شب هفتم چهار شنبه (5-7-1396)
(تهران حسینیه حضرت ابوالفضل (ع))عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شویدتهران/ حسینیهٔ حضرت ابوالفضل(ع)/ دههٔ اول محرّم/ پاییز1396هـ.ش./ سخنرانی هفتم
بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمدلله رب العالمین الصلاة والسلام علی سید الانبیاء والمرسلین حبیب الهنا وطبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه وعلی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».
کلام در جلسهٔ قبل به اینجا رسید که از زمان آدم تا الآن و از الآن تا طلوع صبح قیامت -طبق آیات قرآن کریم- دو گروه بیشتر در این دنیا نبودهاند و نیستند و نخواهند بود: گروهی که بهمعنای گستردهٔ کلمه پیرو حق هستند و گروهی که باز هم بهمعنای گستردهٔ کلمه مُرید باطل هستند و سومی وجود دارد؛ البته قرآن مجید گروه پیرو حق را به دو دسته تقسیم میکند: «اصحاب یمین» و «سابقون»، سابقون کسانی هستند که خداوند متعال اعلام کرده اینان در همهٔ شئون وجودشان برای شما سرمشق هستند و بالاترین رده در علم، در عقل، در اخلاق، در روش، در مَنِش، در عبادت، در خدمت هستند و اصحاب یمین مأمومین و اقتداکنندگان اینان هستند.
در اهل باطل هم جمعیتْ شدت و ضعف دارد: گروهی در گرایش به باطل در اوج و محور هستند، گروهی هم تابع و اقتداکنندهٔ به اهل باطل هستند. علت پدیدآمدن گروه پیرو حق، این است که دریافتهاند حجت خدا بر آنها تمام است، دریافتهاند که توحید، نبوت، وحی و دین، همراه با قویترین دلایل و براهین است و قابل رد نیست. از عقل خودشان خیلی خوب استفاده کردند؛ وقتی که حق را مطالعه کردند، دیدند حق و شئون حق را عقل رد نمیکند و مردود نمیداند. سازمان خلقت عقل اینگونه است که وقتی حق را میشناسد، میبیند جایی برای ردکردن حق وجود ندارد. حق یک امر نوری، ثابت، مفید، اثرگذار، رشددهنده و تربیتکننده است. در مقابل میبینند که باطل هم اسید است، سَم است، قاتل است، کُشنده است، قطعهقطعهکنندهٔ شخصیت انسان است.
طبق آیات قرآن، با این عقل، با این درک، با این فهم، با این روشنبینی و با دلایلی که همراه حق است، حق را رها نمیکنند. با پوچی و پوکی و خطرناکبودن باطن هم به باطل رو نمیکند و به قول قدیمیها، خودشان را جلوی پای باطل قربانی نمیکنند، فدا نمیکنند، هزینه نمیکنند. بنا باشد هر کاری بکنند، در کنار حق انجام میدهند؛ چون هر حرکتی در کنار حق ماندگار است، شکوفا میشود و برکات ایجاد میکند. این یقینی است، اما غیر از این هم تجربهٔ تاریخی مؤید اوست، کنار اوست.
رسول خدا که میدانید در گسترهٔ وجود خودش علم مُطْلق بوده و در آیندهنگری هم نظیر نداشته است. یک روایتی را تفسیر علیبنابراهیم قمی -قرن چهارم- در پنج صفحه از پیغمبر اکرم نقل کرده است که خیلی علاقه دارم در یک زمانی، کل این روایت را روی یک منبر بگویم. قرن سوم هجری بوده و الآن حدود هزاروچهارصدوسیوچند هجری است، تمام جریانات و اتفاقات صدسال قبل تا حالا را پیغمبر در کل این روایت بیان کرده است. اصلاً وقتی این روایت را یک عالِم درسخوانده میخواند، او را بُهت میبرد که 1500سال قبل، آنهم در شهر مکه که یکدانه مکتبخانهٔ معمولی نداشت و امیرالمؤمنین دربارهٔ آن در نهج البلاغه میفرمایند: یکنفر در آن شهر بلد نبود خط بنویسد، یکنفر بلد نبود دو کلمه بخواند. در یک شهرِ بیسوادِ محض، شهر غارت، شهر زنا، شهر دزدی، شهر ربا، شهر قتل و جنایت که رسول خدا سیزدهسال ایام بعثت خود را در آنجا بود، یکصدم مردم آن شهر -که جمعیت زیادی نداشت- حضرت را قبول نکردند و قرآنش را نپذیرفتند. مدینه یکمقدار راحتتر قبول کردند. ایشان در این شهر مکه بیایند و در مسجدالحرام به دیوار بیت تکیه بدهند(که آنوقت دیوار کف بود و در بالا نبود) و تمام جریانات یک قرن قبل به الان را در دوساعت سخنرانی خبر بدهد؛ حتی لباسپوشیدن زنان و مردان، حتی سلمانی موی مردان و زنان را خبر بدهد و هیچچیز آن هم دروغ از آب درنیاید. تمام آنهایی را که خبر داده، اتفاق افتاده و چیز دیگری در آن روایت نیست که اتفاق نیفتاده باشد. خب این چه علمی است؟ آنچه را از گذشتهٔ عالَم خبر داده، با قویترین کاوشهای باستانشناسان یکی درآمده، با اینکه خودش در آن مناطق نرفته، آن مناطق را ندیده، باستانشناس هم نبوده و اهل کاوش هم نبوده، ولی از اقوام گذشته و از تمدنهایشان که خبر داده است، وقتی الآن باستانشناسان، آثار تمدن گذشتگان را در چهارهزار سال قبل، پنجهزار سال قبل، دههزار سال قبل -که تمدنهای آن از بین رفته است- درآوردند، ما میبینیم با خبرهای پیغمبر از گذشتهٔ عالم مساوی است. بیاید در علم طب حرف بزند، زیباترین مسائل طبی، بهداشتی، درمانی و پیشگیری را بیان کرده است؛ بیاید بگوید از رحمت خدا دور باد کسی که هوای مردم را آلوده کند، آنوقت که راهنمایی نبود، ماشین دودزا نبود، این اگزوزهای عجیب و غریب هواپیما نبود که هر استارتی که یک هواپیما میزند، چقدر هوا را آلوده میکند! وقتی این مسائل نبود، عالیترین مطالب را در مسئلهٔ محیط زیست بیان کرده است؛ یا وقتی که در مسائل اجتماعی وارد شده، اصلاً جامعهشناستر از او در عالم نیست؛ یا وقتی وارد مسائل روانکاوی شده، روانکاوتر از او در عالم نیست، روانشناستر از او در عالم نیست. ایشان آمده و در یک روایتی فرموده است که تمام جریانات حیات انسان بر دو امر متضاد گره خورده است: حق و باطل، نور و ظلمت. دنیایی و آخرتی، نهایتاً خدا و شیطان.
جامعهٔ بشری یا مشتری حق است که عاقل است، حق را دریافت کرده، حق را فهمیده که نور است، حق را فهمیده که یک حقیقت ثابت است؛ مثل دو دوتا چهارتا میماند. اینهایی که میگویند دینْ قدیمی شده، کجای دین قدیمی شده است؟ یک جای آن را بگو! حالا من به سراغ قرآن میروم، قرآن مجید یک آیه دارد، آیهٔ نود سورهٔ نحل به مردم میگوید: سهچیز را انتخاب کنید و سهچیز را حذف بکنید که با انتخاب این سهچیز و حذف این سهچیز یک جامعهٔ صد درصد سالم، پاک و انسانی بهوجود میآید. من آیه را میخوانم و به توضیح آن کاری ندارم؛ اگر بخواهیم وارد توضیح آیه بشویم، باید هر شب با همدیگر تا ماه رمضان به اینجا بیاییم و دور هم جمع شویم. آیه یک خط است، دو خط هم نیست. از یک خط هم اضافهتر ندارد که بگوییم یک گوشهٔ آیه را اینطرف خط بیاوریم.
یک: «ان الله یامر بالعدل»، خدا همهٔ شما را به میانهروی و انصاف در تمام امور زندگیتان امر میکند؛ نه مردم افراطگری در همهٔ شئون زندگی باشید و نه مردم تفریطگری!
نه چندان بخور کز دهانت برآید
نه چندان که از ضعفْ جانت برآید
عدالت همهجانبه داشته باش! خب اگر جامعه بخواهند این را انتخاب بکنند که جامعه جامعهٔ بهشتی میشود و دیگر فقر و غِنا معنی ندارد، ظالم و مظلوم معنی ندارد، قُلدر و زیردست معنی ندارد، متهوّر و ترسو معنی ندارد؛ اگر عدالت در همهٔ شئون برقرار بشود، یعنی همهٔ دولت و ملتْ بیافراط و بیتفریط بشوند. شما فقط به ذهن بیاورید که وضع ما در بیافراط شدن و بیتفریط شدن چه خواهد شد! دیگر آنوقت جامعهای را داریم که کسی خانهاش چهلمیلیارد، ماشینش دومیلیارد، عروسی دخترش سهمیلیارد، عقد پسرش یکمیلیارد باشد؛ چندهزار دختر هم در خانه هستند و سن آنها دارد از ازدواج میگذرد، چون جهیزیه ندارند؛ چندهزار یا چندمیلیون پسر هم فعلاً نمیتوانند ازدواج بکنند، چون نه کار دارند، نه درآمد، نه منزل و نه مَرکب، حالا بخواهد برود زن بگیرد، کجا ببرد، چگونه خرج آن را بدهد، با چه درآمدی؟ عدالت در همهٔ جهات، حتی در هزینهکردن بیتالمال که اسم آن اقتصاد در ثروت است؛ اقتصاد یعنی میانهروی، یعنی زندگیکردن بهگونهای که به قول امیرالمؤمنین، کسی نیاید بگوید گرسنهام است، یک لقمه به من بدهید. هیچکس نیاید بگوید! کسی نیاید بگوید دخترم جهیزیه ندارد و دارد از وقت ازدواجش میگذرد. اصلاً امیرالمؤمنین میگویند: سطحی بهوجود بیاید که کسی نگوید؛ اگر مردم دهانشان را باز کنند و درد خود را باز بگویند که خدا هیچ ثروتمندی را در قیامت آزاد نخواهد گذاشت و خیلیها راحت باید به جهنم بروند.
شب بیستویکم بود و یکربع به شهادت امیرالمؤمنین مانده بود، شما وصیتنامهٔ ایشان را ببینید(وصیتنامه در «نهجالبلاغه» است)! به پول وصیت نکرده و تمامِ وصیت معنوی است، ولی به پولدار وصیت کرده و خودش به پول وصیت نکرده است؛ چون به حضرت مجتبی گفتند: بابا، از کل 63سال عمر من، فقط ششصد دِرهم(شصت دینار) برای من مانده که آنهم میخواستم یک چیزی بخرم و عمرم کفاف نداد. بعد از من ببین این شصتتا را باید در چه کاری هزینه کنی! بیستدقیقه، یکربع به شهادتشان مانده، به حضرت مجتبی و امام سوم -امام حسین- میگویند: فرزندانم! تا زنده هستید(این یک فراز از وصیت ایشان است)، یک یتیم دهان باز نکند و بگوید گرسنه هستم، وگرنه در قیامت گیر هستید. این یک امر انتخابی بود: «ان الله یامر بالعدل»! عدالت در خوردن، عدالت در خواب، عدالت در هزینهکردن، عدالت اجتماعی، عدالت خانوادگی. هنوز هم در ایران، بعضی از مردها در وصیتنامهشان مینویسند به پسرها ارث بدهید، دخترها را شوهر دادهام و به من ربطی ندارد. ضد قرآن عمل میکنند! خدا میگوید: «یوصِیکمُ اَللّٰهُ فِی أَوْلاٰدِکمْ لِلذَّکرِ مِثْلُ حَظِّ اَلْأُنْثَیینِ»﴿النساء، 11﴾، دختر هم مثل پسر ارث میبرد! اما هنوز در گوشه و کنار ایران میگویند دختر نباید ارث ببرد، اینها ظالم هستند و عادل نیستند؛ اگر آدم عادلی باشد که به همهجای قرآن عمل میکند.
دوم: «ان الله یامر بالعدل و الاحسان»، بندگانم! کلّ شما در همهٔ امور نیکوکار باشید و یک بدکاری نداشته باشید؛ احسان به پدر و مادر، «بالوالدین احسانا»، احسان به مردم، احسان به در راهمانده، احسان به مستحق، احسان به تهیدست، احسان به ندار، همه دستتان به احسان باز باشد. خب اگر همهٔ مملکت محسن و احسانکننده بشوند، کدام شبی در این مملکت کسی گرسنه سر بر روی متکا خواهد گذاشت؟ اگر همه اهل احسان باشند!
شخصیتی مثل امیرالمؤمنین دارند روی منبر مسجد کوفه سخنرانی میکنند، یکی از خوارج وسط منبر بلند شد و گفت: یاعلی، مرگ بر تو! چقدر زیبا حرف میزنی. دور و بریها آمدند که تکان بخورند، امام فرمودند: مگر به شما گفت مرگ بر تو؟! برای چه شما دارید تکان میخورید؟ به شما چه؟ بگذارید بنشیند تا حرف من تمام بشود، شاید در گوشدادن به حرف من بیدار شود. برای چه میخواهید بزنید؟ زدن که ظلم است، برای چه میخواهید بر روی او مشت بلند بکنید؟ حالا گفت یاعلی مرگ بر تو، مگر مرگ به سراغ من آمد؟ من که دارم سخنرانیام را ادامه میدهم. عدالت در برخورد، حالا برای امیرالمؤمنین که بالاتر بوده و محبت در برخورد بوده است.
علی فوق عدالت بود! وقتی جنگ تمام شد، پولهایی که غنیمت گرفته شده بود، فرمودند: همه را بیاورید و جلوی من بریزید؛ هرچه درهم و دینار طلا و نقره بود، آوردند و در مقابل ایشان ریختند. فرمودند: هرکسی در جنگ بوده، بیاید تا من سهم غنیمتش را بدهم. به اولی یکمشت دادند، به یک گوشه رفت و به شمردن نشست؛ به دومی هم یکمشت دادند، به سومی هم یکمشت دادند، هرکدام آمدند، این به قبلی گفت: علی چقدر به تو داد؟ گفت: ششصد درهم، گفت: من هم بشمارم، این هم شمرد و دید ششصد درهم است، سومی ششصدتا، چهارمی ششصدتا، آخریننفر هم ششصدتا، یکخرده پول در خاکها مانده بود که آنها را هم خودشان جمع کردند، تمیز کردند و شمردند، گفتند: این ششصدتا هم سهم من! نگفتند من چون امیر شما هستم، باید ششمیلیون به من برسد! اسم آن را جدیداً چه گذاشتهاید؟ حقوقهای نجومی، یعنی پولهایی که شمارهاش از ستاره بیشتر است. ششصد درهم که شصت دینار میشد. تا گفتند این هم حق من، یکی گفت: وایوای! او را صدا زدند و فرمودند: چرا آه کشیدی؟ گفت: علیجان! من میخواستم به جنگ بیایم، رفتم با برادرم خداحافظی کنم یا او را هم بیاورم، دیدم سخت مریض است. گفتم: داداش خداحافظ! کجا میروی؟ گفتم: به جنگ در کنار امیرالمؤمنین میروم. برادرم آه کشید و گفت: ایکاش! من هم سالم بودم و میآمدم در کنار علی میجنگیدم که حق است. گفتند: برادرت نیت داشته با ما باشد و بجنگد، او هم سهم دارد. ششصد دینار من را بردار و ببر به برادرت بده. علی فوق عدالت کار میکرد. فوق محبت کار میکرد، فوق عاطفه کار میکرد، در علی عشق کار میکرد.
واقعاً عشق است که میکِشانَد و بس
واقعاً یار است که میکند خدایی
احسان دومین مسئلهٔ انتخابشدنی قرآن است.
سوم: «و ایتاء ذی القربی»، هر ثروتمندی تمام کمبودهای قوموخویشهایش را برطرف کند؛ هر ثروتمندی هر خلأیی که قوموخویشهایش دارند، برطرف کند. پسرهای قوموخویشهایش خانه ندارند، میتواند یکی یک خانهٔ صدمتری بهنام آنها کند و خرج عروسیشان را بدهد، خرج شوهردادن دخترانشان را بدهد، «ایتاء ذی القربی».
این سه مسئله را انتخاب کنید و سه مسئله را هم حذف کنید:
«و ینهی عن الفحشاء و المنکر و البغی»، از تمام گناهان زشتِ آشکار و پنهان و تجاوز به حقوق مردم بپرهیزید. آن سه مسئله را انتخاب کنید و این سه مسئله را حذف کنید، جامعهٔ الهی، جامعهٔ حق، جامعهٔ اسلامی میشوید. یک داستان از آن آدمهای خوب برای شما بگویم که الآن نمیتوانم بگویم نیست، اما:
از هزاران تَن یکی تَن صوفیاند
باقیان در دولت او میزیاند
یعنی یقیناً الآن نمیشود از هر یکمیلیون جمعیت ایران، دوتا دانه اینجوری پیدا کرد. من چون پنجاهسال است با جامعه سروکار دارم و شرق و غرب و شمال و جنوب این مملکت هم منبر رفتهام، حتی دهاتها و بخشها هنوز هم میروم؛ چون از قیامت میترسم که خدا بگوید یکذره علم و یک زبان روان به تو دادم، برای چه در این دِه نرفتی؟ برای چه در این بخش نرفتی؟ مگر تو چهکسی بودی؟ جامعه را میشناسم که میگویم دیگر در دهمیلیون نمیشود دوتا از اینها را پیدا کرد! نمیدانم قدیمیِ تهرانی در جلسه هست یا نه! ما یک بازاری در تهران داریم که سرِ بازار به میدان مولوی وصل است و انتهای بازار به بازار عباسآباد وصل است. این میدانی که نزدیک مولوی است، اینهایی که میگویم، دیده بودم. یک مغازهدار در این بخش بازار بود و عطار بود. مشتریهای خیلی خوبی داشت و جالب این بود که مشتریهایش هم اهل نسیه نبودند، همه نقد میخریدند؛ جالبتر این بود که وقتی میخواست جنس بفروشد، خریدِ جنس یکتومان بود، یکتومانویکقِران میفروخت؛ خریدِ جنس سهتومان بود، سهتومانویکقِران میفروخت. هشت صبح مغازه را باز میکرد و به شاگردش میگفت: خرج امروز خانهام و خرج امروز مغازه که من و تو با هم ناهار بخوریم، کلاً چهارتا تکتومان است، پولها را که از مشتری میگیریم، ساعت به ساعت بشمار! وقتی سودِ فروش به چهار تومان رسید، از چهارتومان به بعد، تمام جنسها را به قیمت خرید به مردم بده که من در قیامت پیش پیغمبر شرمنده نباشم! بگوید امت من چهارتایشان نمیتوانستند سود بدهند، چرا جنس به قیمت خرید به آنها ندادی؟ چه حسابهایی میکردند! شاگرد هم عین خودش بود، مثلاً ساعت یازده میگفت: استاد! چهارتومان تأمین شد. میگفت: باشد، تا اذان جنس را بدون سود بفروش؛ بعد دوتایی به نماز جماعت میرویم و برمیگردیم، ناهار میخوریم. آنوقتها بازار تا ساعت شش باز بود و شش هم مردم میبستند، در مسجدهای بازار میریختند، برای نماز جماعت راه نبود؛ اما الحمدلله الآن نماز دارد خداحافظی میکند و میرود.
یک روزی یک مشتریاش از ورامین آمد و گفت: آقا یک صورت برای من بگیر، من تا در بازار بروم و برگردم، آماده کن که دم مولوی ببرم، ماشینهای ورامین ایستاده، بار بکنم و ببرم. گفت: هشت صبح چه میخواهی؟ گفت: قند میخواهم، چای میخواهم، شکر میخواهم، نخود و لوبیا میخواهم، برنج میخواهم، کبریت میخواهم. این صدها بار اتفاق افتاده و من حالا یکدانهاش را برای شما میگویم، چون او را میشناختم. گفت: کل این جنسهایی که میخواهی، دارم و جلوی چشمت است، اما نمیفروشم. گفت: من که با تو نسیهکاری ندارم و تا حالا هم پولت را نخوردهام، همه را نقد خریدهام، چرا نمیفروشی؟ گفت: نمیفروشم! چرا؟ گفت: بیا در مغازه بغل من بنشین و دو دقیقه آرام به مغازهٔ روبهرویی، نه بالایی، نه بالاتری، مغازهٔ سومی را بدون اینکه بفهمد، نگاه کن. گفت: دارم نگاه میکنم. گفت: میبینی قیافهاش غصهدار است و شاد نیست! گفت: آری. گفت: من صبح آمدم که در قفل کلید انداختم، اینور و آنور هم نگاه میکردم، او را دیدم که غصهدار است؛ کلید را درآوردم و پیش او رفتم، سلام کردم، او را بغل کردم و بوسیدم، گفتم: هر روز قیافهات ناراحت نبود، امروز چرا ناراحتی؟ گفت: فلانی، من حدود پنجهزار تومان جنس خریدهام(اینکه من دارم میگویم، برای شصتسال پیش است، پنجهزار تومان، پنجتا هزار تومان) و امروز وعدهٔ دادن پول مردم رسیده است. من باید تا ساعت یازده پول مردمی که جنس از آنها خریدهام، ببرم بدهم؛ اما نرسیده و از این پنج تومان، فقط دو تومان آن آماده شده است، من دارم سکته میکنم که حق مردم را چهکار کنم؟ نمیخواهم بگویم فردا، پسفردا؛ من قول دادهام که حق مردم را امروز بدهم. خوشتان آمد؟ در دهمیلیون دوتا از اینها پیدا نمیشود! الآن پنجاهمیلیون و پانصدمیلیارد و پنجمیلیارد را روز روشن میدزدند و میبرند. گفت: دارم سکته میکنم! من به تو جنس نمیفروشم، برو از او بخر؛ مشتریهای دیگر هم که بیایند، میفرستم از او بخرند که آن پنج تومانش تأمین بشود و تا ظهر بدهی مردم را بدهد و از غصه درآید. من بدهی ندارم که بنشینم غصه بخورم! دستِ باز داشته باشید! «ایتاء ذی القربی»، به قوموخویشهای خودتان برسید! دکتر میخواهند، دوا میخواهند، عمل دارند، بیمارستان دارند، یکدانه فرش برای جهیزیه مانده، یک یخچال مانده، یک گاز مانده، من دیگر نمیخواهم سفارش امام صادق را به شما بکنم، میترسم قبول نکنید! اگر قوموخویش تو -حتی رفیقت- ماشین لازم دارد و ماشین ندارد، ماشین برای او بخر؛ اگر کارگر لازم دارد که برود در خانهاش کار کند، اگر پول ندارد، پولش را تو بده تا برود در خانهاش کار کند. به اقوامتان برسید!
این سه مسئلهای که قرآن میگوید انتخاب کن و آن سه مسئلهای که میگوید حذف کن، امر خداست. شما برادران عزیز من! شما خواهرانم! امشب نه، فردا شب، پسفردا شب، بنویسید کجای این ششتا مسئله قدیمی است و دیگر به درد نمیخورد؟ اینهایی که میگویند دین قدیمی شده، حالا اگر بخواهیم این آیه را جدید بکنیم، باید «ان الله یامر بالعدل» را «ان الله یامر بالظلم» بکنیم! دیگر جدید آن چیست؟ چون دو چیز در عالم است: یا حق است و یا باطل است؛ اگر عدل قدیمی شده، چهچیزی باید به جای آن بگذاریم؟ ظلم؟! اگر احسان قدیمی شده، چهچیزی باید به جای آن بگذاریم؟ بُخل؟! اگر رسیدگی به قوموخویش قدیمی شده، چاقو برداریم و برویم یکی یکدانه در شکم قوموخویشهایمان بزنیم و بگوییم این الآن دین جدید است؟!
از اول سورهٔ حمد، «بسم الله الرحمن الرحیم» تا «من الجنة و الناس» حاضر هستم برای شما وقت بگذارم و ثابت بکنم که کل ششهزاروششصدوشصتوچند آیه را که ازقبیل دو دوتا چهارتاست، دو دوتا چهارتا در دویستسال پیش، دو دوتا ضربدر میشد، چند میشد؟ چهار! دوهزار سال پیش، یک میلیون سال پیش، صدمیلیون سال پیش، مگر دو دوتا چهارتا نمیشد؟ الآن میتوانیم بگوییم دو دوتا چهارتا دیگر خیلی قدیمی شده و نباید دنبال آن را بگیریم؟ پس چه بگویم؟ دو دوتا یازدهتا میشود، این جدید! چرا غیرعاقلانه قضاوت میشود؟ قرآن میگوید: «و بالوالدین احسانا»، این قدیمی شده است؟ جدیدش چیست که این «بالوالدین احسانا» را به کنار بیندازیم؟ جدیدش با پدر و مادر باید چهکار کنیم؟ باید هر روز صبح به خانهشان برویم و یکی یکمشت به کلّهٔ هر دو بزنیم تا خون از دماغشان بیاید؟ قانون جدید درست بکنیم؟ مال مردم را نخورید: «لا تأکلوا اموالکم بینکم بالباطل»، این قدیمی شده است، چهکار کنیم؟ مال مردم را به باطل بخوریم، بدزدیم، کمفروشی کنیم، غصب کنیم، رشوه بگیریم اختلاس کنیم؟ جدیدش چیست؟
آنهایی که عقل را بهکار میگیرند و دین را میپذیرند و عمل میکنند، خدا میگوید: اینها اهل حق و حقیقت هستند. آنهایی هم که بیگُدار به آب میزنند، دین قدیمی شده، قرآن قدیمی شده و به درد امروز نمیخورد، امروز دیگر روز فضاپیماهاست! خب فضاپیما به قرآن، به عمل خوب، به عمل بد و به درستی و نادرستی چهکار دارد؟ یعنی حالا الآن سفینه دارد به کرهٔ ماه میرود، اصلاً به قرآن چهکار دارد؟ خب برود! قرآن مجید که خودش در سورهٔ الرحمن از آینده خبر داده است: «یٰا مَعْشَرَ اَلْجِنِّ وَ اَلْإِنْسِ إِنِ اِسْتَطَعْتُمْ أَنْ تَنْفُذُوا مِنْ أَقْطٰارِ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ فَانْفُذُوا لاٰ تَنْفُذُونَ إِلاّٰ بِسُلْطٰانٍ»﴿الرحمن، 33﴾. جن وانس! اگر میتوانید به تمام کرات سفر بکنید، «لا تنفذوا» نمیتوانید سفر بکنید، «الا بسلطان»، مگر وسیلهٔ سفر کرات عالم بالا را بسازید. حالا سفینه به بالا رفت، به قرآن چهکار دارد که حالا ما بگوییم سفینه بالا رفت، قرآن را دیگر کنار بگذار! دنیا دیگر جدید شده، اصلاً سفینه به قرآن چه ربطی دارد؟ عاقلانه باید حرف زد، عاقلانه باید فکر کرد! کلام موسیبنجعفر است: «من کان له عقل کان له دین»، عاقل دیندار است.
خب بحث را اینجا تمام بکنم! کربلا دو گروه روبهروی هم بودند: گروه باطل و گروه حق. گروه باطل، مال مردمخوردن را حلال میدانستند؛ چون بعدازظهر عاشورا در خیمهها ریختند و حتی گلیمهای کهنه را هم غارت کردند. گروه باطل، خوردن مال مردم را حلال میدانستند، کشتن پیرمرد هشتادساله تا بچهٔ ششماهه را مجوّز میدادند، سوزاندن دلها را مجوّز میدادند، یتیم را با تازیانهزدن مجوّز میدادند. بچهٔ ششماهه را به جای یک نعلبکی آب، با تیر سه شعبه میزدند؛ اما گروه آنطرف، من برای شما از ابیعبدالله چه بگویم! از مسلمبنعوسجه، از حبیببنمظاهر، از قمربنیهاشم، از علیاکبر چه بگویم!
برادران و خواهران! آنچه که مهم است، این است که امشب فکر کنم من جزء آن گروه هستم یا این گروه؟ اخلاق و عملم نشانم میدهد، اگر جزء آن گروه هستم، امام صادق میگویند: تا مرگ تو نرسیده و به آنور نبردهاند، برگرد؛ چون اینطرف تو را قبول میکنند، مگر حر را قبول نکردند؟