جلسه اول دوشنبه (13-6-1396)
(تهران حسینیه محبان الزهرا (س))عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شویدتهران/ حسینیهٔ محبانالزهرا/ دههٔ دوم ذیالحجه/ تابستان1396هـ.ش./ سخنرانی اول
بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمدلله رب العالمین الصلاة والسلام علی سید الانبیاء والمرسلین حبیب الهنا وطبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه وعلی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».
با توجه به اینکه امیرالمؤمنین یک ارزیاب دقیق و همهٔ ارزیابیهایش حق است، انحرافی ندارد، اشتباهی در ارزیابی ندارد، چرا؟ چون همهٔ وجود امیرالمؤمنین به توحید وابسته است و به فرمودهٔ حضرت رضا بین حضرت و پروردگار و بقیهٔ ائمه یک نوری وجود دارد که هرچه را بخواهند بگویند یا نظر بدهند، در آن نور نگاه میکنند و نظر میدهند. روایت در جلد اول عربی «اصول کافی» است و اگر واقعاً این نور نبود، ائمهٔ ما یا پیغمبر ما نمیتوانستند از غیب و از آینده خبر بدهند. ما یک روایتی داریم که حدود چهار صفحه است. شما روایاتی را که شنیدهاید یا گاهی در کتابها دیدهاید، دو خط است یا سه خط است یا پنج خط است. اولینباری که این روایت را من دیدم، در جلد دوم تفسیر علیبنابراهیم قمی بود که اوائل قرن چهارم نوشته شده است. این از شگفتیهای روایات ماست و یک روایت کم نظیری است؛ اگر یک وقتی فرصت بشود، من کل این روایت را در یکی از منبرها بخوانم، همه را شگفتزده میکند. پیغمبر اکرم در سال آخر عمرش در مسجدالحرام حلقهٔ درِ کعبه را گرفت و تمام حوادث ملت اسلام را در ایران از زمان قاجاریه و در ممالک دیگر هم نزدیک به زمان قاجاریه، کل اوضاع امت را که در کل امور مسیر منفی طی میکنند، خبر داده است؛ از خوراک مردم، لباس مردم، عروسیهای مردم، مَرکبهای مردم، معاشرتهای مردم، اصلاح سر و صورت مردم، لباس زنان، انواع مدهای موهای زنان، حرامخوریها، شکل و قیافهٔ شهرها، اینکه صدا در یک مدت بسیار کمی از این طرف دنیا به آن طرف دنیا میرسد و مردم در چند ثانیه از اخبار کل جهان آگاه میشوند و اینکه در خیابانهای مکه و مدینه مراکز فروش انواع موسیقیهای حرام رواج پیدا میکند، همه را بیان کرده است.
خیلی روایت فوقالعادهای است، یعنی روایت بهگونهای است که انگار رسول خدا از زمان خودش 1500سال جلو آمده و در کلِ امت گشت زده، تمام امور امت را یادداشتبرداری کرده و بعد دوباره به 1500سال قبل برگشته و همهٔ دیدههایش را از ذهنش درمسجدالحرام بیان کرده است. خیلی جالب است که رئیسجمهورشدن زنان، وکیلشدن زنان، وزیرشدن زنان، دخالت زنان در همهٔ اموری که در شأنشان نیست، همه را بیان کرده است. این علمِ ثابت است، این علم بدون ساحل است، این علم بدون محدودیت است، این یک ارزیابی صد درصد دقیق است. چیزهایی را در این روایت خبر داده که اصلاً در همین پنجاه-شصتسالهٔ اخیر اتفاق افتاده است. میگویم باید من یک وقتی این روایت را کاملش را بخوانم تا یک نوار ماندگاری شود و روایتی است که قطعاً صرف نمیکند رادیو و تلویزیونهای کشورهای اسلامی پخش کنند و نمیکنند؛ چون خیلی از موارد این روایت دامن خودشان را میگیرد، یعنی منفیگراییهایی در آنها است که پیغمبر عظیمالشأن اسلام از آن خبر داده است. غیر از این روایت، روایات دیگر هم هست که حضرت از اوضاع آیندهٔ خودشان خبر میدهند و خیلی روایات فوقالعادهای است؛ مثلاً نوع لباس پوشیدن خانمها، روابط خانمها، روابط نامشروع، آرایشکردنهای غلیظ و بیرونآمدن در مردم که زمان خودش نبوده است. اینها را جداگانه در یک روایت دیگر بیان میکند و پیغمبر در آخر بعضی از این روایات یک تهدید عجیبی کرده که خدا نیاورد ما در معرض آن تهدید قرار بگیریم! میفرمایند: من با همهٔ وجود از آنها بیزار هستم و آنها هم از من بیزار هستند. خب نشان میدهد که از پیغمبر بیزارند، اگر بیزار نبودند که به حرفش گوش میدادند و حجاب را رعایت میکردند، روابط نامشروع را قطع میکردند. خیلی روایات عجیبی است که میگویم آدم را تکان میدهد؛ مثلاً در یک روایت دارد که مردان در آن زمان برای بهدستآوردن پول بیشتر، همسران خودشان را به دست خودشان در معرض فروش به مردان دیگر قرار میدادند. اینها نبوده و بعد پدیدهٔ نویی است، پدیدهٔ جدیدی است و منظورم این است بدانید آنچه خدا و پیغمبر و ائمهٔ طاهرین میگویند یا خبر میدهند یا هشدار میدهند، صد درصد حق است. حالا همین مقدار باور بکنیم و به ایمانمان اضافه بشود، عملکردنش برای بعد از باورکردن بماند؛ اما همین باورکردن بالاخره یک عامل مصونیت برای ماست که ما جزء آنهایی نشویم که پیغمبر از منفیگرایی عملی و اخلاقیشان خبر داده است؛ چون خبری که از این نوع مردان و زنان داده، مسلّم است که این مردان و زنان اهل دوزخ هستند.
همین دیروز یک روایتی را میدیدم که حضرت از شبنشینیهای مختلطِ همراه با مشروب، زنان خواننده و رقاصه و خوردن مال حرام خبر داده که پیغمبر در بخشی از این روایت میگویند: اینجور مردان و زنان اخلاقشان بعد از این کارهایشان اخلاق بوزینه و خوک خواهد شد! اینها خبرهایی است که داده و ما داریم تحقق این خبرها را در امت میبینیم؛ مثلاً یک خبر خیلی مهمی که پیغمبر دادند، میفرمایند: امت من تمامشان با همدیگر درگیر میشوند، اختلافات عجیبی بین آنها میافتد و هیچ گروهی گروه دیگر را قبول ندارد و به روی هم اسلحه میکشند. خب دارید میبینید که همین شده است؛ یا در یک خبری من از امیرالمؤمنین دیدم که از جاهای مختلف و مناطق گوناگون با مجوّز قلابی بهعنوان اینکه شهروند این مملکت هستند، وارد شامات میشوند؛ یعنی امیرالمؤمنین صریحاً از آمدن داعش خبر داده که با گذرنامههای صوری میآیند، درحالیکه یک عدهای چچنی هستند، یک عدهای آلمانی هستند، یک عدهای اروپایی هستند و یک عدهای آمریکایی هستند. خیلی برایم عجیب بود که حضرت میگویند: با سند تقلبی! حالا آنوقت که گذرنامه یا پاسپورت نمیگفتند. در عرب که گذرنامه نبود! حضرت با کنایه میگویند: با سند قلابی بهعنوان اینکه وطنیِ این مملکت هستند، وارد شام میشوند و به احدی رحم نمیکنند؛ نه به مرد، نه به زن، نه به بچه، نه به آشنا، نه به غریبه و همه را خبر دادهاند.
داستان خبرهای غیبی پیغمبر و ائمه دو-سه جلد کتاب قطور است. اینها را گفتم که شما به علم پیغمبر و امیرالمؤمنین اطمینان پیدا بکنید و خود را حفظ بکنید که خدای نکرده در معرض اخبار ائمه قرار نگیرید که شما را هم میگفتند، این خیلی خطرناک است! حتی پیغمبر از هملباسیهای ما خبر داد که بعضی از اینها و پیغمبر از آنها به «علماء سوء»، آخوندهای بد تعبیر میکند؛ نه اینکه حالا کمکی به دین مردم هستند، بلکه کلنگ به جان دین مردم هستند؛ اینها را هم خبر داده است. از این فتوادهندگان مملکت سعودی هم خبر داده که فتوادهندگان بخشی از این امت خائنین امت هستند. خیلی روایات عجیبی است!
امیرالمؤمنین در «نهجالبلاغه» در حکمتها، چون «نهجالبلاغه» سه بخش است: بخش سخنرانیهای حضرت است که بالای هر سخنرانی «و من خطبة علیهالسلام» نوشته است. خطبه یعنی سخنرانی، خطاب، خطابی، این از سخنرانیهای حضرت است؛ بخشی «و من کتابٍ له علیهالسلام» دارد، یعنی نامهها؛ نامههایی که به استاندارها، به فرماندارها و به دوستانشان نوشتهاند و کلی فرهنگ ادب و تربیت و راهنمایی کارگزاران است برای اینکه چگونه گردانندگان حکومت باشند که الحمدلله هیچچیزش هم عمل نمیشود؛ یک بخش هم کلمات قصار و بهنام «حِکَم» جمع حکمت است، یعنی سخنان استوار کوتاه که تعدادیاش در بخش سوم «نهجالبلاغه» است. من دو-سه جور کتاب دارم، هم از قرن دهم و هم از قرن الآن و هم از قرن قبل از دهم که کلمات نصف خطی و یک خطی امیرالمؤمنین نزدیک به یازدههزار سخن حکیمانه است؛ حالا اینهایی که به دست ما رسیده است و خیلیهایش -کلمات حکیمانه- هم در بستر زمان ازبین رفته و گم شده است. حالا یکیاش را برای نمونه برایتان بگویم:
امیرالمؤمنین یک دوستشان بیمار شده بود و به عیادتش آمدند. عیادت بیمار دستور است، ولو یکی هم با شما بد بوده، حالا بیمار شده و یکگوشه افتاده، حتماً به دیدنش بروید. اینجا دیگر اسلام میگوید که چیزی را در عیادت بیمار لحاظ نکن و با اینکه با هم بد هستید یا اختلاف دارید، برو؛ دیدن بیمار بهوسیلهٔ شما شادش میکند و احتمال هم دارد که همانجا آشتی پیش بیاید و از همدیگر گذشت بکنید و چشم بپوشید و محبت به جای کینه جایگزین کنید که خود من این کار را میکنم و این کار را میکردم؛ یعنی اگر کسی مریض میشد و با من هم خوب نبود، حتماً به عیادتش میرفتم و همین چندروز پیش که قم بودم، شنیدم یکی از عزیزانی که با هم در قم طلبه شدهایم، یک مقدار شکسته شده است، من گفتم که وقت بگذارید تا خدمتشان بیایم و رفتم. خب آن وقت که با هم به قم رفتیم، او سید بود و من نبودم، با هم نیز درس میخواندیم؛ چون خیلی هم به مردم خدمت کرده و حق دارد، من هیچ رودربایستی نکردم و بهمحض اینکه با هم برخورد کردیم، خب دست دادیم، من دستش را نگه داشتم و خم شدم و دستش را بوسیدم. پیغمبر میفرمایند: دو نفرتان به هم که میرسید، حالا مریض که حدش به شاهراه است و اگر عیادت کنید، خدا میداند چه ثوابهایی به شما میدهند! ولی همین دیدن همدیگر بروید؛ دهروز است او را ندیدهای، یک سر در مغازهاش بروی(پیغمبر میفرمایند) همین که همدیگر رادر آغوش بگیرید، کل گناهان هر دوی شما درحال جداشدن به زمین میریزد، منهای حالا گناهانی که بین خودتان و مردم است. یکوقتی من دهمیلیون به مردم بدهکار هستم و قصدِ دادن هم ندارم، خب مورد نارضایتی خدا هستم؛ اما همین من یک گناهانی بین خودم و خدا دارم و همین که برادر دینیام را در آغوش میگیرم، از هم که میخواهیم جدا شویم، گناهان هر دوی ما از وجودمان و از پروندهمان جدا میشود. اینقدر خدا راه ریزش گناه و رحمت قرار داده که خودش میداند!
امیرالمؤمنین شنیدند که دوستشان مریض است، به دیدنش آمدند. ببینید که با یک جملهٔ حکیمانه، کوتاه، چقدر به او دلخوشی دادند! آخر خیلی مریضها از خدا گلهمند هستند یا از گردش روزگار گلهمند هستند؛ اما اگر حقشناس باشند، گلهمند نمیشوند و تازه برای بیماریشان هم شاد میشوند. این چند وقته که مردم گاهی من را مریض دیدند، ناراحت دیدند و گفتند: چه شده است؟ گفتم: هیچچیزی نشده! خداوند من را در یک دالانی قرار داده که بسیار خوشحال هستم، چرا؟ چون از قول امیرالمؤمنین، این حقیقت را فهمیدهام و قبول کردهام. وقتی در کنار بستر بیمار –رفیقش- نشستند، فرمودند: «فان المرض لا اجر فیه»، داری درد میکشی یا یک عضو تو ناراحت شده یا قطع شده یا یک مشکلی در یک طرف بدنت درست شده، به انتظار این نباش که خدا به تو پاداش بدهد. پاداش برای عمل است، برای تقواست، جای پروندهٔ پاداش جداست؛ اما حالا بندهٔ مؤمنش مریض میشود، بهخاطر بیماریاش پاداشی نمیدهد، اما بیتفاوت هم نیست! حضرت فرمودند(چقدر عالی است! این کلام یک عالم الهی است، کلام یک انسانی است که مغز و قلب و همهٔ وجودش به عالم غیب وصل است): «فانه یحط السیئات کما تحط الشجر الورق»، بیماری که به عیادتت آمدم، درخت پاییز را دیدهای که چطور برگهایش میریزد و نمیماند؛ نمیتواند بماند، چون برگ شل شده و نسیم هم دارد میآید، دارد رابطهاش با درخت قطع میشود، رها میشود و برگها در زمین میریزد، فرمودند: بیماری تمام گناهانت را مانند برگی که از درخت میریزد، از پروندهات میریزد. حالا من چرا برای مرضم از خدا گلایه داشته باشم؟ خب من را دارد پاک میکند.
یک روایت دیدم که خیلی زیباست! پیغمبر میفرمایند: کسی که دنبال پولش بگردد، میدانسته صبح دویستتومان در جیبش گذاشته است، اول در این جیبش دست میکند و میبیند نیست و نگران میشود، این جیبش دست میکند و نگران میشود، این جیب بغل دست میکند و نگران میشود، پولم چه شد؟ کجا رفت؟ کسی زد؟ افتاد؟ یادش هم نیست که در کدام جیبش است که یکمرتبه در آن جیبش دست میکند و میبیند پولش هست. پیغمبر میفرمایند: این مقدار رنجی که کشید، عامل غفران گناهش است، البته مؤمن و نه هرکسی! این مقدار ترسی که برداشت، وای پولم! همین باعث آمرزش گناه است؛ یعنی مؤمن اینقدر پیش خدا ارزش دارد که پروردگار در تمام امورش رحمت و مغفرت را نصیبش میکند! اینقدر مؤمن ارزش دارد! یک خصلت بالای مؤمن تقوایش است؛ یعنی همهجور گناه برایش آماده است، ولی خودش را نگه میدارد و مرتکب نمیشود. این یک خصلت عالی انسان مؤمن است. خب، این پیش خدا ارزش دارد و پروردگار حاضر شده برای بندهٔ مؤمنش همهکاری بکند، این پروردگار عالم است!
من الآن یادم نیست که در چه شهری بود(حالا یادم آمد که چه شهری بود، اسمش را نبرم!)، آنجا من دهسال به منبر میرفتم. یک فرشفروشی در آنجا بود که با علما خیلی مربوط بود و او برای من تعریف کرد و گفت: یکی از علمای شهر ما که گفت فوت کرده است. شما وقتی اولین سال برای منبر آمدی، او زنده نبود؛ مثلاً داستان برای شصتسال پیش است که نه تلویزیون بود و نه سایت بود و نه موبایل بود و از این حرفها نبود، بهخصوص آن شهر در جنوب خراسان هم هست، بین مشهد و زاهدان، اما مردم خیلی خوبی دارد. من آنجا به منبر میرفتم، واقعاً منبر خوبی داشتند و خیلی از مردم شهر در سال 47 میآمدند. حالا گاهی پیرمردهای نودساله را در مشهد میبینم که خیلی به من احترام میکنند، میگویم کجا خدمتتان رسیدهام؟ میگفتند: ما 25-30 ساله بودیم، لات و عرقخور و بینماز، پای منبر شما آمدهایم و دینمان را از آن منبر گرفتهایم. خیلی جلسات اثرگذاری بود!
میگفت: پسر بیستسالهٔ یک عالمی بد شد؛ حالا در آن زمان که عوامل فساد خیلی کم بود و بد شد، دیگر باید قبول بکنیم. پسر نوح هم بد شد! دیگر حالا به آن آخوند خدابیامرز در دلتان ایراد نگیرید که جناب روحانی، شما چرا بچهات بد شد؟ دیگر خداوند متعال انتخاب خوبی و بدی را به اختیار خود ما گذاشته و در قرآن میگوید: «قد تبین الرشد من الغی»، بندهٔ من! این راه به بهشت میرود و این به جهنم میرود و اختیار انتخابش هم دست خودت است، هر کدامش را میخواهی، انتخاب کن که از زمان آدم، اکثریت راه دوزخ را انتخاب کردهاند. حالا دلشان خواست!
میگفت: دو-سهبار اهل محل یا دوتا مغازهدار به این روحانی شکایت کردند و این روحانی گفت که اگر این پسر همینجوری ادامه پیدا بکند، به آبروی دین این مردم لطمه میخورد. نمیآیند بگویند که نوح هم پسرش بد بود، هی نشانش میدهند و میگویند پسر آخوند برد و خورد و چهکار کرد! این تاجر فرشفروش به من میگفت: چندبار -یعنی دیگر نهایتاً سهبار باید نصیحت و امربهمعروف و نهیازمنکر کرد- و پسر زیر بار نرفت. آخوند رو به پروردگار کرد و گفت: نپسند آبروی پنجاه-شصتسالهٔ من برود که مردم دینشان را از من گرفتهاند و نپسند این پسر به اعتقادات مردم این شهر لطمه بزند؛ من از تو پروردگار صد درصد راضی هستم، این پسر را از من بگیر! گفت: بعدازظهر هم پسر مُرد.
خب از کلمات قصار امیرالمؤمنین که یادداشت کردم تا برای امشب بگویم دور نمانم. همین مسئلهٔ بیماری، چقدر امیرالمؤمنین به آدم دلخوشی میدهد! سرت یا دندانت درد میگیرد، کلیهات سنگ میآورد، بلند نشو و با زبان گله، با زبان نارضایتی بگو: ایخدا! خدا با این درد تو دارد گناهان تو را از پروندهات مثل برگ درخت میریزد، یکخرده حوصله کن و عجله نداشته باش! ما در همهٔ کارهایمان عجول هستیم، نیست؟ مثلاً جوانهای ما الآن دیپلم و لیسانس را که میگیرند، بابا را نگاه میکنند و میبینند بابا که دانشگاه نخوانده، دبیرستان هم که نخوانده، سیمیلیارد پول دارد؛ پسر در فکرش میآید که من باید شصتمیلیارد پول پیدا کنم! خب عجله نکن، با این عجله به زندان میافتی و آبرویت میرود، آبروی پدرت میرود، زنت طلاق میگیرد! اینکه پیغمبر فرمودند: «العجلة من الشیطان»، این درست است. عجله یعنی یک حال منفی و «من الشیطان» یعنی یک حال صد درصد ضرردار. «شیطان» و «شطن» یعنی ضرر و عجله یک حالت ضررداری است. خب حالا عنایت کنید به اینکه امیرالمؤمنین به چهکسی گفته خوشبهحالش؟
خوشبهحال امیرالمؤمنین یک خوشبهحال حقی است، خوشبهحال درستی است! من متن را میخوانم و شرحش را به خواست خدا برای جلسهٔ بعد میگذارم. «طوبی لمن»، بهبه! خوشبهحال کسی که «ذکر المعاد»، شبانهروز قیامت جلوی چشمش باشد. فکر کنید که من قیامت شبانهروز جلوی چشمم باشد، عملم، اخلاقم، رفتارم و کسبم چه روشی پیدا خواهد کرد؟ یعنی قیامت جلوی چشمم باشد و نمیدانم هم کِی میمیرم، شاید خدا امشب به ملکالموت بگوید برو او را بیاور! قیامت جلوی چشمم باشد، خوشبهحالم! چون دائم مواظب خودم هستم، دائم مراقب خودم هستم، چون نمیدانم وقت رفتنم کِی هست! این یک.
«و عمل للحساب»، خوشبهحال کسی که دارد برای فردای قیامتش کار میکند؛ حتی زن که میخواهد بگیرد، میگوید: خدایا! من دارم ازدواج میکنم که غریزهٔ جنسی من افسار بشود و من به گناهان کبیره نیفتم، این معاملهٔ ازدواج با خداست. «عمل للحساب»، خدایا! به دیدن این مریض برای تو میروم، پایم حساب کن، تو پایم حساب کن. خدایا! با این آدمی که قهر هستم، با خواهرم، با برادرم، با دامادم، با عروسم آشتی میکنم، تو پایم حساب کن و حساب هم میکند! حتماً حساب میکند!
«و قنع بالکفاف»، خوشبهحال آن انسانی که در حد گشتن زندگیاش، مغازه و خریدوفروش دارد و به حلال خدا قناعت دارد و برای اضافهکردن به سراغ حرام نمیرود. خوشبهحالش! علی میگوید خوشبهحالش!
«و رضی عن الله»، خوشبهحال آن انسانی که همواره از پروردگارش راضی است و هیچ گلهای از خدا ندارد. یوسف چندسال در زندان بود، میدانید؟ حداکثر نهسال زندان بود. زندانهای مصر را میدانید که چه زندانهایی بوده است؟ زندانهای فراعنه، آنجا چلوکباب که نمیدادند، باقلوای یزدی هم نمیدادند، شیرینی دانمارکی هم نمیدادند، آنجا برای زندانیها نان جو و یکذره ماست بود و بقیهاش هم تازیانه و زنجیر و کتک بود. شما احوالات حضرت را در زندان بخوانید، در این نهسال، یکبار به پروردگار نگفت چرا؟! نگفت چرا خدا، روی کرهٔ زمین بعد از پدرم یعقوب و پدربزرگم اسحاق و جدم ابراهیم، من بهترین بندهٔ تو هستم، باید وضعم این باشد؟ نه نگفت! خوشبهحال کسی که از خدا راضی است.
حالا یکگوشه از رضایت صدیقهٔ کبری را برایتان بگویم. کدام زنی تحمل این مسئله را دارد؟ در خانمها اینجور تحمل داریم؟ امیرالمؤمنین یکبار در کوچه، این دونفر که به امر آنها درِ خانه را آتش زدند، به امر آنها علی را کَتبسته به مسجد بردند، به امر آنها خلافت را در روز روشن بردند، همهٔ کارها را دیگر کردند. به امیرالمؤمنین گفتند: ما میخواهیم از همسرت عیادت کنیم! حضرت فرمودند: صبر کنید تا من بپرسم. وقتی به خانه آمدند، به صدیقهٔ کبری فرمودند: این دوتا از من درخواست عیادت کردهاند، چه جواب دادند؟ اخمهایش جلوی امیرالمؤمنین در هم رفت؟ داد کشید؟ گله کرد؟ ناسزا گفت؟ یا غلط کردند میخواهند به عیادت من بیایند و تلخی کرد؟ این را «رضایت من الله» میگویند. این جملهها را نه، کوه دماوند هم تحمل نمیکند! گفت: علیجان! «البیت بیتک»، خانه خانهٔ توست. خانه ارث پدرش بود، اما گفت: خانه خانهٔ تو است؛ یعنی من در کنار تو اصلاً احساس ملکیت ندارم. این را حالا ممکن است بعضی از خانمهای خیلی خوب به شوهرشان بگویند، اما دومیاش را چه؟ «و انا امتک»، من کنیز تو هستم و از خودم اختیاری ندارم. علیجان! کنیز در مقابل مولایش حق اظهارنظر ندارد؛ شما اگر مایل هستید، بگویید بیایند و من آنها را میپذیرم. این رضایت از ولیالله، رضایت از پروردگار مهربان عالم است. برادران! بیهوده نیست که یک عدهای انبیا شدند، یک عدهای ائمه و یک عدهای اولیا؛ اینها یک حالاتی، یک رفتاری و یک کرداری داشتند که به این مقام رسیدند.