لطفا منتظر باشید

جلسه پنجم چهارشنبه (1-6-1396)

(همدان مهدیه)
ذی القعده1438 ه.ق - مرداد1396 ه.ش
10.35 مگا بایت
دانلود

عناوین این سخنرانی

با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید

همدان/ مهدیهٔ عباس‌آباد/ دههٔ اول ذی‌الحجه/ تابستان 1396 هـ.ش./ سخنرانی پنجم

بسم الله الرحمن الرحیم

«الحمدلله رب العالمین الصلاة والسلام علی سید الانبیاء والمرسلین حبیب الهنا وطبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه وعلی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».

اعضا و جوارح انسان به فرمودهٔ امام صادق(علیه‌السلام)، لشکریان و فرمان‌برداران قلب هستند و آنچه که دل از آنها بخواهد، انجام می‌دهند؛ اگر دلْ دلِ سالمی باشد، اعضا و جوارح هم اعمالشان سالم خواهد بود؛ چون مطیع هستند، فرمان‌بردار هستند. خود مردم هم ناخودآگاه به این مسئله اقرار دارند. در خوبی‌ها وقتی از مردم می‌پرسند که چرا این کار را کردی؟ می‌گوید: دوست داشتم، رغبت داشتم، علاقه داشتم، شوق داشتم؛ این به قلب مربوط است، چون اعضا و جوارح ما به قول علمای بزرگ علم اخلاق، هفت عضو رئیسهٔ بدن -چشم، گوش، زبان، دست، شکم، عضو جنسی و پا- کانون رغبت و شوق و مهر و خواسته نیستند، بلکه اعضایی هستند که فقط یک سلسله فعالیت انجام می‌دهند؛ اما این فعالیت‌ها را به پیروی از همان خواستن و رغبت و شوق دل انجام می‌دهند. سؤال از بدی‌ها هم جوابش همین است؛ چرا نماز نمی‌خوانی؟ دلم نمی‌خواهد، یعنی دوست ندارم! چرا کار خیر نمی‌کنی؟ کار خیر به من ربطی ندارد، به من چه، دولت بکند! خب چرا این گناه را مرتکب می‌شوی؟ دوست دارم، خوشم می‌آید! این را مردم اعلام می‌کنند و اعلامشان هم درست است، حقیقت است و دل می‌خواهد، عضو به‌دنبال خواستهٔ دل می‌رود و خواستهٔ دل را انجام می‌دهد. یک آیه‌ای را دراین‌زمینه برایتان بخوانم که همین حقیقت را می‌گوید. پروردگار عالم می‌فرماید: «ان هو الا ذکر للعالمین»، این قرآنی که برایتان فرستادم، برای همهٔ جهانیان یادآور حقایق است، یادآور توحید است، یادآور نبوت است، یادآور حَسنات اخلاقی است، یادآور اعمال صالح است، یادآور واقعیات روز محشر است، اما «لمن شاء منکم ان یستقیم»، «شاء» یعنی برای هرکسی که بخواهد، علاقه داشته باشد، دوست داشته باشد که یک زندگیِ مستقیمِ صحیحِ سالمِ پاکی را به‌دست بیاورد.

 خب اگر نخواهد، قرآن من «ذکر للعالمین» باشد، اصلاً به قرآن محل نمی‌گذارد، به‌دنبال قرآن نمی‌رود و خودش را با قرآن کریم هماهنگ نمی‌کند؛ حالا قرآن در هر مقام و مرتبه‌ای که باشد، در هر منزلتی که باشد، وحی باشد، کلام‌الله باشد، هدایتگر باشد، درمان‌کنندهٔ دردهای معنوی باشد، هر‌چه می‌خواهد باشد، آن مرد و زنی که نمی‌خواهند، اصلاً به‌دنبالش نمی‌روند و نمی‌خواهند! من حالا همهٔ خانم‌ها را نمی‌گویم، همهٔ دخترها را نمی‌گویم، اگرچه احتمال می‌دهم که همه‌شان را بشود گفت، ولی حالا من نمی‌گویم! خانم، چرا حجابی که خصلت مادر همهٔ انبیا بوده، خصلت مادران اولیا بوده، خصلت مادران ائمه بوده است. حداقل این حجاب در قرآن چهارده‌تا آیه دارد و حداکثر با استفادهٔ بعضی از محققین که در کتاب‌هایشان دیده‌ام، 25 آیه دربارهٔ حجاب «کلام الله» است. دعوا هم با هم نداریم! شما چرا روی خود، موی خود و زیبایی خود را مفت به تمام چشم‌های هرزه می‌فروشید؟ چرا رعایت حجاب را نمی‌کنید؟ می‌گوید: دلم نمی‌خواهد، یعنی دوست ندارم و دوست ندارم، یعنی قرآن را دوست ندارم، خصلت مادران انبیا را دوست ندار،م خصلت صدیقهٔ کبری و مادران ائمه و اولیا را دوست ندارم و خواستهٔ خود خدا را هم دوست ندارم، بی‌خود گفته حجاب! حالا قرآن در هر مرحله‌ای که می‌خواهد باشد؛ یعنی بی‌حجابی تابع دل بیمار است، عرق‌خوری تابع دل بیمار است، همانی که قرآن می‌گوید: «فی قلوبهم مرض» و بعدش هم سیزده‌تا آیه پشت سر هم بعد از «فی قلوبهم مرض» ردیف کرده است؛ یعنی همهٔ این کارهایی که در این سیزده آیه هست، نشئت‌گرفته از دل بیمارشان است که بیماری‌اش هم شدید است؛ چون مرض «الف» و «لام» ندارد و از نظر ادبیات عرب نکره است و این لغتی که «الف» و «لام» ندارد، بر شدت دلالت دارد، بر سختی دلالت دارد. بیماری دل به‌قدری سنگین است که صاحبش زیر بار حق نمی‌رود و این جنایاتی هم که در این سیزده آیه شمردم، مرتکب می‌شود و به پیغمبر هم می‌گوید: تا با این بیماردلان روبرو هستی، گریبان پاره نکن و این‌قدر غصه نخور! نفس‌گیر نشو! تا دم مرگ از رنج، خودت را نرسان که گوش نمی‌دهند، مگر بیماری علاج شود.

«لا تذهب نفسک علیهم حسرات»، این نصیحت خدا به پیغمبر است که چرا برای یک‌مُشت هرزه و بی‌دین و بیماردل، این‌قدر به خودت فشار می‌آوری که نزدیک است جانت از دست برود، چرا؟ خب تمام جنایات، ظلم‌ها، گناهان و فسادها تابع دل است و تمام خوبی‌ها، فضیلت‌ها، ارزش‌ها و درستی‌ها هم تابع دل است؛ این است که همهٔ ما، همهٔ ما یعنی از ما که لباس روحانیت تنمان است و شما، کل ما؛ حالا کل امت که با ما نیستند، کل امت همراه ما نیستند، حدود هفتاد درصد امت از شاگردان مدرسهٔ سقیفه و بنی‌امیه و بنی‌عباس و وهابیت و طالبان و القاعده و داعش و مسلک‌های گوناگون هستند. کل ما که خودمان را تابع مکتب اهل‌بیت می‌دانیم، برای اینکه همهٔ حالات ما، افعال ما و کارهای ما به‌طرف سلامت جهت پیدا بکند، باید به‌ سراغ سلامت دل برویم. ما مثل حضرت عبدالعظیم که پیش حضرت هادی فرزند امام جواد آمد و عرض کرد: یابن‌رسول‌الله! من دینم را می‌خواهم به شما ارائه کنم، حضرت فرمودند: ارائه کن! ایشان دربارهٔ حالات باطنش، عقایدش، افکارش، قلبش و اعمالش، با وجود مبارک حضرت هادی صحبت کرد، حرفش که تمام شد، به حضرت هادی گفت: این دینی که من ارائه کردم، درست است؟ من اشتباه ندارم؟ راه را غلط نمی‌روم؟ ظاهر و باطن من خلاف نیست؟ حضرت هادی، امام، امام معصوم فرمودند: این دینی که تو داری ای عبدالعظیم حسنی، «هذا دینی و دین آبائی»، این دین من و پدران من، حضرت جواد و حضرت رضا تا پیغمبر عظیم‌الشأن اسلام است.

ما عین وقتی که سرما می‌خوریم و به درمانگاه مهدیه می‌آییم، مطب دکتر می‌آییم، بیمارستان می‌رویم و به قول خودمان، خودمان را نشان می‌دهیم. آقای دکتر! چه‌مان است؟ آقای دکتر هم ابزاری دارد، وسایلی دارد، خیلی بامحبت می‌گوید: بفرمایید بنشینید، روی این تخت بخوابید، خود ما نمی‌دانیم چه‌مان است و ما را بررسی می‌کند، به ما می‌گوید: شما کلیه‌ات یک مقدار کارش کند است، شما در مثانه سنگ داری، شما یک مقدار کمی ریه‌ات آب آورده، شما یک مقدار عفونت روده پیدا کرده‌ای، عجیب و غریب می‌ترسیم و حاضر می‌شویم که آمپول بخوریم، یعنی سوزن در تنمان فرو برود و کپسول بخوریم، شربت تلخ بخوریم، قرص تلخ بخوریم، خربزه و هندوانه نخوریم، از ترسمان ترشی نخوریم که نکند بمیریم و آخرش هم می‌میریم، ولی از ترسمان خودمان را درمان می‌کنیم. ما هم اگر به قرآن مجید وارد هستیم، با این تفسیرها و ترجمه‌های بسیار خوبی که در این سی-چهل‌سال اخیر به بازار آمده، به قول امیرالمؤمنین، حداقل خودتان را به روزی ده‌تا آیه نشان بدهید و ببینید آیهٔ شریفه چه‌چیزی دارد و شما نسبت به این آیهٔ شریفه، آیا از رذائلی که آیات گفته است، پاک هستید؟ آیات دارد می‌گوید بخل جهنم است؛ حسد شرّ است؛ طمع آبروریزی می‌کند؛ جمع‌کردن ثروت و هزینه‌نکردن، قارون‌صفتی برایتان ایجاد می‌کند؛ نماز «تنهی عن الفحشا و المنکر» است؛ روزه تقوا ایجاد می‌کند؛ امربه‌معروف و نهی‌از‌منکر، شما را پیش من «خیرِ امت» نشان می‌دهد؛ خب خودتان را به قرآن کریم و به روایات نشان بدهید تا این دکتر الهی و آن دکتر الهی به شما بگوید که حالتان خوب است یا حالتان بد است. امام صادق می‌فرمایند: خوب هستید، «فحمدلله»، خدا را ستایش کنید و اگر بد هستید، بدی‌هایتان را برطرف کنید تا نمرده‌اید؛ چون اگر با این بدی‌ها وارد عالم بعد بشوی،د آنجا دیگر راه علاج وجود ندارد.

در نهج‌البلاغه است، امیرالمؤمنین می‌فرمایند: کسی که با کوله‌باری از حالات زشت و گناهان وارد قیامت بشود و به اسارت عذاب دربیاید، «لا یفک اسیرها»، اسیر دوزخ آزادی ندارد، «و لا یبرء ضریرها»، و گرفتار به عذاب جهنم درمان ندارد. خب ما هم عین اینکه بدنمان را به دکتر نشان می‌دهیم، جانمان، عقلمان، اخلاقمان و اعمالمان را هم باید نشان بدهیم؛ حوصله نداریم، خب بالاخره این نیست که عالمِ هدایتگری نباشد! خودمان را برویم به عالم نشان بدهیم و بگوییم: آقا وضع قلب ما این است، خدا می‌پسندد یا نمی‌پسندد؟ من چشم ندارم ثروت و خانه و زندگی برادرم را ببینم، تحمل ندارم! به او بگویم، یعنی بگویم که من این‌قدر حسود هستم که نمی‌توانم نعمت خدا را بر دیگری ببینم. اصلاً ایراد آدم حسود –علامهٔ مجلسی می‌فرماید- به شخص پروردگار است و معنی حسادت این است که چرا به این آدم که داداش من است، پدر من است، رفیق من است، همسایهٔ من است، این‌همه نعمت داده‌ای و علامه می‌فرماید: این کفر به خداست! تو چه‌کارهٔ خدا هستی که به پروردگار بگویی چرا؟ یعنی خدا را حکیم نمی‌دانی! خدا را عالم نمی‌دانی! خدا را عادل نمی‌دانی! خدایی که در قرآن مجید فرموده است: مصلحت شما انسان‌ها نبوده که من همه‌تان را در رزق و در احسانم مساوی قرار بدهم. این مصلحت نبوده است! موسی‌بن‌عمران داشت به طور می‌رفت، یک کسی تا نافش داخل خاک رفته بود، موسی به او گفت که چرا در خاک رفته‌ای؟ گفت: من آخرین لباسم یک پیراهن و زیرشلواری کهنه بوده که آن هم تکه‌تکه شد و امروز دیدیم برای سَتر عورت باید بیاییم و تا اینجا در خاک برویم، ببینیم حالا چه می‌شود؟ موسی حالا تو کجا می‌روی؟ فرمود: به طور می‌روم. گفت: خب ما را به خدا بگو! بگو بنده‌ات را دیدم که تا نافش در خاک بود، اگر می‌شود پروردگار نوک قلمش را برای ما به‌کار بگیرد و یک رقمی بزند تا یک چیزی گیر ما بیاید که ما زندگی‌مان را بگردانیم. فرمود: باشد! به طور آمد و به پروردگار عرض کرد: تو که می‌دانی من در راه که داشتم می‌آمدم، چنین بنده‌ای را از تو دیدم و آن‌هم حرفش این بود که نوک قلمت را یک تکان بده تا یک چیزی گیر ما بیاید. خداوند فرمود: مصلحتش نیست، این باید زندگی‌اش بخور و نمیر باشد! بالاخره یکی پیدا می‌شود و دلش می‌سوزد و یک پیراهن و زیر شلواری به او می‌دهد و می‌رود. عرض کرد: حالا خدایا بدبختِ بیچاره، به‌خاطر ما یک رقمی برایش بزن! خیلی خب زدم. بعد از چندروز که از کوه طور برگشت، نزدیک مصر دید که خیلی شلوغ است، به یکی گفت: چه خبر است؟ گفتند: یک‌نفر تا نزدیک گلویش عرق خورده و این‌قدر مست کرده که یکی را هم کشته و نفهمیده است؛ حالا ما او را گرفته‌ایم تا از مستی درآید و به او بگوییم که یک بی‌گناهی را هم کشته‌ای! موسی گفت: راه باز کنید که بروم ببینم این نرّه‌غول کیست که این کار را در زمان نبوت من کرده است بی‌تربیت بی‌ادب! راه را باز کردند، موسی دید که همان بندهٔ خدای سه-چهار روز پیش است که تا نافش در خاک فرو رفته بود.

 اما این مسئله را همه به سراغش نمی‌روند که بفهمند چرا من این‌قدر باید زندگی داشته باشم و یکی دیگر این‌قدر؟! این مقداری که من دارم، والله بالله! امتحان است و آن مقداری که او ندارد، برای او هم امتحان است؛ آن مقداری هم که یک بچه و یک زن دارد، حدود دوهزار میلیارد تومان دارد، برای آن بدبخت بیچاره هم امتحان است و اگر هر سه رفوزه بشویم، با همدیگر به جهنم می‌رویم؛ آن ثروتمند بالا با بخلش، آن ثروتمند متوسط با گناهش و با ثروتش، منی که از همه کمتر دارم، با ناشکیبایی و گله و شکایت و بدگفتن به خدا.

اما در جامعه سه‌نفری هم هستند که خیلی زیبا امتحان پس می‌دهند، حالا گوش بدهید از این سه‌نفری که دل سالم دارند. این قطعه را اصلاً کتاب‌های شیعه ندارد! خیلی جالب است! یعنی ما در هیچ کتابمان این قطعه را نداریم، نه در «اصول کافی» و نه «من لا یحضر الفقیه»، نه «تهذیب»، نه «استبصار»، نه «بحارالأنوار»، نه «وسائل‌الشیعه»، اصلاً ما این روایت را نداریم. ناقل روایت کیست؟ در حدود قرن چهارم، یعنی 150سال به زمان امام عسکری و زمان غیبت صغری مانده، ناقل این قطعه ابن‌ابی‌الحدید سنّی معتزلی است. در کجا نقل می‌کند؟ در شرح نهج‌البلاغه‌اش، شرح ابن‌ابی‌الحدید بیست جلد است، بیست جلد است و حدود چهارصد پانصد صفحه که یکی از شاهکارهای علمی سنّی‌ها همین «شرح نهج‌البلاغهٔ» ابن‌ابی‌الحدید است. واقعاً آدم عالم و آدم پرکاری بوده و این را من خودم در «شرح نهج‌البلاغه» دیده‌ام، از جای دیگر نقل نمی‌کنم؛ اگر اهل‌تسنن هم خواستند، با کمال میل، نهج‌البلاغهٔ خودشان را باز کنند که نشانشان بدهم چه جلدی و کدام صفحه است.

ابوبکر یک مأمورش را صدا زد، چون داشتند برای جدا کردن جمعیت مدینه از امیرالمؤمنین پول پخش می‌کردند که وجود مقدس او بی‌یار بماند و تکان نخورد. با چندتا یار اندک هم که کاری نمی‌شد بکند! امام هشتم می‌فرمایند: بعد از رحلت رسول خدا، کل کسانی که در مدینه با وجود مبارک جدم امیرالمؤمنین یک‌دل بودند، دوازده نفر بودند. از کل جمعیت، دوازده‌نفر! اسم‌هایشان را هم می‌برد و حرف‌هایشان را هم نقل می‌کند، این دوازده‌تا یک ذره اضافه شدند، تا کِی؟ تا جنگ صفین! امام باقر می‌فرمایند: یاران واقعی پدرم امیرالمؤمنین در صفین به چهل‌نفر نمی‌رسید که این چهل‌تا هم بعضی‌هایشان شهید شدند و آنهایی که ماندند، اضافه شدند و کل مؤمنان واقعی قابل قبول خدا، 71 نفر شدند، هر 71 نفر را در نصف روز قطعه‌قطعه کردند. به زمان زین‌العابدین رسید، زین‌العابدین می‌فرمایند: از مدینه تا کعبه که حدود نود فرسخ به جادهٔ قدیم مکه و مدینه است، می‌فرمایند: از مدینه تا مکه، راست جاده و چپ جاده، هرچه چادرنشین و زندگی‌کن در این صد فرسخ است، ما یاران واقعی‌مان به بیست‌نفر نمی‌رسند! یک‌روز صبح یک‌نفر زین‌العابدین را در کوچه دید، این جگر آدم را پاره‌پاره می‌کند، خیلی من جان سختی دارم که این حرف‌ها را روی منبر می‌زنم؛ وگرنه آدم باید سکته کند! به زین‌العابدین گفت: «کیف اصبحت یا بن الرسول الله»، حالتان چطور است؟ فرمودند: «اصبحت خائفین برسول الله»، کارمان به جایی رسیده که می‌ترسیم به مردم بگوییم ما سید هستیم! می‌ترسیم، جرئت نداریم که بگوییم ما ذریهٔ پیغمبر هستیم! چقدر دل‌ها مریض بوده است! دل مریض خیلی راحت اسکناس می‌گیرد و جاسوسی می‌کند، اسکناس می‌گیرد و دانشمندان هسته‌ای را می‌کشد، اسکناس می‌گیرد و هفتادنفر را یک شب قطعه‌قطعه می‌کند، اسکناس می‌گیرد و به این مردم مظلوم خیانت می‌کند؛ خیانت به این مردم شهید‌داده می‌کند! رشوه می‌گیرد و حق کسی را می‌بندد و کسی که حق ندارد، حق را طرف او می‌دهد؛ این دل مریض است! معلوم است.

ابن‌ابی‌الحدید می‌گوید: ابوبکر به خادمش، به کارمند دولتش گفت: در گزارشاتی که داده‌اند که چه کسانی هنوز با علی هستند؛ آنهایی که بودند که پول دادیم و بریدند، یعنی پول قیچی بود که مردم را از ولایت امیرالمؤمنین ببرند و بریدند. گفت: جدیداً گزارش داده‌اند در محله‌های آخر مدینه، مثل همین مناطق دور و بر همدان، این جاهایی که تقریباً دیگر نزدیک به شهر است، گفتند: دور و برهای مدینه یک خانمی هست که شوهرش مرده و سه-چهارتا بچهٔ یتیم دارد، گزارشگر نوشته همین امشب پولی که نان خالی بخرد و به این بچه یتیم‌ها بدهد، ندارد! هزار دینار، یعنی پولی که می‌شد یک خانه در بالای شهر مدینه خرید، بقیه‌اش هم کار و کاسبی راه انداخت یا صددینار طلا، این را در یک کیسه بکن و ببر، در بزن و به این خانم بده، بگو: این را با یک دنیا احترام، ابوبکر برای شما هدیه فرستاده است. کارمند دولت آمد و در زد، کارمند می‌گوید: یک خانمی با عفت کامل، با حجاب کامل آمد، آخر شیعهٔ علی حجاب دارد، شیعهٔ تلاویو و واشنگتن و لندن حجاب ندارد! شیعهٔ علی که حجاب دارد، شیعهٔ ابلیس حجاب ندارد؛ آن که قهرمان و الگوی زندگی‌اش زنان تلاویو و لندن و واشنگتن هستند، آنها حجاب ندارند؛ اما شیعهٔ علی عفت و عصمت و حجاب دارد. یک خانمی با حجاب کامل و باوقار در خانه را باز کرد، خیلی باادب گفت: بفرمایید! کیسهٔ هزار درهمی و صد دیناری را تعارف کرد، گفت: این را از کجا آورده‌ای؟ گفت: ابوبکر محبت کرده به من داده که خدمت شما بدهم؛ شنیده امشب با این سه-چهار تا بچهٔ یتیم نان نداری بخوری.

ابن‌ابی‌الحدید می‌گوید: خانم به او گفت: ابوبکر را کِی می‌بینی؟ گفت: همین امروز. گفت: پول را به او برگردان و بگو صد دینار و هزار درهم که چیزی نیست، کل این عالم خلقت را امروز در کیسه بگذار و در خانهٔ من بیاور که من از علی ببرّم، آرزوی بریدن من را از علی به گور ببر! یاالله برو، می‌خواهم در را ببندم. این امتحان بود، قشنگ قبول شد نه؟ خیلی! قشنگ‌ترین نمرهٔ قبولی را این آدم تهی‌دست گرفت.

یک آدمی هم هست که متوسط است. زندگی متوسط هم امتحان الهی است که من صبح ساعت هفت، حالا اداره یا در مغازه می‌روم و سر ماه دومیلیون، دوونیم، سه‌تومان درآمدم است و گاهی خرجم سه‌ودویست می‌شود، حالا یک‌جوری بالاخره با درآمدم بند و بست می‌کنم که زیاد ضرر نکنم؛ اما می‌تواند وارد حرام بشود و این ماهی سه‌میلیون را سی‌میلیون بکند، سیصد میلیون بکند. تک‌وتنها پشت میز مغازه‌اش نشسته، می‌گوید: محبوب من، راه مال حرام که به رویم باز است، ولی وجود مقدس تو راضی نیست و من هم نمی‌خواهم. این آدمِ قبول‌شده به هیچ‌کس حسودی هم نمی‌کند! به من چه که خدا به او این‌قدر نعمت داده، این‌قدر خانه و زمین و باغ داده! به من چه؟ ماشین داده، به من یک موتور داده، حتماً عشقش کشیده که من موتوری باشم و به او ماشین داده، عشقش کشیده که او ماشین داشته باشد. خب به من چه؟ من در این دنیا چه‌کاره هستم که به پروردگار مهربانم ایراد بگیرم؟

 یکی هم یک ثروت انبوهی دارد، یکی از دوستان من واقعاً ثروت انبوه داشت و گاهی هم من را به شهرشان برای منبر دعوت می‌کرد. واقعاً انبوه ثروت داشت، هنوز شب سالش نشده، نودتا درمانگاه با پول خودش ساخت. خیلی هم آدم منظمی بود! من چند شب مهمانش بودم، ساعت ده می‌خوابید، ولو مهمان باشد؛ یک فرمانداری یا استانداری شب در خانه‌اش باشد، سرِ ده بلند می‌شد و می‌گفت من می‌روم بخوابم. خانمِ من از خانمش پرسید: آقاتون با اینکه خیلی مهم است، گاهی شب‌ها مهمان‌های خوبی دارد، چرا ده می‌رود؟ گفت: من از وقتی که با این ازدواج کردم، ده می‌خوابد و یک‌ساعت‌و‌نیم به اذان مانده بلند می‌شود، نه گریه‌اش بند می‌آید و نه نمازش و نه سجده‌اش! بند نمی‌آید و هی در سجده به پروردگار می‌گوید: من کاری برایت نکرده‌ام، تو یک کاری برایم بکن! نودتا درمانگاه! یک بیمارستان ساخته که بالای صدهزار متر زمینش است و جوری هم ساخته که ماشین تا دم در اتاق عمل می‌رود؛ بغل بیمارستان هم یک هتل چند طبقه ساخته تا بیمارانی که از ده می‌آورند، بیمارشان را به بیمارستان می‌دهند که مجانی معالجه می‌کنند، اینها هم تا مریض در بیمارستان است، آنها هم در آن هتل، صبحانه و ناهار و شامشان را مجانی می‌خورند. مساجد متعددی هم ساخته، بخش عمده‌ای از مسجد جمکران را هم پولش را او داده است؛ این هم یک ثروتمندی که نمرهٔ قبولی دارد.

پس یک فقیر هست که جهنم می‌رود، یک متوسط هست که جهنم می‌رود، یک پولدار حسابی هست که جهنم می‌رود؛ عین این سه‌تا هم سه‌نفر هستند که فقیر و متوسط و پولدار هستند و می‌روند بهشت می‌روند؛ اینها چرا به بهشت می‌روند؟ قرآن می‌گوید که دلشان سالم است: «یوم لا ینفع مال و لا بنون الا من آتی الله بقلب سلیم»، در مقابل «فی قلوبهم مرض».

 

برچسب ها :