امام عليه السلام همچون سلف صالح و خلف پاكش از تمام محاسن و محامد اخلاقى بهره جامع داشت، ازهرگونه عيب و نقصى در زمينه اخلاق و ساير شؤون حيات پاك بود.
هيچ برخورد و حادثه و مصيبتى آن حضرت را از تجلّى دادن حسنات الهى باز نداشت و وى را به سيّئهاى از سيّئات اخلاقى آلوده نكرد.
1- برخورد الهى با مردى تندخو
مردى از نزديكانش به آن حضرت دشنام داد و ناسزا گفت، حضرت جواب وى را نداد تا به بدگوييش پايان داد و رفت. آنگاه آن منبع فيض به دوستانش رو كرد و فرمود: شنيديد به من چه گفت؟ من دوست دارم مرا همراهى كنيد تا پاسخ مرا به وى بشنويد.
عرضه داشتند: با تو مىآييم. حضرت حركت كرد و در حالى كه قدم بر مىداشت اين آيه را قرائت مىكرد:
وَالْكَاظِمِينَ الْغَيْظَ وَالْعَافِينَ عَنِ النَّاسِ وَاللّهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ» «1»
و خشم خود را فرو مىبرند و از [خطاهاىِ] مردم در مىگذرند؛ و خدا نيكوكاران را دوست دارد.
براى ما معلوم شد كه حضرت كارى به دشنام دهنده ندارد. چون به در خانه آن مرد رسيديم، حضرت فرمودند: به صاحب خانه بگوييد على بن الحسين است.
صاحب منزل در حالى كه نگران تلافى بود، به در خانه آمد. حضرت به او فرمودند:
لحظاتى قبل مطالبى را درباره من گفتى، اگر در من وجود دارد، به خاطر آن از حضرت حق طلب مغفرت مىكنم، اگر در من نيست و تو اشتباه كردى، براى تو عفو و بخشش مىخواهم!!
صاحب خانه پيشانى حضرت سجّاد عليه السلام را بوسيد و عرضه داشت: يابن رسول اللَّه! آنچه گفتم در تو نبود، اين منم كه بايد مورد عفو حقّ قرار بگيرم. «2»
2- رفتار با جذاميان
در حال سواره بر جمعى گذشت كه گرفتار بيمارى خطرناك و مهلك جذام بودند و كسى حاضر نبود با آنان نشست و برخاست كند!!
آنان سفره غذا انداخته و مىخواستند مشغول خوردن شوند، تا حضرت را ديدند وى را به غذا خوردن با خود دعوت كردند.
فرمود: اگر روزه نبودم پياده مىشدم و كنار سفره شما مىنشستم. چون به منزل رسيد دستور داد غذايى مخصوص آماده كنند، سپس همه جذاميان را به خانه خواست و همراه آنان سر يك سفره نشست و از آنان بدينگونه دلجويى فرمود. «3»
بياييم همچون سيّد عابدان و زينت عبادت كنندگان و فخر سالكان به فرياد آنان كه به فريادشان نمىرسند برسيم و دست نوازش به سر آنان كه دستى به سرشان نمىكشند بكشيم و به رفع نياز آنان كه كسى به رفع نيازشان بر نمىخيزد اقدام كنيم و در اين چند روزه عمر كسب معرفت و فضيلت كنيم و به اخلاق اولياى حقّ و عاشقان جمال و جلال آراسته گرديم.
عاشق دلباخته، حاج ميرزا حبيب اللَّه مجتهد خراسانى چه نيكو مىسروده:
گاهى سخن از عشق بگوييد |
گه در ره توحيد بپوييد بپوييد |
|
هرچند كه اين كام به جستن نشود رام |
چندان كه توان جست بجوييد بجوييد |
|
شمّامه حال است كه از باغ وصال است |
شمّامه اين باغ ببوييد ببوييد |
|
اى سبز گياهان كه همه خشك خزانيد |
اين فصل بهار است بروييد بروييد |
|
اى زنده تن و مرده دلان چند خموشيد |
بر سوگ دل مرده بموييد بموييد |
|
(ميرزا حبيب اللَّه مجتهد خراسانى)
3- گذشت از استاندار معزول
هشام بن اسماعيل از طرف عبدالملك مروان به استاندارى مدينه منصوب شد.
مقام رياست، او را به دايره غرور و كبر و ستم و ظلم كشيد، حقّ را ناحقّ كرد و هر چه در توان داشت به ميدان آورد. از افرادى كه از او رنج بسيار و آزار فراوان ديدند حضرت زين العابدين عليه السلام بود.
پس از مدّتى از مقامش عزل شد. استاندار جديد مدينه به نام وَليد، مأموريّت يافت استاندار قديم را در برابر مردم به ستونى ببندد، تا هر كس بخواهد آزارهاى او را تلافى كند بتواند!
در چنان حالى مىگفت تمام وحشت من از برخورد با زين العابدين عليه السلام است؛ زيرا وى را زياد آزار دادهام.
امام در آن هنگام به ياران و دوستانش فرمود، به هيچ وجه متعرّض وى نشويد، آنگاه به ديدن هشام بن اسماعيل رفت و فرمود: پسر عمو! از آنچه برايت پيش آمده ناراحتم، آنچه دوست دارى از من بخواه كه من در اجابت درخواست تو مضايقه ندارم. هشام بن اسماعيل فرياد زد:
اللَّهُ أعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسالَتَهُ» «4»
خدا داناتر است كه مقام رسالت را در كجا قرار دهد. «5»
4- احساس امنيّت
وجود مقدّسش، روزى يكى از خدمتكارانش را دوبار صدا زد، از پاسخ دادن خوددارى كرد. چون بار سوّم جواب داد، حضرت فرمود: صداى مرا در دوبار گذشته نشنيدى؟ عرضه داشت: چرا، فرمود: چرا جوابم را نمىدادى؟ گفت: يا بن رسول اللَّه! از سياستت در امان بودم. امام سجاد عليه السلام زبان به شكر گشود و به پيشگاه حقّ عرضه داشت: خدا را سپاس كه مملوكان من خودشان را از اين بنده ربّ در امان مىبينند. «6»
5- توجه به فقرا
خانوادههاى فقيرى در مدينه بودند كه از وسايل زندگى و خورد و خوراك آنچه كم داشتند تأمين مىشدند، ولى نمىدانستند اين همه لطف و مرحمت و اين گونه مهر و عنايت از كجاست. چون زين العابدين عليه السلام شهيد شد تمام آن برنامهها به تعطيلى رسيد، دانستند كه منبع آن همه فيض و فضيلت حضرت سجّاد عليه السلام بود! «7»
6- عهده ديون
اسامة بن زيد به وقت مشاهده آثار مرگ به سختى گريست. حضرت سجّاد عليه السلام در حالى كه ناظر وضع او بود، سبب گريه و ناله او را پرسيد. عرضه داشت:
پانزده هزار درهم بدهكارم، آنچه از من مىماند خلأ قرضم را پُر نمىكند.
حضرت فرمود: تمام ديونت بر عهده من است، از گريه خوددارى كن كه هم اكنون به هيچ كس بدهكار نيستى. آنگاه به اداى دَين او اقدام كرد و او را از سختى حقّ النّاس نجات داد. «8»
7- مسافر مسجد
در شبى سرد غلامى از غلامانش آن حضرت را در مسير مسجد ديد در حالى كه جبّه و لباس و عمامهاى از خز به سر داشت و با خوشبوترين عطرخود را زينت داده بود. عرضه داشت: مولاى من! در اين ساعت با اين وضع و شكل كجا مىروى؟
فرمود:
مسافر مسجد جدّم رسول خدايم، تا برنامه ازدواج با حورالعين را براى خود فراهم آورم. «9»
8- روزى حلال
براى كسب معاش اوّل صبح از خانه بيرون مىرفت. چون به آن حضرت مىگفتند: اين وقت روز كجا مىروى؟ مىفرمود:
جهت صدقه دادن به عيالاتم مىروم. با تعجّب عرضه مىداشتند؟ صدقه، پاسخ مىداد: آرى، آنچه از حلال به دست مىآيد، صدقه حقّ بر بندگان است. «10»
9- تسليم محض
امام سجاد عليه السلام مىفرمايد:
به بيمارى سختى دچار شدم. پدرم امام حسين عليه السلام به من فرمود: چه ميل دارى؟
عرضه داشتم: ميل دارم نسبت به خود براى حضرت حقّ، تعيين تكليف نكنم؛ او آنچه به نفع من است از باب لطف و مهرش تدبير مىكند، من علاقه دارم در پيشگاه حضرتش تسليم محض باشم. پدرم فرمود: آفرين، با ابراهيم خليل هماهنگ شدى، به هنگامى كه مىخواستند او را در آتش بيندازند، جبرئيل به او گفت: چه حاجتى دارى؟ پاسخ داد: براى حقّ تعيين تكليف نمىكنم؛ او مرا كفايت مىفرمايد كه بهترين وكيل من در تمام شؤون حيات است. «11»
10- فرو خوردن خشم
روزى از روزها كنيزش از ابريقى گلين به روى دستش جهت وضو آب مىريخت، از بى توجّهى كنيز آفتابه رها شد و پيشانى حضرت را مجروح كرد!
حضرت سربلند كرد؛ كنيز عرضه داشت: خداوند عزّوجلّ مىفرمايد:
وَالْكاظِمينَ الْغَيظَ
و خشم خود را فرو مىبرند.
حضرت فرمود: خشمم را فرو خوردم.
عرضه داشت:
وَالْعافينَ عَنِ النّاسِ
و از [خطاهاىِ] مردم در مىگذرند.
فرمود: از تو گذشت نمودم.
گفت:
وَاللَّه يُحِبُّ الْمُحْسِنينَ
و خدا نيكوكاران را دوست دارد.
فرمود: برو، در راه خدا آزادى! «12»
11- در برخورد با تمسخر
امام صادق عليه السلام مىفرمايد:
مرد هرزهاى در مدينه بود كه مردم از اطوار و افعال و حركات و اداهاى او مىخنديدند.
روزى در حالى كه حضرت علىّ بن الحسين عليه السلام با دو نفر از خادمانش در حركت بود، به دنبال آن جناب آمد و قصد كرد كارى خندهدار انجام دهد؛ در برابر ديدگان مردم عباى حضرت را از گردن آن جناب كشيد، سپس دور شد؛ دوباره آمد عبا را برداشت و فرار كرد؛ آنگاه بازگشت و عبا را به طرف آن جناب انداخت. حضرت بدون آن كه به وى التفات كند، فرمودند:
اين شخص كيست؟ عرضه داشتند: دلقكى است كه مردم مدينه را مىخنداند، حضرت فرمودند: به او بگوييد: براى خداوند روزى است كه در آن روز اهل باطل غرق در خسارتند. «13»
12- واقعهاى حيرت آور
امام صاق عليه السلام مىفرمايند:
حضرت سجّاد عليه السلام در سفرهاى خود با كسانى همراه مىشدند كه آن حضرت را نشناسند و با آنان شرط مىكرد در تمام امور، قافله را خدمت كند!
همراه با قافلهاى به سفر رفت؛ از هيچ خدمتى نسبت به آنان مضايقه نفرمود.
شخصى در برخورد به كاروان، حضرت را شناخت. از اهل قافله پرسيد، اين انسان والا را مىشناسيد؟ گفتند: نه!
گفت: او حضرت علىّ بن الحسين عليه السلام است. به جانب حضرت هجوم بردند و دست و پايش را غرق بوسه كردند و به آن مقام بزرگ عرضه داشتند:
مىخواستى دچار عذاب حقّ شويم! اگر تو را نمىشناختيم و خداى ناخواسته با دست و زبان به آزارت بر مىآمديم چه مىكرديم! بى شك به هلاكت ابدى دچار مىشديم.
حضرت سجّاد فرمودند:
من يك بار با قافلهاى همفسر شدم؛ آنان مرا مىشناختند؛ محض رسول خدا به آنچه شايسته آن نبودم از من پذيرايى و احترام كردند؛ من به آن خاطر از كار خير باز ماندم؛ اين بار با شما آمدم كه مانند گذشته گرفتار نشوم كه اين گونه سفر براى من محبوبتر است!! «14»
13- محبّت و عدالت
حضرت زين العابدين به وقت وفات، به فرزندش حضرت باقر عليه السلام فرمود:
با شترى كه دارم بيست مرتبه به حجّ خانه حقّ رفتم و براى يك بار اين حيوان را تازيانه نزدم. چون شتر بميرد، او را در زمينى دفن كن تا پيكرش نصيب درندگان نشود كه رسول الهى صلى الله عليه و آله فرمود:
شترى كه هفت بار در سفر حجّ به موقف عرفات قرار بگيرد، از نعمتهاى بهشت است و خداوند در نسلش بركت قرار مىدهد. چون شتر مُرد، حضرت باقر عليه السلام بر اساس وصيّت پدر عمل كرد. «15»
14- نهايت جود و كرم
امام صادق عليه السلام مىفرمايد:
حضرت زين العابدين عليه السلام روزى كه روزه مىگرفتند، امر مىفرمودند گوسفندى را ذبح كنند و آن را قطعه قطعه كرده در ديگ بريزند تا پخته شود، بوى لذّت بخش آبگوشت به مشامش مىخورد در حالى كه نزديك افطار بود؛ دستور مىداد چند عدد سينى حاضر كنند؛ غذاى پخته را قسمت قسمت مىكرد و مىفرمود: اين غذاها را در خانه فلان و فلان برسانيد. آنگاه خود حضرت با قطعهاى نان و مقدارى خرما افطار مىكردند!! «16»
15- رسيدگى به نيازمندان
امام باقر عليه السلام مىفرمايد:
چون تاريكى شب همه جا را فرا مىگرفت پدرم حضرت سجّاد عليه السلام انبانى از چرم به دوش مىگرفت، در حالى كه در آن انبان مايحتاج نيازمندان را قرار داده بود، آنگاه خانه به خانه مىرفت و هر كس را به مقدار نيازش كمك مىفرمود، ولى به خاطر اين كه صورت مباركش را مىپوشاند او را نمىشناختند!!
به وقت غسل بدن شريفش، آثار به دوش كشيدن آن انبان را به صورت سياهى پوست بر شانه مباركش مشاهده كردند. «17»
16- بىاعتنايى به زر و زيور دنيا
امام صادق عليه السلام مىفرمايد:
لباسش از پشم بود و چون قصد نماز مىكرد لباسى خشن مىپوشيد و از نماز روى فرش و تشك و جانماز خاص پرهيز داشت، سجادهاش بر زمين بود. به كوه جَبّان كه در نزديكى مدينه قرار داشت مىآمد و بر سنگى سوزان قيام و قعود مىنمود. آن چنان از عشق و خوف خدا در سجدههاى عاشقانهاش مىگريست كه چون سر بر مىداشت گويى چهره مباركش را در آب فرو برده!! «18»
17- در كنار قرآن
امام سجّاد زين العابدين عليه السلام مىفرمود:
لَوْماتَ مَنْ بَيْنَ الْمَشرِقِ و الْمَغْرِبِ لَمَا اسْتَوْحَشْتُ بَعْدَ أنْ يَكونَ الْقُرْآنُ مَعى. «19»
اگرتمام انسانهاى مشرق و مغرب يكجا بميرند و جز من كسى در روى زمين نماند، به خاطر اين كه اهل قرآنم و انسم با اين منبع فيض حقّ شديد است، وحشتى نخواهم كرد.
ز دل غافل مشو چون هست محبوب اندر اين منزل |
كه بر طالب نمايد روى مطلوب اندر اين منزل |
|
برون از منزل دل نيست جاى جلوه جانان |
كه ما را جذبه او ساخت مجذوب اندر اين منزل |
|
بدانسان كز ره دل مىتوان پيوست با دلبر |
نه قاصد مىكند كارى نه مكتوب اندر اين منزل |
|
از آن كام زليخا برنيايد از مه كنعان |
كه بر يوسف تجلّى كرد يعقوب اندر اين منزل |
|
ز پشتيبانى آن آشنا گر دل قوى دارى |
نمىگردى زهر بيگانه مرعوب اندر اين منزل |
|
(صائب تبريزى)
18- معجزه اخلاقى
سيّد ابن طاووس در «اقبال» از قول حضرت صادق عليه السلام روايت مىكند:
چون ماه رمضان مىرسيد، حضرت سجّاد عليه السلام هيچ يك از غلامان و كنيزان خود را سياست نمىكرد، چون غلامى يا كنيزى خطا مىكرد در ورقهاى مىنوشت، فلان كس در فلان روز چنين خطايى را مرتكب شد. از آن جناب جز ادب و احترام و محبّت و عنايت نسبت به غلامان و كنيزان، مخصوصاً به هنگام ماه رمضان ديده نمىشد.
چون شب آخر ماه رمضان مىرسيد همه را دور خود جمع مىكرد، سپس كتابى كه اشتباهات و گناهان آنان را ثبت كرده بود مىگشود و نام هر يك را با گناهانش مىخواند و مىفرمود: اين خطا را داشتى و من هم نسبت به آن تو را عقوبت نكردم، آيا به ياد مىآرى؟ عرضه مىداشت: آرى، يا ابن رسول اللَّه.
وقتى از همه اقرار مىگرفت در جمع آنان مىآمد و مىفرمود با صداى بلند دنبال من بگوييد:
اى پسر حسين بن على! پروردگارت تمام برنامههايت را در پروندهات ثبت كرده، همان طورى كه تو اشتباهات و خطاها و كم كارىهاى ما را در چنين پروندهاى نوشتهاى، كتابى كه نزد خدا است بر ضرر تو، به حق سخن مىگويد، گناه كوچك و بزرگى نيست مگر آن كه در آن كتاب شماره شده، تمام اعمالت را در آن روز به وسيله آن كتاب، حاضر خواهى ديد، چنانكه ما در اين ساعت تمام گذشته خود را در اين پرونده حاضر مىبينيم!!
اى پسر حسين بن على! ما را ببخش و از ما چشم پوشى كن، چنانكه خود تو از حضرت حق اميد چشم پوشى و گذشت دارى و همچنان كه عاشق عفو و رحمت حضرت ربّ العزّهاى و طالب رحمت آن منبع فيضى، ما را مشمول عفو و رحمت خود قرار ده.
اى پسر حسين بن على! ذلّت و خوارى خود را در پيشگاه حضرت محبوب به ياد آر، آن وجود مقدّسى كه حكيم و عادل است و به اندازه خردلى به كسى ستم روا نمىدارد و اعمال بندگان را به ميزان كشيده و با دقّت محاسبه كرده و بر انجام آن شهادت مىدهد. بيا در چنين شبى از ما گذشت كن و از بدىهاى ما چشم بپوش كه خداوند فرموده:
وَلْيَعْفُوا و لْيَصْفَحُوا ألا تُحِبُّونَ أنْ يَغْفِرَ اللَّهُ لَكُمْ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَّحِيمٌ» «20»
و بايد [بدى آنان را كه براى شما مؤمنان توانگر سبب خوددارى از انفاق شده] عفو كنند و از مجازات درگذرند؛ آيا دوست نمىداريد خدا شما را بيامرزد؟ [اگر دوست داريد، پس شما هم ديگران را مورد عفو و گذشت قرار دهيد]؛ و خدا بسيار آمرزنده و مهربان است.
به همين صورت مىگفت و به غلامان و كنيزان تلقين مىكرد و اشك مىريخت و ناله مىزد و به درگاه حضرت دوست عرضه مىداشت:
خداوندا! ما را امر كردى، از آنان كه بر ما ستم كردند بگذريم، ما هم گذشتيم، پس تو هم از ما بگذر كه تو درگذشت و عفو از همه ما اولىترى.
الهى! به ما فرمودى گدا را از در خانه خود نرانيم و اكنون خود ما به گدايى به پيشگاهت آمدهايم، عنايتت را طالبيم و عطا و احسانت را خواهانيم، در تمام اين برنامهها به ما منّت بگذار و از اين پيشگاه با عظمت ما را نا اميد مكن. به همين كيفيّت با حضرت حقّ مناجات مىكرد و اشك مىريخت، سپس رو به جانب آنان مىفرمود و مىگفت:
من شما را بخشيدم، آيا شما هم مرا بخشيديد؟ من مالك خوبى براى شما نبودم، از من سوء رفتار ديديد، آرى، من مالك بدكارى هستم كه مملوك كريمِ جواد و عادلِ محسنم.
عرضه مىداشتند: آقاى ما، با اين كه ما غلامان و كنيزان از حضرت تو جز خوبى نديديم، امّا درعين حال از تو گذشتيم.
امام سجّاد عليه السلام مىفرمود: اين دعا را با من بخوانيد:
خدايا، از پسر حسين درگذر، چنانكه از ما درگذشت، او را از آتش جهنّم برهان، چنانكه ما را آزاد كرد. غلامان و كنيزان اين جملات را مىگفتند و حضرت آمين مىگفت.
سپس مىفرمود: همه شما از قيد غلامى و كنيزى آزاديد، من شما را به عشق رسيدن به عفو حقّ و آزادى از عذاب آزاد كردم.
آنگاه روز عيد فطر همه را مىطلبيد و به اندازهاى كه پس از آزادى از بردگى محتاج مردم نباشند به آنان بذل و بخشش مىفرمود.
سالى نبود مگر اين كه دراين برنامه اقدام مىفرمود و حدود بيست نفر غلام و كنيز آزاد مىكرد و مىفرمود: خداوند در ماه رمضان به وقت افطار هفتاد هزار هزار مستحقّ عذاب را برات آزادى مىدهد و چون شب آخر شود به اندازه تمام ماه رمضان، از عذاب جهنّم مىرهاند، من دوست دارم خداوند من مرا در چنين برنامهاى ببيند، باشد كه وسيله نجاتى براى من مقرّر گردد.
البتّه براى او فرقى نداشت كه غلام و كنيز را چه زمانى خريده، آنچه براى او مهم بود اين بود كه شب آخر ماه رمضان آنان را آزاد كند، گر چه چند ماهى بيشتر نبود كه به خدمت آن جناب درآمده بودند.
اين برنامه با عظمت را هر سال تكرار مىكرد، تا وقتى كه به وصال حضرت محبوب و لقاى جناب دوست نايل شد. «21»
19- صله ارحام
يكى از پسر عموهاى زين العابدين عليه السلام از نظر معيشت در سختى و مشقّت بود.
امام سجاد عليه السلام شبانه بدون اين كه شناسايى شود براى او پول مىبرد، او هر كجا مىنشست مىگفت: علىّ بن الحسين اهل صله رحم نيست، خداوند جزايش را از وى دريغ كند. امام سجاد عليه السلام مىشنيد و براى حفظ آبروى او تحمّل مىكرد. چون از دنيا رفت، پسر عمّش متوجّه داستان شد، از شدّت غصّه كنار قبر حضرت مىآمد و مدّتها بر آن جناب ناله و ندبه داشت! «22»
20- برخورد با ناسزا
روزى با غلامانش از راهى مىگذشت، مردى به آن حضرت ناسزا گفت. غلامان به سوى او هجوم كردند، حضرت فرمود: دست نگاه داريد. خودش روبه روى آن مرد آمد و فرمود: آنچه از ما بر تو پوشيده است خيلى بيش از آن است كه مىدانى، اگر نيازى دارى بگو تا برآورده كنم. آن شخص خجالت كشيد، حضرت عباى خود را به او داد و دستور فرمود هزار درهم به او بپردازند. آن مرد پس از آن مىگفت:
شهادت مىدهم كه تو از اولاد انبيايى. «23»
21- بردبارى
براى حضرت زين العابدين عليه السلام مهمان رسيده بود. غلام حضرت در آوردن غذاى گرم در يك سينى بزرگ عجله كرد، سينى از دستش رها شد و از بالاى پلّهها به سر يكى از فرزندان حضرت فرود آمد و او را از بين برد. امام در حالى كه غلام در اضطراب سختى قرار داشت فرمودند: برو در راه خدا آزادى، تو در اين برنامه عمدى نداشتى! «24»
22- اسوه فضيلت
امام باقر عليه السلام مىفرمايد:
پدرم خادمش را دنبال كارى فرستاد و او در آن كار، كندى به خرج داد؛ حضرت يك تازيانه به غلام زد، غلام گفت: اللَّه، اى پسر حسين! به من در كار رجوع مىكنى، تازيانه هم مىزنى! حضرت گريه كرد و فرمود:
اى محمّد بن على پسر عزيزم! كنار قبر رسول خدا صلى الله عليه و آله برو و دو ركعت نماز بخوان و بگو: خدايا در روز قيامت از علىّ بن الحسين بگذر. آنگاه رو به غلام كرد و فرمود: برو در راه خدا آزادى.
ابو بصير مىگويد: به حضرت عرضه داشتم: آيا آزادى، كفّاره يك ضربه تازيانه است؟ امام پاسخ نگفتند. «25»
23- بركتى عجيب از دو قرص نان
شيخ صدوق رحمه الله از قول زُهرى مىگويد:
خدمت حضرت زين العابدين عليه السلام بودم، مردى ازياران حضرت وارد شد، امام به او فرمودند: چه خبر؟ عرضه داشت: فعلًا خبر خود را باز گويم، چهارصد دينار بدهكارم، در برابرش براى پرداخت دينارى ندارم، عائلهام سنگين است، از عهده خرجشان برنمىآيم. امام سجّاد عليه السلام بلند بلند گريه كرد. به حضرت عرضه داشتم:
گريه براى مصايب و شدايد است. حاضران در مجلس هم همان را گفتند.
امام فرمود: چه مصيبتى بزرگتر از اين كه انسان خلأ زندگى برادر مؤمنش را ببيند و امكان جبرانش نباشد، سختى و فاقه مسلمان را بنگرد و قدرت رفع آن را نداشته باشد. مجلس تمام شد، مخالفانى كه از آن جلسه خبر شدند، زبان به طعنه گشودند كه چقدر عجيب است! اينان ادّعا دارند كه آسمان و زمين در مدار اطاعتشان هستند و خداوند خواسته آنان را در هر زمينهاى اجابت مىكند، با اين همه به عجز از اصلاح وضع نزديكترين دوستشان اقرار مىكنند!
مرد پريشان، آن ياوهها را شنيد، به محضر مقدّس امام شرفياب شد و عرضه داشت: طعنه دشمن از فقر و فاقهام بر دوش جانم سنگينتر است. امام فرمودند:
خداوند براى كارت ايجاد گشايش كرده. خادمه خود را صدا زدند و فرمودند:
افطارى و سحرى مرا بياور، دو قرص نان جوين كه از خشكى قابل خوردن نبود آورد، حضرت فرمود: اين دو قرص نان را ببر كه خداوند خير و فرج تو را در اين دو نان قرار داده. مرد آن دو قطعه را گرفت و در حالى كه نمىدانست براى قرض و سختى وضع عيالش چه كند و شيطان وى را وسوسه مىكرد كه اين دو قرص نان چه مشكلى حل مىكند، وارد بازار شد. ماهى فروشى را ديد كه ماهى رنگ پريدهاى برايش مانده، آن ماهى را به يك قرص نان معامله كرد، سپس به نمك فروشى رسيد و نان ديگر را به مقدارى نمك عوض كرد، آنگاه به خانه آمد، چون شكم ماهى را باز كردند دو لؤلؤ گران قيمت از شكم ماهى درآمد. خدا را شكر كردند و در نشاط و سرور غرق شدند. در اين وقت در خانه را كوفتند، چون به در خانه آمد ماهى فروش و نمكى بودند، دو قرص نان را پس دادند و گفتند: ما را قدرت بر خوردن اين دو نان جوين نيست نان از آن تو، ماهى و نمك هم بر تو و اهل و عيالت حلال!
چون ماهى فروش و نمك فروش گذشتند، خادم زين العابدين آمد و گفت: اى مرد، خداوند براى تو گشايش داد، امام سجّاد فرمود: آن دو قرص نان را برگردان كه غير از ما كسى قدرت خوردن اين گونه طعام را ندارد!!
آن مرد دو لؤلؤ را فروخت، قرضش را ادا كرد و مايهاى براى خرج خانه فراهم آورد.
مردم دوباره به ياوه گويى پرداختند كه اين چيست و آن كدام است. يكجا از رفع رنج وى عاجز است، جاى ديگر اين گونه وى را بى نياز مىكند! چون به حضرت خبر رسيد، فرمود: اين ياوهها را درباره رسول خدا هم مىگفتند كه چگونه در يك شب از مكّه به بيت المقدس رفته و آثار انبيا را در آن جا مشاهده نموده، در حالى كه بين مكه و مدينه كه راهى نزديك است بيش از دوازده روز راه است چه رسد به مكّه و بيت المقدس و اللَّه! مردم به وضع ما جاهلند، نمىدانند كه مراتب رفيعه از طريق تسليم و رضا و عدمِ چون و چرا در كار حقّ به انسان مىرسد.
اولياى الهى آن چنان در مِحَن و مكاره صابرند كه كسى به پاى آنان نمىرسد، از اين روى خداوند مهربان تمام درهاى عنايت را به روى آنان باز فرموده و در هر حال عاشقان خدا جز آنچه خدا مىخواهد نمىخواهند. «26»
مستغنى است ازهمه عالم گداى عشق |
ما و گدايىِ در دولت سراى عشق |
|
عشق و اساس عشق نهادند بر دوام |
يعنى خللپذير نگردد بناى عشق |
|
آنها كه نام آب بقا وضع كردهاند |
گفتند نكتهاى زدوام و بقاى عشق |
|
گو خاكِ تيره زركن و سنگ سياه، سيم |
آن كس كه يافت آگهى از كيمياى عشق |
|
پروانه محو كرد در آتش وجود خويش |
يعنى كه اتّحاد بود انتهاى عشق |
|
(وحشى بافقى)
امام سجاد عليه السلام و هشام
هشام بن عبدالملك به حجّ آمد، ازدحام جمعيّت مانع از اين شد كه به حجرالاسود دست بزند و آن سنگ پرقيمت را استلام كند، بر بالاى بلندى قرار گرفت تا اهل شام، آن نوكران جيرهخوار و بدبخت، وى را طواف دهند. در اين بين حضرت زين العابدين عليه السلام رسيد، چون به محلّ حجر نزديك شد، مردم از هيبت و عظمت حضرت راه را باز كردند و امام بدون مزاحمت به استلام حجر نايل شد.
مردى از اهل شام از هشام پرسيد: اين آقا كيست؟ پاسخ داد: نمىدانم، فرزدق فرياد زد من او را مىشناسم. مرد شامى پرسيد كيست؟
فرزدق قصيده بسيار عالى خود را همان جا انشا كرد كه مضمونش را از قول جامى در سطور زير مىخوانيد:
پور عبدالملك به نام هشام |
در حرم بود با اهالى شام |
|
مىزد اندر طواف كعبه قدم |
ليكن از ازدحام اهل حرم |
|
استلام حَجَر ندادش دست |
بهر نظّاره گوشهاى بنشست |
|
ناگهان نخبه نبىّ و ولىّ |
زين عبّاد، بن حسين على |
|
دركساى بها و حُلّه نور |
بر حريم حرم فكند عبور |
|
هر طرف مىگذشت بهر طواف |
در صف خلق مىفتاد شكاف |
|
زد قدم بهر استلام حجر |
گشت خالى ز خلق راه و گذر |
|
شاميى كرد از هشام سؤال |
كيست اين با چنين جمال و جلال |
|
از جهالت در آن تعلّل كرد |
وز شناساييش تجاهل كرد |
|
گفت نشناسمش ندانم كيست |
مدنى يا يَمانى يا مكّى است |
|
بوفراس آن سخنور نادر |
بود در جمع شاميان حاضر |
|
گفت من مىشناسمش نيكو |
وز چه پرسى به سوى من كن رو |
|
آن كس است اين كه مكّه و بَطحا |
زمزم و بوقُبَيس و خَيْف و مِنا |
|
حرم و حِلّ و بيت و ركن و حَطيم |
ناودان و مقام ابراهيم |
|
مروه، مَسْعى، صفا، حجر، عرفات |
طيبه، كوفه، كربلا و فرات |
|
هر يك آمد به قدر او عارف |
بر علوّ مقام او واقف |
|
قرّة العين سيّد الشّهداست |
غنچه شاخ دَوحه «27» زهراست |
|
ميوه باغ احمد مختارلاله راغ «28» حيدر كرّار |
(جامى)
هشام از اين مدح دچار خشم شديد شده و پس از توهين به فرزدق وى را در محلّى بين مكّه و مدينه حبس مىكند و حقوقش را از بيتالمال قطع مىنمايد.
زين العابدين عليه السلام در برابر اين محبّت، دوازده هزار درهم براى شاعر مىفرستد و از كمى آن عذرخواهى مىكند. شاعر آزاده و بىطمع از قبول آن ابا كرده و در پاسخ مىگويد: من سر ارادت و صدق و صفا و وفا و محبّت به آستان شما سرودم و اين مدح را محض اظهار حقّ و حقيقت گفتم نه براى درم و زر، لكن اصرار حضرت و جود و كرم آن منبع خير و دلايلى كه از جانب حضرت سجّاد عليه السلام اقامه مىشود او را وادار به قبول مىكند. «29» ملّا محمّد تقى مجلسى پدر صاحب «بحار الأنوار» در شرح «من لايحضره الفقيه» حكايت شيرين زير را در رابطه با اين قصيده نقل مىكند:
شخصى در يكى از جلسات جامى نقل كرد كه: زنى، فرزدق شاعر را در عالم رؤيا ديد، از حال وى جويا شد، فرزدق گفت: به سبب قصيدهاى كه براى اظهار حق گفتم، حق تعالى مرا بخشيد. جامى گفت: سزاوار است خداوند مهربان همه عالميان را به بركت آن قصيده بيامرزد! «30»
پی نوشت ها:
______________________________
(1)- آل عمران (3): 134.
(2)- بحار الأنوار: 46/ 54، باب 5، حديث 1؛ الارشاد، شيخ مفيد: 2/ 145؛ اعلام الورى: 261.
(3)- بحار الأنوار: 46/ 55، باب 5، حديث 2؛ الكافى: 2/ 123، حديث 8.
(4)- انعام (6): 124.
(5)- كشف الغمة: 2/ 100؛ بحار الأنوار: 46/ 55، باب 5، حديث 5، با كمى اختلاف.
(6)- بحار الأنوار: 46/ 56، باب 5، حديث 6؛ كشف الغمة: 2/ 87؛ المناقب، ابن شهر آشوب: 4/ 157.
(7)- بحار الأنوار: 46/ 88، باب 5، ذيل حديث 77؛ كشف الغمة: 2/ 87؛ المناقب، ابن شهر آشوب: 4/ 153.
(8)- بحار الأنوار: 46/ 56، باب 5، حديث 8؛ الارشاد، شيخ مفيد: 2/ 149؛ مستدرك الوسائل: 13/ 436، باب 3، حديث 15834.
(9)- بحار الأنوار: 46/ 59، باب 5، حديث 13؛ الكافى: 6/ 517، حديث 5؛ وسائل الشيعة: 5/ 228، باب 23، حديث 6417.
(10)- بحار الأنوار: 46/ 67، باب 5، حديث 32؛ الكافى: 4/ 12، حديث 11؛ وسائل الشيعة: 17/ 67، باب 23، حديث 22004.
(11)- بحار الأنوار: 46/ 67، باب 5، حديث 34؛ الدعوات، راوندى: 168؛ مستدرك الوسائل: 2/ 148، باب 39، حديث 1667.
(12)- بحار الأنوار: 46/ 68، باب 5، حديث 38؛ المناقب، ابن شهر آشوب: 4/ 157.
(13)- بحار الأنوار: 46/ 68، باب 5، حديث 39؛ الأمالى، شيخ صدوق: 220، حديث 6؛ المناقب، ابن شهر آشوب: 4/ 158.
(14)- بحار الأنوار: 46/ 69، باب 5، حديث 41؛ عيون أخبار الرضا 7 2/ 145، باب 40، حديث 13.
(15)- بحار الأنوار: 46/ 70، باب 5، حديث 46؛ ثواب الاعمال: 50.
(16)- الكافى: 4/ 68، حديث 3؛ من لايحضره الفقيه: 2/ 134، حديث 1955؛ المناقب، ابن شهر آشوب: 4/ 155.
(17)- بحار الأنوار: 46/ 62، باب 5، حديث 19؛ وسائل الشيعة: 9/ 397، باب 13، حديث 12325؛ المناقب، ابن شهر آشوب: 4/ 153.
(18)- بحار الأنوار: 46/ 108، باب 5، حديث 104؛ الدعوات، راوندى: 32.
(19)- بحار الأنوار: 46/ 107، باب 5، حديث 101؛ الكافى: 2/ 602، حديث 13؛ وسائل الشيعة: 5/ 331، باب 20، حديث 6704.
(20)- نور (24): 22.
(21)- بحار الأنوار: 46/ 103، باب 5، حديث 93؛ إقبال الأعمال: 260؛ وسائل الشيعة: 10/ 317، باب 18، حديث 13502. (22)- بحار الأنوار: 46/ 100، باب 5، حديث 88؛ كشف الغمة: 2/ 107.
(23)- بحار الأنوار: 46/ 95، باب 5؛ المناقب، ابن شهر آشوب: 4/ 157.
(24)- بحار الأنوار: 46/ 96، باب 5؛ المناقب، ابن شهر آشوب: 4/ 158.
(25)- بحار الأنوار: 46/ 92، باب 5، حديث 79؛ كتاب الزهد، حسين بن سعيد: 43، حديث 116.
(26)- بحار الأنوار: 46/ 20، باب 3، حديث 1؛ الأمالى، شيخ صدوق: 453، حديث 3؛ وسائل الشيعة: 25/ 454، باب 10، حديث 32340.
(27)- دوحه: درخت تناور، درخت بزرگ و پرشاخ و بال و پرسايه.
(28)- راغ: مرغزار، دامن كوه.
(29)- بحار الأنوار: 46/ 124، باب 8، حديث 17؛ مستدرك الوسائل: 9/ 383، باب 9، حديث 11133؛ المناقب، ابن شهر آشوب: 4/ 169.
(30)- مقدمه ديوان جامى: 201.
منابع مقاله:
کتاب : تفسير و شرح صحيفه سجاديه جلد یک
نوشته: استاد حسین انصاریان
منبع : پایگاه عرفان