جلسه دوم سه شنبه (7-6-1396)
(قم مسجد اعظم)عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شویدقم/ مسجد اعظم/ دههٔ اول ذیالحجه/ تابستان1396هـ.ش./ سخنرانی دوم
بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمدلله رب العالمین الصلاة والسلام علی سید الانبیاء والمرسلین حبیب الهنا وطبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه وعلی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».
پیش از آنکه روایت بسیار مهمی را از وجود مبارک حضرت باقر(علیهالسلام) مطرح کنم، لازم است که بهعنوان مقدمه داستان کوتاه اتفاقافتادهای را در حدود یکقرن قبل در منطقهٔ ارمنینشین آذربایجان غربی عرضه بدارم. برای یکی از آن مناطق که در محاصرهٔ بخشهایی از ارمنینشین بود، اما مردم مسلمانی داشت و مرکز ارامنهٔ ارمنستان درصدد بود که مسلمانان آن منطقه را از اسلام برگرداند، کشیشی را در خود ارمنستان، زبان محلی آذربایجان غربی تعلیم میدهند، تربیتش میکنند و به او آمادگی میدهند که به آن ناحیه برود و هر مقدار هم که خرج داشته باشد و طول بکشد، مردم را به فرقهٔ ارامنه برگرداند. فکرشان هم این بود که چون مردم در آنجا عالِم برجستهای ندارند، عالم ویژهای ندارند و فاصلهشان با حوزههای علمیه زیاد است، دین مردم سست است و آنها را میشود با تبلیغ از اسلام جدا کرد. کشیش آماده میشود، زبانش هم کامل میشود و پول کلانی هم در اختیارش میگذارند، درحالیکه یک خانهٔ سیصد-چهارصد متری را در آن دِه خریده و به کلیسا تبدیل کرده بودند و او را روانه میکنند.
خب با مَرکبهای آن زمان، چون ارمنستان راه زمینی به ایران دارد، حرکت میکند و منزلبهمنزل میآید، شبها را استراحت میکند و روز را جاده طی میکند. با آدرسی که داشت، بعد از طلوع آفتاب وارد بیابانی میشود که به آن قریه منتهی است. با اولین کسی که برخورد میکند، یک بچهٔ سیزده-چهاردهساله بود. معمولاً مذاهب مختلف برای جذب مردم و نسل جوان، دو اسلحهٔ بسیار کاربردی دارند: یکی خوشاخلاقی است و آدمهای بردبار، خوشزبان، شیرین و اخلاقی هستند. خیلی عجیب است که رسول خدا و ائمهٔ طاهرین بهدنبال آیات قرآن، روی مسائل اخلاقی سنگین کار کردهاند! شما کافی است روایات باب حَسنات اخلاقی را در جلد دوم کتاب باعظمت «اصول کافی» ببینید، یکی از روایاتش این است که رسول خدا میفرمایند: «اقربکم منی مجلسا یوم القیامه احسنکم اخلاقاً»، آن که خصلتهایش خلقش و حالات روحیاش از همهٔ مردم نیکوتر است، پرجاذبهتر است و قیامت هم محل ایستادنش به من از همه نزدیکتر است. وقتی از قبر درمیآید، در جایی قرار میگیرد که بهخاطر حُسنخلقش من را میتواند راحت ببیند. در میلیاردها میلیارد جمعیت این خیلی ویژگی است که انسان را در جایی قرارش بدهند که پیغمبر اکرم نزدیکش است. خب این نزدیکی هم آثاری دارد! محاسبهٔ بسیار آسان: زیارت رسول خدا، شفاعت پیغمبر، شادبودن حضرت از یک انسان خوشاخلاق.
آدمهای تند، آدمهای تلخ، آدمهای کسل، آدمهای بداخلاق، امام باقر دربارهشان میفرمایند: «سوء الخلق یفسد الایمان کما یفسد الخل العسل»، آدمهای بداخلاق، تند، زمخت، عصبانی و متکبر که نه جاذبهٔ جذب دارند و نه کسی هم به سراغشان میآید، بلکه نیروی دافعه هستند و پیر و جوان را از خود فراری میدهند، بداخلاقی اینان ایمانشان را تباه میکند، چنانکه سرکه عسل را تباه میکند؛ اگر یککیلو سرکه را بیایند به نیمکیلو عسل بزنند و با همزن مخلوط بکنند، چهکسی این عسل را میخرد؟ هیچکس! آدم بداخلاق در قیامت خریدار ندارد.
وقتی به پیغمبر اکرم رسید، دید دوتا پسر روی زانوی پیغمبر هستند و رسول خدا عجیب به آنها محبت میکند، گفت: اینها چهکسی هستند؟ فرمودند: نوههای من هستند. عرض کرد: بچههای مستقیمت نیستند؟ نه! گفت: خیلی به اینها محبت میکنی! من هفت-هشتتا بچه دارم و یکدانهشان را تا حالا نبوسیدهام. پیغمبر اکرم فرمودند: «ارحم ترحم»، فعلاً که مورد محبت خدا نیستی، اگر میخواهی مورد محبت خدا قرار بگیری، اهل محبت باش، اهل صفا و صمیمیت باش؛ نه فقط با زن و بچهات، بلکه با همهٔ مردم خوشبرخورد باش، متواضع باش، فروتن باش، خوشرو باش، خندهرو باش. این برای ما روحانیهای شیعه بسیار ضروری و جزء واجبات برای ماست که یک حوزهٔ جاذبهٔ قوی در برابر اینهمه جاذبههای فساد که بغل جیب مردم است، ایجاد بکنیم و مردم را با اخلاق خودمان به اسلام پیوند بدهیم. ما در سورهٔ مبارکهٔ آلعمران میخوانیم: «فبما رحمة من الله لنت لهم»، معلوم میشود که خوشاخلاقی جلوهٔ «رحمت الله» است و بداخلاقی جلوهٔ شیطان و ابلیس است. ابلیس با خدا بداخلاقی کرد، وقتی پروردگار عالم به او فرمود: چرا سجده نکردی با اینکه امر کردم؟ گفت: نه من اینکاره نیستم! «خلقته من طین و خلقتنی من نار»، او چهکسی هست که من به او سجده کنم؟ فرمان دادی، بگویی! امر کردی که کردی! من گوشم به فرمان تو بدهکار نیست و این کمال بداخلاقی است. کبر از سیئات اخلاقی است، راندن مردم از سیئات اخلاقی است. در این جهان پر از فساد و حتی کشوری که داریم در آن زندگی میکنیم و پر فساد است، طردکردن مردم گناه سنگینی است و این یک اسلحهٔ کسانی است که میخواهند مردم را از دین الهی جدا کنند.
اخلاق: الآن مسیحیان جهان چیزی را که عَلَم کردهاند، مسئلهٔ محبت است و میگویند دین ما دین محبت است، میگویند مسیحیت محبت است، مسیحیت عشق است! من به تعدادی از مسیحیان پیغام دادم و گفتم: دین شما دین محبت است، قطعاً دین محبت است و دلایل زیادی دارد که دینْ دین محبت است! یکمیلیون نفر را در عراق کشتهاید، افغانستان را به نابودی کشیدهاید، زن و مرد را در آتش بمبها خاکستر کردهاید، با پول و امر شما دوسال است که مردم یمن را قطعهقطعه کردهاید، بله که دین شما دین محبت است و این هم دلیلش! خیلی مثل خورشید واضح است که شما مسیحیان اهل محبت هستید! با کشتاری که در کشورها کردهاید و با جنایاتی که به کشورها کردهاید و با جنگهای صلیبی که تا زانوی اسبان شما در خون مسلمانها فرومیرفت و حرکت میکرد! ولی ادعایشان خیلی زیاد است و خیلی از جوانها را جذب کردهاند؛ خیلی از جوانهای در مرز مسیحیشدن پیش خود من آمدهاند و میگویند: آقا ما دنبال یک دینی رفتهایم که فقط محبت است! من هم دلایل استعماری و قتل و غارت و جنایات اینها را برایشان آوردهام، بعد گفتند: گول خوردیم! گفتم: شما میخواهید چهکسی را با چهکسی عوض بکنید؟ شما میخواهید پروردگار قرآن، پیغمبر اسلام و ائمهٔ طاهرین را با یکمشت قاتلِ غارتگرِ پلیدِ جنایتکار عوض بکنید؟ پشیمان شدند، وگرنه داشتند مسیحی میشدند! ولی شگردشان اخلاق است، نرمی است، محبت است.
اسلحه دیگرشان هم دلار است و تا دلتان بخواهد، پول میریزند برای اینکه دین مردم را بخرند و نابود کنند و دین خودشان را جایگزین دین حق مردم کنند.
آفتاب تازه طلوع کرده بود که کشیش به اولین کسی که بیرون قریه برخورد، به یک نوجوان دوازده-سیزدهساله بود، پیاده شد و سلام کرد، به سر و روی بچه دست کشید و گفت: الهی من فدایت بشوم! چقدر زیبا هستی! چقدر متعادل هستی! چه اندام قشنگی داری! پسرم از دیدن تو خیلی خوشحالم و از زیارت تو قلبم شاد شده است، بچه هم همه را گوش داد و هیچچیزی نگفت. تمام که شد، به بچه گفت: من دارم به قریهٔ شما میروم و یک تقاضا از تو دارم، بچه گفت: بگو! گفت: آدرس کلیسایی که در قریهتان ساختهاند، به من بدهی؟ گفت: وارد قریه که میشوی، یک نصف میدانگاه است، دست راست در یک کوچهٔ خاکی میروی، پایان کوچه یک ساختمان نوی تمیزِ جدیدی است، کلیسا آنجاست. گفت: قربان زبانت بروم، چقدر قشنگ حرف زدی! حالا عزیز دلم یکشنبه به کلیسا میآیی؟ گفت: برای چه بیایم؟ گفت: من میخواهم در کلیسا آدرس بهشت را به تو بدهم. گفت: خیلی بیشعور و نفهمی! گفت: من بیشعور و نفهم هستم؟ گفت بله! گفت: من آدم تحصیلکردهای هستم، زبان بلد هستم، باسواد هستم، درس خواندهام، کتاب خواندهام. گفت: بازهم بیشعور هستی، بازهم احمق هستی! گفت: چرا؟ گفت: تو در دنیا در یک دِه، آدرس کلیسا را بلد نبودی و از من پرسیدی بیشعور، آدرس بهشت را بلد هستی؟ به او گفت: در ده شما آخوند هست؟ گفت: آخوندی که جانمان را فدایش میکنیم. گفت: دوستش دارید؟ خیلی! به حرفش گوش میدهید؟ به همهٔ حرفهایش، خداحافظی کرد و رفت، به ارمنستان برگشت و گزارش داد که فعلاً با بودن یک آخوند شیعه در آنجا کار ما نمیگیرد و ما باید صبر کنیم تا این آخوند بمیرد؛ اگر کسی جایگزین نیامد، پیرمردها و پیرزنها هم بمیرند، در خلأ آخوند شیعه احتمال دارد که ما بتوانیم کاری بکنیم.
این ارزش یک روحانیِ عالمِ فداکارِ ماندهٔ در قریه است که چهبسا اگر در حوزههای علمیهٔ آن زمان میماند، به مقامات بالای علمی و مدرّسی و مرجعیت میرسید؛ ولی حساب کرد، «من به الکفایه» که در حوزه هست، من برای چه بمانم و از کجا که مقام بالاتر به من برسد؟ من بلند شوم و بروم به داد مردم برسم، حالا خیلی پول گیرم نمیآید، نیاید، قناعت میکنم. مردم هم عجیب از روحانی شیعه استقبال میکنند! فکر نکنید من خودم منبرهایم در تهران یا در مراکز استانها بوده است، من هنوز هم در قریهها مثل طلاب عزیزی که دههٔ عاشورا و ماه رمضان میروند، دوروز، سهروز، چهارروز به منبر میروم. اینها عجیب هم استقبال میکنند و قدم ثابتی در تشیع پیدا میکنند! هنوز هم من قریه و بخش میروم، هیچگاه به خودم نبستهام که من شأنم این است در تهران منبر بروم، چه شأنی؟ شأنم این است که در شیراز و اصفهان، کدام شأن؟ شأن برای پروردگار است و ما هم عبد هستیم، غلام حلقهبهگوش هستیم. بندگانش را دارند میبرند، باید برویم بایستیم و جلوی بردن بندگانش را بگیریم و سد ایجاد بکنیم. خب گفت: احمق بیشعور، تو در یک ده آدرس کلیسا را بلد نبودی، آدرس بهشت را میخواهی به من بدهی؟ برو! آدرس بهشت پیش کیست؟ واضحترین آدرس، روشنترین آدرس و بهترین آدرس پیش معصوم، پیش انبیای الهی است، ولی من باید همت بکنم و دنبال این آدرس بروم. آدرس که معلوم است و روشن است، راه کاملاً بیّن است، بیّنالرشد هم هست، خب آدرس بهشت کجاست؟ امام باقر میفرمایند: آدرس پیش خودتان است، آدرس بهشت پیش خودتان است، پیش تکتک شماست، «الجنة محفوفة بالمکاره و الصبر فمن صبر علی المکاره دخل الجنه»، بهشت در احاطهٔ تکالیف الهیه و اموری است که ظاهراً برایتان ناخوشایند است؛ صدمهٔ مالی دیدن، صدمهٔ فرزند دیدن، صدمهٔ گرسنگی دیدن، صدمهٔ گرانی دیدن، صدمهٔ کمبارانی دیدن، صدمهٔ رنجهایی که به شما داده میشود، دیدن بهشت زیر این پردههاست و شما اگر در کنار سختیهای عبادات، خدمت به خلق، جریانات تلخ، حوادث ناگوار، زیروبالا شدن زندگی مادّی و زیروبالا شدن سلامت صبر بکنید و دین را رها نکنید؛ صبر در اینجا یعنی «حبس النفس» از اینکه خروج از دین خدا پیدا بکنم و بگویم حالا که وضع مالیام بههم خورد، بگذار به هر آبوآتشی میشود بزنم و پول گیر بیاورم! درِ رشوه که باز است، درِ ربا که باز است، درِ اختلاس که باز است، درِ تقلب که باز است، درِ سندسازی که باز است و اگر با این تلخیها خودتان را نگهدارید و صبر و استقامتی که 103بار در قرآن ذکر شده، کم نیست که پروردگار عزیز عالم 103بار بندهاش را به صبر و استقامت دعوت بکند و بگوید: بایست و دینگریز نشو! بگوید: بایست و اگر از بییقهٔ ریشدار صدجور انحراف دیدی، در نرو! اگر از هملباست خلاف دیدی، در نرو! اگر از مدیری، وکیلی، وزیری خلاف دیدی، فرار نکن! اگر ضرر مالی کردی، فرار نکن! اگر نماز پیش آمد، از نماز صبح و ظهر و شب فرار نکن! زکات پیش آمد، فرار نکن! خمس پیش آمد، فرار نکن! سی-چهلسال، بیستسال بایست و خودت را نگهدار، صبر کن، ایستادگی کن، استقامت کن! بهشت پوشیدهٔ به این امور است که تو پرده به پردهٔ این امور را با صبر و استقامت کنار بزنی؛ خدا را که عبادت میکنی، بخشی از پردههای روی بهشت و پوششهای روی بهشت کنار میرود؛ در برابر حوادث تلخ صبر بکنی، بخشی از پردهها کنار میرود؛ در برابر پیشامدهای شیرینِ حرام استقامت بکنی، بخشی از این پوششها کنار میرود تا به لحظهٔ مُردنت برسی. «الذین قالوا ربنا الله ثم استقاموا تتنزل علیهم الملائکه الا تخافوا و لا تحزنوا و ابشروا بالجنه التی کنتم توعدون»، همهٔ پردههای روی بهشت را با عبادت حق، با خدمت به خلق، با صبر بر تلخیها، با استقامت در مقابل سختیها کنار زدی، این بهشتی که به تو وعده میدادند، حالا دم مُردنت با چشمت ببین! «ابشروا بالجنة آلتی کنتم توعدون». و بالاتر از این، «والله یحب الصابرین»، عاشق مرد و زنی هستم که در مقابل خطراتی که میخواهد به دینشان بزند، میایستند و خودشان را جلوی خطرات سپر میکنند.
صبر: گاهی یک درسهایی از صبر به ما دادهاند، به خدا قسم اعجابانگیز است و من فکر میکنم اگر آدم برای این روشنفکرها و فرنگیمآبها تعریف کند، فکر میکنند ما داریم افسانه میگوییم و نشستیم یکچیزی را ساختهایم و داریم به خوردشان میدهیم! یکیاش این است: شب عاشورا به 72نفر یقین داد که هرکسی بماند، کشتهشدنش قطعی است. یقین داد و بعد به همهٔ این اصحاب و اهلبیتش گفت: این لشکر تنها با من کار دارند و با شما کاری ندارند؛ اگر با من بمانید، با شما هم کار دارند. خیلی عجیب است که این حرف را هیچ پیغمبر و امامی نزد! فرمودند: من بیعتم را از شما برداشتم، راه باز است و شب تاریک، بروید! بیعتم را از شما برداشتم، یعنی چه؟ یعنی خوشحالتان کنم که اگر من را تنها گذاشتید و رفتید، در قیامت گیر نمیافتید و من به پروردگار میگویم خودم اجازه دادهام که بروند، محاکمه و جهنم ندارید. مجلس را سکوت گرفت، امام زمان میفرمایند: یکی از آنها بلند شد و گفت: آقا، اگر بیایند و من را پابرهنه در تمام بیابانهای کرهٔ زمین که پر از تیغ و خار است، بگردانند، در کوهها بگردانند، در تپهها بگردانند، تکوتنها در کل کرهٔ زمین من را بگردانند و به پایان برسد، به آنها میگویم: من دست از حسین برنمیدارم! برویم؟! کجا برویم؟ هرچه بعد از تو هست، پوچ است و پوک است! کجا برویم؟ نشست.
اینقدر صبر در کنار دین، در کنار امامت، اینقدر صبر! یعنی باید وقتی به خانههایتان تشریف بردید، روی حرف این انسان باکرامت فکر بکنید؛ من را در پنج قاره، در درهها، در کوهها و روی تپهها پایبرهنه بدوانند و مدام هم به من بگویند از حسین دست بکش، من از تو جدا نمیشوم! این صبر است! دین حسین است، توحید حسین است، عِلم حسین است، امامت حسین است، نبوت در امامت ابیعبدالله تجلی دارد، خب باید صبر کرد! صبر نکنم، در دامن کفر و نفاق و شرک افتادهام. کم نیست 103بار در قرآن از صبر و استقامت حرفزدن!
امام عصر میفرمایند: نفر دوم از جا بلند شد و گفت: یابنرسولالله! فردا اگر بمانیم، ما را میکشند؟ فرمودند: میکشند دیگر! عزیزترین گوهر انسان جانش است، ما را میکشند؟ فرمودند: میکشند! گفت: آقا چنددفعه ما را میکشند؟ فرمودند: یکدفعه، چون یکبار که سر آدم را ببرّند یا در قلب آدم نیزه فرو کنند، خب آدم کشته میشود. گفت: یابنرسولالله! من میایستم، یعنی استقامت میکنم، صبر میکنم و اگر فردا هزاربار من را بکشند و هر بار زندهام کنند و بکشند، بدن را قطعهقطعه کنند، رویهم بریزند، آتش بزنند و خاکسترم را به باد بدهند، دوباره خدا خاکستر من را از هوا جمع کند و در فردای کربلا من را زنده کند، فقط میگویم حسین!
همه حرف زدند، همه گفتند، همه هم جواب شنیدند، یکدفعه یک بچهٔ سیزدهساله بلند شد و گفت: عمو هیچ نظری دربارهٔ من ندادی، هیچچیزی نگفتی! سیزدهسال! بچهٔ سیزدهساله چقدر است؟ عموجان دربارهٔ تو همنظر میدهم، ولی باید یک سؤال از تو بکنم: عزیزدلم! فردا کشتهشدن در مذاق تو چه مزهای میدهد؟ بگیرند و تکهتکهات کنند که این کار را کردند! در مذاق تو چه مزهای میدهد؟ چقدر باحال، فدای خاک کف پایتان بشوم! خودتان که نه، من لیاقت فدای شما شدن را ندارم، من چهکسی هستم؟! گفت: عموجان! کشتهشدن در کنار تو، «احلی من العسل»، از عسل در مذاقم شیرینتر است. عمو به او گفت: عزیزدلم! جوری که تو را میکشند، هیچکس را نمیکشند، این صبر است. آدرس بهشت کجاست؟ پیش خودمان است، بهشت در زیرِ پوشش عبادات، عبادات مالی، عبادات اخلاقی، عبادات بدنی است و من باید این پوششها و پردهها را در طول عمرم مدام کنار بزنم، بزنم، بزنم، تا دم مُردن همهٔ پردهها که کنار رفت، بگویند: «ابشروا بالجنة التی کنتم توعدون».
دنباله ٔحرف حضرت باقر روحیفداه: «فمن صبر»، صبر حتماً باید باشد، «علی المکاره دخل الجنة»، کسی که استقامت بکند بر همهٔ آنهایی که ناخوشایندش است، سختش است، تلخش است، حتماً وارد بهشت میشود، قطعاً وارد بهشت میشود و این آدرس بهشت است. چقدر این آدرس نزدیک بود!
در سورهٔ «ق» خواندهاید: «ازلفت الجنة غیر بعید»، بهشت در روز قیامت بیفاصلهداشتن با اهل تقوا ارائه میشود. «ازلفت الجنة للمتقین غیر بعید»، این خیلی قید عالیی است! یعنی فاصلهٔ بین اهل ایمان و بهشت بیفاصله و غیر بعید است؛ اصلاً بهشت دور نیست که حالا اهل تقوا در روز قیامت به همدیگر بگویند آدرس بهشت کجاست؟ «ازلفت»، بهشت را خدمت باتقوایان میآورم. بهشت را میآورم، نه اینها را در بهشت میبرم! بهشت را پیششان میآورم، اینها اینقدر محترم هستند که نباید قدم بهسوی بهشت بردارند و منِ خدا دستور میدهم که کل بهشت را بیفاصله به نزدیکشان بیاورید تا به بهشت بچسبند.