لطفا منتظر باشید

جلسه نهم سه شنبه (18-7-1396)

(خـــــــــــــــوی بقعه شیخ نوایی)
محرم1439 ه.ق - مهر1396 ه.ش
14.75 مگا بایت
دانلود

عناوین این سخنرانی

با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید

خوی/ بقعهٔ شیخ نوایی/ دههٔ دوم محرّم/ پاییز1396هـ.ش./ سخنرانی نهم

بسم الله الرحمن الرحیم

«الحمدلله رب العالمین الصلاة والسلام علی سید الانبیاء والمرسلین حبیب الهنا وطبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه وعلی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».

قرآن مجید در سورهٔ یوسف و سورهٔ روم از دو مسئله یاد کرده است: در سورهٔ یوسف از نفسی یاد می‌کند که به «امّارة بالسوء» آلوده است؛ البته آلودهٔ به «امارةبالسوء» آفریده نشده و در مسیر زندگی و از طریق چشم، گوش، روابط و لذت‌های مادّی، یک کِشِش شدیدی پیدا می‌کند که گاهی و بعد از مدتی هم همواره انسان را به انجام زشتی‌ها و بدی‌ها فرمان می‌دهد. این را نفس بیمار می‌گویند که قابل‌معالجه و درمان هم هست و به احدی هم اجازه نداده‌اند، اگر گرفتار آن است، از درمانش ناامید و مأیوس باشد. این یک حالتی است که فقط در حوزهٔ این حالت، می‌گوید می‌خواهم! خب با چه قیدی؟ با چه قا نونی؟ با چه حالتی؟ چه می‌خواهی؟ از چه‌کسی می‌خواهی؟ برای چه می‌خواهی؟ جواب نمی‌دهد و فقط می‌گوید می‌خواهم! روشنش این است که می‌گوید فقط می‌خواهم ببینم، فقط می‌خواهم بخورم، فقط می‌خواهم ببرم، فقط می‌خواهم بپوشم؛ زمانی که گرفتار این حالت است، هرچه به او می‌گویند اینهایی که بدون قید‌وشرط می‌خواهی، شخص پروردگار بر روی آن مُهر حرام زده است؛ چون هم برای خودت ضرر دارد و هم برای دیگران، ولی می‌گوید می‌خواهم! تمام گنهکاران حرفه‌ای به این بیماری، یعنی بیماری «امارة بالسوء» دچار هستند؛ این یک مطلب بود.

مسئلهٔ دوم در سورهٔ مبارکهٔ روم است که پروردگار عالم از یک حقیقت وجودیِ انسان به فطرت تعبیر کرده و فارسیِ آن سرشت می‌شود و فارسی‌ترِ آن بافت می‌شود. چه آیهٔ فوق‌العاده‌ای هم دارد: «فطرت الله التی فطر الناس علیها»، کلمهٔ «فطرت» به قول ما طلبه‌ها به «الله» اضافه شده است. در سورهٔ یوسف می‌گوید: نفسِ بیمارِ به حالت امّاره‌بودن، اما پروردگار در اینجا می‌گوید: «فطرت ‌الله -سرشت الهی- آلتی فطر الناس علیها»، که من همهٔ انسان‌ها –ناس- را بر این سرشت بافته‌ام و خمیرشان کرده‌ام، سرشتْ گِل‌ آنهاست. این کار را کِی کرده است؟ همان وقتی که می‌خواست نطفهٔ ما را در رحم مادر به‌سوی انسان‌شدن سِیر بدهد. آن‌وقت، این سرشت و این بافت را با وجود ما یکی کرد. این خیلی حقیقت پرقیمتی است! چون به الله اضافه شده است. الله یعنی چه؟ یعنی خدا؟ نه! کلمهٔ خدا معادل الله نیست و یک لغت ایرانی است که در ترجمه‌های قرآن هم همهٔ الله‌ها را خدا معنی کرده‌اند؛ برای اینکه نمی‌توانستند مفهوم واقعی الله را در ترجمه بیاورند و ایرانی‌ها هم با این کلمه مأنوس هستند. خدا یعنی عالَم‌آفرین، لذا کلمهٔ خدا را در کنار الله گذاشتند؛ معنی واقعی الله این است: ذاتِ مستجمعِ جمیعِ صفات کمال که صفات کمال او بی‌نهایت است، نه عیب دارد، نه نقص دارد. خب این را نمی‌شد در ترجمه‌ها بیاورند، ولی امشب شما بدانید و یادتان بماند که سرشت ما به زلف مستجمعِ جمیعِ صفاتِ کمال گره زده شده است. خب این گره را می‌شود باز کرد؟ خود پروردگار در دنبالهٔ آیه می‌فرماید: «لا تبدیل لخلق الله»، امکان ندارد! این گره یک گره ابدی است، دائمی است و سرشت تو به من اضافه شده است. اینجا حالا یک بحثی است که باید فردا صبح به حوزهٔ خوی برویم و آنجا بنشینیم و صحبت آن را بکنیم. مُضاف -یعنی فطرت- از مضافٌ‌الیه -یعنی الله- کسب ارزش می‌کند، وگرنه این مضاف و مضافٌ‌الیه بیهوده بود؛ ولی رابطهٔ سرشت ما با پروردگار مثل رابطهٔ کابْل با منبع تولید برق است، کابل کِی قیمت دارد؟ وقتی که بتواند ولتاژ برق را از مولد بگیرد و خانهٔ ما را روشن کند، یخچال ما را راه بیندازد، اتوی ما را راه بیندازد، تلویزیون ما را روشن بکند، پنکه را روشن بکند، کولر را روشن بکند، شوفاژ را روشن بکند؛ اگر یک‌روزی بگویند عمر مولد برق‌های کرهٔ زمین تمام شد(اگر بگویند!) و دیگر مولدی وجود ندارد، آن‌وقت کابل متری چند است؟ هیچ! لامپ دانه‌ای چند است؟ هیچ! یخچال چند است؟ هیچ! پنکه دانه‌ای چند است؟ هیچ! وقتی وسائل الکتریکی، وسائل خنک‌کننده، وسائل گرم‌کننده با مولد انرژی و نور رابطه‌ای دیگر نداشته باشند، بی‌ارزش می‌شوند. خب آنها را باید چه‌کار کرد؟ همه را باید ببرند و در بیابان خالی کنند و بروند. الآن می‌گویند لامپ دانه‌ای چهل تومان، صدتومان، دویست‌تومان، هزار تومان، چرا؟ چون می‌تواند با کابل به مولد انرژی ارتباط پیدا بکند. اینها قابل قطع‌شدن است، ولی این سرشت ما که به الله اضافه شده، قابل‌قطع‌شدن نیست. ما برای انرژی‌گرفتن از الله، برای تأمین اعتقادات صحیح، اخلاق حسنه و عمل صالح، همیشه باید این رابطه را حفظ بکنیم و روی آن پوششی نیاوریم، آن را گم نکنیم و به غفلت فرونرویم، نسیان پیدا نکنیم، روی این رابطه حجاب نیاید. این‌هم مسئلهٔ دوم بود. سورهٔ یوسف: نفس اماره و سورهٔ روم: فطرت الله.

«لا تبدیل لخلق الله»، گره باز نمی‌شود! کافر هم باشید، رابطه موجود است. کافر باشید، آثار این رابطه پنهان می‌شود و ظهور نمی‌کند، ولی صدای این رابطه در قیامت درمی‌آید؛ اولِ مُردن هم صدای آن درمی‌آید. کسی که مجرم حرفه‌ای است، گناه‌پیشهٔ حرفه‌ای است، کافر و مشرک و منافق است و این پرده‌های خطرناک را از روی چهرهٔ زیبای فطرت کنار نزد، خب فطرت خاموش است، ولی موجود است. با خدا در ارتباط است، ولی کار نمی‌کند؛ اما دمِ مُردن، ائمهٔ ما می‌گویند: شما که نمی‌بینید و نمی‌شنوید! شما نمی‌بینید آنچه را که محتضر می‌بیند، شما نمی‌شنوید آنچه را که محتضر دارد با زبان حال فریاد می‌زند؛ شما نمی‌بینید، چون چشم شما توان دیدن جلوه‌های بعد از مرگ را ندارد، ولی محتضر دارد رفت‌و آمد ملائکهٔ عذاب، پروندهٔ فاسدشده، عمرِ هدررفته و وجود بربادرفته را می‌بیند؛ گوشهٔ پرده را هم کنار زده‌اند و دارد انواع عذاب‌های جُرم‌های خودش را می‌بیند، اما شما هیچ‌چیزی را نمی‌بینید. آن فطرت که به خدا وصل است، صدای او درمی‌آید! کسی که یک عمری خدا نگفت، یک عمری یک سجده نکرد، یک عمری یک حلال‌وحرام خدا را توجه نکرد، در لحظهٔ مُردن می‌گوید «ربّ» و این صدای فطرت است؛ معنی آن این است که تو را صد درصد قبول کردم، پس همه‌کاره هستی، مالک هستی، مدبر هستی، دنیا و آخرت دست توست. همهٔ اینها معنی «ربّ» است و این حرف –ربّ- را همهٔ کافران و مشرکان و منافقان می‌زنند. برای چه خدا را صدا می‌زند؟ چرا داد فطرت درمی‌آید؟ چه می‌خواهد؟ خب آنچه را که او می‌بیند، تحمل هیچ‌چیزی را ندارد و می‌گوید: «رب ارجعونی»، ای مالک من، ای پروردگار من، ای مدبر من، ای همه‌کارهٔ من! من را سر جادهٔ تکلیف برگردان؛ الآن هفتاد‌ساله هستم، من را 65 سال برگردان، که چه‌کار کند؟ «لَعَلِّی أَعْمَلُ صٰالِحاً فِیمٰا تَرَکتُ»، تا آنچه از خوبی‌ها را که به من فرمان دادی و من شانه بالا انداختم و گفتم اصلاً حرف تو را گوش نمی‌دهم و حرف‌هایت هم ارزشی ندارد، جبران کنم؛ این صدای فطرت است، این صدای سرشت است، این زبان خدا در وجود است. خب پروردگار بنا ندارد جواب کسی را ندهد؛ حالا این هشتاد سال کافر بوده، مشرک بوده، پَست و بد بوده، ظالم بوده، شقی و تیره‌بخت بوده، متجاوز بوده، زناکار بوده، مال مردم‌خور بوده، خیلی کارها کرده، خود خدا جواب می‌دهد: «کلاّٰ إِنَّهٰا کلِمَةٌ هُوَ قائل‌ها»، این قولی که داری به من می‌دهی که من را سر اول جادهٔ تکلیف برگردان تا تمام ضررهایی را که کرده‌ام، جبران بکنم و به حرفت گوش بدهم و عمل صالح انجام بدهم، تیرگی و تاریکی و حجاب چنان بر تو مسلط است که اگر تو را برگردانم، دوباره همان مجرم و کافر و مشرک می‌شوی و این قول را نمی‌توانی عمل کنی. خب جواب رد می‌دهد، بعد می‌گوید: «وَ مِنْ وَرٰائِهِمْ بَرْزَخٌ إِلیٰ یوْمِ یبْعَثُونَ»﴿المؤمنون، 100﴾، پیش روی آنها یک دنیایی است که دارند می‌بینند و اسم آن برزخ است، وارد این عالم برزخ می‌شوند تا روزی که قیامت برپا بشود، عمر برزخ تمام می‌شود.

خب در برزخ با اینها چه کار می‌کنند؟ همین! بدن خاک شد و رفت؟ طبل خاموشی زدند؟ نه! طبق آیات قرآن، بدن برای دنیا و برای آخرت است و برای برزخ نیست. ائمهٔ ما که کاملاً برزخ‌بین بوده‌اند، می‌فرمایند: یک بدن بی‌وزن و غیرعنصری به این ارواح کافران و مشرکان و منافقان می‌دهند که شبیه بدن دنیاست، ولی وزن آن بدن را ندارد. خب وقتی این بدن را به آنها دادند، چه‌کارشان می‌کنند؟ طاقت آن را دارید که بگویم؟ می‌خواهید به سراغ قرآن کریم بروم و از کتاب خدا بگویم؟ خب می‌روم! سورهٔ مؤمن در جزء بیست‌وسوم؛ ما یک سوره به‌نام مؤمنون در جزء هجدهم داریم و سورهٔ مؤمن در جزء بیست‌وسوم است. اسم این سوره چرا مؤمن است؟ برای اینکه خدا یک عاشق داشت، یک محب داشت، یک بندهٔ بیدارِ بینایی داشت که در دربار فرعون بود و فهمیده بود که در قیامت برای بدکاری نمی‌شود بهانهٔ قابل‌قبولی آورد و فهمیده بود آدم در مُخ دربار هم می‌تواند از اولیای الهی بشود، می‌تواند در دلِ دربارْ عبدالله بشود. این را فهمیده بود و این سوره به احترام او نازل شده است.

شما دستت را در دست رحمت و وحی و نبوت و امامت بگذار و کاری‌ات نباشد، ببین خدا برای تو چه‌کار می‌کند! سوره برای تو نازل می‌کند؛ برای مؤمن نازل کرد، برای لقمان نازل کرد، برای مریم نازل کرد و دراین‌زمینه بین مرد و زن هیچ فرقی نیست. دختر است و مریم شده است، لیاقت دارد که یک سورهٔ قرآن با بیش از صد آیه به‌نام او نازل بشود؛ لقمان بی‌ریخت و سیاه است و موهای پیچیده دارد، کوتاه‌قد است و هرکسی قیافه را می‌بیند، می‌گوید چه زشت است! اما خدا برای او یک سوره نازل کرده و او را به مقام حکمت ستوده است. مردم دنیا راه را بلد نیستند، جاده را بلد نیستند، در ایران هم خیلی‌ها راه را بلد نیستند؛ وگرنه اگر آدم راه را بلد باشد، خدا در حق او غوغا می‌کند؛ اگر بلد باشد و برود و سلوک بکند!

سورهٔ مؤمن می‌فرماید: «النار»، آتش؛ آتش برزخ چند درجه است؟ ما درجه‌ٔ آتش برزخ را نمی‌دانیم، اما پیغمبر می‌فرمایند: اگر کسی را از آتش آن‌طرف دربیاورند و روی کوهی بگذارند که کل آن آتش شده است، از استراحت خوابش می‌برد! حرارت درونی خورشید ‌ بیست‌میلیون درجه است، امیرالمؤمنین می‌گویند: تحمل کشیدن آتش آن‌طرف را تمام آسمان‌ها و زمین ندارند! «اَلنّٰارُ یعْرَضُونَ عَلَیهٰا غُدُوًّا وَ عَشِیا»﴿غافر، 46﴾، این آیه برای برزخ است و می‌فهمم دارم چه می‌گویم! آخرِ آیه می‌گوید: دائم در برزخ تا وقتی قیامت برپا بشود، این ارواح خبیثه را با آن بدن مثالی در معرض حملات آتش قرار می‌دهند؛ قیامت که می‌شود، دستور می‌دهند در جهنم بیندازید که وقتی وضع جهنم را در برزخ به آنها می‌فهمانند، همه‌اش آرزو می‌کنند که کاش قیامت نشود، دیگر این چه آتشی است!

پوششِ روی فطرتْ همین گناهان است، همین معاصی است، همین اعمال حرام است. خب این برای آنها بود، حال یک نشانی هم از برزخ خوبان به شما بدهم. از برزخ خوبان! این را از قول خودم بگویم که دیده‌ام و این دیگر کتاب نیست، قصه نیست، حکایت نیست، کسی برایم نگفته و این ارتباط خودم با برزخ است. اواخر تحصیلم در قم بود، هنوز از خانه بیرون نرفته بودم و می‌خواستم به درس در مسجد اعظم بروم که در زدند، دمِ در آمدم و دیدم یکی از نزدیک‌ترین آشناهایم است، گفتم: چه‌ عجب! به خانه بیا تا من به درس بروم و برگردم. گفت: نه، من در تهران کار دارم، از تهران تا قم برای تشییع جنازهٔ رفیق تو آمده‌ام. رفیقت هم وصیت کرده که او را به کاشان ببرند و دفن بکنند. من خیلی افسرده شدم، خیلی رفیق خوبی بود؛ خوب که می‌گویم، خوب! یعنی صاف، بی‌توقع و بی‌طمع، بدون اینکه بخواهد در عرصهٔ رفاقتش کلاهی بگذارد یا کلاهی بردارد. به قول امیرالمؤمنین: «اَخ فی الله»، یک رفیق کاملاً خدایی بود، روی فطرتش هم -که سرشت الهی بود و به‌طرف خدا جهت دارد- حجاب نیامده بود. 52-53 ساله بود، خانمش گفت: صبح بیدار نشد! به‌دنبال او در روز پانزدهم ذی‌الحجه و سه‌روز به عیدغدیر مانده، به کاشان رفتم؛ تشییع خوبی شد، چون کاشی بود و مردم هم او را می‌شناختند. خیلی آدم با خِیری بود!

از هزاران‌تَن یکی خود صوفی‌اند

 مابقی در سایهٔ او می‌زیَند

 وقتی به قبرستان آمدیم، مُرده‌شور به یک دِهی رفته بود تا مُرده‌ای را غسل بدهد؛ من به یکی از رفیق‌هایم گفتم که ما نباید معطل غسّال بمانیم، حاضر هستی به من کمک بدهی و او را غسل بدهیم؟ گفت: آری، حاضرم! مُرده غسل‌دادن قشنگ است و ثواب عظیمی دارد، آدم را تا لبهٔ پرتگاه برزخ می‌کشاند که آخر تو هم همین است و روی همین سنگ است! همهٔ لباس‌هایت را درمی‌آورند و دیگر پس نمی‌دهند، تو را می‌شورند و در قبر می‌اندازند و می‌روند، کسی نمی‌ماند! گفت: حاضر هستم. او را غسل دادم، کفن کردم و دفن کردیم؛ غروب شد، من را نگه داشتند. من منبرِ ختم بلد نیستم، ولی به من گفتند که این خیلی به تو وابسته بود، فردا می‌ایستی که منبرش را بروی؟ گفتم: آری! منبر او را هم رفتم و به تهران آمدم، کِی هست؟ شب هفدهم ذی‌الحجه و یک شب به عیدغدیر مانده بود. به خانهٔ پدرم –طبقهٔ دوم- آمدم. خانهٔ پدرم دو طبقه و برای صدسال پیش بود. پدرم پرسید: تشییع و ختم و غسل و کفن او خوب بود؟ گفتم: همه چیز او خوب بود، خسته بودم و خوابیدم. دو نصف شب، سه، دقیق نمی‌دانم! بعد از نصف شب و قبل از فجر در خواب دیدم که در می‌زنند، در عالم خواب بلند شدم، از پله‌های طبقهٔ دوم پایین رفتم و در را باز کردم. همه‌اش حالا در عالم رؤیاست! دیدم رفیقم است که او را غسل داده‌ام و یک بقچه هم زیر بغل اوست، به حیاط آمد، به او گفتم: تو را برگرداندند؟ گفت: نه، من آن‌طرف هستم، اما از آنجا اجازه گرفتم و گفتم به من اذن می‌دهید که یک سَری تا تهران بروم و حسین را ببینم، دو کلمه با او حرف بزنم و برگردم. گفتند: برو!

برادران و خواهران! امام باقر می‌گویند: ارواح پدر و مادرهایتان در شب‌های جمعه به دم در اتاقتان می‌آیند و هی ناله می‌زنند: ما یک عمری برای شما جان کَنده‌ایم، چرا برای ما کاری نمی‌کنید؟ بله، رفت‌وآمد دارند؛ چون در دنیای بین این دنیا و آخرت هستند؛ بخشی از برزخ، آثار دنیا و بخشی هم آثار قیامت را دارد.

گفتم: برگشتی؟ گفت: نه، آنجا درخواست کردم که من بروم و رفیقم را ببینم، گفتند: برو! حالا به دیدنت آمده‌ام. گفتم: داخل بیا! گفت: نه، خیلی وقت ندارم و باید برگردم؛ بعد گفت: بعد از اینکه من را غسل دادی(این قصه نیست و نقل از دیگران نیست)، بعد از اینکه من را غسل دادی، کفن کردی و در آن قبری گذاشتی که خودم ساخته بودم(چون مؤمن باید وصیت و قبرش حاضر باشد؛ حالا در ایران پخش کرده‌اند که وصیت ننویس، عمرت کوتاه می‌شود! من 26سال است وصیتم را نوشته‌ام و هنوز نمرده‌ام و کوتاه نشده است. چهارسال است قبرم را کنده‌ام و گاهی خودم بر سر قبر خودم می‌روم و می‌نشینم فاتحه می‌خوانم. چه‌کسی می‌گوید عمر آدم کم است؟ چه‌کسی می‌گوید آدم آمادگی برای رفتن پیدا بکند، خدا پسِ کله‌اش می‌زند و او را می‌کشد؟ چه‌کسی می‌گوید؟ این دری‌وری‌ها چیست؟

گفت: صورت من را که روی خاک گذاشتی، بالا آمدی و کنار قبر من ایستاده بودی. گفتم: آری، همه را یادم است؛ چون دو-سه‌روز پیش بود. گفت: آقای اعلاییان(در این هشتصد-هزار تشییع‌کننده، اسم او را برد) آمد و لب خود را در گوش تو گذاشت، آهسته به تو گفت: این کسی را که دفن کردی، می‌دانی چرا سروصدا و گریه و ناله نیست؟ گفتم: نه! گفت: برای اینکه بچه ندارد؛ این اگر یک دختر داشت، یک پسر داشت، در سرشان می‌زدند و ناله می‌کردند، مردم هم به گریهٔ آنها گریه می‌کردند؛ اگر یک‌روز به کاشان آمدی، به آقای اعلاییان بگو من در آنجا با پرونده‌ای که داشتم، به اولاد نیازی پیدا نکردم؛ چون تا وارد برزخ شدم، مُهر قبولی را به پرونده‌ام زدند و گفتند همه‌چیزِ تو قبول است. آمدم که این را به تو بگویم! مُرده‌ها خیلی آگاه هستند، نه؟! این را کمونیست‌ها چطوری می‌توانند حل کنند؟ آنهایی که می‌گویند همه‌چیز مادّی است، این مسئله که خارج از همهٔ قواعد مادیّت است! من در تهران خواب هستم و میّت پیش من می‌آید، سخن آن‌کسی را می‌گوید که فقط من شنیده‌ام و بغل‌دستی من هم نفهمیده است؛ می‌گوید آن که گفت من بچه ندارم، گریه‌کن ندارم، من بچه لازم نداشتم و پرونده‌ام را امضا کردند. این یک مورد.

دوم، فطرت پاک که روی آن حجاب نیامده، چه‌کار می‌کند! گفت: این بقچه را می‌بینی؟ گفتم: آری! گفت: نمی‌توانم باز کنم؛ خیلی خوب بود که باز می‌کردم و می‌دیدی. گفتم: چه‌چیزی در آن هست؟ گفت: ملائکه امروز این لباس را در برزخ برای من آورده‌اند و به من گفته‌اند فردا شب که شب عیدغدیر است، اینها را بپوش؛ می‌خواهیم تو را پیش امیرالمؤمنین ببریم و رفت! این هم برزخ خوبان بود.

 ما در دنیا دو نفر هستیم: یا خوب هستیم یا بد؛ برزخ ما هم دو برزخ است: یا خوب است یا بد؛ قیامت ما هم دو مرحله است: یا بهشت است یا جهنم. حرفم تمام!

 

برچسب ها :