روز دوم شنبه (1-7-1396)
(تهران حسینیه هدایت)عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شویدتهران/ حسینیهٔ هدایت/ دههٔ اول محرّم/ پاییز1396هـ.ش./ سخنرانی دوم
بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمدلله رب العالمین الصلاة والسلام علی سید الانبیاء والمرسلین حبیب الهنا وطبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه وعلی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».
کار عظیمی را انبیای الهی و ائمهٔ طاهرین(علیهمالسلام) دربارهٔ انسان انجام دادهاند که هر انسانی در شعاع این کار قرار گرفت، سعادت دنیا و آخرت را طبق آیات قرآن نصیب خودش کرد و آن کار هم عبارت بود از تصحیح روابط انسان، علاقه و ربط انسان به اشیا و اشخاص.
طبیعتاً چون مردم در دنیا زندگی میکنند و خداوند هم قدرت ارتباط برقرارکردن را به بندگانش عنایت فرموده است، این ارتباط برقرارکردن بدون دلالت و هدایت انبیا و ائمهٔ طاهرین یک ارتباط نامناسب، ارتباط غلط، ارتباط اشتباه میشود. از اشیائی که براساس آیات قرآن، انسان طبعاً با آن ارتباط برقرار میکند، مال است، پول است، ثروت است. همهٔ انبیا و ائمهٔ طاهرین برای تصحیح این ارتباط زحمت کشیدهاند تا این ارتباطِ با مال یک ارتباط به تمامِ معنا معقول و مشروعی باشد که انسان تا زنده است، با این ارتباط معقول و مشروع به فرمودهٔ قرآن مجید، با مال حلال طیب در ارتباط قرار میگیرد: «کلُوا مِمّٰا فِی اَلْأَرْضِ حَلاٰلاً طَیباً»﴿البقرة، 168﴾.
اما اگر این ارتباط آزاد باشد، یعنی معقول و مشروع نباشد، از آن مالی که انسان با آن ارتباط برقرار میکند -بخواهد یا نخواهد- ربا درمیآید، رشوه درمیآید، غصب درمیآید، دزدی درمیآید، اختلاس درمیآید، تجاوز به ارث خواهر و برادر طبق آیات سورهٔ فجر درمیآید. خب آنچه که از این ارتباط نامعقولِ نامشروع درمیآید، در سورهٔ نساء میفرماید که آتش است و چون این ارتباطدارِ با مال حرام در دنیا زندگی میکند، به او تخفیف دادهام که این حرامها را بهصورت آتش نبیند و سوزش آن را هم حس نکند؛ ولی بهمحض اینکه او را از خیمهٔ دنیا بیرون ببرم، روحش در عالم برزخ با آتش روبهرو میشود. سورهٔ مؤمن، حدود جزء بیستوسوم که در یکی از آیاتش برزخ را که بیان میکند، آتش برزخی را هم صریحاً بیان میکند: «اَلنّارُ یعْرَضُونَ عَلَیهٰا غُدُوًّا وَ عَشِیا»﴿غافر، 46﴾، چون برزخ نمونهای از دنیا و آخرت است و یکی از اشتراکات برزخ با دنیا این است که شب دارد، روز دارد. پروردگار میفرماید: هم شب و هم روز، ارواح این پلیدشدهها -چون پلید بهدنیا نیامده بودند- به آتش عرضه میشود. این قرآن است و دیگر این ما هستیم که باید قرآن مجید را باور کنیم. تمام حرامها طبق آیات سورهٔ نساء و توبه در همین دنیا آتش است، ولی به حرامخورها تخفیف داده که حس نکنند آتش است و فقط خبر داده است. آتش است، ولی من چشمتان را بستهام و نمیبینید آتش است؛ میخورید و لمس هم نمیکنید که آتش است، ولی از دنیا که شما را بیرون ببرند، در دلِ آتش قرار میگیرید. این آیات سورههای نساء و توبه و مؤمن است.
و اما اگر ارتباط معقول و مشروع با مال باشد، با هر مالی که باشد؛ زمین است، مغازه است، ساختمان است، پول است، لباس است، خوراک است، این ارتباط برای انسان بهار است؛ یعنی دائماً در این ارتباط گلهای بهشتی روییده میشود، درختان بهشتی روییده میشود، چشمههای بهشتی جاری میشود، ولی چون در دنیا هستیم، حس نمیکنیم؛ اما بهمحض اینکه رابطهداران مشروع با مال و منال را به عالم بعد انتقال بدهند، خود را در بهشت برزخی خواهند دید و محصول این ارتباط را که اینهمه گل و شکوفه و درخت و آب را بهوجود آورد، رودررو میبینند. دراینزمینه هم آیات قرآن فراوان است که یکدانهاش در سورهٔ یس است. وقتی حبیب نجار را کشتند که ارتباط معقول و مشروع با این دنیا و اموال این دنیا داشته است و وارد برزخ شد، پروردگار میفرماید که یکمرتبه در آنجا آرزو کرد: «یا لیت قومی یعلمون»، آنها که من را نمیبینند، اما ایکاش! اینهایی که من را کشتند، این حقستیزان و مخالفان با انبیا میفهمیدند، چهچیزی را میفهمیدند؟ دو چیز را دربارهٔ من میفهمیدند. «بما غفرلی ربی»، خدا کل پروندهٔ من را پاک کرد. این کم مقامی نیست! هست؟ ما که اهل ایمان هستیم، گاهی نگران یک دروغی هستیم که گفتهایم! رد هم شده و تمام شده است. گاهی نگران یک گناهی هستیم که مرتکب شدهایم، حالا اگر پرونده صفحات زیادی از اشتباه و خطا گناه داشته باشد و ما هم بیدین نشده باشیم، خب وقتی این پرونده وارد عالم برزخ بشود، خیلی باعث شرمندگی و فشار روحی است؛ ولی حبیب نجار میگوید: کاش اینهایی که الآن در دنیا هستند، دو چیز را میفهمیدند: اول، «بما غفرلی ربی»، من را خدا مورد مغفرت قرار داد و اصلاً پروندهٔ خطا و گناه من را ورق نزد، نگاه نکرد و انگار نبود! دوم، «و جعلنی من المکرّمین»، مکرمین هم فرشتگان هستند که در قرآن از آنها بهعنوان «مکرّمین» یاد شده و هم انبیا و اولیا هستند که من بهمحض آمدن به برزخ در جمع مکرّمین قرارم دادند. مقام کمی است که آدم را از یک زن، از دوتا بچه، از یک داماد، از دوتا نوه ببّرند و وارد برزخش بکنند و بگویند این تو و این جلسهٔ تو با کل انبیا و اولیای من؛ اصلاً آدم یادش میرود که در دنیا با زن و بچه بوده یا نبوده است، یعنی ارواحی را میبیند که جلوهگاه نورالله هستند و عقل را خیره میکند. حالا اینها را در عالم برزخ به انسان نشان بدهند و بگویند تو در زمرهٔ اینها هستی: «توفنا مع الابرار». قبل از عالم قیامت در یک عالمی قرار بگیرد که ارواح انبیا را ببیند، ارواح اولیا را ببیند، نه بهصورت روح خالی؛ ائمهٔ ما میفرمایند: یک بدنی در عالم برزخ به شما میدهند که ثقل ندارد، جرم ندارد و اسمش بدن مثالی است، روحتان را در آن بدن قرار میدهند که با آن بدن در برزخ به سر میبَرید، سپس آن بدن را در اول برپاشدن قیامت میگیرند و بدن دنیای خودتان را به شما میدهند. این کار انبیا در تصحیح روابط مردم با اشیا بود.
کار دوم: تصحیح روابط مردم با اشخاص که آزاد و بدون فکر و بدون نظر و بدون توجه به هدایت پروردگار، با این و آن پیوند برقرار نکنید. گاهی برقرارکردن این پیوند، دنیا و آخرتتان را به باد میدهد. اشخاصی هستند که اگر با اینها پیوند بخورید، از تمام ارزشها و کمالات آنها بهرهمند میشوید و آن ارزشها و کمالات در حد گنجایش وجود خودتان به شما انتقال پیدا میکند و حتی رنج شما رنج آنها میشود.
زمیله یکی از عاشقان امیرالمؤمنین بود، تب کرد و مریض شد. رنج شدیدی گرفت و یکهفته در کورهٔ بیماری میسوخت. میگوید: صبح جمعه با زحمت بلند شدم و یک استحمامی کردم، لباسی پوشیدم به عشق اینکه بروم و در نماز امیرالمؤمنین شرکت بکنم. بلند شدم و آمدم، امیرالمؤمنین میدانستند من چقدر در این هفته بیمار بودم، خیلی خوشحال شدند که من را دیدند، فرمودند: زمیله! این هفته دوتاییمان بیمار بودیم؛ تو بیمار بودی، من به بیماری تو بیمار بودم؛ یعنی این ارتباط کاری میکند که سردرد شما آنها را هم به سردرد دچار میکند، رنج شما آنها را هم به رنج دچار میکند، زحمت شما آنها را هم به زحمت دچار میکند و این یک چشمهاش است؛ ولی انتقال کمالات و ارزشها به وجود شما خیلی مهم است که شما را به یک موجود باارزشِ فوقالعادهٔ باکمال تبدیل میکند. دو-سهتا آیه دراینزمینه گوش بدهید تا من یک روایتی را از دو کتاب معتبر باز در همین مسئله برایتان بخوانم. شما را تبدیل در ارتباط با آنانی که انبیا و ائمهٔ طاهرین، شما را به آنها هدایت میکنند که دلتان با چه اشخاصی پیوند بخورد؟ چون همهٔ پیوند به قلب مربوط است و به پوست و دست و اعضای دیگر مربوط نیست. این پیوندْ پیوندِ به قول شما دلی است، پیوند قلبی است.
عجب آیهای است! «إِنَّ اَلَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا اَلصّٰالِحٰاتِ سَیجْعَلُ لَهُمُ اَلرَّحْمٰنُ وُدًّا»﴿مریم، 96﴾، کسانی که اهل ایمان هستند، یعنی پیوند. ایمان یعنی پیوند، پیوند با چهکسی؟ خدا، انبیا و ائمهٔ طاهرین، «و عملوا الصالحات»، علاوهبر این پیوند، به اینها اقتدا هم میکنند. دوتا موضوع است. پیوند معرفتی که پیوند معرفتی عامل پیوند عشقی هم هست و این پیوند معرفتی و عشقی هم برای انسان اقتدا میآورد؛ چون وقتی آدم طرفش را شناخت که یکپارچه نور است، طرفش را شناخت که یکپارچه زیبایی است، عاشق میشود؛ حالا بیا و این عاشق را از معشوق جدا کن، میگوید: قطعهقطعهام هم کنی، جدا نمیشوم و رها نمیکنم. هر ارّهای میخواهی بالای سرم بگذار؛ ارّهٔ دوسَرِ تیزِ ماهواره، ارّهٔ دوسَرِ تیز پول غیرمشروع، ارّهٔ شهوات جنسی، ارّهٔ صندلی و مقام! بدنم را میتوانی از همدیگر جدا بکنی، اما نمیتوانی پیوندم را از حسین بِبُرّی! اما بدن حاضر است، ارّه کن! امام صادق میفرمایند: قبل از شماها کسانی را آوردند که با پروردگار پیوند داشتند(این را مرحوم ملامهدی نراقی نقل میکند) و گفتند شما را با ارّهٔ دوسَر نصف میکنیم، نصفتان را نصف میکنیم، نصفتان را هم نصف میکنیم، از خدا دست بردارید! گفتند: بدن حاضر است، تکه تکه کن؛ اما دستبرداشتن از خدا نه! چون اینجا عشق مانع جدایی است، عاشق حالش این است و فقط میگوید معشوق؛ عاشق حالش این است و به پول میگوید قبولت میکنم تا جایی که معشوق قبولش دارد؛ به زن و بچه میگوید با شما هستم تا جایی که معشوق میگوید؛ به بدن میگوید تا جایی با او هستم که معشوق میگوید؛ یعنی عاشق تجلیگاه افکار و نیّات و آثار وجودی معشوق است. «ان الذین آمنوا و عملوا الصالحات»، ارزش شما را دارم با سند قرآنی میگویم! «سیجعل لهم الرحمان ودّا»، وقتی تو پیوند بخوری و اقتدا بکنی، من دل همهٔ پاکان عالم را از محبت تو پر میکنم، یعنی تو محبوب انبیا میشوی. انبیا را ندیدهای، ولی آنها تو را میشناسند؛ ائمه را ندیدهای، ولی تو را میشناسند و دلشان غرق محبت توست.
وجود مبارک حضرت رضا به ساربان فرمودند: شتر را نگهدار! گفت: چشم یابنرسولالله! پردهٔ مَحمِل را کنار زدند و از محمل پایین آمدند. سی-چهلنفر جنازهای را داشتند به قبرستان نیشابور میبردند(آن قبرستان هنوز هست). امام بهدنبال جنازه آمدند، قبر کَنده شد، امام در قبر رفتند، فرمودند: میّت را جلو بیاورید! مُرده را بلند کردند و در قبر رو به قبله گذاشتند، بند کفنش را باز کردند و خم شدند پیشانی میّت را بوسیدند. بالا آمدند و به ساربان فرمودند: شتر را آماده کن تا برویم. یکی به او گفت: یابنرسولالله! این مُرده در مدینه خدمتتان رسیده بود؟ فرمودند: نه! شما تا حالا ندیده بودید؟ نه! میشناختید؟ فرمودند را و پدر و مادرهایشان را تا آدم و بچههایشان را تا قیامت میشناسیم. مدرک؟ قرآن، کدام سوره؟ سورهٔ یس: «وَ کلَّ شَیءٍ أَحْصَینٰاهُ فِی إِمٰامٍ مُبِینٍ»﴿یس، 12﴾، من همهٔ حقایق را در وجود امام آشکار و نه امام پنهان قرار دادهام؛ این خیلی آیهٔ عجیبی است! امام آشکار، یعنی الآن حضرت رضا آشکار است، امام حسین آشکار است، پیغمبر آشکار است و آنها را من با قدرت خودم کتاب نوشتهٔ کل شیء قرار دادهام. چه روایات عجیبی داریم! بعضیها پیش امیرالمؤمنین آمدند، اللهاکبر! ایشان فرمودند: تو را نمیشناسم، یعنی بیگانه هستی و در وجود من نیستی، تو را نمیشناسم؛ اما به شما یقین بدهم که تکتکِ شما را میشناسند، چون هرکدامتان در حدّ خودتان از آنها تأثیربردار بودهاید؛ اما آن مُرده را کاملاً میشناسد، پدر و مادرش را تا زمان آدم میشناسد، بچههایش را تا قیامت میشناسد. «سیجعل لهم الرحمان ودا»، این توضیح متن آیه بود.
اما یک توضیح اختصاصی هم همین آیه دارد که راوی به حضرت صادق میگوید: «ان الذین آمنوا و عملوا الصالحات سیجعل لهم الرحمان ودا»، حتماً من برای آنها وُدّ قرار میدهم، ودّ یعنی چه؟ حضرت فرمودند: یعنی امیرالمؤمنین، شما اگر اهل ایمان و عمل صالح باشید، علی را در وجود شما ثابت قرار میدهد و اینها همه کاربرد دارد؛ چه در وقت مردن ما و چه در وقت برزخ ما و چه در وقت قیامت ما، همه کاربرد دارد.
آیهٔ دوم: «إِنَّ اَلَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا اَلصّٰالِحٰاتِ أُولٰئِک هُمْ خَیرُ اَلْبَرِیةِ»﴿البینة، 7﴾، آنان که اهل ایمان و اقتدا هستند، در بین تمام موجودات زندهٔ عالم هستی بهترین هستند و من در تمام موجوداتم بهتر از اینها را ندارم. اینها برترین هستند و بالای همه قرار دارند، فوق همه قرار دارند. خب با آنها چهکار میکنند؟ کسی که با دلی پر از عشق و پیوند با اولیای من، با قلبی پر از محبت به اولیای من، با بدنی پر از اقتدای به اولیای من وارد قیامت شود، با آنها چهکار میکنم؟ این آیه هم از عجایب آیات قرآن است: «جزائهم عند ربهم»، نمیگوید «عند الملائکه»! ملائکه مگر میتوانند پاداش شما را حساب بکنند؟ نمیتوانند! ما را دست هیچ پیغمبری نمیدهند که یک دفتر به او بدهند و بگویند عمرش را محاسبه کن و ببین چهچیزی باید به او بدهیم؟ نه! «جزائهم عند ربهم»، کار پاداش اینها پیش خودم است، «جنات عدن تجری من تحتها الانهار خالدین فیها ابداً»، ایها سر جای خودش، بهشتهای دائمی و «تجری من تحتها الانهار»، این پاداش بدنمان است که زحمت کشید، عبادت کرد، سینه زد، زنجیر زد، گریه کرد، ناله کرد، سیاه پوشید. این پاداش بدن است. «رضی الله عنهم»، از اینها کمال رضایت را دارم، از اینها خشنود هستم، از اینها خوشم میآید، از اینها خوشحال هستم، «و رضوا عنه»، آنها هم از من خوششان میآید، آنها هم از من خوشحالاند، «ذلک لمن خشی ربه»، این پیوند است و این ارزش را میدهد.
حالا روایت: این چه روایتی است! از دو جا برایتان نقل میکنم: یک «تفسیر فرات» که خیلی قدیمی و در دو جلد است؛ دیگری هم «مجموعهٔ ورّام» که این هم خیلی قدیمی و در دو جلد است. راوی روایت -فدایش بشوم- امام صادق است: «کنت مع ابی»، من با پدرم امام باقر بودم، «خرج»، از خانه بیرون آمدیم، «حتی انتهینا الی القبر و المنبر»، دوتایی -دوتا امام- به قبر و منبر پیغمبر رسیدیم، «فاذا اناس من اصحابنا» یا «من اصحابه»(هر دو را نقل کردهاند)، ناگهان من و پدرم امام باقر به جمعی از شیعیان برخوردیم که پنج-ششتا هفت-هشتتا نشسته بودند و حرم هم پر از جمعیت بود. پدرم که من دستم در دستش بود، بهطرف هیچ جمعیتی نرفت. یک عده قرآن میخواندند، یک عده نماز میخواندند، یک عده زیارت میخواندند، یک عده نشسته بودند، اصلاً پدرم حضرت باقر بهطرف اینها نرفت! انگارنهانگار که آدم در این مسجد نشسته است! آدم باید ارزش داشته باشد که دنبالش بیایند، وقتی قیمت آدمی پرِ کاه است، خب به چه درد میخورد؟ بالای سر اینها رسیدیم، «فوقف» پدرم ایستاد و دیگر راهش را ادامه نداد، «فسلم علیهم»، پدرم به این چندتا شیعه سلام کرد: «السلام علیکم»، سرهایشان را بالا کردند و دیدند محبوبشان امام باقر است، بعد از سلام فرمودند: «والله! -این چه قسمی است؟ این بالاترین قسم است- والله! انی لاحبکم»، من عاشق شما هستم. گوشتان باز است و این صدا را الآن از امام باقر میشنوید یا نه؟ شما عاشق ما هستید؟ آری ما عاشق شما هستیم، «والله! انی لاحبکم و احب ریحکم»، بوی شما را هم دوست داریم، مگر شیعه بو دارد؟ در همین دههٔ عاشورا ما یک بوی ظاهری داریم و یک بوی باطنی؛ بوی ظاهریمان این است: شلوغ که هست و دور هم که هستیم، عرق میکنیم و سینه که میزنیم، بیشتر و گریهٔ تند که میکنیم، بیشتر میشود، خب عرق بدن ما بو میدهد. امام باقر میگویند: والله! بوی شما را دوست دارم؛ یک بو هم معلوم است دیگر که قویترین بو در قلب ماست و آن را شامههای اولیای الهی احساس میکنند که بوی ابیعبدالله است.
«و احب ریحکم، والله! و احب ارواحکم»، روح شما را هم دوست دارم. شما شیعیان من، «اعینونی علی ذلک بورع و اجتهاد»، این عشق ما را به خودتان با دو چیز نگه دارید: یکی پاکدامنی و یکی کوشش در راه دین است، کوشش در راه اخلاق است، کوشش در راه محبت ماست. «والله! احبکم و احب ریحکم و ارواحکم»، شیعه بو دارد.
گفت احمد ز یمن بوی خدا میشنوم
یمنی بُرقِع من، بوی خدا بوی تو بود
وقتی یکی از زنهای خانه به حضرت رسول گفت: هر وقت زهرا میآید، جلوی پایش بلند میشوی و او را در آغوش میگیری و بو میکِشی، مگر زهرا بو دارد ؟ فرمودند: زهرای من بوی کل بهشت را میدهد. بله بو دارد؛ بیانصافها! این بو را که نباید با آتش میسوزاندید.
آنوقتها که سردخانه نبود، میگفتند سریع جنازه را ببرید و دفن بکنید؛ چون بدن مؤمن محترم است، نکند بو بگیرد و مردم متنفر بشوند؛ اما اگر یک جنازهای دو شبانهروز یا سه شبانهروز بر روی خاک در آفتاب گرم پنجاه درجه بماند، آنهم نه جنازهٔ سالم، جنازهای که جای درستی به بدن ندارد! شب به زینالعابدین گفتند: این بوی عطری که در این بیابان پیچیده، از کجاست؟ کسی آمده و عطرپاشی کرده است؟ نه، شیعه بو دارد! فرمودند: بهدنبال من بیایید تا محل بو را به شما نشان بدهم. آنها را سرِ جنازهٔ غلام سیاه –اسلم- آورد، همینی که وقتی به میدان آمد، رجزش این بود: «امیری حسین»، آقای من حسین است و من نوکر هستم، من غلام هستم، «و نعم الأمیر»، و چه آقای خوبی دارم!
حسینجان! کسی غیر از تو را نمیخواهیم ارباب ما باشد؛ نمیخواهیم کسی مولای ما باشد؛ ما هم نمیخواهیم نوکر کسی غیر از تو باشیم؛ به خدا من این حرف را قبول ندارم که گاهی خوانندهها یا واعظها میگویند آقا! سند نوکری ما را امضا کن. اصلاً این را قبول ندارم! آنوقتی که در رحم مادر داشت ما را میساخت، سند نوکری به ما داده و نوکری ما قدیمی است، جدید نیست!
امروز پیادهشدنْ پیادهشدنِ تلخی بود! نهتنها زینب کبری، بلکه خود ابیعبدالله هم از محلیها پرسید و گفت:
چه نام است بر این سرزمین؟
از چه دل اینجاست اندوهگین؟
گفت یکی نام زمینْ نینواست
زان دلِ عشّاق چو نی در نواست
گفت یکی نام زمینْ ارضِ طف
طوفگهِ عرش برین از شرف
گفت یکی کربوبلا
زد فغانْ شاه که قِفْ قافلهٔ عاشقان
بار گشایید که منزل رسید
کِشتی عشّاق به ساحل رسید
هر که زده جرعهٔ جامِ بلا
بار گشاید به صفِ کربلا
کربوبلا درس وفا میدهد
تربت عشق است و شفا میدهد
رونق دِیر و حرم از کربلاست
جلوهٔ باغ ارم از کربلاست!
پیادهشدن پر از غم بود، اما این غم در این پیادهشدن کجا و غم روزی که میخواستند بروند(هشتروز بعد) کجا؟! دختر علی چهکار کرد؟ اصلاً درست است آدم را بیایند و با دستِ بسته در کنار اینهمه بدن قطعهقطعه سوار بکنند؟ این کار درستی بود؟ یک نگاه به زمین کرد:
من کربوبلا را چو خزان دیدم و رفتم
حسین من! چون مرغ شب از داغ تو نالیدم و رفتم
«شما هم روضه بخوانید! شهید غسل ندارد، کفن ندارد، کفن شهید لباسش است و آن کفن یک پیراهن کهنه بود که آن را هم برده بودند».
ای باغ که داری تو بسی گل به گلستان
این خرمن گل را به تو بخشیدم و رفتم
حسینجان! کفنت کو؟ به تنْ پیراهنت کو؟
ممکن چو نشد صورت پاک تو ببوسم
«دستم نمیرسید و نیزه بلند بود، نمیشد تو را ببوسم».
آن حنجر پرخونِ تو بوسیدم و رفتم
«حسینجان! کفنت کو؟ چرا با خواهر حرف نمیزنی؟ به تنْ پیراهنت کو؟ همهٔ مصائب جلوی چشمم است، اما»
یاد آیدم آندم که بگفتی جگرم سوخت
من یاد لب تشنهٔ تو بودم و رفتم
حسینجان! کفنت کو؟ به تنْ پیراهنت کو؟