جلسه دوم یکشنبه (29-5-1396)
(همدان مهدیه)عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شویدهمدان/ مهدیهٔ عباسآباد/ دههٔ سوم ذیالقعده/ تابستان1396هـ.ش./ سخنرانی دوم
بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمدلله رب العالمین الصلاة والسلام علی سید الانبیاء والمرسلین حبیب الهنا وطبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه وعلی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».
شنیدید که پیامبر اسلام قاطعانه فرمودند: پروردگار به قیافه و شکل و صورت شما نظر ندارد، به اندام و اجساد و ابدان شما هم نظر ندارد، به مال و ثروت شما هم نگاه ندارد و نگاه خدا، نظر خدا فقط به قلب شماست، «ولکن ینظر الی قلوبکم»؛ چراکه صلاح و فساد همهٔ انسانها در گرو صلاح و فساد قلبشان است؛ اگر آنچه که در قلب است مثبت باشد، تمام اعضا و جوارح مثبت خواهند بود و اگر منفی باشد، همه اعضا و جوارح منفی خواهند بود. در قرآن مجید آیات مربوط به قلب کم نیست، روایات اهلبیت یک باب مستقلی دربارهٔ قلب دارند و دعاها به قلب انسان توجه دارند. فهم این مسئله هم مشکل نیست! وقتی که در یک جامعه به علم نیاز باشد، به مدرسه نیاز باشد، به کتاب نیاز باشد، به درمانگاه و بیمارستان نیاز باشد، به تأمین کمبود مردم نیاز باشد، اگر ثروتمندان آن جامعه بخیل باشند این امور تعطیل خواهد بود؛ یعنی دانش گسترده نخواهد شد، بهداشت مردم تأمین نخواهد شد، مشکلات مردم حل نخواهد شد و همهٔ اینها گردن قلب است، نه چشم، نه دست، نه قدم، نه شکم، نه زبان و نه گوش. وقتی که دلْ یک دلِ مانعی باشد، یک دلِ سدّی باشد، خیرات بر زمین میماند، کارهای مثبت بر زمین میماند.
عالِمی که بخیل باشد و خودش را اینگونه توجیه بکند که حال ندارم، توان ندارم، قدرت ندارم، خیلی به جامعه میل ندارم و علمش حبس شود، خب میداندار زندگی مردم در یک منطقه، در یک روستا، در یک بخش و در یک شهر جهل میشود؛ وقتی جهل میداندار بود، عبادت خدا لَنگ میشود و خدمت به مردم تعطیل میشود، لذا ما در قرآن مجید میبینیم که پروردگار عالم، اوصاف عاشقانش را که بیان میکند(تا آنجایی که من یادم است، در سورهٔ بقره، سورهٔ مؤمنون، سورهٔ مبارکهٔ فرقان و سورهٔ مبارکهٔ معارج)، یک خصلت عالی و پسندیدهٔ عاشقانش را اینگونه بیان میکند: «و مما رزقناهم ینفقون».
«مما» یعنی از هرچه که روزیشان کردهام، عاشق هزینهکردن هستند، عاشق انفاق هستند. آبرو به آنها دادم، آبرویشان را برای کارهای مثبت هزینه میکنند. خودشان پول ندارند، ولی آنها آبرومندیشان را در کنار ثروتمندان خوب و مثبت هزینه میکنند. آنها را به کار خیر تشویق میکنند، به حل مشکلات مردم ترغیب میکنند و به آنها قدرت دادند. قبلاً در جامعه توانمند نبودهاند، اما الآن قدرت دارند و آنها را مردم، ادارات، نهادها، وکلا و وزرا میشناسند. این قدرتی که به او دادهام و باعث شناختهشدنش شده، این قدرت را میآورد و در مجرای درمان درد مردم بهکار میگیرد؛ یعنی قدرت را برای خاطر قدرت نمیخواهد، قدرت را برای خاطر خودش نمیخواهد، قدرت را برای اینکه در جامعه چهره بشود نمیخواهد و کاری به این حرفها ندارد؛ بلکه میگوید: محبوب من، مولای من، قدرتی در اختیار من گذاشته تا من نامه بنویسم، درخواست بکنم، تقاضا بکنم، شفاعت بکنم که بهخاطر قدرتم قبول میکنند، خب میآیم و این قدرت را خرج بندگان پروردگار میکنم. یکی از راویان معتبر ما، یک چهرهٔ برجستهٔ عالی میگوید: من شانهبهشانهٔ امام صادق وارد طواف واجب شدم؛ دو دور، سه دور، چهار دور طواف با حضرت صادق انجام دادم. دیگر این طواف بالاترین طواف و پرکیفیتترین طواف است که انسان کنار نفس امام صادق، زبان امام صادق، دعای امام صادق، عبادت امام صادق عبادت کند! در طواف که بودیم(خب میدانید دور چهارم که تمام شود، شکستن طواف حرام است، گناه و معصیت است)، شلوغ هم نبود، یکی از دوستانمان را دیدم که بیرون مطاف دارد به من اشاره میکند که بیرون بیا و من چون دیدم طواف واجب است، مثلاً با چشم و ابرو عذرخواهی کردم و طواف را ادامه دادم؛ اما دیدم دوباره دارد اشاره میکند که بیرون بیا! امام صادق دیدند، حضرت فرمودند: این آقا شما را دارد صدا میزند؟ گفتم: بله یابنرسولالله. فرمودند: کیست؟ گفتم: از شیعیان است، از یارانمان است. امام فرمودند: برو و ببین چهکار دارد! گفتم: اتفاقاً یابنرسولالله قبلاً به من گفته بود من یک مشکلی دارم که به دست تو حل میشود. فرمودند: طوافت را ادامه نده و برو! گفتم: آقا طواف واجب است، فرمودند: میدانم! گفتم: آقا مگر نباید طواف واجب را ادامه داد؟ فرمودند: آن را هم میدانم. گفتم: ترک طواف حرام نیست؟ فرمودند: آن هم میدانم، اما الآن که کسی گرفتار شده و تو میتوانی گرفتاریاش را حل کنی، حالا یا پول داری یا آبرو داری یا قدرت داری، حق ادامهٔ طواف را نداری؛ چون طواف وقت دارد، پس طوافت را خراب کن و برو مشکل این مرد را حل کن، دوباره بیا طوافت را از سر بگیر!
بندگان مؤمن من یک ویژگیشان این است، حالا اگر بخواهید همهٔ ویژگیها را ببینید، به آیاتی که آدرس دادم در چه سورههایی است، آنها را ببینید و اگر نه، یک روایتی در «تحفالعقول»، کتابی که هزار سال بیشتر است نوشته شده و یا «خصال» شیخ صدوق را که 1200سال قبل در عصر غیبت صغری نوشته شده نگاه بکنید. امیرالمؤمنین میفرمایند: مؤمن چهارصد تا ویژگی دارد که این یکیاش است: «مما رزقناهم ینفقون» یکیاش است.
زبان به او دادم، زبانش را برای امربهمعروف، برای نهیازمنکر، برای انتقال دوستی به دیگران هزینه میکند و بخل ندارد؛ مال به او دادم، هزینه میکند؛ قدرت دادم، هزینه میکند؛ آبرو دادم، هزینه میکند؛ ثروت دادم، هزینه میکند؛ شما فقط دو سه لحظه فکر بکنید که اگر همهٔ عالِمان دین بخل نورزند، همهٔ ثروتمندان بخل نورزند، زبانداران بخل نورزند، قدرتمندان بخل نورزند، آبروداران بخل نورزند، آفتاب در این مملکت غروب نمیکند که در این 75 میلیون، یک گرفتار در شب با گرفتاری سر روی بالش بگذارد. همهٔ این دردها برای بخل است؛ یا بخل دولتی است، یا بخل ملت است، یا بخل ثروتمند است، یا بخل پولدار است، یا بخل آبرودار است، یا بخل منِ آخوند است و بخل دارم و یاد نمیدهم. این خیلی چیز خطرناکی است که پروردگار عالم به من درحالیکه استحقاق هم ندارم، مجانی امکانات بدهد و من امکانات پروردگار را پیش خودم اسیر کنم و حبس کنم. این خیلی کار خطرناکی است!
غیر از وجود انسان، یعنی غیر از ما و شما، نمیتوانی در تمام عالم هستی بخیل سراغ بگیری! خورشید در شبانهروز چندمیلیون تن از انرژِیاش را دارد خرج میکند؛ ماه برای جزرومد انرژیاش را خرج میکند؛ خاک زمین در اول بهار همهچیز را هزینه میکند و تا آخر تابستان هفتمیلیارد جمعیت کرهٔ زمین را صبحانه و ناهار و شام میدهد؛ حیوانات حلالگوشت همهچیزشان را دارند هزینه میکنند. تمام عالم سخی است، تمام عالم جواد است، تمام عالم کریم است، تمام عالم هم اخلاق پروردگار است و فقط یک موجود از این کاروان گاهی بیرون میزند و تکرو میشود و همراهی با کل خلقتش را بههم میزند، آنهم آدم بخیل است.
خب ببینیم قرآن دربارهٔ بخیل، یعنی این آدمی که بیماری دل دارد، چه میگوید؟ این یک بیماری است، صدتا بیماری دیگر برای دل هست که این یکدانهاش است. در آیهٔ 180 سورهٔ آلعمران میفرماید: آنچه که از فضل و احسانم به بندهام عطا کردهام و او بخل میورزد، در روز قیامت(این آیهٔ قرآن است! قصه نیست و روایت هم نیست که حالا یک آدم روشنفکری بیاید ایراد بگیرد. روایت هم باشد و ایراد بگیرد، ما جواب متین و مستدلش را داریم بدهیم، ولی قرآن است؛ قرآنی که «لاریب فیه» است)، کسانی که از فضلی که به آنها دادهام، بخل بورزند، در قیامت تمام دادههایم را که هفتادسال به او میدادم، جمع میکنم و به یک گردنبندی از آتش تبدیل میکنم، «وسیطوقون ما بخلوا به»، این گردنبند از آتش را به گردنش قفل میکنم تا ابد به گردنش خواهد بود و کسی نیست که باز کند. ما یکخرده هوا یکروز گرم میشود و یک کمی گردنمان عرقسوز میشو،د ده دفعه پیراهنمان را تکان میدهیم، جلوی پنکه میدَویم، جلوی کولر میدَویم، میآییم و یکمُشت آب خنک به گردنمان میمالیم، طوق فلزی گداختهشده در جهنم به گردن بخیل بسته بشود و برای هیچ دستی قابل بازکردن نباشد! این عذاب بخیل است.
در کتاب اصول کافی است: عالمی که بین مردم است، ولی در هزینهکردن علمش بخل دارد و مردم به علم نیازمند هستند، به شناخت خدا و قیامت نیازمند هستند، به شناخت حلال و حرام نیاز دارند، ولی تکان نمیخورد و حرف نمیزند! مایهٔ علمی هم دارد و هیچچیزی نمیگوید و نسبت به عباد خدا بخیل است، پیغمبر میفرمایند: قیامت دارای عذابی است که اهل دوزخ به پروردگار عالم میگویند این هفت طبقهٔ جهنمت بر روی چشممان، ما که میدانیم نجات و آزادی نداریم، تمام عذاب دوزخ را تحمل میکنیم، اما ما را از این بویی نجات بده که در جهنم به مشام ما میرسد. این بو از همهٔ عذابها بیشتر دارد ما را اذیت میکند! پیغمبر میفرمایند: این بوی بدن عالم بخیل است؛ حالا یک استاد دانشگاهی یک هنر و تکنیکی دارد و یاد نمیدهد، یک انسانی است که هنرش به درد مردم میخورد و یاد نمیدهد، یک عالمی است که علمش درمان درد مردم است و یاد نمیدهد، این بوی بد بدن عالمان بخیل است یا آنهایی که آبرو داشتند و آدمهای ملاحظهکاری بودند که نه، من آبرویم را نمیبرم پیش یک وکیل خرج بکنم و به او بگویم مشکل این بقال، مشکل این بنا، مشکل این کارگر را حل کن؛ این زیبندهٔ من نیست! چطور خرجکردن آبرو زیبندهٔ همهٔ انبیای الهی بوده، اما زیبندهٔ تو نیست؟
امام مجتبی یک سفری داشتند که مجبور بودند در این سفر از بیابانهای عرب عبور بکنند. به نزدیک یک قبیله میرسند، باید رد میشدند و کاری نداشتند که آنجا بمانند. یک فردی از اهالی قبیله امام مجتبی را میشناسد، در قبیله میدود و به آن که دردمند بود، میگوید: سریع بلند شو، پسر فاطمهٔ زهرا دارد از منطقهٔ ما عبور میکند، برو دردت را بگو! هوا هم خیلی گرم بود، کجاوه که نبود، سایبان که نبود و امام روی شتر در آن گرمای شدید پنجاه درجهٔ بیابان عربستان داشتند به مسافرتشان ادامه میدادند که جوان با اشک چشم دوید آمد و به حضرت مجتبی گفت: یابنرسولالله! من یک مشکل دارم که به دست شما هم حل میشود و هیچکس دیگر نتوانسته مشکل من را حل کند. صدنفر بهدنبالش رفتند و نشد! امام مجتبی درجا پیاده شدند و خیلی با محبت به جوان فرمودند: مشکلت چیست؟ گفت: من از قبیلهای که در نزدیکیهایمان هستند، یک دختری است که میخواهم با او ازدواج کنم و دختر هم خوب است، دختر بدی نیست که پدر و مادر من با این ازدواج مخالفاند، پدر و مادر او هم مخالفاند. یابنرسولالله! من اصلاً لذت زندگیام از بین رفته، آیندهنگریام از بین رفته، شب و روز گرفتار و ناراحتم. خب محبت وقتی که جهتش تأمین نشود، آدم را ناراحت میکند، امام مجتبی فرمودند: شما در چادر خودت باش، من در آن قبیله میروم. پدر و مادر آن دختر چهکسی هستند؟ گفت: آقا، فلانکس. حضرت در چادر آن چادرنشینان رفتند و پدر و مادر دختر را خواستند، مخصوصاً پدر را که ولایت بر فرزند دارد، با پدر دختر صحبت کردند؛ خوب و نرم، با اخلاق، با محبت، لیّن، حرفهای امام مجتبی که تمام شد، عرض کرد: یابنرسولالله! حالا به قول ما تهرانیها، بهخاطر گل جمال شما دخترم را بیهزینه و بیخرج به آن جوان میدهم، هر جوری که شما بخواهید. حضرت فرمودند: پس باش تا من در آن قبیله بروم. در آن قبیله تشریف آوردند و پدر پسر را خواستند، با او هم حرف زدند و او هم حاضر شد، پسر زنده شد و بعد گفت: یابنرسولالله! اگر شما بروی، ممکن است یکدفعه یا پدر من پشیمان شود یا پدر دختر، حضرت کار هم داشت و مسافر بود، فرمودند: چهکار کنم؟ گفت: بمان و عقد ما را بخوان! فرمودند: باشد، بفرستید یک خیمه را برای دختر و پسر آماده بکنند، مهمانهایشان هم دعوت بکنند، من عقد تو و او را میخوانم و همین کار را کردند و مهمانی گرفتند و یک میوهای، یک شیرینی پخش کردند و امام مجتبی عقد را خواندند و فرمودند: همین امشب وسایل عروسی را هم فراهم بکنید و بعد هم تشریف بردند. حالا منِ امام مجتبی، دارای ولایت کلیهٔ الهیه بیایم و وقتم را برای یک جوان بیابانی هزینه کنم و برایش خواستگاری بروم، زشت است؟ اینهایی که ما میگوییم زشت است و ما زشت میدانیم، خدا زشت نمیداند! انبیای الهی زشت نمیدانند! نه، من اگر عروسی دخترم را در هتل نگیرم و صدمیلیون هم خرج نکنم، در اقواممان زشت است؛ این زشتی را من میگویم زشت است و نه خدا! خدا میگوید در همهٔ امورتان آسان بگیرید و حتی دین خودش را هم بر کل مردم تا قیامت آسان گرفته است: «یرید الله بکم الیسر و لا یرید بکم العسر».
من تمام قصدم نسبت به شما بندگانم آسانی است و نه مشکلات و میخواهم همهچیزتان آسان باشد. خب یک ازدواج آسان زشت است؟ چه چیزش زشت است؟ کجایش زشت است؟ مهریه سنگین نباشد، زشت است؟ یعنی اگر کسی هزار سکه مهر نکند، این پیوند ازدواج شُل است و باقی نمیماند؟ آن که پیوند را بتونآرمه میکند و هزار-هزاروپانصد تا سکه است، به دادگاهها مراجعه بکنید و ببینید دوهزار و سههزار سکهایها هم به طلاق خوردهاند! پول که عامل استحکام نیست، بلکه انسانیت، اخلاق، فضیلت، ارزشها و کرامت دو خانواده و خود عروس و داماد عامل استحکام است.
یک کسی مورد اذیت قرار گرفته بود؛ حالا یا پدرزن اذیت میکرد یا مادرزن یا خود حاجخانم، خیلی در جریانش نبودم و برایم تعریف کردند. به داماد پیشنهاد کردند که خودت را برای چه ناراحت میکنی و کنار تلخی پدرزن و مادرزن و خانمت ماندهای؟! کار که راحت است، برو طلاقش بده. گفت: نه طلاق نمیدهم، چون من پانزدهسال است ازدواج کردهام و پانزده سال است نان و نمک پدرزنم را خوردهام؛ پانزدهسال است نان و نمک قوموخویشهای زنم، داییاش، عمویش، خالهاش و عمهاش را خوردهام؛ پانزدهسال است کنار این زن لذت بردهام و همهجوره در اختیار من بوده و این کمال ناجوانمردی است که من طلاقش بدهم! صبر میکنم، خوب میشوند؛ اخلاق قابل عوضشدن است، اخلاق قابل تغییر است و من وقتی که حلم و آرامش نشان بدهم، بگومگو نکنم، بد نگویم، جواب سربالا ندهم، پدرزنم و مادرزنم و خانمم خب به صرافت میافتند و حالشان تغییر میکند و میگویند ما برای چه به این آدم ظلم بکنیم؟ برای چه دلش را بسوزانیم؟ تا حالا هم این کارهایی که کردهایم، بد کردهایم و اشتباه کردهایم! حافظ میفرماید:
صبر و ظفر هر دو دوستان قدیماند
بر اثر صبر نوبت ظفر آید
درست هم هست! وقتی آدم دعوا را یکطرفه کند، چون بیشتر دعواها که به طلاق و به دشمنی برمیخورد، برای دوطرفهبودن است؛ اما اگر دعوا یکطرفه باشد، یعنی من در مقابل موضعگیریهای منفی، موضعگیریهای مثبت داشته باشم، دوبار قرآن این را میگوید و این هم یکی از ویژگیهای مردم مؤمن است: «یدرئون بالحسنه السیئه»، بدیهای دیگران را نسبت به خودشان با خوبیکردنِ به بدکار تلافی میکنند و این هم البته یک روحیهٔ قوی میخواهد، یک آقایی میخواهد، یک بزرگواری میخواهد، یک کرامت میخواهد که مادرزنم، پدرزنم، برادرم، پدرم، مادرم، شریکم، رفیقم واقعاً به من بد کرده و من در مقابل بدیهای او، بدیهایش را با خوبی تلافی بکنم؛ این دوبار در قرآن مجید مطرح است: «یدرئون بالحسنه السیئة»، این اخلاق را اگر مردم ایران هم بهکار بگیرند، بسیاری از مشکلات درون و برون خانواده و جامعه حل خواهد شد.
قلب درصورتیکه سالم باشد، پیغمبر میفرمایند: تمام اعضا و جوارح سالم خواهند بود. روایت خیلی زیبایی است و انشاءالله در جلسهٔ بعد برایتان مطرح میکنم و یک مقدار توضیح میدهم، سپس همین بحث را که سلامت فرد، خانواده و جامعه به سلامت دل گره خورده است، این را ادامه میدهم.