شب هشتم سه شنبه (24-5-1396)
(شیراز حرم مطهر احمد بن موسی(شاهچراغ))عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شویدشیراز/ شاهچراغ/ دههٔ سوم ذیالقعده/ تابستان1396هـ.ش./ سخنرانی هشتم
بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمدلله رب العالمین الصلاة والسلام علی سید الانبیاء والمرسلین حبیب الهنا وطبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه وعلی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».
وجود مبارک حضرت صادق که علمشان علم خدایی بود، وقتی مورد پرسش قرار میگیرند که یابنرسولالله! «علی ماذا بنیت امرک»، بنای زندگی خود را بر چه پایهای قرار دادهاید؟ پاسخ میدهند: «علی اربعة اشیاء»، همهٔ زندگی من بر روی چهار پایه قرار دارد: پایهٔ اول، «علمت ان عملی لا یعمله غیری»، برایم روشن بود، معلوم بود که هیچکسی به جای من به تکالیف الهیه مکلف نیست و واجباتی -بدنی، مالی، حقوقی- را خدا برعهدهٔ من گذاشته که خودم باید انجام بدهم و نمیشود به کس دیگری انتقال بدهم؛ به این خاطر، همهٔ عمرم را زحمت کشیدم و تکالیفی که برعهدهٔ من بود، خودم انجام دادم.
توضیح این جمله مفصّل شد، یعنی امشب هشتمین شب تفسیر این جمله است و سه جملهٔ دیگر روایت باقی میماند که هر کدام از آن سه جمله هم دنیایی از آداب و تربیت و حال و فکر و واقعیت است؛ تا چه زمانی پروردگار عالم توفیق بدهد یا دوباره در محضر شما یا در شهر دیگری، سه مسئلهٔ دیگر را دنبال بکنم و در ذهنم است که اگر خدا بخواهد، این روایت را به یک کتاب حدود چهارصد تا پانصد صفحه تبدیل کنم؛ چون از روایات ناب اهلبیت است و درخشش خاصی دارد. بنا شد بخشی از تکالیف الهیه را برایتان بگویم، به یکی از آیات سورهٔ توبه متوسل شدم که در آنجا پروردگار عالم از مردان مؤمن و زنان باایمان یاد میکند که تکالیفی را که در این آیه مطرح است، این بزرگواران عمل میکردند و تا آخر عمرشان هم ادامه دادهاند؛ دراینزمینه نه تعطیلی بهوجود آمد و نه بازنشستگی، چون هم تعطیلش خسارت است و هم بازنشستگیاش خسارت است. برای توضیح همین جمله، تعطیل مساوی با خسارت، بازنشستگی از این امور هم مساوی با خسارت است، یک روایت برایتان بخوانم:
مردی در مدینه به خدمت حضرت صادق آمد و عرض کرد: یابنرسولالله! یک مسافرتی میخواهم بروم و بهنظرم رسید از شما تقاضا کنم تا برایم استخاره کنید؛ البته من خبر ندارم که استخاره در زمان ائمهٔ ما چگونه بوده است؟ بالاخره در روایت ذکر شده که این آقا استخاره خواست، امام استخاره کردند و به او فرمودند: خوب نیست، همین! استخاره خوب نیست، خداحافظی کرد و رفت. به استخارهٔ امام ششم گوش نداد و رفت، سه-چهار ماه بعد برگشت، خدمت حضرت آمد و عرض کرد: یابنرسولالله! سه-چهار ماه پیش برای من یک استخاره کردید و بد آمد. فرمودند: بله، الآن هم میگویم آن استخاره بد است. گفت: یابنرسولالله! من به این استخارهٔ شما گوش ندادم! استخاره کردم که یک سفر کسبی بروم، یک سفر تجارتی بروم و شما فرمودید بد است، ولی من رفتم! در این سفر با دادوستدی که انجام دادم، نزدیک دههزار درهم سود کردم، چرا استخارهتان بد آمد؟ امام فرمودند: در این سفر چندماهه که رفتی، یادت میآید که یکبار نماز صبحت قضا شد و بلند نشدی در وقتش نماز بخوانی؟
عبادات الهیه زمان دارد؛ روزه زمان دارد، حج زمان دارد، نماز زمان دارد، زکات زمان دارد! یک شب حالا با رفقا نشستی و بگو بخند و طول کشید و خوابیدی و برای نماز صبح بیدار نشدی، یادت است؟ عرض کرد: بله! فرمودند: سود تجارتت در این سفر حدود دههزار درهم بود؟ عرض کرد: بله! فرمودند: هرچه در کرهٔ زمین است، در راه خدا صدقه بدهی، جبران آن دو رکعت نماز قضا شده را نمیکند! این تعطیل یا بازنشستگی است.
افعالی که در آیهٔ سورهٔ توبه است، تمامش فعل مضارع است و بر دوام دلالت دارد. سخن وجود مبارک حضرت حق، این است که مردان مؤمن و زنان اهل ایمان، این تکالیف را پیوسته تا آخر عمرشان عمل میکنند، نه اهل تعطیل و روگردانی هستند و نه اهل بازنشستگی. این مؤمن است و البته علتش هم همان ایمانشان است. مرد و زنی که حالا یا با مطالعه یا با درسخواندن یا با شنیدن از عالمان ربانی، به باور رسیدهاند و پروردگار عالم را باور کردهاند، قیامت را باور کردهاند، حسابوکتاب را باور کردهاند، بهشت و جهنم را باور کردهاند، امیرالمؤمنین در نهجالبلاغه میفرمایند: شتاب و کوشایی در عبادت الهی دارند، «شُغل من الجنة و النار امامه! ساع سریع نجا»، اینها هم اهل کوشش هستند و هم شتاب دارند که تکلیف الهی از دستشان نرود، بعد میفرمایند: این گروه «ساع سریع» یا «ساعی سریع نجا»، یقیناً اینها اهل نجات هستند.
خب اولین مسئله: «والمؤمنون والمؤمنات بعضهم اولیاء بعض»، خیلی این مسئله مهم است! قرآن میگوید: تمام مردان مؤمن به یکدیگر مهرورز هستند وو تمام زنان اهل ایمان به همدیگر محبت دارند، این آیه یعنی چه؟ یعنی دل مؤمن -مرد مؤمن، زن مؤمن- به مؤمن دیگر، به زن باایمان دیگر کینه ندارد! کینه آلودگی است و اگر بنا باشد من دلم کینه داشته باشد، کینه را باید بهطرف کافران، منافقان، مشرکان، دشمنان قسمخورده جهت بدهم؛ نه بهطرف مردم مؤمن، نه اینکه زنان اهل ایمان کینه را بهطرف زنان دیگری جهت بدهند که مؤمن هستند. خدا از مرد و زن مؤمن، دل بیکینه و بدون نفرت و پر از محبت به همدیگر خواست و خدا غیرازاین دل را نمیخواهد! دلِ سخت، دلِ زمخت، دلِ نفرتدار، دلِ کینهدار، اینها مورد نفرت پروردگار است.
خب اینکه مردان مؤمن به یکدیگر محبت دارند و زنان اهل ایمان به یکدیگر محبت دارند، میدانید با این محبت چهکار کردهاند؟ خودشان را با پروردگار که محبت بینهایت است، با تمام موجودات هستی که از محبت برخوردارند، هماهنگ کردهاند،؛ یعنی خودشان را در کاروان محبت قرار دادهاند و این محبت را هیچوقت به کینه و دشمنی تبدیل نمیکنند، لذا بین مردانی که واقعاً مؤمن هستند و زنانی که واقعاً باایمان هستند ،طلاق واقع نمیشود! علت طلاق کینه است. طرفِ او یک اشتباهی میکند که قابل گذشت است، قابل چشمپوشی است، میآید به دل میگیرد و این کینه را در دلش پرورش میدهد و چیزهای دیگر را هم ضمیمه میکند که یا مرد را از خودش میبرّد یا مرد زن را از خودش میبرّد و یک کاری را انجام میدهد که خدا دوست ندارد. کجای قرآن خدا اعلام کرده که من از طلاق خوشم میآید؟ یا پیغمبر کجا اعلام کرده است؟ یا ائمهٔ طاهرین کجا اعلام کردهاند؟ ما در روایاتمان داریم مبغوضترین برنامهای که حلال اعلامشده طلاق است، ولی نباید طلاق صورت بگیرد؛ ایمان اگر باشد، مرد زنش را بندهٔ خدا میبیند و زن مردش را بندهٔ خدا میبیند، زن و مرد خدا را مراقب خودشان میبینند، زن و مرد با اخلاق خدا هماهنگی دارند و از هم گذشت میکنند، کمتوقع هستند، فردای قیامت را درنظر میگیرند که اگر طلاقْ بیدلیلِ شرعی اتفاق افتاده باشد، محکوماند و سراغ طلاق نمیروند.
پروردگار عالم ذات بینهایتی از محبت است و آفرینش را که شروع کرده، با مایهٔ محبت و عشق شروع کرده است. ما در آیات قرآن و روایات و دعاها میبینیم که جهان جلوهٔ رحمتالله است و همهچیز مِهر خداست؛ خورشید مِهر است و میبینید که چقدر بیدریغ نسبت به موجودات مهربانی دارد؛ یعنی خودش را میسوزاند که موجودات زندهْ زنده بمانند، خودش را میسوزاند که زمین در بهار و تابستان و بخشی از پاییز سرسبز و پرگل و پرنعمت بماند. ماه دائم در حرکت است که در مناطق ساحلی جزرومدّ ایجاد بکند و میلیونها درخت را آبیاری بکند. موجودات دیگر هم همینطور، همه اهل محبت هستند. شما ببینید گاو، گوسفند، شتر، چقدر بامحبت هستند که دارند همهچیزشان را بیدریغ به انسان هدیه میکنند. گاو یکدانه شیر به مردم میدهد و این مردم، شیر را برمیدارند و پنیر میکنند، کره میکنند، سرشیر میکنند، خامه از آن میسازند، کشک میسازند، دوغ میسازند، روغن میسازند، ماست میسازند، اینها نشانهٔ محبت حیوانات به انسانها نیست؟ درختان به انسان محبت ندارند؟ شما در قرآن دقت بکنید! پروردگار عالم کل موجودات عالم را صاحب شعور معرفی کرده است، کل موجودات را و ما یکدانه موجود بیشعور نداریم، حتی یک سنگریزه! «ان من شیء الا یسبح بحمده و لکن لا تفقهون تسبیحهم»، موجودی در عالم نیست که تسبیحگو و ثناگوی خدا نباشد، ولی شما ثنا و تسبیح اینها را درک نمیکنید. خب اگر شعور نداشتند، چطوری خداوند متعال را از عیبونقص تنزیه میکردند؟ خدا میگوید: تمام موجودات سبحانالله دارند، تمام موجودات الحمدلله دارند، پس شعور دارند! شعور دارند که تمامشان منبع محبت و لطف هستند.
شما ممکن است بپرسید مار، عقرب، رتیل و حیوانات زهردار چه محبتی به ما دارند؟ من خیلی راحت جواب میدهم که تحقیقات مهم دانشمندان جهان نشان میدهد که اگر خدا تمام حیوانات زهردار را از کرهٔ زمین و هوا جمع کند، هوای کرهٔ زمین آلودگیاش بهجایی میرسد که کل را خفه میکند! مواد سمی هوا را تمام حیوانات زهردار میگیرند و هوا را تصفیه میکنند، برای خودشان هم اسلحه میسازند که بتوانند با دشمن برخورد بکنند؛ پس هرچه عقرب است، به ما محبت دارد؛ هرچه مار است، به ما محبت دارد؛ هرچه گرگ است، به ما محبت دارد؛ تمام عالم محبت هزینه میکند، تمام عالم! خب کینهدار در این عالم کیست؟ متأسفانه انسان ضعیفالایمان، انسان بیدین، انسان لائیک! اما مردم مؤمن که در کاروان محبت هستی هستند، به همدیگر محبت دارند. وقتی من و شما براساس ایمان عاشق همدیگر باشیم، غیبت همدیگر را نمیکنیم، به همدیگر تهمت نمیزنیم، به همدیگر ناسزا نمیگوییم، برای همدیگر لقب بد نمیگذاریم، در باطن و پنهان کسی تجسس نمیکنیم، عاشق که اینکاره نیست! عاشق همهٔ کارهایش مثبت و درست است!
خب جهان با محبت شروع شده است، ابنسینا میفرماید: جایی در عالم سراغ نداریم که مدیون عشق نباشیم، حتی ایشان میگوید خدا عاشق خودش است و هیچ جای عالم خالی از عشق و محبت نیست، الّا دلهای بیمار، الّا دلهای منافقان، الّا دلهای کافران و مشرکان، الّا دلهای بیدینان؛ اما بقیهٔ عالم پر از محبت است. شما در قرآن ببینید انبیایی را که اسم برده، حدود 25 تا پیغمبر اسمشان در قرآن است، چندتای آنها را وقتی میخواهد مسئلهٔ برانگیختهشدنشان را مطرح کند، میفرماید: «و الی مدین اخاهم شعیبا»، شعیب را من بهعنوان برادر مردم در بین مردم فرستادم. خیلی حرف زیبایی است! من یک آدم زمختی را به رسالت مبعوث نکردم، آدم تلخی را به پیغمبری انتخاب نکردم، بلکه یک آدمی را برایشان فرستادم که نسبت به تمام بدکاران مدین احساس برادری داشت، «و الی عاد اخاهم صالحا».
وقتی هم که میخواست پیغمبر ما را بفرستد، با این ویژگی فرستاد: «و ما ارسلناک الا رحمة للعالمین»، مهری به او دادم که بتواند هزینهٔ تمام جهانیان کند. اینقدر محبت!
قرآن با چهچیزی شروع شده است؟ «بسم الله الرحمن الرحیم»، با محبت! قرآن به چهچیزی پایان گرفته است؟ «قل اعوذ برب الناس، ملک الناس، اله الناس»، من مدبر شما هستم، معبود شما هستم، فرمانروای شما هستم، منی که «ارحم الراحمین» هستم. شروع قرآن با رحمت است، پایان قرآن با رحمت است و اگر بدکاری، دلزمختی توبه بکند، پروردگار عالم با رحمتش از او استقبال میکند، با لطفش از او استقبال میکند. همه رحمت و همه محبت است.
این داستانِ خیلی عجیبی است، خیلی عجیب! یکبار مرحوم علامهٔ جعفری صاحب «تفسیر نهجالبلاغه» و «جلالالدین» به من زنگ زد و گفت: دلم گرفته، پیش من میآیی؟ گفتم: استاد، من به هفتهشتدهتا از رفقای خیلی خوب زنگ میزنم که جمع بشوند، ماشین دنبالتان میفرستم تا تشریف بیاورید. در این جلسهٔ دوستان یکدو ساعتی که باشید، غمناکیتان برطرف میشود، اینها آدمهای باحالی هستند، آدمهای باصفا و مؤمنی هستند. فرمودند: عیبی ندارد، من آماده هستم که ماشین به دنبالم بیاید. ماشین رفت و ایشان را آورد. بحث محبت شد(ببینید این را با دو گوش خودم شنیدم، نه برای کتاب است و نه بهواسطه است)، ایشان فرمودند: چندسال پیش برای دیدن اقوامم به تبریز رفتم، سفر خیلی خوبی بود. یک تاجرِ متدینِ آرامِ بامحبتی که با خانوادهٔ ما هم سابقه داشت، من را دعوت کرد و یک شب شام به خانهشان رفتم. پیغمبر میفرمایند: یکی از خصلتهای مؤمن این است که تکبری در مقابل دعوت دوستان نداشته باشد، حالا ممکن است آدم وقت نداشته باشد و عذر داشته باشد؛ اما اگر معذور نبود، یک کفشکهنه، یک آستینپاره آمد و آدم را دعوت کرد و گفت یک ناهار پیش ما بیا! یک شام پیش ما بیا! لذتی دارد که آدم جوابش را بدهد، انگار جواب خدا را داده است؛ چون خدا مردم بامحبت را خیلی دوست دارد، مردم آرام را خیلی دوست دارد.
گفت: در اتاق نشستیم، هنوز سفرهٔ شام را نیاورده بود که در پنجرهٔ اتاق را باز کرد، هوا خوب بود، گفت: استاد! یک زحمتی بکشید و کنار پنجره بیایید. کنار پنجره آمدم، گفت: حیاط را نگاه بکنید! یک حیاطی بود شاید پانصدمتر پر از درخت با یک حوض آب. گفت: استاد! وسط این درختها یک سکوی نیممتری است که ما روزها، عصرها با زن و بچه میآییم و سکو را فرش میکنیم، زیر این درختها مینشینیم و صفایی میکنیم. سال گذشته برف بسیار سنگینی در تبریز آمد که نزدیک نیممتر بود و تمام درختها از برف پوشیده، زمین از برف پوشیده، این سکو هم یک مقدار برف رویش نشسته بود، چون سایهٔ درخت زیاد داشت. من سحر برای نماز شب بلند شدم(این نماز شب هم اظهار عشق به پروردگار است! واجب که نیست، ولی چیزی که واجب نیست و آدم واردش میشود، یعنی محبوب من، دوستت دارم و نمیتوانم بخوابم؛ دلم میخواهد یکساعتی، نیمساعتی با تو عشقوحال کنم)، گفت: من برای نماز شب بیدار شدم، لولهکشی که نبود، آمدم برفها را با پارو تا لب حوض کنار زدم. خب سحر بود، دیدم روی سکو چندتا چیز تکان میخورند، یک کمی جلو رفتم دیدم، یک گرگ با سهچهارتا توله است که روی این سکو آمدهاند، مادر برفها را کنار زده و این چندتا توله را روی سکو گذاشته و معلوم است گرسنهشان است! چیزی در این زمستان در بیرون شهر گیرشان نیامده و اینجا آمدهاند. وضویم را گرفتم، اول رفتم یک غذای مناسب برای این گرگ و تولههایش آوردم؛ شیر گرم آوردم، غذای گرم آوردم، گوشت آوردم و اینها خوردند، حال کردند. گفتم خب میروند! آفتاب طلوع کرد و لب پنجره آمدم و دیدم هستند، برای ظهرشان هم غذا بردم، باز هم بودند و برای شب هم غذا بردم. استاد هشت-نهماه این گرگ با سهچهارتا تولهاش روی این سکو بودند و تولهها دیگر نیمهگرگ شده بودند، من هم ده-بیستتا بره داشتم و از همانها برای معاشم استفاده میکردم. در اتاق نشسته بودم که دیدم سروصدا بلند شد، لب پنجره آمدم و دیدم یکدانه از این تولهها گلوی یکدانه برهٔ من را پاره کرده و دارد خون میریزد، بره دارد دستوپا میزند! مادر هم به این توله پریده و دارد بهقصد کشت میزند! من دویدم و در حیاط آمدم، مثلاً با همان زبان بیزبانی به گرگ التماس کردم که کاریاش نداشته باش؛ ولی وقتی من در اتاق آمدم، گرگ تولهها را برداشت و رفت. خیلی دلم سوخت! رفت، اما اوائل بهار دیدم که گرگ پشت در حیاطم آمده است، تا آمدم به خودم بجنبم، دیدم گرگ از این دیوار کوتاه باغ به بالا پرید، یکدانه بره با خودش آورده، بره را گذاشت و رفت. استاد! حالا این بره الآن در حیاط است، سؤال من از شما عالم دین، این است: من که صاحب بره را نمیشناسم و نمیدانم این گرگ با چه گلهای روبرو شده و یکدانه بره اندازهٔ برهٔ من که تولهاش کشت، برداشته آورده، خوردن این حلال است یا حرام است؟ آخر مؤمن میپرسد و بدون سؤال و بدون فهم مسائل الهی کاری نمیکند! گرگ هم محبت دارد!
سعدی در بوستان میفرماید: کسی داشت در بیابان میرفت، دید یک روباهی نه دست دارد و نه پا و روی شکم افتاده است، اصلاً این روباه نمیتواند تکان بخورد! خیلی تعجب کرد که خدایا این روباهی که قدرت حرکت ندارد، تشنهاش میشود، چهکسی آب میآورد؟ گرسنه میشود، چهکسی غذا میآورد؟ همینجوری ایستاده بود و نگاه میکرد که یکمرتبه دید یک شیر بزرگ دارد بدو میآید، کنار روباه رسید، یکتکه گوشت خوب انداخت و روباه مشغول خوردن شد؛ شیر رفت و هفت-هشت دقیقهٔ بعد برگشت، دهانش را پر از آب کرده بود، روباه دهانش را باز کرد و آب هم به او داد. این محبت است و همهٔ موجودات دارند.
برادرانم! خواهرانم! جوانانم! فقط تا آخر عمر مواظب باشیم دلمان محبت را با کینه جابجا نکند که از چشم خدا میافتیم.