روز ششم چهار شنبه (5-7-1396)
(تهران حسینیه هدایت)عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شویدتهران/ حسینیهٔ هدایت/ دههٔ اول محرّم/ پاییز1396هـ.ش./ سخنرانی ششم
بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».
در عالم ظاهر و عالم مادّه، جهان از میلیاردها منظومه شمسی مُرکّب است. این منظومهها طبق عکسبرداریها و نوشتهها و تحقیقات، خورشید دارد، قمر دارد، نجوم دارد. بخشی از آیات قرآن کریم هم همین مسئله را مطرح کرده است؛ اگرچه عدد نمیدهد، ولی یک لغاتی را بهصورت جمع آورده که نشان میدهد جهان -چون جمعِ از سه به بالا را شامل میشود- میلیاردها مغرب و مشرق دارد. «رب المشارق و المغارب»، اگر «مشرقین» بود، دوتا مشرق در عالم بود و اگر «مغربین» بود، دوتا مغرب بود، اما مشارق و مغارب از سه به بالاست و اَحَدی هم نمیتواند تعیین عدد بکند؛ چون دلیل ندارد اگر بگوید مالک دهتا مشرق و دهتا مغرب است. دلیلش چیست؟ عدد ده را از کجا آورده است؟ بنابراین شماره در اینجا مطرح نیست و هستی ترکیبی از مشارق و مغارب است که به میلیاردها منظومهٔ شمسی مربوط است. مشرق و مغربِ خاص و عام، این برای عالم مادّه، برای عالم عنصر است. این مسئله را شرح ندهم، چون شما تا حدی، نظام منظومهٔ شمسی را در نظم، ترتیب، ادب تکوینی و آثار آن میشناسید و نقش خورشید، نقش نجوم، نقش قمر، همه روشن است.
پروردگار عالم در عالم معنا هم یک منظومهٔ شمسی قرار داده و خورشید، قمر و ستارگانش را اسم هم میبرد، که این منظومهٔ شمسیِ معنوی تکیهگاه کل خلقت است. یک: آثار این منظومهٔ شمسی پایانناپذیر و غیر از منظومهٔ شمسیِ مادّی است که یک روزی میرسد: «إِذَا اَلشَّمْسُ کوِّرَتْ، وَ إِذَا اَلنُّجُومُ اِنْکدَرَتْ»﴿التکویر، 1-2﴾، «وَ جُمِعَ اَلشَّمْسُ وَ اَلْقَمَرُ»﴿القیامة، 9﴾، خورشید جمع میشود، قمر جمع میشود، نجوم تاریک میشوند و خورشید به کلی نورش را از دست میدهد؛ ولی این منظومه رو به تاریکی نمیرود، بلکه رو به ازدیاد نور و ازدیاد آثار میرود. این را در قرآن هم میتوانید در دو آیه ببینید:
«یرِیدُونَ لِیطْفِؤُا نُورَ اَللّٰهِ بِأَفْوٰاهِهِمْ وَ اَللّٰهُ مُتِمُّ نُورِهِ»﴿الصف، 8﴾.
اینها تصمیم دارند که«یریدون لیطفوا نورالله بافواههم»، یعنی کل زحمات دشمنان -با پولشان، با اسلحهشان، با فرهنگشان، با فعالیتهایشان- را به فوُت دهان تعبیر کرده است؛ یعنی هیچ! یعنی مقابلهٔ با این نورالله، نه با خود خدا، بلکه «نور الله»؛ نمیگوید «یریدون لیطفئو الله»، نه اینکه بخواهند خود من را خاموش بکنند، خود من که ازلی و ابدی هستم و نمیتوانند با من رو در رو شوند، با نور من رودررو میشوند. مجموع زحمات و اسلحهها و اموال و افرادشان فوُت است! اینها میخواهند نوری که به الله اضافه شده، با این فوت خاموش بکنند؛ «والله متم نوره»، من هنوز نورم را کامل نشان ندادهام، من درحال کاملکردن این نور هستم. «متم» اسم فاعل است و معنی مضارعش را میدهد؛ یعنی بر دوام دلالت دارد، یعنی من دارم لحظهبهلحظه به این نور افزوده میکنم تا کاملِ کاملش را ظهور بدهم و هنوز ندادهام. در دنیا هم کاملِ کامل جا ندارد که ظهور بکند؛ چون ظرف دنیا کوچک است و باید پرده برای ظهور تام این نور به کنار برود و یک جهانی را بیاورم که زمانش پایان ندارد و گنجایش جلوهٔ تام نور این منظومه را داشته باشد. آن جهان را میآورم و این نور را هم کامل میکنم و جلوهٔ تام آن را نشان میدهم. من هرچه فارسی دارم میگویم، آیه در ذهنم است.
اما خورشید این منظومه که در سورهٔ احزاب از آن اسم میبرد و میگوید:
«وَ یٰا أَیهَا اَلنَّبِی إِنّٰا أَرْسَلْنٰاک شٰاهِداً وَ مُبَشِّراً وَ نَذِیراً، وَ دٰاعِیاً إِلَی اَللّٰهِ بِإِذْنِهِ وَ سِرٰاجاً مُنِیراً»﴿الأحزاب، 45-46﴾.
این تعبیر فقط خاص پیغمبر است. در آیات قرآن، پانصد آیهای که راجعبه انبیاست، این تعبیر برای هیچکس نیامده است. نبی آمده، رسول آمده و تعبیرهای زیبای دیگر هم آمده، اما این تعبیر خاصّ وجود پیغمبر است: «وَ یٰا أَیهَا اَلنَّبِی إِنّٰا أَرْسَلْنٰاک شٰاهِداً وَ مُبَشِّراً وَ نَذِیراً و دٰاعِیاً إِلَی اَللّٰهِ بِإِذْنِهِ وَ سِرٰاجاً مُنِیراً». در سورهٔ «عمّ یتسائلون» راجعبه خورشید منظومه میگوید: «وجعلنا سراجاً وهاجا»، اما پیغمبر را میگوید: «سراجاً منیراً»، من یک مادّه بهنام هلیوم به خورشید منظومه دادهام که این از خودش تولید بکند و خورشید زود خاموش نشود؛ ولی نور پیغمبر را «والله متم نوره»، چیزی در خودش نریختم که رهایش بکنم تا تولید نور بکند، بلکه من دارم نورش را دائم تولید میکنم.
جالب است همهٔ ما هم اصلاً رموز این آیات را نمیفهمیم و راحت هستیم، فقط یک دورنمایی از عظمت این منظومهٔ معنوی بهنظر ما میآید؛ اما اینکه اتصال این سراج به منبع نورِ بینهایت چه کیفیتی دارد و این نور چگونه در وجود او درحال تطمیع است، این نور غیر از هلیوم است! هلیوم یک عنصر است و چیزی نیست، اما منبع تولید نور در وجود پیغمبر نور بینهایت الهی است: «سراجاً منیراً». «منیر» اسم فاعل است، یعنی نوردهنده؛ خب این نور را باید از یک جایی بیاورد که بپردازد که این نور را از خدا میآورد: «نورالله».
و اما قمر این منظومه: تأویل آیات که قطعی است و در سورهٔ آلعمران آمده است: «تَأْوِیلَهُ إِلاَّ اَللّٰهُ وَ اَلرّٰاسِخُونَ فِی اَلْعِلْمِ»﴿آلعمران، 7﴾، این آیات من یک ظاهری دارد و یک باطن و سرّی دارد و سرّ آن را هیچکسی غیر از راسخون در علم در این عالم نمیداند. حالا تأویل آیه این است:
«لاَ اَلشَّمْسُ ینْبَغِی لَهٰا أَنْ تُدْرِک اَلْقَمَرَ»﴿یس، 40﴾.
این قمر، همین قمر منظومهٔ شمسی است. قمر این منظومهٔ شمسی که خورشیدش «سراج منیر» است و وجود اقدس رسول حق است، قمر این منظومه طبق روایتی که سنّیها هم نقل کردند که روی منبر گفتند: «اذا غابت الشمس»، وقتی که آفتاب غروب میکند، «طلع القمر»، قمر میآید و جهان را روشن نمیکند و بعد فرمودند: من خورشید هستم و عمر مادّیام که تمام بشود و غروب بکنم، نوبت طلوع به علی میرسد و قمر این منظومه امیرالمؤمنین است.
اما ستارگان منظومه: «و علاماة و بالنجم هم یهتدون»، «هَدَیَ» سهتا حرف دارد: «ه» و «دال» و «ی»، وقتی در باب افتعال میرود، «اِهْتَدی» میشود، «الف» و «ت» اضافه میشود و پنج حرف میشود. «هدی» غیر از «اهتدی» است، «هدی» یعنی هدایت شد و «اهتدی» یعنی راه را پیدا کرد. این دوتا لغت با همدیگر فرق دارد. «و بالنجم هم یهتدون»، وقتی ماه در شب چهارده است، ستارهها پیدا نیستند؛ اما وقتی ماه در مَحاق آخرتی میرود، یعنی از محراب کوفه وارد محاق میشود و شخصِ ماه از بین مردم غروب میکند، نوبت به ستارگان میرسد که درخشش آنها در نبود ماه کاملاً پیداست. بعد از به محاقرفتن ماه، یازده ستاره طلوع میکند که میتوانید راه را با این ستاره پیدا بکنید: «اهتدی و بالنجم هم یهتدون».
خب اگر شما از این منظومه بیرون بروید، یعنی از زیر این نور سراج منیر بیرون بروید، بعد از شب تاریکِ بعد از وفات پیغمبر که ماه طلوع کرده، از زیر این ماه هم بیرون بروید، از ستارگان بعد از امیرالمؤمنین هم جدا بشوید، حرف پیغمبر دراینزمینه به بیرونرَفتگان یک کلمه است: «ما ان تمسکتم -این را سنّیها در دویستتا کتابشان دارند- بهما لن تضلوا من بعدی ابداً»، اگر شما در رفتار، کردار، باطن، عمل و اخلاق به اینها متوسل باشید، هرگز روی گمراهی را نخواهید دید؛ ولی وقتی این خورشید و ماه و ستارگان را رها بکنید، در عمق گمراهی میافتید.
آنوقت در آن اعماق: این را دقت کنید! این را سنّیها هم دارند و نمیتوانند حق را بپوشانند. تمام بزرگان گذشتهشان نوشتهاند، حالا بیایند کتابهایشان را بشورند که این حرفها نباشد؟! اگر در اعماق آن گمراهی افتادید و دستتان از ماه این منظومه –علی- و یازده ستارهٔ این منظومه کوتاه شود، در اعماق آن گمراهی، اگر بیایید و بین رکن و مقام ابراهیم -که رکن روبروی آن است- عمر روزگار را که کسی نمیداند چه اندازه است، روزها را روزه بگیرید و شبها را بدون خواب به عبادت به صبح برسانید، عمر دهر که پوست بدنتان به استخوان بچسبد، در قیامت با صورت در آتش دوزخ خواهید افتاد. من کم برای علی و یازدهتا امام خرج نکردهام که همینجوری رهایشان کنید و جای دیگر بروید و دنبال هر دُمدار و سُمداری را بگیرید. نور عرشی من، قمر عرشی من و ستارگان ملکوتی من را رها بکنید و بهدنبال گوسالههای سامری بروید و در کنار آنها تمام عمرِ روزگار را در کعبه نماز بخوانید و روزه بگیرید، درحالیکه روزه و نمازتان تابش این سهتا نور را ندارد؛ عمل شما به چه درد میخورد؟ باید در قیامت با صورت به جهنم بروید.
نماز بیولای اینها عبادتی است بیوضو
به دشمن علی بگویید نماز خود قضا کند
این چه لطفی است که خدا به انسان کرده است؟ گُریزها را که حالا هم در ایران رفتند و هم بیرون، فراریِ از حرارت این سراج منیر و قمر و نجوم از بعد از مرگ پیغمبر تا حالا خیلی بوده است؛ در ایران هم فراری خیلی بوده، حالا هم هست، فردا هم هست، آینده هم هست. آنها که فرار کردهاند، خدا یک کلمه با آنها حرف دارد: تمام آنها با رو در آتش دوزخ میافتید و دیگر پروندهای، کتابی و بحثی ندارند.
و اما شما چه کردید که پروردگار عالم زلفتان را به زلف این منظومهٔ شمسی گره زده و جوری هم گره زده که خودش در قرآن میگوید: این گره را هیچ دستی در عالم نمیتواند باز کند؟ شما چه کردید؟ شما یکچیزی از خودتان بگویید! این خورشید و قمر و یازدهتا را که هیچچیزی به پای آنها خرج نکردهاید و به شما مُفت عطا کرده است، شما چه خرجی پای وجود پیغمبر کردهاید؟ چه خرجی پای وجود علی کردهاید؟ چه خرجی پای آن یازدهتا ستاره کردهاید؟
برادران! خواهران! هر خرجی شده که آنها خرج ما کردهاند. ما در منظومهٔ شمسیِ عالم چه خرجی برای خورشید کردهایم؟ او میلیاردها سال است که دارد خودش را خرج ما میکند، ما چه خرجی برای ماه منظومه کردهایم؟ چه خرجی برای مریخ و برای عطارد و زحل و اورانوس و نپتون و پلوتو و یا چه خرجی برای ستارهٔ شعری کردهایم؟ اصلاً دست ما به آنها نمیرسد که خرج کنیم! آنها در یک مقامی هستند که فقط بهطرف ما منفعت نازل میکنند و ما هیچ خرجی نکردهایم؛ اما حدوداً 270سال که پیغمبر تا امام عسکری در بین مردم بودند، فقط آنها خرج کردهاند و ما فقط جیبمان را پر کردهایم. آمدهایم رحمت خدا را در جیبمان پر کردهایم، شفاعت پر کردهایم، مغفرت پر کردهایمف آمرزش پر کردهایمف پاکی پر کردهایم، ادب پر کردهایم، عظمت پر کردهایم، آبرو در این جامعه و در قوموخویشهایمان پر کردهایم چرا تا حالا آبرویتان نرفته است؟ چرا آبروی خیلیها در این مملکت بهباد رفت؟ کجا هستید که آبرویتان را نگه داشتهاند؟ کجا هستید که دارند اینقدر رحمت هزینهتان میکنند؟ کجا هستید که صدبار ضمانت کردهاند شفاعت شما از دست ما قطعی است؟ ما چه خرجی کردهایم؟ آنها فقط هزینهٔ ما کردهاند و این را «اربابالنعم» میگویند. اینها اربابان نعمتهای ما هستند، پس اگر هرچه نَفَس داریم، بنشینیم و گریه کنیم و بگوییم ارباب من حسین است، آقای من حسین است، مولای من حسین است، ما کاری نکردهایم؛ چون ما برای ابی عبدالله خرجی نکردهایم، چه هزینهای دادهایم؟ برادرانی که این خیمه را زدهاید و سیاهپوش کردهاید، برادرانی که سیصدوچند میلیون تومان در این دهروزه خرج میکنید، یکوقت به این کارتان نگاه نکنید! هزینهای که امام حسین برای شما کرده، قابلجبران نیست! دهمتر سیاهی که چیزی نیست!
نمیدانم برسم که روایتش را بخوانم یا نه! حالا نه امروز، سه-چهار روز دیگر هم نمیدانم برسم یا نه! یک جمله و روایتی که «کاملالزیارات» نقل کرده است. این کتاب روی سر شیعه است، روی سر آخوندهای شیعه است، روی سر مراجع شیعه است، روی سر فقهای شیعه است. کتاب هموزن ندارد و خیلیها هم از این کتاب خبر ندارند. من با خواست خدا دارم این کتاب را ترجمه میکنم، اگر عمرم کفاف بدهد! این کتاب بینظیر است! یک بخش از آن روایتِ مفصّل، این است که شخصی به امام صادق میگوید: بعد از اینکه جدّتان در کربلا شهید شد، الآن کجاست؟ یعنی قبر را بشکافند، چهچیزی در قبر میبینند؟ امام جواب نداد که دست به قبر نگذار، حرف قبر را نزن، این جواب را نداد! امام فرمودند: حسین در کنار پیغمبر، زهرا، علی و برادرش حسن است. اینجور آن چهارتا یکطرف هستند و ابیعبدالله بهطور دائم روبهروی آنهاست. آن چهارتا ساکت هستند و فقط او حرف میزند. متکلم وحده حسین ماست، به جدّش رو میکند و یک نگاه میکند، بعد به علی، بعد به زهرا و بعد به حسن، میگوید: من از شما میخواهم که شما برای گریهکُنهای من توبه کنید: «استغفروا لهم»، یعنی شیعیان ما! توبهٔ شما زور ندارد. شما توبه میکنید و توبه را هم میشکنید، زور توبه برای ماست! ما که گناهی نکردهایم، ما به جای شما توبه میکنیم، ما چه هزینهای کردهایم؟ حالا امروز معنی این شعر خیلی قدیمی را فهمیدید؟
این حسین کیست که عالم همه دیوانه اوست
«عالَم یعنی ما انسانها».
از گردش چشم تو بُود گردش افلاک
این منظومه است که قرآن میفرماید: «یا ایها الذین آمنوا اتقوا الله و کونوا مع الصادقین»، با اینها باشید! شما مؤمن و باتقوا هستید، نه صادق. صادق آنها هستند و من به شما امر واجب میکنم که اگر بهدنبال سعادت دنیا و آخرت هستید، «کونوا مع الصادقین»، با اینها باشید.
تا کجا با اینها باشیم؟ یکی از این 72تا را برایتان بگویم که بدانید تا کجا باید با ابیعبدالله باشیم. لا اله الا الله! اینها چهکسی بودند؟! جنگ تمام شده بود و هیچکس نمانده بود. از کل اهلبیت یک مرد بیشتر باقی نیست که زینالعابدین بود و بقیه همه کشته شدند. اینها همه را کشتند که این نور خاموش بشود. هیچکس غیر از یک مرد نماند که نسل ائمهٔ بعد، از همان یک مرد بود. شما ببینید یکدانه ماند و خدا با آن یکدانه عالم را پر کرده است.
لشکر سیهزار نفر بود، همهٔ سیهزار که در کنار گودال نبودند! کنار گودال سیتا چهلتا پنجاهتا میتوانستند جمع بشوند. بدن 72 نفر قطعهقطعه روی خاک است و جارچیها -نه یکدانه، دهتا پانزدهتا جارچی- فریاد کشیدند که صداها به آخر لشکر برسد: «قُتِل الحسین». یکی از این 72تا هنوز نفس داشت و قاتی کشتهها بود، خوب گوش داد که درست میشنود! حال نداشت، نفس نداشت، نمیتوانست تکان بخورد، اما حسین انرژی الهی است، تا شنید حسین را کشتند، آدمی که نمیتوانست نفس بکشد و قاتی کشتهها افتاده بود، بلند شد و نشست، اطرافش را نگاه کرد، دید شمشیرش را بردهاند، در لباسش یک چاقو داشت، چاقو را درآورد و سرِپا بلند شد، گفت: حسین را کشتهاید؟ من هنوز هستم! حمله کرد. تا کجا باید با حسین بود؟
شهید شد، تا اینجا باید با حسین بود؛ یعنی فکر نکنند الآن که شخصش در دنیا نیست، کارش تمام شده است! نه، شخصیتش در عالم است و عالم را هم پر کرده است.
از صدای سخن عشق ندیدم خوشتر
یادگاری که در این گنبد دوار بماند
حسین ماندنی است، گریهکُنهایش هم ماندنی هستند، پرچمش هم ماندنی است، سیاهپوشهایش هم ماندنی هستند، به خودتان زحمت ندهید با فوت دهان فوت کنید که این خیمهها بهباد برود، سیاهیها بهباد برود، پرچمها بهباد برود! فوت دهان شما یک پَرِ مُردهٔ مرغ را نمیتواند بلند کند! دارید کجا را فوت میکنید؟
خب همهٔ این مقدمه را گفتم، خورشید حرارت دارد و جزء پاککنندگان است، اهلبیت «یطهرکم تطهیرا» هستند و پاکی پرقدرت اینها کسانی را پاک میکند که در فضای این منظومه هستند، پروندهشان را هم پاک میکند، نیّت آنها را هم پاک میکند، لغزشهایشان را هم پاک میکند، گناهانشان را هم پاک میکند. آنهایی که در محدودهٔ این منظومه زندگی میکنند، پاک میکند و چقدر زیبا پاک میکند! چقدر زیبا پاک میکند!
«امالی» صدوق برای 1200سال پیش است. صدوق اسم او صدوق نبوده و این نام را فقها روی او گذاشتهاند؛ علتش هم این است که میگویند سیصد جلد کتابی که نوشته، روایاتش قابلقبول است. صدوق اسم مبالغه است، یعنی کسی که خیلی راست میگوید. در کتاب «امالی» از قول رسول خدا آمده است: «یا علی! ان شیعتک مغفور لهم علی ما کان فیهم من ذنوب و عیوب»، علیجان! شیعیان تو را با هرچه گناه و عیب در آنهاست، خدا در آخر میبخشد، اما اگر در این منظومه باشم! نروم غیرشیعه بشوم و زاهد و عابد بشوم و شببیدار و روزهام هم روزه بگیرم، آنجا خدا گناه نمیبخشد و قرارش این است؛ ولی هرکسی دلش با اهلبیت پیوند دارد، هرکسی در این منظومه زندگی میکند، خدا به احترام آنها برای او خیلی کارها میکند: «علی ما کان فیهم من ذنوب و عیوب»، خیلی روایت عجیبی است!
«یا علی! انا شفیع لشیعتک غدا»، خیلی جالب است! نمیگوید آنهایی که به من ایمان دارند، این یکمیلیاردی که الآن در دنیا هستند، آنها را شفاعت میکنم، بلکه من شفیع شیعیان تو هستم. من با آنها غریبه هستم و آنها خودشان شفیع دارند، اولی، دومی، معاویه و یزید، آنها شفیع دارند و دستشان پر است، اما شیعیان تو هستند که در قیامت یکمقدار دستشان خالی است و من شفیع آنها هستم. «اذا قمت المقام المحمود»، یک، علیجان! اینکه به تو گفتم که شیعیانت را من شفاعت میکنم؛ دو، شیعیان تو گناهانشان آمرزیده است. علیجان! این را پیش خودت نگه ندار و تو به هر شیعهای که دیدی، به او بگو پیغمبر اینجوری به من گفته است. بگو پیغمبر گفته شیعهٔ علی آمرزیده است و شخص من شفیع شیعهٔ علی هستم. علیجان! این را پخش کن.
علیجان! من دارم میخوانم و شما را میبینم، نمیدانید چه حالی دارم! میخواهم حرفم ادامه داشته باشد، وگرنه اینقدر از شدت خوشحالی خودم را میزدم که بیفتم. «شیعتک شیعة الله»، علیجان! خدا هم یکمُشت شیعه دارد که شیعههای خدا همین شیعههای تو هستند، «و انصارک انصار الله»، آنهایی که با عملشان، با اخلاقشان و با گریهشان، به بچههای تو و به تو یاری میرسانند، اینها انصار خدا هستند. «اولیاءک اولیاء الله»، علیجان! عاشقان تو عاشقان خدا هستند، «حزبک حزب الله، یا علی! سعد من تَولاک»، خوشبخت شد آن که در زیر خیمه ولایت تو قرار دارد. هرچه آمدند و به او گفتند: اولی امام توست، دومی امام توست، عثمان امام توست، معاویه ولیّ توست، خندید و گفت: لعنت به همهٔ آنها، من از علی دست نمیکشم! «سعد من تولاک، شقی من عاداک»، علیجان آن که تو را نمیخواهد، بدبخت دنیا و آخرت است.
«یا علی! لک کنز فی الجنه»، نه برای انبیا و حتی برای خود من، این فقط مخصوص توست. یک گنجی ویژهٔ تو در بهشت است. طلبههای بزرگوار و علمای عزیزم! ادبیات عرب را میفهمم و دارم درست معنی میکنم! «یا علی لک»، «لک» اسم مقدّم است و دلیل بر انحصار است. لیا علی لک کنز فی الجنه»، یک گنجی در بهشت فقط ویژهٔ تو قرار داده شده است. «و انت ذو قرنینهما»، علیجان! تو وسط هستی که این گنجی که برای تو در بهشت قرار داده، در دو طرف توست. تو ذوالقرنین بهشت هستی! یک قَرن تو که دست راستت است و یک قَرنت که آنطرف توست، حسن و حسین هستند.
کتاب «عیون اخبار الرضا»، جلد دوم در صفحهٔ 36: «عن الرضا عن آبائه»، امام هشتم میگویند: این مطلب را من از پدرم موسیبنجعفر شنیدم، پدرم گفت من از امام صادق، امام صادق از امام باقر، از زینالعابدین، از ابیعبدالله، از امیرالمؤمنین، قال رسول الله: «انا و هذا یعنی علیاً -من و علی- کهاتین و ضم بین اصبعیه»، من و علی عین این دوتا انگشت به هم چسبیده هستیم، «و شیعتنا معنا»، شیعیان ما هم به ما دوتا چسبیده هستند، «و من اعان مظلوما»، و هرکسی که مظلومی را یاری بدهد، شیعیان ما و هرکسی که مظلومی را یاری بدهد، به ما چسبیده هستند. کدام مظلوم از ابیعبدالله مظلومتر است؟ کدام یاری ثوابش بیشتر از یاریدادن به ابیعبدالله است؟ صدایش که هنوز دارد میآید: «هل من ناصر ینصرنی»، چه مظلومی مظلومتر از من؟ «و هل من ذاب یذب عن حرم رسول الله»، کسی هست زینب من را یاری کند؟ آری حسینجان! ما هستیم. خدا ما را در آن روزگار بهدنیا آورد، اگر آنوقت بهدنیا آورده بود که ما همین بودیم که الآن داری میبینی؛ اگر آنجا در کربلا بودیم که فدایت میشدیم؛ اگر کربلا بودیم که فدای اکبرت میشدیم، فدای قاسمت میشدیم.
×××××××××××××××××××××
پیغمبر دعاگوی ماست که ما یار تو هستیم! «اما لعن الله»، چندروز به عاشورا مانده ، لعنتها را جلو بیندازیم تا یکخرده دلمان خنک بشود. خدا به حرف ما هم گوش میدهد، به خودش قسم میدهیم: «لعن الله من رماک»، خدا لعنت کند آنهایی را که تیربارانت کردند!
قاسمجان! غصه نخور، تو هم مثل عمویت شدی و دوتایی یکجور شهید شدید. «لعن الله من طعنک»، خدا لعنت کند آن گروهی که بعد از تیراندازان، با نیزه به تو حمله کردند. بابا کشتن یکنفر مگر چقدر اسلحه میخواهد!
حسینجان! چطوری این حرفهایی که فرزندانِ بعد از خودت زدند، من برای این مردم بگویم؟ اینها طاقت ندارند! یک لغت در این جمله است: «جز» تمام کتب لغت عرب دارند جز یعنی با داس درو کردن، نه بریدن، درو، داس را بزنند لعن الله اجتز راسک، نیامدند ببرند زدند سرت را، لعن الله من حمل راسک خدا لعنت کند آنهایی را که جلوی بچههایت سر بریدهات را به نیزه زدند، میگرداندند بچهها دنبال اسب سوار میدویدند هی میگفتند بابا، لعن الله من نکت بقضیبه بین ثنایاک خدا لعنت کند آنهایی را که با چوب به دندانهایت زدند با سر بریده چه کار داشتید، معنی نکردم برایتان نمیتوانم لعن الله من نکت بقضیبه بین ثنایاک خدا لعنت کند آنهایی را که جوری چوب زدند که این بچهها وقتی سر کشیدند دیدند همه دهان خراش خوردهای کاش زهرا بالای سرتان نبود، امام صادق در کامل الزیارات است میگوید هر وقت دور هم مینشینید برای حسین گریه میکنید درجا زهرا روحش میآید بالای سرتان شما ناله میزنید او هم ناله میزند شما حسین حسین میگویید او به خدا میگوید اینها را ببخش، پدر و مادرهایشان را ببخش بچههایشان را ببخش.
لعن الله من آبکی نسائک، خدا لعنت کند آنهایی که اشک زن و بچهات را درآوردند، اشک زینب را درآوردند، اشک سکینه را دراوردند، حتماً رقیه هم خواب بوده در خیمه، نمیخواستند بچه بداند چه شده، لعن الله من آیتم اولادک، خدا لعنت کند آنهایی که بچههای کوچکت را یتیم کردند لعن الله من اعان علیک خدا لعنت کند آنهایی که به یک دانه قاتل کمک دادند، یک نفر میخواست سرت را ببرّد همه ریختند در گودال، یک نفر میخواست تو را بکشد همه ریختند یکی با نیزه به پهلویت میزد، یکی با عصا میزد، خدا لعنتشان کند حسین جان. لعن الله من منعک خدا لعنت کند آنهایی که نگذاشتند یک لیوان آب بهت برسد، لعن الله من سمع صوتک فلم یجدک تو افتاده بودی و ناله میزدی فریاد میکردی هل من ناصر ینصرنی جواب نمیدادند حسین جان همه نوشتند این بچه سیزده ساله راحت قابل بغل کردن بود میتوانست بردارد به سینه بچسباند ببرد اما وقتی از زمین بلندش کرد پایش روی زمین کشیده میشد مگر زود بزرگ شد؟ نه اسب قدش را کشاند، تمام استخوانها را پهن کرد، امام حسین میگفت سختم است دارم جان کندنت را میبینم