لطفا منتظر باشید

جلسه سوم چهار شنبه (8-6-1396)

(قم مسجد اعظم)
ذی الحجه1438 ه.ق - شهریور1396 ه.ش
10.06 مگا بایت
دانلود

عناوین این سخنرانی

با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید

 

بسم الله الرحمن الرحیم

«الحمدلله رب العالمین الصلاة والسلام علی سید الانبیاء والمرسلین حبیب الهنا وطبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه وعلی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».

یکی از سیصدجلد کتاب علمی و رواییِ وجود مبارک شیخ صدوق، کتاب باارزش «علل‌الشرایع» است. این مرد الهی که متولد شهر قم است، از پرکارترین و فعال‌ترین و بانشاط‌ترین علمای مدرسهٔ الهی اهل‌بیت است. وجود او وجود اعجاب‌انگیزی است، وجود شگفت‌آوری است که در کنار تحصیل، در کنار گرداندن معیشت زندگی، در کنار منابری که برای مردم روزگارش رفته و منابرش را نوشته، در کنار سفرهایی که از ایران به بغداد رفته، در کنار دو سفری که نزدیک دوهزار کیلومتر به منطقهٔ بخارا رفته که جمعاً رفت‌وبرگشتش هشت‌هزار کیلومتر می‌شود و در کنار مراجعات مردمی، سیصدجلد کتاب نوشته است.

چه روحانی بانشاطی! چه روحانی فعالی! چه روحانی پرکاری! چه انسان باعظمتی! چه عالِم باحالی! چه عالِم متفکر و اندیشمندی! چه عالمی که مانند ماهی دریا در دریای روایات اهل‌بیت سالیان طولانی حرکت داشته و دنبال لؤلؤ و مرجان بوده است و از این دریای روایات اهل‌بیت، آن‌قدر لؤلؤ و مرجان کشف کرد که به سیصدجلد کتاب تبدیل شد. از چهار کتاب شیعه یک کتابش از وجود مبارک اوست؛ این‌گونه قلم‌ها همانی نیست که قرآن مجید به آن قلم سوگند خورده و به نوشته‌های آن قلم قسم خورده و یک سوره به نام این قلم‌ها نازل کرده است: «ن و القلم و ما یسطرون»؟ چرا، همین قلم‌هاست. قلم‌هایی که نوک قلم، دمِ عیسی‌بن‌مریم را داشته، احیاگر ارواح مُرده و قلوب مُرده بوده است و در مکتب اهل‌بیت تربیت‌شدن این‌گونه رجال و این‌گونه قلم‌ها نشان‌دهندهٔ عظمت و ارزش فرهنگ اهل‌بیت است.

وجودش در 1300سال پیش برای طلاب امروز و عالمان امروز برترین درس است و مرتب دارد پیام می‌دهد که من با این‌همه مشغله و با نبود وسائل الکترونیکی، با نبود وسائل ارتباط جمعی، با خانهٔ خشتی و گِلی، با تعدادی کتاب خطی و با زیارت عالمان مکتب اهل‌بیت، سیصدجلد کتاب تحویل داده‌ام و عمرم دیگر کفاف نکرد! اگر عمر من هم مثل علامهٔ حلی کفاف می‌داد، 520جلد کتاب می‌نوشتم. کتاب‌های علامه حلی را بخواهند به‌تنهایی در یک سالن بگذارند، یک‌طرف سالن را پر می‌کند؛ آن‌‌هم در حله، سالی هفت‌ماه پنجاه درجه گرمای خانه‌های خشتی و گلی و نبود وسائل! من اگر به قم بیایم و مال امام زمان را بخورم، سِنی هم از من بگذرد، نه کاری برای دین خدا انجام بدهم و نه برای ملت شیعه، چه جوابی دارم که فردای قیامت به پروردگار عالم بدهم؟ اگر با این‌گونه افراد به من اتمام حجت شده باشد که شده، چه عذری در قیامت و در پیشگاه وجود مقدس حق دارم که بخشی از عمرم را به تنبلی و بیکاری و خنده و مهمانی به بطالت گذرانده باشم؟!

یکی از سیصدجلد کتابش کتاب باارزش «علل‌الشرایع» است. در این کتاب، یک روایتی را از قول وجود مبارک امام صادق نقل می‌کند که متن این روایت از گفتار نورانی، ملکوتی، الهی و عرشی حضرت ابی‌عبدالله‌الحسین(علیه‌السلام) است. خود قبول این روایت و رضایت به تحقق متن این روایت، فقط نشانهٔ بندگی و نشانهٔ تسلیم‌بودن در پیشگاه مقدس حضرت حق است؛ تسلیمی که مقام انبیای الهی بوده است: «اذ قال له ربه اسلم»، یکبار من به ابراهیم گفتم که در مقام تسلیم بربیا و یکبار هم او جواب به من داد: «اسلمت لرب العالمین». من یکبار به ابراهیم گفتم و دیگر تذکر ندادم، یک‌بار هم ابراهیم قبول کرد و تا آخر عمرش در فضای تسلیم نسبت به من ماند. بندگی هم غیر از این نیست و تا حالت تسلیم نباشد، عبادتْ عبادت زورکی خواهد بود و عبادت بی‌قیمت و بی‌ارزشی است؛ عبادتی که با معرفت و محبت و عشق و همت همراه نباشد، باید زمینش گذاشت و نباید به‌دنبالش رفت، نباید دنبال کرد؛ چون تضییع‌کردن عمر است و به قول پیغمبر اسلام، عبادتِ کلاغی است، نه عبادت لله؛ اینکه من زورم بیاید که عبادت بکنم و با یک فشار روانیِ داخلی به علتی در پیشگاه خدا بدون رعایت‌کردن ادب و احترام بیایم و یک نمازی بخوانم که انگار یک دوشاخه در وجود من است که به برق وصل کرده‌اند و برق است که دارد من را دولّا و راست می‌کند و به سجده و تشهد می‌برد. این را پیغمبر فرمودند که عبادت کلاغی است و این عبادتْ عبادت نیست؛ اما عبادتی که از روی تسلیم است، یعنی من خودم را در دست رحمت خدا، احکام خدا و خواسته‌های وجود مقدس او رها کردم و به نقطه‌ای رساندم که کشش معشوق، منِ عاشق را در عبادتی قرار می‌دهد که عبادت، هم چاشنیِ معرفت دارد  می‌دانم دارم چه‌کار می‌کنم و هم چاشنی همت دارد، یعنی همهٔ توانم را برای عبادت به‌کار می‌گیرم و هم چاشنی عشق و محبت دارد.

من در همین شبستان، همین‌جا پشت سر آیت‌الله‌العظمی بروجردی نماز اقتدا کرده‌ام که ایشان در آن‌وقت حدود 86سالش بود. دیگر می‌گویند آدم 86ساله کامل بازنشسته است، آدم 86ساله بی‌حوصله و بی‌حال است، اینجا در سن 86سالگی که من اولین نمازم بود به ایشان اقتدا شد و ایشان دوسال بعد از دنیا رفتند، وقتی که به رکوع می‌رفتند، هفت‌مرتبه با یک حال و نشاط و هیجان قلبی می‌گفتند: «سبحان ربی العظیم و بحمده»، بعد از هفت‌مرتبه بلند می‌شدند و استقرار پیدا می‌کردند: «سمع الله لمن حمده»، به سجده می‌رفتند، در سجده که آدم زانوهایش هم درد می‌گیرد و به بازوهایش هم فشار می‌آید، هفت‌مرتبه می‌گفتند: «سبحان ربی الاعلی و بحمده»، سلام نمازشان هم که می‌دادند، باید به خانه می‌رفتند و پیراهنشان را عوض می‌کردند، چون جلوی پیراهن از گریه خیس شده بود. این حالت تسلیم، این حالت معرفت، این حالت همت، این حالت عشق است.

 یکی از شعرای روزگار ما که او را من دیده بودم، بسیار آدم باحال و چشم‌گریان و به‌شدت فانیِ در امیرالمؤمنین بود. دوتا دیوان شعر هم دارد، در اشعارِ غزلیاتش که تمامش هم نصیحت است و به‌اندازهٔ دیوان حافظ است، می‌گوید: ما باید اول از عباداتمان توبه بکنیم که عبادتْ عبادت نبود، اگر خدا توبه‌مان را قبول کرد، بعد باید به سراغ گناهانمان برویم. این کار را باید کرد!

خب این روایت را اگر من بفهمم، یک سود است. این روایتِ ابی‌عبدالله، افتادن در گردونهٔ تسلیم به پروردگار است؛ یعنی اگر آدم این روایت را قبول بکند، هرچه چون‌وچرا نسبت به پروردگار دارد، ریشه‌کن می‌شود؛ اگر قبول بکند! یک کسی پیش پیغمبر آمد و درخواست کرد که حضرت او را نصیحت کنند. پیغمبر اکرم مصرّ شدند که من اگر تو را نصیحت بکنم، قبول می‌کنی؟ گفت: بله یا‌رسول‌الله! دوباره پیغمبر فرمودند: می‌پذیری؟ آخر حرفی که پیغمبر می‌خواهد بزند، قیمتش از آسمان‌ها و زمین بیشتر است و اگر من نپذیرم، خیلی اهانت به پیغمبر است. قبول می‌کنی بگویم یا نه، وقتم را تلف نکنم؟! قول داد قبول بکند، حالا ما هم خبر نداریم که بعد از اینکه پیغمبر مطلب را برایشان فرمودند، رفته و عمل کرده است یا نه! انبیا هم مأمور به ظاهر بودند.

امام صادق راوی روایت شده و روایت از ابی‌عبدالله(علیه‌السلام) است، ابی‌عبداللّهی که امتیازات خاصی در این عالمِ وجود دارد و شکی هم در این امتیازات خاص نیست. شما همین امشب در مفاتیح محدث قمی، در باب زیارت سوم شعبان، روز ولادت ابی‌عبدالله بخوانید که وجود مبارک امام دوازدهم، توقیعی را برای علی‌بن‌مسیب هَمْدانی صادر کرده است که کوه نمی‌تواند تحمل بکند، مثل اینکه قرآن را نمی‌تواند تحمل بکند! «لو انزلنا هذا القران علی جبل لرأیته خاشعا متصدعاً من خشیة الله»، واقعاً حرف‌های اینها را هم کوه نمی‌تواند تحمل بکند. امام زمان در نامه نوشته‌اند: علی‌بن‌مسیب! امام زمان را دارم می‌گویم، بقیة‌الانبیا و ائمه را دارم می‌گویم، عدل جهانی را دارم می‌گویم، طاووس اهل جنت را دارم می‌گویم، شخصی را می‌گویم که همهٔ انبیا و اولیا و ائمه منتظر بودند او را ببینند و با انتظار دیدنش هم از دنیا رفتند! علی‌بن‌مسیب، امروز که روز سوم شعبان است، روز ولادت مولای ما حضرت ابی‌عبدالله‌الحسین است؛ اینکه دیگر شوخی ندارد و امام زمان می‌گوید حسین مولای من است، یعنی من غلام او هستم!

امام عصر چه‌چیزی از ابی‌عبدالله داشته که او را مولا می‌گوید و خود را برده می‌گوید؟ او مولای من است و من برده و بنده و غلام او هستم، بعد می‌نویسد: علی‌بن‌مسیب خدا -این خیلی عجیب است- درمان درد بی‌درمان را در خاک او قرار داده است. خوردن هر خاکی حرام است؛ شما خاک از زیر صورت پیغمبر بیرون بیاور، خوردنش حرام است، خاک از زیر صورت هر پیغمبر و امامی دربیاور خوردنش حرام است؛ ولی علی‌بن‌مسیب در خاک او درمان درد قرار داده است. امام صادق می‌فرمایند: حسین گودال را به معراج تمام ملائکهٔ عالم تبدیل کرد. آنها برای رفتن به معراج صعود ندارند، نزول دارند و نزولشان هم کنار تربت ابی‌عبدالله است، آنجا معراج است! معراج ملکوتیان! این وجود مقدس به نقل صدوق در «علل‌الشرایع»، با توجه به اینکه مُرسله‌های صدوق را فقهای ما مُسند حساب کرده‌اند، درحالی‌که این روایت مُرسله هم نیست و سند دارد، ابی‌عبدالله می‌فرمایند. حرف ابی‌عبدالله کم نیست! من یک روایتی دیدم که برایم تعجب‌آور هم نبود، همین است و واقعیت همین است. زینب کبری می‌فرمایند: برادرم 36 سال عمرش را با امیرالمؤمنین معاصر بود، در خانوادهٔ ما، یکبار ما خواهرها و برادرها ندیدیم که پدر حضرت حسین را معمولی صدا بزنند. هر وقت امیرالمؤمنین می‌خواستند صدایش بزنند، اول تمام‌قد از جا بلند می‌شدند و یک حالت ادب به خودشان می‌گرفتند، اسم برادرم را نمی‌بردند و فقط می‌گفتند: «الیّ یا ابی‌عبدالله»، اسمش را نمی‌بردند! نمی‌دانیم حسین کیست و نمی‌فهمیم!

این را یکی از مراجع بزرگ تقلید برای خودم گفت: آخوند خراسانی، صاحب «کفایه» از دنیا رفت و یکی از بزرگان قابل قبول نجف خواب آخوند را دید، گفت: آقا در ورود به برزخ چه‌چیزی به شما گذشت؟ آدمی که وقتی بالای منبر می‌نشست تا درس بگوید، در احوالات آخوند نوشته‌اند که هفتصد مجتهد پای درسش بودند! یکی‌شان آیت‌الله‌العظمی بروجردی بود، یکی‌شان مرحوم اصطهباناتی بود، یکی‌شان مرحوم آقاشیخ‌مرتضی طالقانی بود. شاگردان آخوند خیلی فوق‌العاده بودند! آقا بعد از مُردنتان و ورود به برزخ به شما چه گذشت؟ گفت: بحث برزخ من را پیش نکش! من یک‌دانه خبر از برزخ به تو می‌دهم، من که شیر عِلم بودم، پهلوان علم بودم، پهلوان فکر بودم، پهلوان فقه و اصول بودم، پهلوان فلسفه و حکمت بودم، کنار درسم هفتصد مجتهد شرکت می‌کرد، وقتی وارد برزخ شدم، آنجا ابی‌عبدالله را شناختم و معلوم شد که هشتادسال عمرم را نفهمیده‌ام حسین کیست! روایت برای یک چنین وجودی است.

«ان الله عزوجل -چقدر روایت باحال است- ما خلق العباد الا لیعرفوه»، خداوند متعال مُشتی خاک را به یک ظرف زنده تبدیل نکرد، مگر برای اینکه این ظرف، معرفت به پروردگار در آن قرار بگیرد و این فلسفهٔ خلقت انسان است. دیگر ابی‌عبدالله درِ همهٔ چون‌وچراها را بسته است! برای چه ما را آفریده‌اند؟ برای چه ما را در این دنیا آورده‌اند؟ از آوردن ما چه‌کار داشتند؟ می‌خواستند چه‌کار بکنند؟ پروردگار چه نیازی به ما داشت؟ همهٔ این دری‌وری‌ها در روایت ابی‌عبدالله ذوب می‌شود و خاکستر می‌شود و دور ریخته می‌شود. او عالم است، علم بی‌نهایت دارد، حکمت بی‌نهایت دارد، رحمت بی‌نهایت دارد، مستجمع جمیع صفات کمال است و تمام موجودات آفرینشش عبد و تسبیح‌گو هستند؛ آسمان‌ها مسبّح هستند، زمین مسبّح است، مرغ‌های هوا مسبّح هستند، ماهیان دریا مسبّح هستند، جنگلی‌ها مسبّح هستند، ریگ‌ها مسبّح هستند، «یسبح لله ما فی السماوات و الارض الملک القدوس العزیز الحکیم تسبح له السماوات و الارض»، و بعد هم در قرآن می‌گوید که تمام جهان از کوچک‌ترین ذره تا بزرگ‌ترین نماز دارند: «و تسبیح قد علم کل صلاته و تسبیحه»، هم شعور خداشناسی دارند، هم شعور تسبیح‌گویی و هم به تسبیح‌گویی و نماز خودشان شعور دارند.

خدا خاک را جمع کرد و یک قالب -قالب توخالی- به نام انسان ساخت و به او روح دمید. می‌خواست از این قالب خاکی یک موجود زنده‌ای بسازد که مانند کل موجودات ظرف معرفت باشد. این ارادهٔ او که زیباترین اراده است. حالا ما می‌خواستیم خاک باشیم که چه؟ چند صدتا الاغ از روی ما راه برود، چند صدتا گاو و شتر از روی ما راه برود، چند صدتا حیوان درنده و چرنده راه برود و دستشویی هم در آن خاک بکند! می‌خواستیم خاک باشیم که چه؟ می‌خواست بالاترین ارزش را به یک مُشت خاک بدهد که آمد و به ملائکه گفت: «جاعل فی الارض خلیفه»، خلیفه «الف» و «لام» ندارد، جاعل اسم فاعل است و معنی فعل مضارعش را می‌دهد. علی‌الدوام تا قیامت می‌خواهم جانشینی در زمین برای خودم بسازم. مشتی خاک را به‌صورت یک قالب توخالی که در این قالب توخالی معرفت پر بشود، معرفت به چه‌کسی؟ به خودش، او را بشناسند.

منافق، مشرک، کافر، ضعیف‌الایمان، بی‌دین و لائیک، کاملاً با این وضعی که دارد، خنجر برداشته و شصت‌سال هفتادسال است دارد خودکشی می‌کند؛ عقل‌کُشی، قلب‌کشی، فطرت‌کشی و این قتل بالاترین قتل است که اگر آدم با این قتل بمیرد، مطلقاً توبه ندارد و باید با کلّه به جهنم برود. معرفت‌الله بالاترین علم است، اشرف علوم است، معرفت‌الله عشق به الله می‌آورد و به فرمودهٔ امام صادق(علیه‌السلام)، «ما خلق العباد الا لیعرفوه»، من باید به این خلقت راضی باشم یا نه؟ زین‌العابدین را همه می‌شناسید، امام باقر می‌فرمایند: با پدرم از مدینه به نجف آمدیم، آن‌وقت قبر امیرالمؤمنین عریان از حرم و در و دیوار و اتاق بود، روی خاک بود و هیچ‌کس هم قبر را نمی‌شناخت، امام باقر می‌فرمایند: من دیدم پدرم با اشک چشم دارد در کنار قبر امیرالمؤمنین زار می‌زند و می‌گوید: «اللهم! فاجعل نفسی مطمئنة بقدرک راضیة بقضائک»، خدایا! به این اندازه‌گیری که نسبت به من کردی و به این فرمانی که در خلقت من دادی، من را کاملاً خشنود نگه‌دار، خوشحال باشم که من را خلق کرده‌ای، آرامش داشته باشم که من را آفریده‌ای. این فضولی‌ها چیست که برای چه ما را خلق کرده‌اند؟ خلقت ما به چه درد خورد؟ مگر خدا محتاج ما بود؟ تمام اینها زبان شیطان است! وقتی آدم به وجود مقدس او معرفت پیدا کند، به خودش، به احکامش، به انبیائش، به حلال‌وحرامش و به اخلاقیات، رضایت کامل می‌دهد و خیلی هم خوشحال است، خیلی هم از خدا راضی است و به پروردگار می‌گوید: عاشقت هستم که من را خلق کردی! دستت درد نکند که من را خلق کردی! چه کار رحیمانه‌ای کردی! چه کار عاشقانه‌ای کردی که یک مشت خاک را از زیر پای انواع حیوانات بیرون کشیدی و تمیزش کردی، در حیوانات حلال‌گوشت فرستادی و در سبزیجات و صیفی‌جات فرستادی و از آنجا در صلب پدرم فرستادی و رحم مادرم نطفهٔ من شد، بعد هم من را آفریدی و برگشتی به خودت گفتی: «تبارک الله احسن الخالقین». از تو خوشم می‌آید ای خدا که من را خلق کردی و بی‌ریخت هم من را خلق نکردی: «الذی احسن کل شیء خلقه»، اصلاً بی‌ریخت هم خلقم نکرده‌ای و کُل ما خوشگل هستیم، اینکه می‌گویند این بی‌ریخت است، این بدگِل است، این دری‌وری‌های روی زمین است و آسمان حرفش چیز دیگر است: «احسن کل شیء خلقه».

جهان چون چشم و خط و خال و ابروست

 که هر چیزی به جای خویش نیکوست

مطلب همین هم هست: «و اذا عرفوه»، وقتی که انسان را آفرید برای اینکه ظرف معرفت بشود، چون وجود مقدس خالقش را بشناسد و «عَبَدوه»، بندگی کند، عبادت کند، عبادت یعنی چه؟ یعنی هر کار مثبت، به شرط مؤمن‌بودن! هر کار مثبت به شرط مؤمن بودن! چقدر این آیه زیباست: «من عمل صالحا من ذکر او انثی و هو مؤمن»، این شرط همه‌جا آمده است، «ما کان للمشرکین ان یعمروا مساجد الله انما یعمر مساجد الله من آمن بالله»، این ایمان باید همه‌جا بدرقهٔ همه کارهایم باشد، ولو یک قِران در راه خدا بدهم؛ مگر به یتیم و اسیر و مسکین میلیونی پول دادند؟ به یتیم و مسکین و اسیر به هرکدامشان چهارتا نان دادند. امیرالمؤمنین، صدیقهٔ کبری، حسن و حسین، نان خالی افطاری‌شان را دادند، ولی می‌بینید که سورهٔ انسان برای این صدقه نازل شده است. ایمان همه‌جا شرط است.

خب وقتی او را شناختند، پیشانی وجودشان را برای بندگی به خاک درگاهش بگذارند تا ملک‌الموت بیاید و بگوید که خدا تو را می‌خواهد؛ آن‌هم ملک‌الموت با چه حالی می‌آید؟ پیغمبر می‌فرمایند: «مثل اب شفیق»، با چنین حالی می‌آید. با چه حالی می‌آید؟ پیغمبر می‌فرمایند: با قیافه‌ای برای بردن مؤمن می‌آید که اگر خدا بهشت را به مؤمن ندهد، تماشای زیبایی ملک‌الموت برای مزد کل عمرش بس است و اینجا دیگر یوسف هم در برابر زیبایی ملک‌الموت لُنگ انداخته است. البته عکس باطن مؤمن روی صورت ملک‌الموت افتاده، وگرنه ملک‌الموت که یک فرشته است و شکل ما را ندارد؛ بلکه مؤمن در وقت رفتن، خودش را در قیافهٔ ملک‌الموت می‌بیند، اول فکر می‌کند که کل زیبایی برای ملک‌الموت است! کل زیبایی برای خودت است. «فاذا عبدوه»، وقتی خدا را عبادت کنند، «استغنوا من عبادته ان عبادت من سواه»، با عبادت خدا یک سرمایه‌دار عظیمی بشوند که گوشه چشمی به غیر از خدا برای یکبار نیندازند و ببینند که در کنار خدا همه‌چیز دارند. همه‌چیز دارند! نباید به بالا و پایین‌شدن مواد مربوط به شکم نگاه کرد.

 ملت آمادهٔ تکبیرةالإحرام بودند و پیغمبر نیامدند. عاشق نماز جماعت بود، به یکی گفتند: در بزن! درِ خانه در مسجد بود، در زدند، در را باز کردند، گفت: پیغمبر خانه هست؟ گفت: هست! گفت: بگویید فلانی است. فرمودند: بگویید داخل بیاید. آمد و گفت: آقا تمام مسجد پر است و آمادهٔ تکبیرةالإحرام هستند، چرا نمی‌آیید؟ فرمودند: سه شبانه‌روز است که غیر از آب هیچ‌چیزی گیرم نیامده است و طاقت بلندشدن و آمدن و خواندن نماز جماعت را ندارم، به مردم بگو نمازشان را بخوانند؛ اما این پیغمبر که اصلاً شکم را ملاک ارزیابی قرار نداده بود، در آن گرسنگی چنان از خدا شاد بود، چنان شاد بود که اگر خدا دست قدرتش روی پیغمبر نبود، قفس بدن را رها می‌کرد و می‌رفت!

«قل الله ثم ذرهم»، فقط بگو خدا، فقط نگاهت به خدا باشد که این نتیجهٔ عبادت واقعی است، این نتیجهٔ عبادت برحق است، این نتیجهٔ اتصال به پروردگار است و من دراین‌زمینه داستان‌هایی دارم، داستان‌هایی که واسطه نبوده‌ام و اصلاً در متنش بوده‌ام. پروردگار عالم در ایام جوانی‌ام گروهی را در کنارم قرار داد که من آنها را نمی‌شناختم و بعداً یواش‌یواش فهمیدم اینها از اولیای پروردگار مهربان عالم هستند. در خدا غرق بودند و به حق خدا یکی‌شان تا شب مرگ، در 90، 92، 89، 75سالگی هم یک‌ذره لنگی در زندگی پیدا نکردند و غرق بودند!

 

برچسب ها :