب اگر علمْ احترام دارد و کنندهٔ کار است که دروغ هم گفتید، پروردگار عالم که علم بینهایت است، پروردگار عالم که دانش بینهایت است، اصلاً علم صفت پروردگار نیست و ذاتش است؛ یعنی خود وجود مقدس او علم است، علمی که حد ندارد، نهایت ندارد، مرز ندارد و کراراً هم علم خودش را در قرآن مجید مطرح کرده است:
«ان الله بکل شیء علیم»؛
«یعلم ما فی السماوات و ما فی الارض»؛
«ما تسقط ورق الا یعلمها»؛
«لا رطب و لا یابس الا فی کتاب مبین» که کتاب مبین علم خودش است.
وجود مقدس او از نظر علم به کیفیتی است که تمام گذشته، حال و آینده تا ابدیت پیش او حاضر است: «ان کل لما جمیع لدینا محضرون»، ما که از تمام گذشتهٔ عالم خبر نداریم و نمیدانیم شروع عالم کِی بوده است، ولی عدد و ارقامی که در کتابهای علمی مینویسند، دیگر در حدی برای بشر قابل قبول شده است. با یک تجربیات و آزمایشهای علمی، عدد و رقم میدهند و گاهی هم این عدد و رقمها ثابت مانده است؛ مثلاً دربارهٔ کرهٔ زمین میگویند که عمرش چهارمیلیاردوپانصدمیلیون سال است؛ البته خورشید عمرش خیلی بیشتر است، کیهان عمرش خیلی بیشتر است، خیلی از عوالم ناشناخته عمرشان خیلی بیشتر است و ائمهٔ ما از این عمر خبر داشتند. این جمله برای امیرالمؤمنین است که روی منبر مسجد کوفه فرمودند: «ان هذه النجوم مدائن کمدائنکم»، آنوقتها عربها ستاره را یک نقطهٔ روشن میدیدند، ولی امیرالمؤمنین روی منبر کوفه فرمودند: این ستارهها هرکدام کرهٔ زمینی مثل کرهٔ زمین شماست، بعضیهایش هم که چندمیلیون برابر زمین است. خب هیچکس از شروع جهان تا ابدیت را خبر ندارد، ولی کل خبر جهان از ابتدا تا ابدیت پیش پروردگار حاضر است؛ انگار یک چوب کبریتی کف دست شما باشد، اگر عاشق علم هستید، اگر راست میگویید که پروردگار عالم علم بینهایت است و علمش هم تربیتکننده است؛ چون از باطن ما، ظاهر ما، نیازهای ما، دنیای ما، آخرت ما، از وضع ما زمانی که در رحم مادر بودیم، نطفهٔ ما که پسر میشود یا دختر میشود، جنین میشود، میماند، نمیماند، بهدنیا بیاید، چندوقت میماند، پیر میشود، جوان میمیرد، در بدن ما چه تعداد سلول وجود دارد، گردش خون ما بر چه اساسی است، حرارت خون ما بر چه مبنایی است، رشتهٔ اعصابی که در بدن ما ساخته که یک برابر و نیم زمین تا کرهٔ زمین است و اگر دربیاورند، سر یک میخ گره بزنند و بکِشند، تا کرهٔ ماه میرسد و یک دور هم دور کرهٔ ماه میپیچد، دوباره سر اعصاب در کنار همان میخ میآید؛ اگر علم بالاست، کننده است، مربی است، سازنده است که علم شما اندک است! «ما اوتیتم من العلم الا قلیلا»، ولی علم وجود مقدس او که بینهایت است، خب آن علم را در زندگیات بیاور؛ آن علمی که یک جلوهاش قرآن کریم است، یک جلوهاش دانش انبیاست، یک جلوهاش دانش ائمهٔ طاهرین(علیهمالسلام) است. این علم را در زندگی بیاورید و نه علم بافت خودتان، نه علمی را که شما با مطالعه در عوالم مادی بهدست آوردهاید؛ این علم که سازنده نیست! انسان درستکن نیست! آبادکنندهٔ باطن نیست! حسنات اخلاقی در آدم ایجاد نمیکند! عمل صالح به آدم نمیدهد! تنها کاری که این علوم شما با این گستردگی میکند، فقط در محدودهٔ بدن است؛ میتواند قلب را عوض کند، میتواند مرگ مغزی را بیاورد و بشکافد، قلب بیماری را که خوب نمیشود، درآورد و آن قلب سالم را بگذارد و راهش بیندازد؛ اما این مریض اگر خوب شد و آدم بدی بود، آدم فاسدی بود، آدم فاسقی بود، صندلیدار جنایتکاری بود، صندلیدار دزدی بود، این علم جراحی و این علم دقیقْ او را واقعاً از این آلودگیها پاک میکند؟ نه! یک دزدی میخواست بمیرد، نگذاشتی بمیرد و دوباره به جان مردم انداختی؛ یک فاسدی میخواست بمیرد، با علمت سالمش کردی و دوباره به جان مملکت انداختی؛ یک نامردی میخواست بمیرد، سالمش کردی و دوباره مثل یک حیوان وحشی در جامعه رهایش کردی. این علم که سازندگی ندارد و کار بدنی دستش است.
خب این برایتان ثابت شد که البته شماها یک مقدار از این خطر مصون هستید که بخواهید پروردگار عالم را حذف بکنید و علم را به جایش بگذارید، ولی نسلتان ممکن است این کار را بکند. بعضی از بچههایی که پیش شما تربیت شدهاند، بعضیهایشان وقتی به دانشگاه فرستاده میشوند، بیدینِ نمرهٔ بیست از دانشگاه درمیآیند و خدا را حذف میکنند؛ یعنی گول میخورند به اینکه با این گسترهٔ علوم چه نیازی هست آقا حرف پدر و مادرت را گوش بدهی و به خدا تکیه بکنی؟ خدا در زندگی نیاز نیست! آنها این گول را میخورند و خوردهاند، آنهم مگر چقدر بشر علم دارد؟ چقدر؟
من یک موضوع دربارهٔ علوم انسان از انیشتین برایتان بگویم و یک موضوع هم از علوم انسان از کارل فرانسوی:
کارل واقعاً آدم دانشمندی بوده و بهشدت مخالف با تبعات تمدن بوده است. کتابی هم علیه تمدن جدید نوشته و میگوید: تمدن جدید با این خنجری که دستش است، علم، قاتل واقعی کل مردم کرهٔ زمین در آینده خواهد بود؛ یعنی میگوید اگر این دیوانههایی که سرِکار هستند و تمام ساختههای علمی در انبارهایشان است، دوتا دکمه را فشار بدهند، نصف کرهٔ زمین نابود میشود و دوتا دکمهٔ دیگر هم فشار میدهند، نصفش نابود میشود. علم الآن چهرهٔ اسلحهٔ قتل جهان را به خودش گرفته است، حالا در بیمارستانها، در درمانگاهها، در مطبها و در مراکز صنعتی، به قول لاتهای تهران، یک لِکُ لِکی هم میکند! یک لوکوموتیوی، یک هواپیمایی، یک هلیکوپتری، یک یونیت دندانسازی بسازد؛ اما اگر یک روزی آن دوتا دکمه را روسیه و آمریکا فشار بدهند، کل این ساختهشدهها هم آتش میشود و خاکستر میشود؛ یعنی الآن جهان به هیچچیزی تکیه ندارد و لب مرز نابودی است.
کارل میگوید: دانشی که تاکنون ما بهدست آوردهایم، تاکنون من نمیدانم از کِی شروع شده است! حالا بنا بهنظر قرآن مجید، دانش از زمان آدم خودش را نشان داده است: «و علم الادم الاسماء کلها»، یعنی دانش زمین از یک پیغمبر شروع شده و البته دو رشته دانش به آدم عنایت شده بود: یک دانش معنوی برای ساختن انسان و یک دانش مادّی برای ساختن زندگی.
من در مجلات علمی دیدم، خب مراجعهام به رشتههای علوم جهانی خیلی زیاد است، یعنی کمتر روزی میشود که از طریق این وسایل الکترونیکی با رشتههای علوم تماس نگیرم، نوشتهاند: جنازههایی در یکی از مناطق هند پیدا شده که هیکل تقریباً هیکل ما -نه خیلی کوچک هستند و نه خیلی قددراز هستند، طبیعی مثل ما هستند- شما دیدید که تمام شهدای بسیار مظلوم ما را در مکه، حتی آنهایی که دفن کرده بودند و با آزمایش شناسایی کردند، یعنی صورتش برای خانوادهاش پیدا نبود و نمیدانستند این جنازه برای خودشان است یا غریبه است، ولی با آزمایش کاملاً درمییافتند که این پدر شماست، این برادر شماست، این برادرزادهٔ شماست. این آزمایشات الآن بسیار آزمایشات مهمی است! آمدند و این جنازهها را آزمایش کردند که اینها کِی مردهاند؟ خاک بهگونهای بوده که اینها را نابود نکرده و همین جدیداً یک کوهنوردی را در سوئیس از لای کوههای پر از برف پیدا کردند که صدسال پیش در حال کوهنوردی به بوران و به طوفان برف خورده و آن زیر رفته، تا حالا هم جنازه سالم مانده است. پروردگار در قرآن میگوید: خطاب کردم به جنازهٔ خفهشدهٔ فرعون، «الیوم»، همین الآن که خفه شدی، «ننجیک ببدنک»، جنازهات را بیرون میاندازم، «لتکون آیة»، تا نشانهٔ قدرت من و پَستی و بدبختی خودت برای مردم آینده باشد و الآن جنازهاش در موزهٔ اهرام مصر بهعنوان رامسیس سوم، فرعون زمان موسی، سالمِ سالم در معرض دید جهانگردان است.
خب چرا سراغ این عالم نمیروید؟ این کارل میگوید: این جنازهها را نوشتهاند که مرگشان برای پانزدهمیلیون سال پیش است، ما روی کرهٔ زمین جدید نیستیم و خیلی قدیمی هستیم و این هارتوپورتها و سینهسپر کن هم برابر خدا کم نبوده است؛ خودم عالم هستم! خودم عاقل هستم! به تو نیازی ندارم! مهار زندگی را دست تو نمیدهم! نانم را نمیخواهی بدهی، نده! من به تو احتیاج ندارم! از این لاتهای شارلاتانِ عوضی در تمام اصناف در تاریخ عالم بوده که یقهٔ همهشان را به باد داده است. به آب، به پشه گفته اینها را لای گور بکِشید، ببینیم آنجا چه، سینه سپر میکنند؟ آنجا هم من میگویند؟ تمام قدرتمندان را با شلترین و ضعیفترین موجودات نابود کرده است؛ یا با آب یا با باد، یا با پشه یا با طیر ابابیل که کوچکتر از گنجشک است و با یکذره سنگ! اصلاً پروردگار عالم میگوید: من ارتشی لازم ندارم که روبروی شما متکبران مغرور بکِشم؛ اینقدر در تمام آسمانها و زمین یار دارم، «لله جنود السماوات و الارض»، شاهنشاه به یک پشه میگویم بیاید تو را لگد بزند، دو روز بعد دکترها بگویند سرطانت انگار یکساله است و دو روز دیگر میمیری! من لازم نیست لشکرکشی بکنم.
کارل میگوید: دانش ما یعنی از پانزدهمیلیون سال پیش تا حالا، فقط این مقدار است که ما توانستهایم حجم آنچه را بگوییم که توانسته در دسترسمان قرار بگیرد! رنگش را بگوییم، عرض و طولش را بگوییم و اثرش را بگوییم، اما اینکه اشیا حقیقتشان چیست، این را ما هنوز نفهمیدهایم و این علم ماست. ما میتوانیم فقط بگوییم آب ترکیبی از دو اتم اکسیژن و یک اتم هیدروژن است؛ میتوانیم بگوییم یک اتم اکسیژن چقدر حجم دارد، چقدر وزن فیزیکی دارد و اتم هیدروژن هم همینطور، چقدر دور هستهٔ مرکزی حرکت دارد و دوتا اکسیژن و یکدانه هیدروژن که ترکیب میشود، آب خنک میشود؛ اگر ترکیب نشود، اکسیژن میسوزاند، هیدروژن هم میسوزد و ما همین را بلد هستیم که دوتا آتش را خدا با یک نظم خاصی قاطی کرده و آب خنک شده است. ما بیشتر از این علممان قد نمیدهد! خیلی خب، حالا پروردگار دوتا آتش، دوتا گاز شعلهگیرنده و شعلهافروز را قاتی کرده و آب شده است. خب این دانش چطوری میتواند انحرافات فکری و اخلاقی ما را معالجه بکند؟ چطور میتواند؟ علم میخواهی که خب علم پیش خودش است و بینهایت هم است.
او -یعنی کارل- میگوید ما غیر از طول و عرض و حجم و رنگ و آثار، هیچچیز دیگری از موجودات عالم بلد نیستیم، تا حالا هم بلد نیستند، آینده هم بلد نیستند!
اما انیشتین:
یکی از او پرسید که دانش بشر به کجا رسیده است؟ تا زمان خودش، اوائل قرن بیستم و قبل از جنگ دوم جهانی، شصتسال هفتادسال پیش؛ جنگ دوم در کشور ما به تاریخ ما 1320 تمام شده و الآن 1396 است. انیشتین 76سال پیش زنده بود، به او گفتند: دانش بشر، کل بشر روی هم به کجا رسیده است؟ انیشتین جواب داد: ما کل دانشمندان عالم -از زمان شروع علم تا حالا- تا کنار خانهٔ علم آمدهایم، اما در را به روی ما باز نکردهاند تا برویم و ببینیم داخل آن چه خبر است! شما میخواهید انسان بسازید؟ شما که تا حالا یک معجزه از شما صادر نشده و هرچه ساختهاید که دارید حیوان میسازید!
عقل هم همینطور است! عقل هم نمیتواند جای خدا را بگیرد که ما بگوییم عقل داریم و میفهمیم، خودمان اداره میکنیم، چطور تا حالا اراده نکردهاید و میلیونها سال است اکثرتان در فساد و دزدی و غارت و چنگیزشدن و آتیلاشدن و نرونشدن و موسیلینیشدن و هیتلرشدن و ترامپشدن و معاویهشدن و یزیدشدن و فرعونشدن و نمرودشدن با دارودستهتان ساخته شدهاید، عقل که پیشتان بوده است! نبوده است؟
فقط من به شما بگویم خطر حذف خدا و انبیا و ائمه در نسل جوان ما خطر جدیِ یقینی است. حالا پدر و مادرها، معلمها، دبیرها، اساتید دانشگاه، حوزههای علمیه، آخوندها، پیشنمازها و منبریها چه وظیفهٔ سنگینی برعهده دارند که اگر الآن عمل نکنند، والله در قیامت نجات نخواهند داشت. عِباد خدا را دزدان دارند میدزدند! خدا را دارند از قلب نسل میدزدند! نبوت و امامت را دارند میدزدند، دارند غارت میکنند! اینقدر کانال ماهواره بهطرف کشورهای اسلامی جهت داده شده و با یک اطمینان خاطر نشستهاند که ببینند به همین نزدیکی، خدا از زمین و نبوت و امامت حذف بشود. اصلاً منتظر نشستهاند! شما بعضیهایتان اروپا نرفتهاید، من بالای بیست کشور اروپایی رفتهام، گُله به گُله در اروپا بیستسال است روی کلیساها بنر میزنند که این کلیسا به فروش میرسد؛ یعنی تهماندهٔ خدا را هم باید جمع کرد که مردم در روز یکشنبه -زن و مرد جوان و پیر- زیر یک طاق نروند و اسم خدا را بشنوند، اسم مسیح را بشنوند، اسم مریم را بشنوند!
من کلیساهای فروختهشده را دیدهام که بیشترش به قمارخانه و عرقفروشی تبدیل شده است. شما بگو خطر متوجه ما نیست! بالاترین خطر متوجه ماست که یک زمانی مسجدهایمان صبحها پر بود، اما الآن ظهر و مغرب و عشا به دو-سه تا صف کشیده است. جلساتمان در قدیم هر جا میانداختیم، جا نبود؛ اما الآن از چهارمیلیون مردم اصفهان، مگر چقدر در یک جلسهٔ به دردخور شرکت میکنند؟ خب معلوم است که خلأ چقدر دارد سنگین میشود! معلوم است که در مساجد یواشیواش بسته میشود! حالا درِ مساجد ایران الّا اندکی صبحها بسته است، ظهر هم آقا که نماز میخواند و میرود، خادم درجا قفل میکند و فرار میکند، شب هم همینطور است. این جمعیتها هم شما هستید و کسی بعد از مُردن من و شما به مسجدها نمیآید؛ این خطر سنگینی است که متوجه این مملکت و همهٔ ممالک دیندار و ممالک اسلامی است.
من یک شب در انگلستان با یک جوان دانشگاهی بهطور اتفاقی روبرو شدم. یک دکتر هم با من بود که از دکترهای متخصص است و در طب اختراع میکند. ماه رمضانها پای منبر من میآید، الآن ایران است و آنوقت انگلستان بود و دورهٔ فوقتخصص میدید. او هم با من بود، من به این دکتر گفتم: ببین این جوان حاضر هست که صحبت بکند؟ گفت: حاضر هست، ولی دوتا شرط دارد. جوان فوقلیسانس بود، فوقلیسانس دانشگاه آکسفورد انگلیس که یکی از مهمترین دانشگاههاست، به این دکتر گفت: چقدر این آقا میخواهد با من صحبت کند؟ گفت: یکساعت. گفت: دوتا شرط دارد: یکی اینکه برو و یک پاکت سیگار با این عنوان و با این مارک بگیر، یکی هم یک شیشهٔ مشروب این کارخانه را برای من بگیر تا من برایتان حرف بزنم! عاقل و عالم! عالم فوقلیسانس، عاقلی که بلد است درس بخواند، میخواهد با یک غریبه حرف بزند، میگوید برو از جیب خودت سیگار بیاور، مشروب بیاور تا من در حرفزدن خسته نشوم. این ماها هستیم که به دلگرمی ابیعبدالله یکساعت روی منبر حرف میزنیم و نمیگوییم آب بیاور، چای بیاور!
گفت: نه، دلت میخواهد حرف نزنی، نزن! ما نه پول سیگارت را میدهیم و نه پول مشروبت را؛ گفت: خب حالا چند دقیقه بنشینیم و ببینیم حرفتان چیست! یکساعتی کشید و شاید هم بیشتر، راجعبه انسان، دین، خدا و من با دلیل، نه بهصورت یک منبر خیلی معمولی، بلکه با دلیل، با علم، با دانش خودشان صحبت کردم و آخر سر به او گفتم: نظرت راجعبه حرفهای من چیست؟ گفت: هیچچیزش را قبول ندارم. گفتم: خیلی خب، کلیسا میروی؟ گفت: نه! کلیسا که دیگر برای دین خودتان است، کلیسا که برای مذهب خودتان است، میروی؟ گفت: نه! چرا نمیروی؟ گفت: برای اینکه مریم و مسیح درکلیسا برایم پول نمیسازند و ما باید جایی برویم که پوند و دلار گیرمان بیاید! همین اخلاق را نسل ما دارد پیدا میکند؛ جایی که دلار و پوند گیر میآید، آنجا را عشق است. بیایم مسجد نماز بخوانم و بعد هم کنکور قبول نشوم؟! بیایم در این مردم بنشینم که اتوی لباسم بشکند؟! من کنار یکمُشت پابرهنهٔ معمولی و نهایتاً مغازهدار خیابانی یا بازاری بیایم و بنشینم و یک شیخی، یک سیدی هم که هیچ از او خوشم نمیآید، بالای منبر برود و یکمشت دریوری به خورد ما بدهد، این دارد داستان میشود!
آنوقت نسل اگر از خدا و انبیا خدا و ائمهٔ طاهرین بریده شود، «کثر الزنا، کثر الربا، کثر القتل، کثر الغاره، کثر الخشونه، و کثر و کثر و کثر». شما پیرمردها یادتان میآید که جوانی در این مملکت برای پول یا برای گوشندادن حرف پدرش، پدرش را بکشد! شما یادتان میآید؟ شما پیرمردها طلاق در زمان جوانیتان یادتان میاد؟ الآن طلاق ساعتی شده است، نه ماهی و نه هفتگی! من در مرکز یک استانی منبر بودم، یک شب رئیس دادگستری پای منبر آمد، گفتم: وضع استان چطور است؟ گفت: هیچچیزش خوب نیست و فقط به شما بگویم که در دو برج، با اینکه جمعیت زیادی نداریم، 45 هزار طلاق در دو برج یادداشت کردهایم. خب دین که نباشد، میخواهید چه بشود؟ چه به جای خدا میخواهد قرار بگیرد که ما را اصلاح بکند؟ حرفم را تمام بکنم از دو تا دیندار که اصلاً نمیشناسمشان و نمیدانم که چه کسی بودند و برای کجا بودند، پنج-شش دقیقه حرف بزنم.
کارگردان مسجد اعظم قم، وقتی که دیوارهایش بالا آمده بود، یک تاجر تهرانی بود و بسیار آدم وزین و متدینی بود، آقای بروجردی او را از تهران خواست، چون میشناخت و به او گفت: من این مسجد را میخواهم بسازم، خودم که نمیتوانم بیایم و سروکار داشته باشم، شما میآیی اینجا بایستی و معمار، بنّا، کارگر، لولهکش هرچه کار دارد انجام بدهی؟ ایشان گفته بود که من بروم تهران و زندگیام را جمع کنم و بیاورم، مغازهام هم واگذار بکنم. آمد و تا آقای بروجردی در آن مسجد نماز خواند، زنده بود و بعد از دنیا رفت و زیر ساعت در صحن بزرگ حضرت معصومه دفن است. من هم با او آشنا بودم و ختمش هم اتفاقاً بچههایش به من گفتند شما برو؛ آنوقت من 24-25 سالم بود که آن ختم هم گیر ساواک افتاد و برای ما دردسر شدیدی شد. حالا بماند! ایشان میگفت: مسجد به زیر گنبد رسیده بود و هنوز گنبد شروع نشده بود، گلدسته شروع نشده بود. پنجشنبه به پنجشنبه هم پول بنّا و پول کارگر را دفتر مسجد میآمدند و من میدادم. گفت: یک روز در دفتر نشسته بودم که دو نفر با لباس معمولی وارد دفتر شدند، گفتند: آقا عَمَله نمیخواهی؟ اگر دین نباشد، محال است آدم یک دقیقه این کارها را بکند! محال است! عمله نمیخواهی؟ گفتم: چرا اتفاقاً دنبال کارگر هستیم. گفتند: ما دو تا را سرِکار بگذار، گفتم: مزد عمله پانزدهریال، دو تومان است. گفتند: عیبی ندارد! گفتم: پنجشنبه به پنجشنبه میدهیم، گفتند: عیبی ندارد! فقط ما جمعه کار نمیکنیم. یک هفته کار کردند، پول عملهها را دادم، پول آنها را هم میخواستم بدهم که گفتند: ما پولمان را بانک نمیگذاریم و نیاز شدیدی هم نداریم، شما پول ما را برای ما ذخیره کنید، بعد میگوییم کِی میگیریم! گفت: یکسال از هفت صبح آمدند، آجر بالا کشیدند، سیمان و ماسه بالا کشیدند، آهن بالا کشیدند، سنگینترین کار را کردند، دو هفته شد، سه هفته شد، دو ماه شد؛ آقا پولتان جمع شده است! گفتند: باز هم جمع کن. یکسال تمام کار کردند و گم شدند! هفت-هشت روز بعد یک نامه برای دفتر مسجد آمد که ما دوتا عمله، دوتا تاجر پولدار در شهرمان بودیم، پول هم برای این مسجد دادهایم و پول خوبی هم دادهایم، آنچه عملگی کردیم و برای ما جمع کردی، آن هم برای بنّایی مسجد بگذار؛ آدرس هم نمیدهیم، اسم هم نمیبریم، قم هم برای زیارت آمدیم، پیش تو نمیآییم!
بگذار من هم بدنم در خانهٔ خدا برود، بگذار پولم جای خوب برود؛ آن که دین ندارد، باید پولش را به یک زناکار بدهد که دومیلیون قیمتش است؛ آن که دین ندارد، باید هفتهای سه شب جمع کند و بنشیند تریاک بکشد، عرق بخورد، هروئین بکشد؛ آنی که دین ندارد، باید پولش را به اسراف خرج عروسی و عقدکنان و کارهای دیگر بکند! آن که تربیتشدهٔ خداست، تربیتشدهٔ خداست؛ آن که تربیتشدهٔ انبیاست، تربیتشدهٔ انبیاست؛ آن که تربیتشدهٔ امام معصوم است، تربیتشدهٔ امام معصوم است و دست هم برنمیدارد. امام حسین در شب عاشورا -این را امام زمان میگویند و این جمله برای امام عصر است- به این 72 نفر فرمودند: هدف اصلی اینها من هستم و شما را کار ندارند؛ چون با من هستید، شما را میکُشند. من بیعتم را برمیدارم که قیامت دادگاهیتان نکنند و نگویند چرا حسین را رها کردید؟ من آزادتان میکنم، بلند شوید و بروید! شب تاریک است و هیچکس هم نمیبیند، بروید! امام زمان میگویند: یکیشان بلند شد و گفت: آقا کرهٔ زمین چقدر زمین دارد؟ چقدر تپه دارد؟ چقدر دره و کوه دارد؟ چقدر؟ اگر دستهای من را ببندند، با پایبرهنه در تمام کرهٔ زمین، در صحراها، در درهها، در جنگلها، در خارستانها، در سرازیریها، در سربالاییها بگردانند و بگویند از حسین دست بردار، من این کار را نمیکنم! امامشناس، خداشناس یعنی میگوید که من نمیتوانم در دنیا و آخرت از تو جدا بشوم، کجا بروم؟
خب فردا شب که شب ولادت وجود مبارک امام هشتم است و نمیتوانم ذکر مصیبت کنم، امشب بیشتر ذکر مصیبت کنم. حرفهایم را با چند خط شعر بخوانم و بگویم که خودم هم نسبت به این شعر کمطاقت هستم؛ حتی تا حالا در جلسهٔ صبح دههٔ عاشورا هم نخواندهام، چون آنجا اصلاً نمیشود خواند! خواهر دارد میگوید:
سرت کو که سامان بگیرم
حسین من! سرت کو که دامان بگیرم
سراغ سرت را من از آسمان
سراغ تنت از بیابان بگیرم
تو پنهان شدی زیر انبوه نیزه
که از حنجرت بوسهٔ پنهان بگیرم
امام باقر در کربلا چهارسالش بود، ایشان میگویند: وقتی آمدیم، بدن پیدا نبود! نهتنها شمشیر و نیزه و اسلحههای دیگر(امام باقر میفرمایند)، چوب و سنگ پرت کرده بودند و بدن را اصلاً خواهر نمیدید!
مگر خون حلقومت آب حیات است
که از حنجرت بوسه پنهان بگیرم
حسین من! رسیده کجا کار زینب
که باید سراغ سرت را از این و آن بگیرم
کمی از سر نیزه پایین بیا تا
برای سفر بهرت قرآن بگیرم
حسین من! تو گفتی که باید بسوزم بسازم
به دنیای بعد تو آسان بگیرم
حسین من! قرارِ من و تو شبی در خرابه
پیِ گنج را کُنج ویران بگیرم
حسینم! به خودت قسم نمیخواهم بروم و دارند ما را میبرند. حسین من! میخواهم صورتت را ببوسم، اما سرت را بالای نیزه زدهاند؛ میخواهم بدنت را ببوسم، جای درستی ندارد؛ حسینم! در این وقتِ رفتن، چطوری دلم را آرام کنم؟ دیدند دوتا کف دستش را دو طرف بدن گذاشت و خم شد، لبهایش را روی گلوی بریده گذاشت.