عبدالله بن عباس میگوید: سلمان فارسی داستان اسلام آوردن خود را چنین بازگفت:
من مردی ایرانی نژاد و از اهل اصفهان بودم، زادگاهم قریهای به نام جی و پدرم دهقان و مالک و رئیس قریه محسوب میشد، پدرم به شدت مرا دوست داشت تا آنجا که چون دختران مرا در خانه نگاه میداشت و اجازه بیرون رفتن نمیداد، من در مذهب خود که زردشتیگری باشد آن قدر کوشش و سعی داشتم که به خدمت آتش منصوب شده بودم.
یک روز که به فرمان پدر از خانه خارج شده و به سوی مزرعه ملکیاش میرفتم به کنیه ای از نصاری برخورد کردم، صدای مسیحیان را شنیدم که به نماز مشغول بودند، به کنیه وارد شدم، نماز مسیحیان مرا که تازه با آن برخورد میکردم سخت مجذوب کرد، و آن قدر در آنجا ماندم که شب فرا رسید، و کاری که مأموریت داشتم انجام دهم به کلّی از میان رفت، پدرم پس از اطلاع از حوادث آن روز، و توجه و علاقه من به مسیحیت سخت ناراحت شد و مرا در خانه محبوس داشت، ولی من پنهان از دید او با مسیحیان ارتباط برقرار کردم، و از آنان خواهش نمودم که اگر کاروانی که به بلاد مسیحی سفر میکند به ناحیه ما آ مد مرا آگاه کنید، به این وسیله من از حبس پدر گریختم و با آن کاروان به شام سفر کردم، و با دانشمندی از دانشمندان مسیحی همنشین شدم و او را به عنوان مربی و استاد خود انتخاب کردم، ولی این مرد ریاکار بود و به پارهای از گناهان دست مییازید، ولی پس از مرگش اسقف دیگری در کنیه جانشین او شد که آیتی از زهد و عبادت بود، من به او دل بستم و با وی سالیانی چند به عنوان شاگرد همراه بودم، او در هنگام مرگ مرا به عالمی در موصل راهنمائی نمود، چند سال نیز به شاگردی این عالم که چون دوستش بسیار پرهیزگار بود به سر آوردم هنگامی که زمان وفات او در رسید از وی خواهان استاد دانشمند و عالمی دیگر شدم، این پیر یادآور مردی دانشمند و پاکدامن در نصیبین شد، پس از وفات او به نصیبین سفر کردم، و به دیدار استاد و عالمی که در این شهر بود فائز شدم و تا لحظه مرگش از محضرش بهره گرفتم پس از وی بر اساس سفارشی که در لحظات آخر کرده بود به عموریه رفتم، و در آنجا نمونه دیگری از آن پارسایان دانشمند مشاهده نمودم، مدتها نیز در خدمت این استاد بودم، آنگاه که وی نیز آماده رخت بستن از این جهان بود و من خواستار جانشینی برای او شدم به من گفت: به خدا سوگند دیگر امروز کسی را به آنچه ما ایمان داریم، معتقد باشد و به راه روش ما راه پوید نمیشناسم، که تو را نزد او راهنمائی کنم، ولی هنگام و زمان ظهور پیامبری نزدیک شده که به دین ابراهیم مبعوث میگردد، و در سرزمین عرب برانگیخته میشود، محل هجرت او سرزمینی است که در آن نخل میروید، و در میان زمینهای پر از سنگهای آتشفشان از دو طرف محصور میباشد، «1»
او هدیه میپذیرد، اما از قول صدقه دوری میجوید، و در میان دو کتف او خاتم نبوت وجود دارد اگر میتوانی به آن سرزمین برو. «2»
------------------------------------------------------
(1)- مدینه منوره میان دو بیابان قرار دارد که سابقاً در آن آتشفشانی شده است و هر یک از آن دو را «حرّه» مینامند.
(2)- ابن هشام ج 1 ص 218- 214 تاریخ ذهبی ج 2 ص 63- 51 عیون الاثیر ج 1 ص 65- 60.
برگرفته شده از کتاب:تفسير حکیم ، ج9، نوشته: استاد حسین انصاریان
منبع : پایگاه عرفان