روز چهارم دوشنبه (3-7-1396)
(تهران حسینیه هدایت)عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شویدتهران/ حسینیهٔ هدایت/ دههٔ اول محرّم/ پاییز1396هـ.ش./ سخنرانی چهارم
بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمدلله رب العالمین الصلاة والسلام علی سید الانبیاء والمرسلین حبیب الهنا وطبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه وعلی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».
بهدنبال مقدمهٔ علمی و طبیعی و قرآنیِ روز گذشته، چند آیهٔ بسیار اصولی را از قرآن کریم برای شما قرائت میکنم. در آیهٔ دیروز دربارهٔ صادقین از سورهٔ مائده شنیدید. با توجه به اینکه خدا به همهٔ مردم مؤمن خطاب میکند: «یا ایها الذین آمنوا اتقوا الله»، معلوم میشود اهل ایمان از صادقین نیستند، بلکه مؤمنین هستند. ای مؤمنان، «اتقوا الله» تقوای الهی را مراعات کنید، در چهچیزی مراعات کنند؟ در انتخابِ محور، اسوه و امام برای زندگیتان و بهدنبال مردم عادی، دنبال بیگانه، دنبال غریبه، دنبال بیدین راه نیفتید، چون دودمانتان در دنیا و آخرت به باد میرود. این را در سورهٔ کهف میگوید، آیهاش (آیهٔ 102) را میخوانم.
خودتان انتخابگر نباشید، چون اهلش نیستید! شما مؤمن هستید، باتقوا هستید و برای حفظ ایمان و تقوایتان، «کونوا مع الصادقین». «کونوا» امر است، امر واجب است، امر الهی است. فقط با صادقین همراه باشید! کلمهٔ صادق را شنیدهاید، اسم فاعل است و معنی مضارعش را میدهد؛ یعنی آنهایی که از روز ولادت تا روز خروج از دنیا صادق هستند و یک چشم بههمزدن از صدق فاصله نمیگیرند؛ نه نیّتشان، نه عقلشان و نه فکرشان.
بارکالله به آن عالم و دانشمند بزرگ سنّی! سهبار با من ملاقاتِ دو-سهساعته داشت. چرا شیعه شدی، آن هم چنین شیعهٔ نابی؟ گفت: اگر شیعه نمیشدم، جواب این آیهٔ «کونوا مع الصادقین» را در قیامت به خدا چه میدادم؟ نشستم و فکر کردم، دیدم اربابان ما هیچکدام جزء صادقین نیستند و آمدم یک کتاب سیصد صفحهای بهنام «مع الصادقین» نوشتم. قرآن خیلی صریح راهنمایی کرده که محور زندگیتان، فکرتان، اخلاقتان، کردار و رفتارتان چه کسانی باشند؛ اگر خود ما جزء صادقین بودیم، معنی نداشت به ما بگوید: «کونوا مع الصادقین»! ما مؤمن هستیم، متدیّن هستیم، باتقوا هستیم، ولی ایمان و تقوای ما لحظهبهلحظه در معرض خطر است. باید شما در پناه یک حافظانی قرار بگیرید که ایمان و تقوای شما را حفظ بکنند و این ایمان و تقوا را تا محشر بکِشانند.
حالا اگر دنبال غیر برویم، یعنی صادقین را بعد از مرگ پیغمبر رها بکنید، صادقین جمع است و یک نفر نیست. طبق روایات فراوانی که در معتبرترین کتب نقل شده است، ائمهٔ ما -اهلبیت- فرمودهاند: «نحن الصادقون»! خیلی روشن است، اگر خود ما جزء صادقان بودیم که خدا امر نمیکرد بروید و زلفتان را با زلف صادقین گره بزنید. صادقین مقاماتی بالاتر از انسانها و فرشتگان و عالم هستند، حالا اگر این راهنمایی من را کنار بگذارید و به سراغ صادقین نروید، به سراغ دیگران بروید و آنها را محور قرار بدهید، وضع شما این است که در آیهٔ صدودوم سورهٔ کهف است. من این آیه را از بعد از نماز صبح تا وقتی که به اینجا آمدم، شاید بالای پنجبار خواندم و در عمق آیه فرو رفتم، خیلی آیهٔ اعجابانگیزی است!
«أَ فَحَسِبَ اَلَّذِینَ کفَرُوا أَنْ یتَّخِذُوا عِبٰادِی مِنْ دُونِی أَوْلِیٰاءَ».
اول آیه میگوید: اگر بهدنبال غیر بروید، اصلاً دین ندارید و مسلمان نیستید، خیالباف هستید؛ حسب یعنی خیالبافی. خیال میکنند آنهایی که در مقابل من سینهسپر میکنند و هدایت و دلالت من را کنار میزنند و غیر را به جای صادقین، محور و ولیّ خودشان انتخاب میکنند، کار درستی میکنند؟ «ا فحسب الذین کفروا ان یتخذوا عبادی من دونی»، کار صحیحی میکنند؟ به اینها یقین بدهم که «إِنّٰا أَعْتَدْنٰا جَهَنَّمَ لِلْکٰافِرِینَ نُزُلاً»﴿الکهف، 102﴾، این دیگر آخرش خیلی وحشتناک است! «نزلا»، بهطور یقین، من جهنم را -که هفت طبقه و عذابهایش در اوج است- جای پذیرایی کسانی قرار دادهام که صادقین را حذف بکنند و بهدنبال این و آن بروند. حالا هرچه میخواهند، نماز بخوانند و روزه بگیرند، محور ایمان شما، عبادت شما، فکر شما و اندیشهٔ شما باید صادقین باشند. رو کردن به غیرصادقین پذیرایی در جهنم است. این متن قرآن است.
هر آیهای را که میخوانم، شما در ذهنتان از خودتان سؤال بکنید ما را در قیامت به جهنم میبرند؟ ما که به حرف خدا گوش دادهایم! ما که به حرف خدا عمل کردهایم! کسی به ما نگفته این دهروز را برای صادقین سیاه بپوشید، کسی به ما نگفته بلند شو و برو در این جلسات شرکت کن، کسی به ما نگفته سینه بزن، زنجیر بزن، ناله بزن، بلکه ما را صادقین به این مسائل جذب کردهاند؛ یعنی امام صادق میفرمایند: خیالتان راحت باشد که ما دعوتکنندهٔ به این امور و آورندهٔ شما به این امور هستیم؛ وگرنه اگر ما دعوت نمیکردیم، در هشتونیم و نُه در رختخواب خواب بودی؛ اگر دعوتت نمیکردیم، همان لباسهای اَجقوَجق را پوشیده بودی؛ اگر دعوتت نمیکردیم، میخندیدی و گریه نمیکردی. جاذبهٔ صادقین جاذبهٔ خداست و محوریت صادقین محوریت خداست. این نالهٔ مردمِ مؤمن واقعی به درگاه خدا در سورهٔ نساء است:
«اَلَّذِینَ یقُولُونَ رَبَّنا أَخْرِجْنٰا مِنْ هٰذِهِ اَلْقَرْیةِ اَلظّٰالِمِ أَهْلُهٰا وَ اِجْعَلْ لَنٰا مِنْ لَدُنْک وَلِیا وَ اِجْعَلْ لَنٰا مِنْ لَدُنْک نَصِیراً»﴿النساء، 75﴾.
خدایا! ما گرفتار ظالمان هستیم، خدایا! گرفتار شهرهای پر از ستم هستیم، خدایا! گرفتار مردم بیرحم و مردمی هستیم که یکذره غیرت انسانی ندارند، از حضرت تو درخواست میداریم برای ما سرپرست و یاری قرار بده که ما را از اینهمه ستم نجات بدهد. این خواستهٔ مؤمنین عالم است، دعا مستجاب شد و آیه نازل شد، ولیّ میخواهی؟ یار میخواهی؟ کمک میخواهی؟ «انما ولیکم الله»، خودم ولیّ تو هستم، خودم سرپرست تو هستم، «و رسوله»، و پیغمبرم هم ولیّ تو و سرپرست توست؛ چون تو من را نمیبینی و من پیغمبر را قرار دادهام که ولایت کلیهٔ الهیهام را از مَجرای نبوت به تو برسانم که ستمگران به دینت، به ناموست، به عقلت و به فکرت ضربه نزنند. ولایت من، ولایت رسول من، «و الذین آمنوا»، و کسانی که در ایمان غرق هستند، «الذین یقیمون الصلاة»، وجودشان نماز است، «و یؤتون الزکاة»، وجودشان پرداخت است، حتی «و هم راکعون»، در نمازشان؛ در نماز هم درحال پرداخت هستند و با ایمانشان یک دنیایی را سیراب میکنند. مردم مؤمن، دعایتان را مستجاب کردم و سه ولیّ برایتان قرار دادم، چون درخواست کردهاید. خودم و پیغمبرم و صادقین!
خب از کجای آیه درمیآید که اینها صادقین هستند؟
«إِنَّمٰا وَلِیکمُ اَللّٰهُ وَ رَسُولُهُ وَ اَلَّذِینَ آمَنُوا اَلَّذِینَ یقِیمُونَ اَلصَّلاٰةَ وَ یؤْتُونَ اَلزَّکٰاةَ وَ هُمْ رٰاکعُونَ»﴿المائدة، 55﴾.
خب اینجا ظرفیت نداشت که من حداقل پنجاهتا از تفسیر سنّیها را بیاورم، دهتا تفسیر شیعه را بیاورم که چهرههای معتبر آنها گفتهاند: این آیه در مرحلهٔ اول در حقّ علیبنابیطالب نازل شده است؛ ولیّ علی است! بعد از مرگ پیغمبر، هرکسی آمده و گفته من ولیّ هستم، همان است که در سورهٔ کهف گفت: «أَخْرِجْنٰا مِنْ هٰذِهِ اَلْقَرْیةِ اَلظّٰالِمِ أَهْلُهٰا وَ اِجْعَلْ لَنٰا مِنْ لَدُنْک وَلِیّا»، حسین من! در مدینه نمان، مدینه قریهٔ ستم است، برو! «اخرجنا»، بیرون برو و اینجا نمان! حیف از آن چهرهٔ تو که این مردم پَست نگاهت بکنند؛ اینجا نمان و به مکه برو! مکه هم نمان، آنها هم شرتر از مردم مدینه هستند؛ بهطرف کوفه برو! به کوفه هم نرو و در این بیابان پیادهشو، آغوشم برای تو و 72 نفرت باز است؛ نمیخواهم دیگر در این دنیا بمانی، دنیا قریهٔ ستم است، پیش خودم بیا! با چه شوقی هم رفت! امام صادق میفرمایند: این آیه «للحسین» است، یعنی مخصوص حسین ماست؛ نمیگویند مخصوص ما اهلبیت است، بلکه میگویند آیه مخصوص حسین ماست. در آنوقتی که در گودال بود، شنید:
«یا أَیتُهَا اَلنَّفْسُ اَلْمُطْمَئِنَّةُ، اِرْجِعِی إِلی رَبِّک رٰاضِیةً مَرْضِیةً، فَادْخُلِی فِی عِبٰادِی، وَ اُدْخُلِی جَنَّتِی»﴿الفجر، 27-30﴾.
حسین من! اینها چهکسی هستند که تو را ببینند؟! انبیا صف کشیدهاند تا زیارتت کنند، «فادخلی فی عبادی»، نه «و ادخلی جنات تجری من تحتها الانهار»، جنات یعنی چه؟ مگر جنّات لیاقت حسین را دارد؟ بلکه «و ادخلی جنتی»، من یک بهشت خاص دارم و جای تو در بهشت خاص من است. این صادقین هستند.
صادقین اولیای نعمتهای مادّی و معنوی ما هستند و ما در معارفمان میخوانیم: «انتم اولیاء النعم»، صادقین علاوهبراینکه اولیای نعمت ظاهری و باطنی ما هستند، این نعمتدهیشان زوالپذیر نیست و تمام نمیشود. امیرالمؤمنین میفرمایند: «و لا یقاس بهم احد»، یکنفر را با صادقین و با اهلبیت پیغمبر مقایسه نکنید و بگویید این بالاتر است، این مساوی است که کافر میشوید! «و لا یقاس بهم احد»، نه ملائکه را با ما مقایسه کنید، نه جن، نه اِنس، نه سماوات و نه ارض، احدی در این عالم با ما مقایسه نمیشوند و ما در این عالم تک افتادهایم. من روایاتش را بعداً میخوانم، امروز فرصت نیست. ما در عالم تک افتادهایم و شیعیان ما هم تک افتادهاند، روایاتش را میخوانم.
پیغمبر به امیرالمؤمنین فرمودند: هر زمینی که یک شیعه روی آن بنشیند و کاری نکند، نه مسجد بسازد، نه حسینیه، نه نماز بخواند، فقط خسته شده و بیاید بنشیند، آن زمین سید زمینهای عالم است. روایاتش را میخوانم، کم هم نیست! ما در عالم تک افتادهایم و شیعیان ما هم تک افتادهاند. گِل ما در عالم تک است و شیعیان ما از اضافهٔ گِل ما آفریده شدهاند: «شیعتنا منا خلقوا من فاضل طینتنا»، این برای من قابل حل نیست و نمیدانم بحث جبر، اختیار، اینهایی که درآوردهاند و عَلَمش را بلند کردهاند و سینهاش را میزنند، بحث جبر و بحث اختیار، اینها را کنار بگذار! هرکسی را که خدا از اضافهٔ گِل اهلبیت خلق نکرده، نمیتواند شیعه بشود! جان نکَن که گِلْ گِل بیگانه است، گِل جهنم است. «شیعتنا منا خلقوا من فاضل طینتنا و عُجنوا»، وقتی خدا میخواست این خاک را گِل بکند و شیعیان ما را بسازد، با آن اضافهٔ گِل را آب ولایت ما قاتی کرد، «عجنوا بماء ولایتنا». حالا اگر میخواهید شیعه را بشناسید، دنبالهٔ روایت میگوید: «یحزنون لحزننا»، هر وقت ما غصهدار میشویم، آنها هم غصهدار میشوند. این روایت را گذاشته بودم حدود تاسوعا و عاشورا بخوانم، بگذارید امروز برایتان بخوانم که روزیتان خیلی زیاد است.
به امام صادق گفت: یابنرسولالله! کسی که میمیرد یا شهید میشود(این را راوی لنگهبهلنگه گفته)، یک جلسه برای او میگیرند(حالا ایرانیها «فاتحه» میگویند و عربها «مَأتم» میگویند)، یابنرسولالله! یک مأتم و جلسهٔ عزاداری برای او میگیرند، خب مینشینند و گریه میکنند و تمام میشود، این چیست که حسینِ شما سالها پیش شهید شده و همینطور بعد از شهادتش تا حالا که روزگار شماست، یابنرسولالله! شما امامان و مردمی که با شما هستند، گریه میکنند و گریهشان هم بند نمیآید! امسال به سال دیگر، سال دیگر به سال دیگر، همینطوری این گریه سالبهسال ادامه دارد، علتش چیست؟ آخر یک چیزی باید باشد که شما را بگریاند؟ بگویم؟ قلبم دارد از جا کَنده میشود.
فرمودند: میدانی علت ادامهٔ گریه چیست؟ اول محرم که میشود، ملائکهٔ ملکوت، پیراهنِ خونآلود و پارهپارهٔ حسین ما را به طرف دنیا آویزان میکنند. فرشتگان نمیگذارند که هم ما ائمه با چشممان ببینیم و هم شیعیان ما، نمیگذارند برای اینکه اگر ما آن پیراهن را با آن وضع بمانیم، زنده نمیمانیم! نمیگذارند ببینیم! ما و شیعیانمان هر دو با چشم بصیرت، آن پیراهن را میبینیم و گریه میکنیم، میخواهی گریهمان بند بیاید؟ میخواهی عزاداریمان یکبار باشد؟ میخواهی یکسال باشد؟ نه اینجور نیست! خب این پیراهن تا دنیا هست، آویخته میشود و این پرچمهایی که آویزان میکنند، نشانهٔ آن پیراهن است. تا وقتی خدا دنیا را بههم میریزد و قیامت برپا میشود، پیراهن را در قیامت میآورند، پیراهن را به چهکسی میدهند؟ میگویند این پیراهن را با احترام ببرید و فقط روی سر زهرا بیندازید! پیراهن بچهاش است! چقدر مهم است که این پیراهن در قرآن هم داستان دارد؛ وقتی یوسف را در سفر سوم شناختند، به برادرها گفت: پدرم حالش چطور است؟ گفتند: اینقدر برای تو گریه کرده که کور شده است و نمیبیند، روزها زیر بغلش را میگیریم و در بیتالأحزان میآوریم، تا شب گریه میکند. یعقوب! تو یکدانه بچه –یک پسر- داشتی که گم شده بود و از غصه و از گریه کور شدی، یکدانه پسر بود.
این روایت هم بگویم که در همهٔ مجالس شنیدهاید: زینالعابدین یک منطقهٔ کشاورزی داشتند، در اول طلوع آفتاب که آنجا میرفتند، قبل از اینکه بیل و کلنگ بردارند و سراغ آبیاری بروند(غلامش میگوید)، کنار یک سنگی میآمدند و به سجده میرفتند و هزاربار میخواندند: «لا اله الا الله حقا حقا لا اله الا الله ایمانا و تصدیقا لا اله الا الله عبودیتا و رقا»، این جلسهٔ سجده که تمام میشد، بعد بلند میشدند و به آن سنگ تکیه میدادند و مدام میگفتند: بابا، عمو، داداش، ششماهه و گریه میکردند، گریه میکردند! گفتم: یابنرسولالله! زیر چشمتان از گریه زخم شد، بدنتان کاهیده شد و دارید به مرگ نزدیک میشوید، نمیشود گریه را خاتمه بدهید؟ فرمودند: غلام! یعقوب یکدانه پسر داشت که آنهم نمرده بود، نکشته بودند و گم شده بود، چهلسال گریه کرد تا چشمش کور شد؛ من گمکرده ندارم! من در روز عاشورا با چشم خودم دیدم هجدهنفر از ما را سر بریدند، بچهمان را در آغوش پدرم زدند، چه میگویی که گریه نکنم؟ گریه کنید و گریه را به بچههایتان انتقال بدهید. گاهی در خانه گریه کنید و بگذارید بچههای کوچک بپرسند: بابا! برای چه گریه میکنی؟ مطابق زبان بچگی بگویید: برای حسین گریه میکنم، بچهها ابیعبدالله را میشناسند و حسین در قلبشان است. نمیدانم پدر آن دختر سهسالهای که روز اول جلسه، بعد از منبر به دفتر آمد و با من تماس گرفت، هست یا نه! اگر هست، فردا بچهاش را بیاورد تا من ببینم. من بعد از منبر نشسته بودم و در حال خودم بودم که این پدر آمد، جوان بود، لباس خیلی فوقالعادهای بر تنش نبود، یک بسته به من داد و گفت: چندتا النگو و دوتا گوشواره است. دیشب دخترم که سهساله است، خودش اینها را درآورد و اینها را هم درآورد، گفت: فردا ببر و به انصاریان بده، بگو اینها را خرج ابیعبدالله کند؛ بچهها حسین را میشناسند. اگر آن پدر هست، با من تماس بگیرد؛ ابیعبدالله برای دخترت یک گردنبند قیمتی فرستاده، میخواهم به گردنش بیندازم و به دختر بگویم این گردنبند را در کربلا بردند و این گوشوارهها را با گوشْ پاره کردند و بردند.
یک آیهٔ دیگر از قول صادقین، از قول معشوقهایمان، از قول ابیعبدالله بخوانم. در سورهٔ فصّلت است و برای دمِ مرگ ماست. آیه است، چهکار کنم؟ منکرش بشوم؟ بالای سرمان میآیند: «نَحْنُ أَوْلِیٰاؤُکمْ فِی اَلْحَیٰاةِ اَلدُّنْیٰا وَ فِی اَلْآخِرَة»، ما ولیّ نعمت ظاهر و باطن شما هم در دنیا و هم در آخرت بودیم، «وَ لَکمْ فِیهٰا مٰا تَشْتَهِی أَنْفُسُکمْ»، آخرت به شما میگوییم: هرچه میل شما میکِشد، از نعمتهای خدا استفاده کنید، «و لکم فیها ما تدعون»، هرچه هم میخواهید، بدون قید، بدون بند بگویید. چه همتی! وای چه همتی! خداوند در قیامت -طبق روایاتمان- به این 72تا میگوید: پرونده ندارید و جای ایستادن نیست؛ الآن از قبر درآمدهاید، تمام درهای رحمت من به روی شما باز است، حرکت کنید! یکی از آنها قدم از قدم برنمیدارد، خطاب میرسد: بندگانم! به شما امر کردم، بروید؛ شما باید پیش از همهٔ بهشتیها به بهشت بروید. تکان نمیخورند! چرا نمیروید؟ میگویند: ما بدون حسین نمیرویم! «وَ لَکمْ فِیهٰا مٰا تَدَّعُونَ»﴿فصلت، 31﴾، ما حسین را میخواهیم! آخر حسین باید یک مقدار در محشر بایستد برای اینکه میلیونها گریهکُن را نجات بدهد. میگویند: ما هم میایستیم و بهشت نمیخواهیم.
بهشت ما تو هستی! عقل ما، روح ما، جان ما تو هستی! «بابی و امی و نفسی و مالی و اهلی»، حسینجان! هرچه داریم به فدای تو، پدر و مادرمان فدایت بشوند، زن و بچهمان فدایت بشوند، مالمان فدایت بشود که تو دنیا و آخرت ما هستی. «نحن اولیائکم فی الحیاة الدنیا و الآخره»، این سودِ بودنِ با صادقان است.
گناهانمان را چهکار کنیم؟ بنا بود امروز جواب بدهم، فردا جواب میدهم؛ نگران نباشید! آنها را هم به ما یاد دادهاند که چه خواهد شد! خوب یاد دادهاند گناهانی که داریم، عاقبت خیلی خوشی پیدا میکند، اما در کنار اینها و نه در کنار دیگران. عمل در کنار دیگران قبول نیست و گناه آمرزیده نیست؛ این حرف قرآن است، حرف ائمهٔ طاهرین است.
برای همه از خیمه بیرون آمد، مخصوصاً برای سهتا، گفت: بروم و به داد برادرم برسم، برادرم دلش به من خوش است، بروم و به دادش برسم.
یکی: وقتی از روزنهٔ خیمه نگاه میکرد و دید ابیعبدالله بدن قاسم را بغل گرفته و دارد میآورد، بیرون دوید و به کنار بدن قاسم آمد و نشست که حسین تنها نباشد؛ یکی: وقتی بود که از روزنهٔ خیمه داشت میدید که جوانهای باقیمانده، بدن اکبر را روی عبای ابیعبدالله انداختهاند و دارند میآورند، بیرون آمد. طاقت داشت که ابیعبدالله قاسم را تنها بیاورد، اما اصلاً طاقت نداشت بدن اکبر را بلند کند؛ بار سوم که بیرون آمد، داشت از روزنه نگاه میکرد که دید بچهٔ بیسر در بغل ابیعبدالله است و دارد میآید، دوید و قنداقه را گرفت. میدانید که عمه چقدر به برادرزاده علاقه دارد!
از روزنهٔ خیمه باز هم دارد نگاه میکند که دید ابیعبدالله دارند دوتا بچهٔ خودش را میآورند، به او گفتند: زینب! بچههایت را دارد میآورد، گفت: نمیروم! خب برو و بچههایت را ببین. گفت: من حسین را ببینم، برایم بس است؛ نمیخواهم بچههایم را ببینم. میخواهی برادرم من را ببیند و حالت شرمندگی برای او بیاید که خواهر، بچههایت کنار من رفتند؟ نمیروم، بیرون نیامد! آن دو-سه باری که بیرون آمد، با قدمهای آهسته و آرام بیرون آمد، اما امام صادق میگویند: آخرینبار که از خیمه بیرون آمد، با پای برهنه بود و داشت موهایش را میکَند. دوید و میان میدان آمد، دید دور گودال پر است، ناله زد تا راه باز کرد، چطوری نمیدانم! از میان جمعیت داخل رفت و دید: «و الشمر جالس علی صدره».