روز اول سه شنبه (7-6-1396)
(قم بیت آیت الله بروجردی)عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شویدقم/ بیت آیتاللهالعظمی بروجردی/ دههٔ اول ذیالحجه/ تابستان1396هـ.ش./ سخنرانی اول
بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمدلله رب العالمین الصلاة والسلام علی سید الانبیاء والمرسلین حبیب الهنا وطبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه وعلی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».
جامعترین تعبیری که از سخن، کلام و روایات اهلبیت شده، تعبیری است که از وجود مبارک حضرت هادی(علیهالسلام) نقل شده است. تعبیر در زیارت بینظیر جامعهٔ کبیره است که به زبان امروزیها میتوان گفت زیارت جامعه شناسنامهٔ عقل و روح و قلب و عمل و اخلاق ائمهٔ طاهرین و اهلبیت عصمت و طهارت است.
ایکاش! در کتابهای درسی و آموزشی، کتابهای علوم انسانی و دانشگاهی، بخشهایی از زیارت جامعهٔ کبیره بهعنوان درس شناخت اهلبیت قرار داده میشد؛ ایکاش! متخصصین مسائل الهی در حوزههای علمیه، هفتهای دوبار سهبار جامعهٔ کبیره را درس میدادند؛ چراکه انسان با شناخت واقعی اهلبیت یقیناً از گمراهی مصون خواهد ماند و دزدان راه انسانیت به فرمودهٔ امام صادق -که یک گوشهاش را شیخ اعظم در «رسائل» نقل کرده- شیعهٔ بدون معرفت را نمیدزدیدند. معرفت به اهلبیت حصار الهی است، چنانکه در روایت معروف آمده است:
«ولایت علی ابن ابیطالب حصنی فمن دخل حصنی امن من عذابی»
یک عذاب دنیا گمراهی است، افتادن در فساد است، افتادن در گناهان کبیره است که سبب عذاب آخرت است. پروردگار در این حدیث قدسی، ولایت امیرالمؤمنین را صریحاً اعلام فرموده که حصار من است و هیچ شیطانی، ابلیسی، ضالی، مظلی به درون این حصار راه ندارد و نمیتواند گوهرهای قرارگرفتهٔ در این حصار را -که شیعیان بامعرفت و اهل عمل هستند- بدزدد.
وجود مبارک امام هادی مجموعهٔ فرمایشات اهلبیت را میفرمایند: «کلامکم نور». هیچکسی در این دنیا شناختش نسبت به اهلبیت کاملتر از امام معصوم -که عقل کل است، جان کل است، و علم محض است- نیست. شما در فرمایشات امام موحدان و چراغ قلبِ عاشقانِ حقایق، وجود مبارک امیرمؤمنان میخوانید که دربارهٔ اهلبیت میفرمایند: «هم عیش العلم»، اهلبیت حیات علم هستند، یعنی بدون آنها هر علمی علم مُرده است، علم بدن است، علم جسم است و خیلی که آن علمِ مُرده قدرت داشته باشد، برایتان هواپیمای هزارنفره بسازد، یونیت مهم دندانسازی بسازد، قطار با سرعت ششصدکیلومتر بسازد، بهترین اتوبوسها را بهوجود بیاورد، اینها همهشان حملکنندهٔ اجسام و اجساد هستند؛ اغلب اینها هم بنا به فرمودهٔ سورهٔ انفال میّت هستند! هزارنفر در طیاره که سوار میشوند، نهصدوخردهایشان مُرده هستند و حمل میّت است؛ ولی ائمهٔ طاهرین حیات علم هستند. «عیش العلم و موت الجهل»، دانش ائمهٔ طاهرین ریشهکَنکنندهٔ نادانی و جهل است، لذا امام صادق میفرمایند: هر علمی غیر از علم ما فضل است و علم نیست، به غلط اسم علم روی علوم غیر از علم ما نگذارید و بگویید فضل، یعنی یک امتیازی برای بشر بر حیوانات؛ علم در این خانواده است و این خانواده وقتی وارد علوم مادّی هم میشوند، عمق طبیعت را برای مردم شرح میدهند و شرح دادهاند. یکگوشهٔ از نگاه به عالم طبیعت ائمهٔ طاهرین «توحید مفضل» است که هنوز هم حرف اول را میزند و با اینهمه پیشرفت علوم چیزی به فرمایشات امام صادق راجعبه جنین، انسان، دریا و حیوانات اضافه نشده و چیزی هم باطل نشده است. ما اگر دقیقاً -که خیلی کار مشکلی هم هست- «السماء و العالم بحارالأنوار» مرحوم علامهٔ مجلسی، این عالم کمنظیر و خدمتگزار بینظیر روزگار خودش را ببینیم، آنجا شناخت پیدا میکنیم که علم در وجود اهلبیت به چه معناست؟ دانش در خانهٔ اینان به چه معناست؟ اگر قرآن میگوید: «فی بیوت اذن الله ان ترفع»، این «ترفع» بنا به بعضی از تفاسیر -که بهنظر من خیلی در ترجمه و توضیح این جمله غفلت سنگینی داشتهاند- خدا اجازه داده که دیوار این خانهها بالا برود تا رهگذر که رد میشود، در این خانهها را نگاه نکند! بالارفتن دیوار که اجازهٔ خدا را نمیخواهد، بلکه اجازهٔ صاحبخانه را میخواهد؛ «اذن الله ان ترفع» یعنی جایگاهی که برای افراد این بیت در رفعت و عظمت و بلندی قرار دادهام، برای هیچ بیتی چنین جایگاه رفیع معنوی و عقلی و روحی را قرار ندادهام.
«کلامکم نور»، سدیر صیرفی میگوید: من در محضر وجود مبارک امام صادق بودم، حضرت دهان مبارکشان را باز کردند و شروع به سخنگفتن کردند، چنان من را غرق در اعجاب کرد که ناخودآگاه برگشتم و گفتم: «یا بن الرسول الله! کلامک کالجوهر»، سخن شما مثل این سنگهای قیمتی(الماس، عقیق، فیروزه، بهترین سنگ مرمر) میماند! چیز دیگری نداشتم که برای تشبیه کلام امام ششم(علیهالسلام) بگویم، حضرت با یک محبتی برگشتند و به من فرمودند: «سدیر و مالجوهر الا الحجر»، گوهر غیر از یکتکه سنگ چیزی نیست و نباید کلام ما به سنگهای قیمتی تشبیه بشود. کلام اهلبیت همان کلام الهی است، قرآن دربارهٔ خودش چه میگوید؟ «انزلنا الیکم نورا مبینا»، من قرآن را بر همهٔ شما انسانها فرستادم. «انزلنا» یک معنیاش فرستادن است، من این کتاب را «الیکم»، برای کل شما جامعهٔ بشری نور روشنگر فرستادم. خب این نور چهچیزی را برای شما روشنگری میکند؟ «کلامکم نور» یعنی ائمهٔ طاهرین، اهلبیت! وزن سخن شما وزن قرآن است، ما مگر در قرآن مجید نداریم که «ما ینطق عن الهوا»، پیغمبر اکرم از پیش خودش حرف نمیزدند، «ان هو الا وحی یوحی»، آنچه در آن 23سال برای مردم فرموده، وحی الهی بوده، ولی از زبان پیغمبر صادر شده و از گلوی پیغمبر صدای این وحی درآمده است؛ بعد میخوانیم که تمام علم پیغمبر به امیرالمؤمنین منتقل شد و میخوانیم که عمل امیرالمؤمنین به امامان بعد منتقل شد؛ پس کلام ائمهٔ طاهرین هموزن قرآن است و نور است، خب این نور چهکار میکند؟ این نور هم راه درست و هم مقصد را به مردم نشان میدهد؛ یعنی بالاترین کار را این نور میکند، کاری که نه میلیاردها خورشید میتواند در جهان انجام بدهد و نه میلیاردها کتاب و سخن میتواند انجام بدهد و نه میلیاردها نور چراغها و برقها میتواند انجام بدهد. الآن نور در عالم زیاد است، ولی نود درصد مردم دنیا از این هشتمیلیارد نفر گمراه هستند. روشنایی خورشید و ماه دارد دائم میتابد، ولی نود درصد مردم گمراه هستند. این نور که کلام ائمهٔ طاهرین(علیهمالسلام) است، راه بین انسان و پروردگار را نشان میدهد و نشان هم میدهد که «ولا تتفرق بکم السبل»، هرچه جاده در این عالم در کنار این جاده باز کردهاند، انحرافی است، خاکی است و رو به ضلالت است و مقصد و نهایتش هم دوزخ است. این نور جاده را نشان میدهد، شما در حدیث سلسلةالذهب عنایت کردهاید و خواندهاید که امام هشتم در نیشابور، درحالیکه میگویند صدهزار نفر در کنار محمل جمع شده بودند، یعنی همهٔ شهر، آنوقت نیشابور شهر بسیار آبادی بود، وقتی از حضرت درخواست -به قول ما- یک یادگاری حسابی کردند، پردهٔ محمل را کنار زدند و از پدران بزرگوارشان تا پیغمبر و از خدا نقل فرمودند: «کلمة لا اله الا الله -یعنی توحید- حصنی فمن دخل حصنی امن من عذابی»، اما توحید را از کجا باید گرفت؟ این توحید را که بنیامیه هم به آن اقرار داشتند، بنیعباس هم اقرار داشتند، یکمیلیارد مسلمان هم الآن اقرار دارند، ولی یک توحید ناقص و باطل است. همین امروز در یکی از کتابهای مهم اهل سنت میدیدم که قیامت در خدا به دوزخ میگوید: «هل امتلأت»، اینهمه بشر از زمان آدم تا برپاشدن قیامت در تو ریختهام، شکمت سیر شد؟ «قال: هل من مزید»، جهنم به پروردگار میگوید اضافهتر بریز، کم است! «و ان الآخره لهی الحیوان»، هیچ نیازی به تأویل این آیه نیست، هرچه در آخرت است، زنده است و جهنم علنی با خدا حرف میزند، خدا با جهنم حرف میزند، جهنم میشنود و میفهمد و به پروردگار پاسخ میدهد. این دانشمند سنی یک روایتی را از کتب معتبرهٔ خودشان، «صحاح سته» آورده است، وقتی دوزخ میگوید: «هل من مزید»، اگر اضافهتر داری، در من بریز و من سیری ندارم! پروردگار عالم درجا دوتا پایش را بهطرف جهنم دراز میکند و پا را حرکت میدهد، جهنم آرام میشود. توحید آنها توحید مجسمهبودن پروردگار است! کتاب مستقلی دارند که این کتاب را من دیدهام و مطالعه کردهام که نوشتهاند: خدا چشم دارد، سینه دارد، گوش دارد، دست دارد، شکم دارد، پا دارد، صندلی برای نشستن دارد، شبهای جمعه از عرش صندلیاش را خودش کول میگیرد و به آسمان اول میآید، مینشیند و گوش میدهد ببیند چهکسی میگوید که من را بیامرز یا مشکلم را حل کن تا جوابش را بدهد! آسمان که طاق نیست تا خدا صندلیاش را روی آن طاق آسمان، یعنی عوالم بالا بیاورد. دانشمندانشان اینقدر دور هستند و «فی ضلال بعیدی» هستند که حالیشان نیست، قرآن میگوید: «لیس کمثله شیء»، هیچچیزی شبیه خدا نیست، اما خدا را شبیه موجودات جاندار معرفی کردهاند. این توحید را که دارند و میگویند یکدانه خدا در عالم است که این خدا اعضا و جوارح دارد. امام هشتم وقتی در پایان روایت سلسلة الذهب میخواهند بگویند برای فهم توحید از چه دری باید وارد بشوید، میفرمایند: «به شروطها»، فهم توحید شرط و قید دارد، مسئله دارد، «و انا من شروطها»، توحید را باید بیایید از امام معصوم بگیرید که ما نور هستیم، کلام ما در زمین نور است و این نور، هم جادهٔ واقعی را نشان میدهد و هم مقصد را نشان میدهد. راه را نشان میدهد که شما سالک این جاده باشید و مقصد را نشان میدهد که مقصد لقاءالله است، مقصد رضایتالله است، مقصد جنتالله است و از غیر این جاده، یکنفر نه به لقاءالله میرسد، نه به جنتالله و نه به رضوانالله؛ این توحید است، ولی معلم میخواهد! توحید دلیل میخواهد، راهنما میخواهد. «کلامکم نور»، یعنی سخن شما جادهٔ واقعی و اصلی را -که صراط مستقیم الهی است- نشان میدهد و در همین دنیا چشمتان را باز میکند تا مقصد را هم ببینید؛ چنانکه در جلد دوم اصول کافی آمده که چشم زیدبنحارثه را پروردگار باز کرد، بعد از نماز صبح، گفت پیغمبر صباحی زید را که حالت چطور است؟ گفت: یارسولالله! انگار سرم از گنبد عالم بیرون قرار میگیرد و دارم ماورای این گنبد مینا را میبینم؛ صدای خوشی اهل بهشت و صدای نالهٔ اهل دوزخ به گوشم میخورد، من وضعم به اینجا رسیده است. بعد حضرت فرمودند: چیزی از من بخواه ای مردی که ایمانت یقینی شده است. گفت: دعا کنید که من در جنگ بعد -اگر جنگی اتفاق افتاد- به شرف شهادت نائل بشوم و رسول خدا دعا کردند، زید در جنگ بعد شهید شد؛ یعنی هم مقصد را نشان میدهد و هم جاده را.
خب امیرالمؤمنین در «نهجالبلاغه» میفرمایند: «شغل من الجنة و النار امامه»، کسی که دارد بهشت را پیشِ رو میبیند، کسی که دارد دوزخ را پیشِ رو میبیند، حالا با یقینش یا با چشمی که در باطنش باز میشود؛ بالاخره مردم در ظرفیت تفاوت دارند و یک کسی هم بهشت و هم دوزخ را میبیند، جاده را هم دارد طی میکند و یک کسی هم با عینک یقینش میبیند. کسی که بهشت پیشِ روی اوست، جهنم پیشِ روی اوست، این به هیچچیز دیگری مشغول نیست و کار دارد میکند برای اینکه خودش را به بهشت برساند؛ کاسبی میکند برای رسیدن به بهشت، ازدواج میکند برای رسیدن به بهشت، حرف میزند برای رسیدن به بهشت. این آدم اینجور نیست که خودش را از همهچیز کنار بکشد و یکگوشهٔ خلوتی برود که به بهشت برسد! او زندگی طبیعی را دارد، اما تمام شئون زندگی را به نیرو و قدرت برای رسیدن به بهشت تبدیل میکند.
من یک دوستی داشتم که در سن 75سالگی از دنیا رفت. هر سال پیاده به مشهد میرفت، از جادهٔ اصلی هم نمیرفت، تابستان هم میرفت. یکبار به او گفتم: چرا از جادهٔ اصلی نمیروی؟ گفت: میزنم از کورهراهها، درهها، کنار کوهها میروم که به دهاتها برسم؛ نه مهمان کسی میشوم و نه خانهاش میروم، فقط برای اینکه قیافهٔ من را ببینند که اگر مسئلهای برای روزه، برای نماز، برای زندگی دارند، از من بپرسند. من پیادهرفتنم برای خودم نیست، بلکه پیاده دارم میروم تا دین پروردگار را با خودم حمل میکنم؛ جایی که باید انتقال بدهم، انتقال میدهم.
هیچوقت هم زیر طاق نخوابید! حتی زمستانها یک لحاف درست کرده بود و یک پارچهٔ تقریباً ضد آب در آن کشیده بود، شبهایی هم که برف و باران بود، بیرون میخوابید. فلسفهٔ آن را من نپرسیدم و نفهمیدم! دوبار هم پیاده به کربلا رفت و یکبار هم پیاده به مکه رفت. حدود پنجاهسالش بود و دوستان تهران من به او فشار آوردند که ازدواج کن، گفت: من نیازی به ازدواج در خودم نمیبینم، اما چون پیغمبر فرموده است که خواهش مؤمن را رد نکن، چشم! یک خانهای در شهر کرج بود و خانمهای دوستان، دختر خانمی را در آنجا پیدا کردند که سیسالش بود، میگفتند وجیهه هم بود، ایشان را فرستادند تا دختر را ببیند، دید و برگشت، اما قبول نکرد، چرا؟ گفت: به دو علت: اولاً هر کاری کردم که این ازدواج لله در قلبم صورت بگیرد نشد و زورم نرسید؛ ثانیاً من 55ساله هستم و او سیساله است، من توان پاسخگویی به عواطف و احساسات و غرائز این دختر را ندارم و در جنب من باید آسیب ببیند و از لذتهایش کاسته بشود. این ازدواج خدایی نیست و نمیخواهم.
از هیچچیزی جدا نیستند، ولی همهچیز را هم برای پروردگار مهربان عالم میخواهند. سالک راه اهلبیت هستند که نورشان و کلامشان جاده را نشان داده، مقصد را هم نشان میدهد؛ حالا این مقصد که بهشت است، یا پرده بنابر ظرفیت مؤمن به کنار میرود و میبیند یا با عینک ایمانش میبیند. ما در خطبهٔ متقین دربارهٔ اهل تقوا میخوانیم و چقدر عالی است! ایکاش! اینها را من لمس میکردم و با دلم میفهمیدم. متأسفانه ما بیشتر با لغت سروکار داریم، با چاپ روی صفحه سروکار داریم، ولی همهٔ اینها را برای ما گفتهاند برای اینکه ما بشویم. ما در همین کتابهای حکمایمان در اولش میخوانیم: «صیرورة الإنسان مُضاهیا –مثلاً- للعالم الکلی»، «صیرورة» یعنی شدن، این جامعهٔ کبیره را امام هادی فرمودند که ما اهل معرفت بشویم، قرآن را فرستاد تا ما اهل قرآن بشویم، نماز را به ما عنایت کرد که در شبانهروز دهبار «اهدنا الصراط المستقیم» بهصورت واجب بگوییم که سالک این صراط بشویم؛ ملّا لغتی به درد ما نمیخورد، نه برای دنیایمان و نه آخرتمان. اینکه بنشینیم و «کفایه» را با هم بحث کنیم و «فتعمل«هایش را به سر هم بکوبیم تا یکیمان به یکی دیگر ثابت بکنیم که ببین، چه پهلوانی در علم هستم! این نه به درد دنیای مردم میخورد و نه به درد آخرت مردم و نه به درد خودمان. این فتعملها را اگر در قرآن و نهجالبلاغه و روایات اهلبیت بکشیم، والله! هر یک از طلبههایمان به سلمان فارسی تبدیل میشود! اگر این فتعملها را در معارف الهیه و در حقایق الهیه بکشیم.
در خطبهٔ متقین میخوانیم که چه خطبهٔ عظیمی است! امیرالمؤمنین 110 ویژگی به تناسب عدد اسم خودش –علی- برای اهل تقوا بیان کرده که یکیاش این است: «و هم والجنة کمن رآها»، این نگاه امیرالمؤمنین است، یعنی کسانی هستند که بهشت را با چشم سر در همین دنیا میبینند. روایت معراجیه چه میگوید؟ مگر رسول خدا در معراج، بهشت را کامل با این چشم ندید؟ «و هم و الجنة کمن رآها»، پس «کمن رآها» در عالم وجود دارد، «و هم و النار کمن رآها»، دوزخ را مانند کسانی که با چشم میبینند، دارند مشاهده میکنند و این کار کلام اهلبیت است.
حالا بعد از این مقدمه، یک روایت ناب که در هیچ فرهنگی نیست، از وجود مبارک حضرت باقر رسیده است. امام باقر(علیهالسلام) میفرمایند: در سه مورد مطلقاً به ما اجازهٔ تخلف ندادهاند، حالا یکوقت من میروم و میگویم که فقیه، عالم، مرجع! وضع بدنم بهگونهای است که نه ایستاده و نه نشسته، نمیتوانم نماز بخوانم، میگوید: خب شما مجاز هستی نایستی، مجاز هستی ننشینی، مجاز هستی بخوابی. میخوابم، کلّهام را نمیتوانم تکان بدهم؛ مجاز هستی رکوع و سجودت را با اشاره انجام بدهی، اما اینجا در این سه مورد امام باقر میفرمایند که به ما اجازه تخلف داده نشده است. چهکسی اجازه نداده است؟ خدا! چهکسی اجازه نداده است؟ انبیا! چهکسی اجازه نداده است؟ ائمهٔ طاهرین! یکی رعایت حق پدر و مادر، «برّین او کافرین»، پدر و مادر باید حقشان رعایت باشد، میخواهد پدر و مادر مؤمن و نیکوکار یا پدر و مادر کافری باشد. شما حق نداری کفر پدر و مادر را برای تعطیلکردن حقوقشان عَلَم بکنی! اصلاً این حق را به تو ندادهاند، کافر هستند که کافر باشند.
من دوتا دوست داشتم که پدرشان در جوانی زرتشتی بود، چون پدرِ پدرشان زرتشتی بود. این شیعه شد و بعد هم آمد طلبه شد، عالم شد و شلوغترین نماز جماعتِ آن شهر در پشت سر همین زرتشتیِ شیعهشده تشکیل میشد. پدر و مادرش حاضر به قبول تشیع نشدند، این دوتا داداش میگفتند: پدر ما با عبا و عمامه هر روز به خانهٔ پدر و مادر زرتشتیاش میرفت و آخر اتاق مؤدب مینشست، دست هر دو را میبوسید و گردن کج میکرد و میگفت: هر امری دارید، بر من واجب است که امر شما را اطاعت بکنم. رخصت به ما داده نشده که حق پدر و مادر را ضایع کنیم.
من در تفسیر دیدم، احتمالاً تفسیر منهج بود که نقل شده است وقتی خدا در کوه طور به موسی فرمود: «قولا له قولا لینا»، با فرعون نرم، با محبت و عاطفی حرف بزنید، موسی گفت: خدایا این آدمکُش است، قاتل است، فاسد است، مفسد است و خب آدم در مقابلش در حرفزدنها از کوره در میرود! خطاب رسید: تو حق از کورهدررفتن نداری، چون بیستسال از وقتی تو را از آن جعبهٔ چوبی گرفت، تا بیستسالگی زحمتت را کشیده و بوی حق پدری بر تو میدهد، نمیتوانی بلندبلند با او حرف بزنی! موسی اجازهٔ شمشیرکشیدن هم نداشت، انبیای دیگر جنگ کردند، الّا موسی، این یک مورد بود.
مورد دوم، امانتی که پیش شما گذاشتهاند، میخواهد امانتگذار آدم خیلی خوبی باشد یا آدم بیدین و خیلی بدی باشد، امانت را رد کنید و اجازه ندارید امانت کافر را بخورید و ملک خودتان بکنید.
سوم که ابداً به ما رخصت ندادهاند که تخلف بکنیم، وعدهای است که به نیکوکار یا به بدکار، به مؤمن یا به کافر میدهید، وعدهٔ مثبت، به وعدهتان عمل بکنید. این کلامی که راه تربیت، راه برخورد با کافر و مؤمن، راه مستقیم و مقصد را که رضایتالله و جنتالله است، به ما نشان میدهد. این «کلامکم نور» واقعاً نور است.
خب نمیدانم امروز همین ساعتها بوده، همین وقت بوده که غسل و کفنشدن حضرت باقر تمام شد و جمعیت آمادهٔ تشییع جنازه هستند. جنازه دارد تشییع میشود و همه هم دارند گریه میکنند، بهخصوص اهلبیت؛ اگر ما در مسیر تشییع از یک نفر میپرسیدیم(اگر نمیدانستیم جنازه برای کیست): آقا! این جمعیت برای چه آمده است و چرا همه گریه میکنند؟ آرام به ما میگفت: این مردی که دارند تشییع میکنند، سید است، عالم است، امام است، خیر است، معصوم است! آنوقت ما یکطرف میایستادیم و زارزار گریه میکردیم و میگفتیم: آقا! ابیعبدالله عالم نبود؟ آقا! ابیعبدالله پسر فاطمه نبود؟ ابیعبدالله امام نبود؟ ابیعبدالله معصوم نبود؟ اینها حالا یکطرف، مسئله این است که حالا از خودمان بپرسیم: کشتن یک نفر چقدر اسلحه لازم دارد؟ اگر با یک خنجر، یکتکه گلو را میبریدند، از دنیا میرفت؛ اگر یک خنجر به قلب فرو میکردند، از دنیا میرفت. چطور برایتان بگویم! زبانم گیر است، بند است، کاری کرده بودند که خواهری که 56سال در کنار ابیعبدالله بود، وقتی آمد، مجبور شد سهتا سؤال بپرسد: «اانت اخی»، آیا تو برادر من هستی؟ «و ابن والدی»، تو پسر امیرالمؤمنین، پدر من هستی؟ «و ابن امی»، تو پسر فاطمهٔ زهرا مادر من هستی؟ حسین من! دارند ما را میبرند، به خودت قسم! نمیخواهم بروم و میخواهم کنارت بمانم تا اینقدر گریه کنم که بمیرم. حسین من! وقت خداحافظی است، میخواهم صورتت را ببوسم، اما سرت را بالای نیزه زدهاند. میخواهم بدنت را ببوسم، جای درستی ندارد.