لطفا منتظر باشید

شب دوم چهارشنبه (18-5-1396)

(شیراز حرم مطهر احمد بن موسی(شاهچراغ))
ذی القعده1438 ه.ق - مرداد1396 ه.ش
12.11 مگا بایت
دانلود

عناوین این سخنرانی

با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید

 

بسم الله الرحمن الرحیم

«الحمدلله رب العالمین الصلاة والسلام علی سید الانبیاء والمرسلین حبیب الهنا وطبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه وعلی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».

در جلسهٔ گذشته شنیدید که مرد عاقلِ خردمندی به حضرت صادق عرض کرد: «علی ماذا بنیت امرک»، یابن‌رسول‌الله! زندگی شما بر چه پایه‌ای است، بر چه اساسی است؟ سؤالْ سؤال خیلی مهمی است و پاسخِ سؤال هم بسیار مهم است. این روایت را وجود پربرکت علامهٔ مجلسی در جلد 75بحارالأنوار نقل کرده است. من یک زمانی به فرزند بزرگ علامهٔ امینی -صاحب کتاب باعظمت الغدیر- عرض کردم: نظر پدر شما که بیشتر کتابخانه‌های خاورمیانه را دیده بود، علمای بزرگ را می‌شناخت و در احوالات دانشمندان معروف شیعه و سنّی مطالعه کرده بود، راجع‌به علامهٔ مجلسی چه بود؟ ایشان فرمودند: پدرم می‌گفت علامهٔ مجلسی که چهارصدسال پیش در اصفهان زندگی می‌کرده، به وزن یک پیغمبر غیر اولواالعزم به دین خدا خدمت کرده است؛ البته یک دعای مهمی هم از پدر بزرگوارش، ملامحمد‌تقی بدرقهٔ راه زندگی‌اش بوده است. پدر می‌فرمایند: من یک شب سحر برای عبادت برای تهجد و نماز شب بلند شدم و آن شب حس کردم که ارتباط ویژه‌ای بین من و پروردگار عالم برقرار شده است، در همان حال تهجد، حال نماز شب و حال عبادتم که در آن خلوت شب و تاریکی شب، بهترین عبادت مستحبی است که پروردگار در قرآن مجید، این عبادت را به پیغمبر واجب کرد و برای پاداش آن نیم‌ساعت، یک‌ساعت بیداری سحر و نماز شب در قرآن مجید فرمود: «فلا تعلم نفس ما اخفی لهم من قرة اعین»، پاداش شادکننده‌ای که برای این عبادت قرار دادم، هیچ‌کسی در این عالم از این پاداش خبر ندارد. این عبادت سحر و این یازده‌رکعت نماز شب، کلید عجیبی است و قفل خیلی از مشکلات را باز می‌کند، آبروی انسان را پیش پروردگار زیاد می‌کند، به رزق انسان کمک می‌دهد، تصفیه‌کنندهٔ آلودگی‌های دل و جان است، با آثار دیگری که دارد. بعضی از علمای بزرگ شیعه برای این نیم‌ساعت سحر و این عبادت ویژه، کتاب مستقل نوشته‌اند؛ چون سه چهاربار هم خدا در قرآن از این عبادت یاد کرده است.

مرحوم ملامحمدتقی، پدر علامه می‌گوید: در آن حالی که قرار داشتم و آن ارتباطی که بین دل من و پروردگار مهربان برقرار شد، یک‌مرتبه پسرم محمدباقر که در گهواره بود، طبق حال همهٔ شیرخواره‌ها بیدار شد، شروع به گریه کرد و من هم در آن حال الهی بودم، صدای گریهٔ بچه را که از گهواره شنیدم، به‌نظرم آمد اگر در این حال، در این گریه، در این ناله، در این تاریکی شب و در این حال مخلصانه دعا بکنم، قطعاً دعای من را پروردگار عالم مستجاب می‌کند. خداوند در قرآن مجید به بندگان مؤمنش وعدهٔ استجابت دعا را داده و به بندگانش اعلام کرده که تکبر از دعا و گدایی‌کردن از پروردگار، شخص را دوزخی می‌کند. همیشه انسان باید نسبت به وجود مقدس او احساس نیاز بکند و دائم با زبانش، با دلش، با حالش، فیوضات الهیه را از پروردگار عالم بخواهد؛ آنجا که جای بخل نیست، آنجا که جای منع نیست، آنجا که خزانه کم نمی‌شود! بلکه آنجا خزانه بی‌نهایت است، کرم بی‌نهایت است، جود بی‌نهایت است و فقط نزولش به زلف نالهٔ ما، دعای ما، دل‌سوختگی ما، درخواست ما و احساس نیاز ما گره خورده است. حافظ می‌فرماید:

طفیل هستی عشق‌اند آدمی و پری

 ارادتی بنما تا سعادتی ببری

 در این پیشگاه یک ناله‌ای بزن، یک اشکی بریز، یک دلِ سوخته‌ای بِبَر، یک حال اخلاصی بِبَر، صد درصد عکس‌العمل دارد و صد درصد جواب دارد. وجود مبارک ائمهٔ طاهرین و رسول خدا دعاهایی را از دعاکنندگانِ امت‌های گذشته با مستجاب‌شدنش نقل کرده‌اند که این‌گونه نقل‌ها خیلی به انسان دلگرمی می‌دهد. کسی که خود را نیازمند می‌داند، دعا می‌کند، گریه می‌کند، ناله می‌زند و مخصوصاً این گریه‌ها و ناله‌ها را در نماز شب و در سحر می‌برد، پروردگار عالم اسم سحر را بارها در قرآن برده و معلوم می‌شود که نظر خاصی به وقت سحر دارد؛ سحری که نه از انبیا فوت شد و نه از ائمهٔ طاهرین و نه اولیای الهی.

مرحوم علامهٔ محمدتقی مجلسی می‌فرماید: من در آن حال نماز شب، در آن حال گریه، انابه، سحر که حس کردم الآن زمان استجاب دعاست، یک‌مرتبه صدای بچه‌ام محمدباقر را از گهواره شنیدم(روایات ما می‌گویند دعای پدر و مادر در حق اولاد مستجاب است، ولو پدر و مادر بی‌دین! پروردگار عالم اراده فرموده، کسی که پدر است، مادر است، هرکسی می‌خواهد باشد، همین که عنوان پدری دارد و عنوان مادری و برای بچه‌اش جان کنده است، حالا می‌بیند بچه‌اش مشکل دارد، اگر دعا بکند، خدا دعای پدر و مادر را در حق اولاد مستجاب می‌کند). گفت: یک‌مرتبه به‌نظرم رسید در این حال به این بچه دعا کنم؛ عرض کردم: خدایا! این فرزندِ در گهوارهٔ من را از خدمت‌گزاران به دینت قرار بده. خب این دعا مستجاب شد.

 همهٔ بچه‌ها حتی در خانوادهٔ ماها به اینکه بروند و عالم دینی بشوند، میل ندارند؛ ولی این دعا استجابتش به این بود که پروردگار عالم عشق به عالم‌شدنی را که برای دین خدمت گسترده بکند، در قلب این کودک ریخت؛ مشتاقانه به‌دنبال علم رفت و به آن عالم بزرگی تبدیل شد که عرض کردم علامهٔ امینی -صاحب الغدیر که من خودم خدمتشان رسیده بودم- فرموده بودند: ملامحمدباقر مجلسی به‌اندازه و به وزن یک پیغمبر غیر اولواالعزم به دین خدا خدمت کرده است. گوشه‌ای از خدمتش را برایتان بگویم:

 ایشان کلاً در دنیا 74 سال زندگی کرد، ایام تحصیلش را شما جدا کنید که چندسال بوده و من هم نمی‌دانم، یک مدتی که بچه بود، یک مدتی که در حال تحصیل بود، زن و بچه هم داشت، شیخ‌الاسلام اصفهان هم بود، عاشق حل مشکل مردم هم بود، نماز جماعت هم داشت، برابر با مسائل الهی به زن و بچه‌اش هم می‌رسید، همهٔ اینها را کنار بگذارید، ایشان چه مقدار از عمرش را هزینهٔ نوشتن فرهنگ اهل‌بیت کرده است؟ 72-73 تا کتاب نوشته که به چاپ زمان ما خیلی اعجاب‌انگیز است! کتابی به‌نام مرآة‌العقول دارد که شاهکار علمی‌اش است و نزدیک سی جلد پانصد صفحه‌ای است، کتابی به‌نام بحارالأنوار دارد که 110 جلد و هر جلدی بین چهارصد-پانصد صفحه است، کتاب جلاءالعیون دارد، کتاب حق‌الیقین دارد، کتاب عین‌الحیاة دارد، اینها هرکدامش برای تألیف خیلی وقت می‌برد که بزرگان دین نوشته‌اند: اگر نوشتن کتاب‌هایش را با مقدار عمرش در دنیا مقایسه کنیم، نوشته‌هایش بیش از عمرش است! این عنایت خداست، این لطف پروردگار است؛ این را گفتم که مدرک روایت دیشب را به شما بدهم که این روایت را ایشان بیش از چهارصد سال قبل در جلد 75 بحار‌الأنوارش نقل می‌کند، اما از چه کسی؟ از کتاب‌های خیلی گذشته‌مان، یعنی روایت به کتاب‌های حدود نهصدسال قبل از خودش می‌رسد. ایشان در سنهٔ هزار هجری بوده، به هفتصد-هشتصدسال قبل از خودش می‌رسد؛ یعنی روایت را از مهم‌ترین کتاب‌های گذشته نقل کرده و چه روایت نابی است! چه روایت مهمی است! چه درس‌های بسیار مفیدی در این روایت است!

 «قیل لصادق علیه‌السلام»، یک آقایی که از سؤالش معلوم می‌شود آدم عاقل و خردمندی بود، به حضرت صادق عرض کرد: «علی ماذا بنیت»، یابن‌رسول‌الله! کل زندگی شما بر چه پایه‌گذاری شده است؟ ساختمان زندگی‌تان را برروی چه گذاشته‌اید؟ خب امام این‌قدر معرفتش بالاست که ساختمان زندگی‌اش را بر پایه‌هایی بالا می‌برد که تا ابد خراب نشود؛ این ویژگی امام است که ساختمان زندگی را به‌گونه‌ای می‌سازد که درِ هر ضرر و خسارتی به روی این ساختمان بسته باشد؛ ساختمان را به‌گونه‌ای می‌سازد که پروردگار عالم از ساختمانش راضی باشد؛ ساختمان را به سبکی می‌سازد که خود ساختمان دری به‌سوی بهشت باشد. این معرفت امام است. چرا پروردگار عالم، اطاعت از این چهارده‌نفر را در قرآن بر ما واجب شرعی کرده است؟ چون خدا عاشق این بوده که ما اهل بهشت بشویم و یک نفرمان به جهنم نرویم! اصلاً این عشق خداست، این را می‌دانید؟!

بیشتر ما در این دنیا، بیشتر ما که می‌گویم، بیشتر مردم کرهٔ زمین و بیشتر مردم ایران قدر خدا را نمی‌دانند و حق خدا را رعایت نمی‌کنند! یک وجود مقدسی که در قرآن اعلام کرده: «ان الله لا یرضی لعباده الکفر»، عمق این آیه می‌گوید که من راضی نیستم یک نفرتان به جهنم بروید! خب راضی نیستی یک نفرمان به جهنم برویم، پس به چه‌چیزی راضی هستی؟ به اینکه همه‌تان به بهشت بروید و این عشق خداست، ارادهٔ تشریعی خداست، این خواست پروردگار است! خب راه بهشت‌رفتن چیست که تو دوست داری و عاشق هستی که ما بندگانت -مرد و زن- یکی‌مان به جهنم نرویم و همه به بهشت برویم؟ راهش چیست؟ یک‌دانه راه دارد: اطاعت از خودش، پیغمبرش و ائمهٔ طاهرین.

خب شما ممکن است بپرسید که وجوب اطاعت از ائمهٔ طاهرین در کجای قرآن است؟ همین سؤال را جابربن‌عبدالله انصاری از پیغمبر کرد، حالا به جای اینکه من از کتاب‌های شیعه نقل بکنم، از کتاب‌های مهم اهل‌تسنن نقل می‌کنم. یک کتابی دارند که چهار جلد است و در ترکیه نوشته شده و قدیمی است. صاحب کتاب اهل بلخ افغانستان بوده و از اول هم از علمای اهل‌سنت بوده است. نام صاحب کتاب، شیخ‌سلیمان بلخی حنفی است. در جلد اول با سند خودشان نقل می‌کند: وقتی آیهٔ «اطیعوا الله و اطیعوا الرسول و اولی الامر منکم» نازل شد، جابربن‌عبدالله انصاری پیش پیغمبر آمد و گفت: آقا، من دو بخش این آیه را می‌فهمم؛ «اطیعوا الله»، خب به بهشت می‌خواهید بروید، راهش این است که از خدا اطاعت کنید و حرف‌های خدا هم در قرآن مجید است، گم‌و‌گور نیست و روشن است: «انزلنا الیکم نورا مبینا» و معلوم است. بهشت می‌خواهید بروید، راه دارد، جاده دارد و جاده‌اش اطاعت از پیغمبر اسلام است؛ حرف‌های پیغمبر هم نوشته شده، جمع شده است. خیلی از حرف‌هایش را امیرالمؤمنین نوشته، خیلی‌هایش را حضرت حسین نوشته، خیلی‌هایش را ائمهٔ طاهرین نقل کرده‌اند و یاران باوفای ائمه هم از زبان ائمه حرف‌های پیغمبر را نوشته‌اند، این هم روشن است و این را می‌فهمم؛ اما یا‌رسول‌الله! «اولی الامر منکم» را نمی‌فهمم! خب بارک‌الله به آدمی که دنبال فهم است؛ زنده‌باد آدمی که دنبال معرفت است؛ رحمت خدا بر آن که چیزی را که نمی‌فهمد، می‌دود برای اینکه بفهمد. قرآن که عربی بود و جابر هم که عرب بود، پدر و مادرش هم که عرب بودند، نسل گذشته‌اش هم که عرب بود، چرا قرآن را نمی‌فهمید؟ برای اینکه قرآن یک مسائلی دارد که چهاربار خود پروردگار فرموده است: پیغمبر من «یعلمهم الکتاب» است؛ آنجایی را که شما نمی‌فهمید، مسئولیت پیغمبر است که به شما بفهماند. معنی این چهارتا آیه این است که اگر روایات را کنار بگذارید، قرآن را نمی‌فهمید و از پیش خودتان هم بخواهید معنا بچسبانید، کفر و ضلالت است؛ خب باید آنجاهایی که مبهم است، پیغمبر به ما بگوید یعنی چه!

گفت: یارسول‌الله! اولی‌الامر چه کسانی‌اند که اطاعتشان خیلی مهم است و کنار اطاعت خدا و کنار اطاعت شماست؟ یعنی کیفیت اطاعت از خدا و پیغمبر و اولی‌الامر یک حقیقت است؛ این را قرآن هم می‌گوید . شما در قرآن می‌خوانید: «و من یطع الرسول فقد اطاع الله»، اطاعت از پیغمبر اطاعت، از خداست و کیفیت یکی است. این عالم بزرگ سنّی در این جلد اول ینابیع‌الموده با سلسلهٔ سند خودشان می‌گوید: وقتی جابر پرسید من معنی اولی‌الامر را نمی‌فهمم، پیغمبر اکرم دستشان را روی شانهٔ امیرالمؤمنین گذاشتند و گفتند: این اولین اولی‌الامر بعد از من است، بعد از او فرزندش حسن است، بعد حسین است، بعد علی‌بن الحسین است، بعد باقرالعلوم است، تا این نفر را تو می‌بینی و اما بعدی‌ها را نمی‌بینی، بعدی موسی‌بن‌جعفر است، علی‌بن‌موسی است، حضرت جواد است، حضرت هادی است، امام عسکری است و آخرین فرزند این امامان است که جهان را پر از عدل‌وداد می‌کند؛ یعنی پیغمبر در زمان حیات خودش، ائمهٔ طاهرین را با اسم معرفی کرد و حجت، هم بر ما و هم بر آنها تمام است.

بندگان من، به بهشت می‌خواهید بروید؟ من که دوست دارم شما به بهشت بروید، عاشق هستم که شما به بهشت بروید، ولی بهشت جاده دارد و جاده‌اش اطاعت از خدا، پیغمبر و ائمهٔ طاهرین است. خب ما اگر می‌خواهیم به بهشت برویم و دلمان هم می‌خواهد، امام صادق دارد ما را راهنمایی می‌کند؛ چقدر آسان، زیبا و پرمغز! وقتی می‌پرسد زندگی‌تان و ساختمان حیاتتان را بر چه اساسی پایه‌گذاری کرده‌اید، می‌فرمایند: «علی اربعة اشیاء»، من کل این زندگی و عمرم را روی چهار حقیقت ساختم، زیربنای زندگی من چهار حقیقت است، اساس زندگی من چهار حقیقت است، بتون زیرساخت زندگی من چهار حقیقت است؛ یقیناً این بنا قابل خراب‌شدن نیست و این همان بنایی است که خودش را در قیامت به‌صورت بهشت نشان می‌دهد. بهشت را باید از همین‌جا ساخت! در قیامت مصالحی در اختیار نیست که آدم بهشت خودش را بسازد.

تمام کاخ شهان جایگاه جغد شود!

من این را با چشمم دیده‌ام. خیلی از کشورهای اروپایی و کاخ‌های شاهان گذشته‌شان را دیده‌ام که واقعاً جایگاه جغد شود! بساز کاخ محبت که خالی از خلل است، اینکه امام صادق ساخته است: یک، «علمت ان عملی لا یعمله غیری فاطمأننت»، برای من روشن و معلوم بود که تکالیف الهیه که متوجه من است، خودم باید آنها را انجام بدهم و کس دیگری به جای من مکلف نیست؛ نه پسرهایم، نه دخترهایم و نه همسرم! من مستقلاً مکلف هستم و بچه‌ام هم مستقلاً برای خودش مکلف است؛ من بالاستقلال مسئول هستم و بچه‌ام هم برای خودش مسئول است و نسْبم هم برای خودش مسئول است، پدرم امام‌ باقر هم مستقلاً مسئول بود، جدم زین‌العابدین هم برای خودش مکلف بود؛ دیگری به جای من مکلف نیست! وجود مقدس پروردگار و پیغمبر، تکالیفی را به من ارائه کرده‌اند که من باید انجام بدهم؛ تکالیف مالی، مثل زکات و خمس که هر دو در قرآن است، انفاق، کمک به پدر و مادر، به یتیم، به دست‌تهی، به ورشکسته؛ اینها تکالیف مالی است که انجام این تکالیف درحقیقت، هزینه‌کردن محبت به دیگران است، خرج‌کردن عاطفه برای دیگران است و آن که بخیل است و تکلیف مالی را عمل نمی‌کند، بی‌عاطفه است، بی‌محبت است و از اخلاق انسانی به دور است؛ یک تکالیف بدنی هم دارم، نماز است، روزه است، حج است و یک تکالیف حقوقی هم دارم، رعایت حق پدر و مادر است، زن و بچه است، قوم‌وخویش است، مردم هستند.

شما اگر در یک کلمه بخواهید بدانید تکالیف چیست، این‌جور که از امیرالمؤمنین روایت شده است: «الفرائض الفرائض -در نهج‌البلاغه است- ادوها الی الله تؤدکم الی الجنه»، تکالیف معدن است و من باید این معدن را بشکافم؛ یعنی خدا می‌گوید «اقم الصلاة انفقوا مما رزقناکم»، اینها حکم است، تکلیف است و من تکلیف نماز را باید انجام بدهم، یعنی این دل تکلیف را با نمازم، با روزه‌ام، با رعایت حقوق بشکافم و از دل این تکالیف بهشت بیرون می‌آید. بهشت در هیچ‌جای دیگر در این کرهٔ زمین پیدا نمی‌شود! «فان الجنة محفوفة بالمکاره»، خدا بهشت را به تکالیف پیچیده است، پیلهٔ تکالیف را پاره کن، پروانهٔ ابریشم بهشت از آن درمی‌آید؛ ولی باید زحمت بکشی و این پیله را با بدنت، با دلت، با جانت بشکافی. تو مکلف هستی، تکلیف را تعطیل نکن! کس دیگری به گردنش نیست! امام صادق می‌فرمایند: لذا خودم تا الآن زحمت کشیده‌ام و به تکالیفم عمل کرده‌ام، چون خودم مکلف هستم!

یک قطعهٔ نابی برایتان بگویم و حرفم تمام!

 یک شب من را در کربلا دعای کمیل دعوت کردند، یک سالن بزرگی در گوشهٔ صحن بود که چهارصد-پانصد نفر جا می‌گرفت. حرم بلندگو هم کشید و جمعیت خوبی جمع شدند و کمیل شب جمعه در محضر وجود مبارک ابی‌عبدالله‌الحسین برگزار شد. خیلی هم شرکت‌کنندگان در آن کمیل گریه کردند و خب جا خیلی جای عجیبی بود! برایم تعریف کردند و گفتند: این سالن قبلاً خانهٔ یک دست‌فروش بوده است. صحن قِناس بود؛ جاهای دیگرش زاویهٔ خوبی داشت، الّا اینجا. خیلی وقت پیش، البته در همین زمان خودمان، حالا چندسال پیش را نمی‌دانم! دفتر حرم دنبال این دست‌فروش فرستاد و گفت: ما می‌خواهیم خانه‌ات را بخریم و قناسی صحن را برطرف کنیم؛ خانه‌ات هم قیمت عادلانه‌اش، مثلاً دوهزار دینار عراقی است تا اجحاف به تو نشود، ظلم نشود؛ چون خدا راضی نیست که کسی در معاملات ظلم بکند: «اقیموا الوزن بالقسط»، با عدالت معامله کنید، کم‌فروشی نکنید و مال مردم را هم نخورید، در سر مال مردم هم نزنید، هر سه در قرآن است. دوهزار دینار پول خوبی بود! گفت: فروشنده نیستم! من یک دست‌فروش هستم، جایی ندارم و دارم با زن و بچه‌ام اینجا زندگی می‌کنم و نمی‌فروشم! گفتند: مبایعه‌نامه با ما بنویس، ما چهارهزار دینار می‌خریم، دو برابر قیمت! گفت: نمی‌دهم، مِلک خودم است، نمی‌فروشم! خب به زور که نمی‌شود مِلک مردم را در اسلام به زور خرید: «لا تأکلوا اموالکم بینکم بالباطل الا ان تکون تجارة ان تراض»، قرآن و روایات برای معاملات کسبی، نهصد روایت و آیه دارد و کم هم نیست. گذشت، یک‌ماه دیگر دنبالش فرستادند، گفتند: این خانه را ده‌هزار دینار بفروش! پنج برابر قیمت! گفت: نمی‌فروشم! خب حرم هم پول داشت، هیچ دولتی به‌اندازه دولت ابی‌عبدالله ثروت ندارد و کارمندهای دولتش هم این ثروت را تأمین می‌کنند. مردم در روز تاسوعا و عاشورا، شب تاسوعا و عاشورا در ایران و عراق و حدود پنجاه کشور، میلیاردها تومان با عشق پول می‌دهند، غذا می‌پزند و به مردم می‌دهند؛ یک دولتی است که درآمدش از جیب خود کارمندهایش است و بی‌دریغ هم خرج می‌کند! گفتند: خانه را ده‌هزار دینار بده! گفت: نمی‌دهم! بیست‌هزار دینار، ده برابر! گفت: نمی‌دهم و رفت! خب دیدند دیگر پول چه بدهند، خب نمی‌فروشد!

 دو ماه بعد به دفتر حرم آمد و گفت: من کدام محضر باید بیایم و امضا کنم و خانه را واگذار کنم و این هم سندش؟ من مکلف هستم، نه بچه‌ام و نه زنم؛ خود من باید برای خودم عمل را انجام بدهم و نمی‌توانم به کس دیگری واگذار کنم. الآن من می‌توانم نماز واجب صبحم را به بچه‌ام بگویم تو به جای من بخوان؟ آن تکلیف نماز من را ندارد! گفتند: چند؟ گفت: هیچ‌چیزی نمی‌خواهم! گفتند: ما که حاضر بودیم بیست‌هزار دینار به تو بدهیم. گفت: من یک دینار هم نمی‌خواهم! خب چرا همان روز اول نفروختی؟ گفت: روز اول که من را خواستید، دیوار حیاطش تعمیر داشت، اتاق‌هایش تعمیر داشت و من یک‌خرده بیشتر دستفروشی‌ام را زمان گذاشتم، یک پول اضافه‌تر از خرجم را درآوردم و همه‌جای خانه را تعمیر کردم، تمیز مثل عروس! حالا می‌خواهم واگذار کنم. گفتند: آخر ما که می‌خواستیم بخریم، اینجا را خراب می‌کردیم، چرا خرج تعمیر کردی؟ گفت: من نمی‌خواستم بُنجل به ابی‌عبدالله تحویل بدهم! من می‌خواست جنس مرغوب به سیدالشهدا بدهم! من نمی‌خواستم به حرم آشغال بدهم!

«علمت ان عملی -چه روایت عالی است- لا یعمله غیری فاجتهدت».

اسم بچهٔ پنج شش‌ماهه را در گهواره و گریه‌اش و دعای پدرش مرحوم مجلسی و فرزندش بردم، به‌نظر شما برادران و خواهران! یک بچهٔ شش‌ماهه که خیلی تشنه‌اش می‌شود، با چقدر آب سیراب می‌شود؟ بچه که لبش این‌قدر کوچک است و نمی‌تواند با لیوان آب بخورد، با استکان هم نمی‌تواند بخورد! قدیم‌ها که شیشه نبود، من یادم است مادران ما یک نعلبکی را یک‌خرده آب می‌ریختند و با پنبهٔ سفید در آب می‌زدند، به لب بچه می‌کشیدند تا یک مقدار اندکی آب وارد حلق بچه می‌شد. از کل رودخانه فرات که در بغداد دیده‌اید، مگر ابی‌عبدالله چقدر آب می‌خواست؟

 

برچسب ها :