لطفا منتظر باشید

جلسه ششم پنج شنبه (2-6-1396)

(همدان مهدیه)
ذی القعده1438 ه.ق - مرداد1396 ه.ش
9.4 مگا بایت
دانلود

عناوین این سخنرانی

با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید

همدان/ مهدیهٔ عباس‌آباد/ دههٔ اول ذی‌الحجه/ تابستان1396هـ.ش./ سخنرانی ششم

بسم الله الرحمن الرحیم

«الحمدلله رب العالمین الصلاة والسلام علی سید الانبیاء والمرسلین حبیب الهنا وطبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه وعلی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».

ما در نمازهای واجب یومیه، در هر رکعتی چندبار ذکر «سبحان‌الله» را بر زبان جاری می‌کنیم؛ در دو رکعت واجب صبح شش‌بار: در رکعت اول، یکبار در رکوع، دوبار در دو سجده و همین‌طور در رکعت دوم؛ هر دو رکعت نماز چهار رکعتی هم شش‌بار «سبحان‌الله» می‌گوییم: دوبار در رکعت سوم و چهارم «سبحان‌الله» را ذکر می‌کنیم. اگر در رکوع و سجود سه‌بار «سبحان‌الله» بگوییم، حدود هفتاد-هشتاد‌بار این ذکر عظیم را می‌گوییم؛ البته این ذکر وقتی کامل گفته می‌شود که دل هم دنبال همین ذکر، ذکر بگوید و فکر هم دنبال آن ذکرِ ظاهر ذکر بگوید. وقتی با دل و با فکر وارد این ذکر می‌شویم، حقیقت ذکر و چهرهٔ ذکر، خودش را به ما نشان می‌دهد. لفظ که فقط به زبان جاری می‌شود و هیچ نقشی را به ما نشان نمی‌دهد. یک «سین» است و یک «با» و یک «ح» و یک «الف» و «نون»، پنج حرف است. من شصت-هفتاد سال است که دارم این پنج حرف را در هفده رکعت نماز واجب می‌گویم و چیزی نشان نداده است؛ اما آنهایی که با دل می‌گویند، با فکر می‌گویند و زبان را بدرقهٔ دل و فکر می‌کنند، این نقش عظیم را که یک نقش توحیدی است، به آنها نشان می‌دهد: آن که داری برایش نماز می‌خوانی، از هر عیب و نقصی پاک است و در وجود مقدس او یک عیب دیده نمی‌شود، چون عیبی نیست که اگر بود، می‌دیدی! در وجود مبارک او نقصی دیده نمی‌شود؛ اگر بود می‌دیدی!

خب این نقش عظیم بی‌نقص بودن و بی‌عیب بودن را که این ذکر به من نشان می‌دهد، ممکن است به ذهنم بیاید که خدا کاملاً بی‌عیب است، خدا کاملاً بی‌نقص است، من که مملوک او هستم و دارم در خیمهٔ حکومت او و تدبیر او زندگی می‌کنم، چرا زندگی‌ام این‌قدر عیب و نقص دارد، این عیب و نقص از کجاست؟ من که وابستهٔ به او هستم! وابستهٔ تکوینی، یعنی نبوده‌ام، من را به‌وجود آورده و این وجود من شعاع ارادهٔ اوست. خب این عیب از کجا در من است؟ این نقص از کجا در من است؟ او مالک من است و من مملوک او هستم. من که از ولادتم مملوک بوده‌ام و تا لحظهٔ رفتن در قبر هم مملوک هستم، این ارتباط مملوکیت و مالکیت بین من و اوست؛ بخواهم یا نخواهم، قبول داشته باشم یا نداشته باشم، باور داشته باشم یا نداشته باشم، بالاخره آثار زندگی من نشان می‌دهد من مملوک هستم و در این عالم خلقت و در خلقت تکوینی خودم هیچ اختیاری ندارم؛ نه خورشید به ارادهٔ من طلوع می‌کند و نه غروب می‌کند، نه ستارگان به ارادهٔ من در شب خودشان را نشان می‌دهند و نه به ارادهٔ من غایب می‌شوند، یک قطره آب در کل این کرهٔ زمین به ارادهٔ من نه به‌وجود می‌آید و نه حرکت می‌کند و من هیچ اراده‌ای ندارم که جلوی حرکتم را به جلو بگیرم! اصلاً قدرت نداشتم که سرِ بیست‌سالگی به این خلقت تکوینی‌ام ترمز بزنم، بیست‌سال را دو روز هم نشود! بیست‌سال رفت، ده‌سال دیگر هم رفت، چهل‌سال دیگر هم رفت، پنجاه‌سال دیگر هم رفت و هیچ قدرتی هم ندارم که با ملک‌الموت درگیر بشوم و بگویم برو، حق نداری جان من را بگیری! همه‌چیزم نشان می‌دهد که من صاحب اختیار نیستم و یکی دیگر دارد من و عالم را می‌گرداند، خودم کاره‌ای نیستم.

خب من که بین من و بین او ربط مملوکیت و مالکیت است، این‌همه عیب در زندگی، این‌همه مشکلات، این‌همه نواقص، این‌همه کمبودها از چه کانالی بر من وارد می‌شود؟ من وقتی در نمازم شصت-هفتادبار «سبحان‌الله» می‌گویم، یعنی هیچ عیبی و نقصی از کانال او وارد زندگی من نمی‌شود؛ چون باید آنجا نقص باشد که در زندگی من بیاید! آنجا باید عیب باشد که در زندگی من رخ نشان بدهد! آنجا که یادم داده، حالا یا بخوانم یا نخوانم، بالاخره شبانه‌روز این سبحان‌الله بر زبان نمازگزار جاری است، بر جان نمازگزار جاری است و بر وجود آن‌هم که اصلاً نماز نمی‌خواند جاری است، در کل عالم خلقت هم صدای «سبحان‌الله» به گوش می‌آید:

«یسبح لله ما فی السماوات وما فی الارض الملک القدوس العزیز الحکیم».

 جهان پر از تسبیح است، یعنی در همهٔ جهان این فریاد به گوش می‌رسد که خدا از هر عیب و نقصی پاک است. من نمی‌شنوم، دلیل بر این نیست که این صدا در عالم نیست، بلکه من کر هستم.

 ما سمیعیم و بصیریم و خوشیم

 با شما نامَحرمان ما خاموشیم

 قرآن می‌گوید: «ان من شیء الا و یسبح بحمده»، هیچ‌چیزی را در عالم پیدا نمی‌کنید که شبانه‌روز تسبیح‌گو نباشد؛ یعنی در خیابان که می‌روید، یک سنگ‌ریزه، پیغمبر می‌گوید لباس‌های تنتان، تمام موجودات عنصری، جمادی، نباتی، حیوانی، ملکوتی، مُلکی، شهودی و غیبی براساس آیهٔ قرآن درحال تسبیح هستند؛ یعنی همه دارند فریاد می‌کنند که وجود مقدس مَلکِ قدوسِ عزیزِ حکیم در او عیب نیست، نقص هم نیست. خب پس این‌همه عیب و نقص در زندگی خانوادگی من، فردی من و اجتماعی من از کجا در زندگی من سرازیر شده است؟ از آنجا که نیست، پس از کجاست؟ سرچشمهٔ این‌همه عیب‌ها و نقص‌ها و مشکلات چیست یا کیست؟

ما که نمی‌دانیم، از خودش می‌پرسیم. خدایا! این‌همه عیب و نقص در زندگی فکری من، اخلاقی من، عملی من، ارتباطی من، زن و بچه‌داری من، جامعهٔ من، اینها از کجاست؟ کشور تو که عیب در آن نیست، نقص هم در آن نیست و خودت هم که بی‌عیب و بی‌نقص هستی، جواب در قرآن است: «ما اصابک من سیئة فمن نفسک»، هر بلایی به سرت می‌آید، هر عیبی، هر نقصی و هر مشکلی که گریبانت را می‌گیرد، برای باطن خودت است، برای دلت است. چهل‌روزی بیا و دل را صاف کن، همهٔ عیب‌ها درمی‌رود، اصلاً عیب می‌ترسد که کنار دل سالم بماند. تو قلبت را پاک کن، صاف کن، صفا بده، کمبودها تمام می‌شود، مشکلات تمام می‌شود.

رسول خدا می‌فرمایند: «إنّ»، «إن» یعنی قطعاً، یعنی حتماً. این حرف‌های تنها مثل «ان»، «لا»، «لما»، «ان»، «ما»، «انما» همه در قرآن مجید معنی دارد؛ «واو» معنی دارد و من همه را در ترجمه‌ام معنی کرده‌ام. بسیاری از ترجمه‌ها از این حروف گذشته‌اند، درحالی‌که این حروف در آیات قرآن و در روایات موضوعیت دارد. این گفتار رسول خدا است: «إن»، یعنی حتماً، یعنی قطعاً، یعنی مسلماً، یعنی شک نکن!

«إنّ فی الجسد لمضغة ان صلحت صلح الجسد کل و ان فسدت فسدت الجسد کله»

 یک پاره‌گوشت در وجود شماست و بیرون هم نیست، همین‌جور که قرآن می‌گوید: «ما اصابک من سیئة فمن نفسک» در باطنت است، در داخل وجودت است، پیغمبر هم می‌فرمایند: یک پاره‌گوشت در وجودت است که اگر آن پاره‌گوشت سر و سامان الهی داشته باشد، تمام اعضا و جوارحت سر و سامان الهی دارد، دیگر در وجود تو عیب کجا پیدا می‌شود؟ نقص کجا پیدا می‌شود؟ عیب که نباشد، نقص که نباشد، مشکلی هم وجود ندارد. من نمی‌رسم که مشکلات خانوادگی را برایتان توضیح بدهم، ولی مردم نامه می‌نویسند، حضوری می‌آیند و می‌گویند زندگی‌مان تلخ است. چرا تلخ است؟ کم داری؟ نه! خانه نداری؟ دارم! کاسبی نداری؟ دارم! برای چه تلخ است؟ خانمم با مادرم بد است، برای چه بد است؟ نمی‌دانم در ایران فرهنگ است که عروس کینهٔ عظیمی به مادرشوهر دارد، در ایران فرهنگ است که عروس پدرشوهر را دیو می‌داند، در ایران فرهنگ است که داماد با مادرزنش حسابی بد است و کینه دارد، در فرهنگ ایران حاکم است که دوتا برادر به‌خاطر یک مقدار ارث، اینها را من با چشمم دیده‌ام! کنار جنازهٔ بابا چاقو کشیدند و همدیگر را لت‌وپار کردند. اینها را دیده‌ام که می‌گویم، نه اینکه شنیده‌ام. یک جنازه‌ای بود که وصی آن من بودم و کارهایش هم تمامش را در زمان زنده‌بودنش خودم انجام دادم و چیز دیگری نداشت، الّا یک مغازه و خانه‌ای که در آن نشسته بود. هرچه دیگر داشت، در زمان حیاتش به محضر آمد و به‌نام من کرد؛ تا نمرد، همه را خرجش کردم. خرجش هم به یک نوعی بود که برایش دائمی باشد. مقداری از آنچه که به‌نام من کرد، یک درمانگاه درست کردم که شبانه‌روز تا دویست‌تا مریض مراجعه می‌کند. به‌نام یکی از ائمه بود، به‌نام خودش هم خوشش نمی‌آمد و من که مالک هیچ‌چیزی نبودم و خب به‌نام خودش کردم. جنازه‌اش را آوردیم که اهل هیئت جنازه‌اش را تشییع کنند و بهشت زهرا ببرند، سه-چهار‌تا برادر بودند، پسرهایش سر جنازه دعوایشان شد! یکی دوتای‌شان را بیمارستان بردیم، دیدیم اگر بیمارستان نرسانیم، جنازه سه تا می‌شود! این عیب برای خداست؟ این عیب برای پروردگار است؟ این نقص برای حضرت حق است؟ یا نه، برای درون من است. عشق من به پول این‌قدر شدید است که نمی‌توانم وصیت پدر و حق خواهر و برادر را تحمل کنم. این مشکل که از عالم بالا نیست، از این عالم خاک است. این کینه‌های خانوادگی که سی‌سال است عروس مادرشوهر را ندیده، پدرشوهر را ندیده و بیست‌سال است پدربزرگ نوه‌اش را با محبت ندیده است.

من در همین شهر همدان یک دوستی داشتم، هر سال که می‌آمدم، به دیدنش می‌رفتم. مرد بسیار بزرگواری بود، آدم باسواد و دانشمندی بود. پیش او می‌رفتم، گلایه‌هایی از زندگی داشت که یکی‌اش این بود: پنج‌سال است تنها نوه‌ام را ندیده‌ام! شبانه‌روز گریه می‌کنم، پسرم به‌خاطر قدرت زنش نمی‌گذارد نوه را بیاورد تا من ببینم. این عیب برای کجاست؟ برای آسمان است یا برای زمین است؟ من در مغازه برنج داخلی را با خارجی قاتی می‌کنم، روغن حیوانی را با نباتی قاتی می‌کنم، چای لاهیجان را با چای سِنگال قاتی می‌کنم و غِش در معامله می‌کنم، این عیب برای خداست؟ من فردا که می‌خواهند بیایند هشتادتا گوسفندم را بخورند، می‌آیم 24 ساعت نمک به آنها می‌دهم که اینها تشنه می‌شوند و آب می‌خورند، ده‌کیلو اضافه می‌شوند؛ یا کاه را با مواد شیمیایی لایه‌لایه در آغل می‌گذارم و این گوسفندها با عشق و با رغبت می‌خورند و باد می‌کنند، هفده‌کیلو به آنها اضافه می‌شود، این عیب برای پروردگار است؟ این پول‌های حرام که در خانه می‌آید و نطفه می‌شود، غذای دختر و پسرم می‌شود، بعد دختر و پسرم علیه من می‌ایستند و فحشم می‌دهند، چاقو می‌کشند، عیب برای آسمان است یا برای زمین است؟ برای کجاست؟ این چه دلی است که می‌گویم این‌قدر پول را دوست دارم که بگذار حتی در گوسفند دخالت خائنانه بکنم و هفده‌کیلو آب‌نمک، کیلویی این‌قدر پیش من بیاید! این آب نمک را در مهدیه بیرون بگذار و کیلو کیلو بفروش، ببین چند می‌خرند؟ کسی نمی‌خرد!

عسل را وقتی در مناطق عسل‌خیز ایران به آزمایشگاه می‌برند، عسلی که آدم حظّ می‌کند رنگش را نگاه بکند. من منطقهٔ عسل‌خیزی را در یک گوشهٔ کشور رفتم، از زمین تا آسمان عسل چیده بود که رنگ آن دل می‌بُرد. وقتی به آزمایشگاه بردند، دیدند دو درصد عسل و 98درصد آشغال است؛ ولی کیلویی نود تومان و صد تومان به‌عنوان عسل فروخته شده است. این عیب برای خداست یا برای زمین است؟ عیب از کجای زمین درآمده است؟ از این دلِ گِل من! اگر دل من الهی بود و گِل نبود که این‌همه عیب درنمی‌آمد!

امت من، در درون شما پاره‌گوشتی است که «ان صلحت صلح الجسد کله»، اگر آن پاره‌گوشت درست باشد، صالح باشد، سالم باشد، تمام اعضا و جوارح شما سالم خواهد بود؛ «و ان سقمت»، اما اگر آن پاره‌گوشت مریض باشد، «سقم الجسد کله»، تمام اعضا و جوارحتان مریض است، چشمتان هرز است، گوشتان شنوای غیبت و تهمت و شایعه و قبول‌کننده هم هستید، زبانتان هم آلوده است، شکمتان هم به حرام آلوده است، دستتان هم به قلم و به جنس حرام آلوده است، قدمتان هم شما را در مراکز آلوده می‌برد. «الا» هشیار باشید امت من که آن پاره‌گوشت «و هی القلب»، دل شماست.

به سراغ یکی از مراجع کم‌نظیر شیعه برویم که یک شاگردش حدود فکر می‌کنم پنجاه‌سال در همدان نَفَس زد، مربی بود، نوشت و گریه کرد و بهترین نمازها را برایتان خواند. مرحوم آقانجفی، آن مرد بزرگ، یکی از آنهایی بود که به مرحوم آقانجفی نَفَس زده بود. مرحوم آیت‌الله‌العظمی حاج‌شیخ‌محمد‌حسین اصفهانی معروف به کمپانی، او نکات عجیبی در نوشته‌هایش هست که بعضی از نکاتش را مرحوم نجفی در یک دفترچه پر کرده بود و ایشان فرموده بودند تا من زنده هستم، راضی نیستم که این دفترچه را جلوی کسی باز بکنی؛ چون تحمل برای افراد برای هضم این مطالب کم است و این کار را نکن!

دفترچه الآن در یکی از کتابخانه‌های معتبر ایران است و آنجا به امانت گذاشته شده است. ببینیم ایشان دربارهٔ قلب چه نگاهی دارند؟ خودشان که قلبشان گوشتی نبود و در باطنشان خورشید بود. مرحوم آیت‌الله‌العظمی خوئی، مرحوم آیت‌الله ایروانی، مرحوم آیت‌الله‌العظمی میلانی و سه‌نفر دیگر، شش‌تا، یکی‌شان می‌فرمود: بعد از ازدنیا‌رفتن آقا ضیاء‌الدین عراقی که استاد کل بود، ما بعد از مردنش پیش حاج‌شیخ‌محمدحسین اصفهانی کمپانی رفتیم و شش تایی در اتاق نشستیم، گفتیم: آقا، درس آقاضیاء به اینجا رسید، مُرد و ناتمام ماند، شما بزرگواری می‌فرمایید که از اینجا به بعد درس را برای ما شش‌تا بگویید؟ هر شش‌تا هم مجتهد بودند، ولی به کمپانی نیازمند بودند، با اینکه مجتهد بودند! مرحوم کمپانی فرمود: نه حاضر نیستم که دنبالهٔ درس آقاضیاء را بگویم! آقا چرا؟ شما که بخیل نیستید! فرمود: نه من بخیل نیستم. خدا یک علمی به من داده و یک زبانی که باید هزینه کنم، اما من چنین درسی را شروع نمی‌کنم. خب شروع نمی‌کند! علتش را نمی‌فرمایید؟ چرا، چند روز است که آقاضیاء از دنیا رفته است؟ گفتیم: آقا هفت‌روز است. فرمود: دیروز در اتاق خلوتم که سلام نماز صبحم را دادم و داشتم تسبیحات صدیقهٔ کبری می‌گفتم -نه با زبان، بلکه با دل- دیدم درِ اتاق خودبه‌خود باز شد و آقاضیاء عراقی از در وارد شد و به من گفت: آقاشیخ‌محمدحسین یک‌هفتهٔ دیگر ملک‌الموت می‌آید و تو را این‌ور می‌آورد، مهمان ما هستی. من یک‌هفتهٔ دیگر بیشتر در دنیا نیستم، درس را شروع کنم، ناقص می‌شود. سرِ یک هفته هم از دنیا رفت. دل نبود که، خورشید بود و می‌دید! پشت پرده را هم می‌دید، برزخ را می‌دید، می‌دید آقاضیاء وارد اتاق شد و با یک حال خوشی گفت: آقاشیخ‌محمد‌حسین یک‌هفتهٔ دیگر پیش ما هستی. دل بنده تا کجا را می‌بیند؟ دلِ بنده تا هیچ‌جا را نمی‌بیند! کجا را می‌بیند؟ دل بنده خیلی که قوی ببیند، این است که یک شهری بغل دست همدان بیاید و بگوید دو برابر پول منبر می‌دهیم، آنجا بیا، من با کلّه می‌دوم و می‌روم! این دلِ من است و من روی منبر پیغمبر راست می‌گویم، شماها هم راست بگویید، دلتان تا کجا را می‌بیند؟

ببینیم نظر ایشان راجع‌به دل چیست؟ این قطعه‌ای که می‌خوانم، برای مرحوم کمپانی است:

 تا بی‌خبری ز ترانهٔ دل

 «چون دلْ صدای خدا را می‌دهد، اگر گوش کر نباشد! چون دل میلش به صعود است و طبیعت قلب به نزول میل ندارد».

 تا بی‌خبری ز ترانهٔ دل

 هرگز نرسی به نشانهٔ دل

 «نشانهٔ دل چیست؟ دل قبله‌نمای به کدام طرف است؟ دل نشان‌دهندهٔ پروردگار است»

 تا چهره نگردد سرخ از خون

 کِی سبزه دمد ز دانهٔ دل

 از موج بلا ایمن گردی

 آنگه که رسی به کرانهٔ دل

 از خانهٔ کعبه چه می‌طلبی؟

 ای از تو خرابی خانهٔ دل

 در مملکت سلطان وجود

 گنجی نَبِود چو خزانهٔ دل

 جانا نظری سوی مفتقرت

 کاسوده شود ز بهانهٔ دل

 همهٔ صلاح و فساد ما به زلف این یک تکه‌گوشت گره خورده است. بقیهٔ مطلب با کمک خدا فردا. امشب شب دونفر است: اول، شب وجود مقدس پروردگار است که امام باقر می‌فرمایند: نزدیک غروب، یعنی همین الآن خودش، خود پروردگار صدا می‌زند گنهکاری هست که امشب پیش من بیاید تا پاکش کنم؟ زندانی هست که دردش را به من بگوید و نجاتش بدهم؟ مریضی در رختخواب هست که در حال ناله به من بگوید و من شفایش بدهم؟ غریبی هست به من بگوید و من از غربت نجاتش بدهم؟ روایت در جلد دوم اصول کافی است؛ این شب خدا، شب دو نفر است: اول وجود مقدس پروردگار، دوم در کنار و نه در طول! نه، من طولی را قبول ندارم، بلکه در عرض، شب وجود مقدس ابی‌عبدالله‌الحسین(علیه‌السلام) است. طولی را قبول ندارم که بگوییم بعد از خدا، شب ابی‌عبدالله است؛ نخیر، بعد از خدا ندارد و خدا و حسین در کنار هم هستند.

 

 

برچسب ها :