لطفا منتظر باشید

جلسه پنجم دوشنبه (24-7-1396)

(تهران حسینیه هدایت)
محرم1439 ه.ق - مهر1396 ه.ش
13.96 مگا بایت
دانلود

عناوین این سخنرانی

با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید

تهران/ حسینیهٔ هدایت/ دههٔ سوم محرّم/ پاییز1396هـ.ش./ سخنرانی پنجم

بسم الله الرحمن الرحیم

«الحمدلله رب العالمین الصلاة والسلام علی سید الانبیاء والمرسلین حبیب الهنا وطبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه وعلی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».

در حدی که آیات قرآن و روایات برای حفظ قلب سفارش کرده‌اند، برای عضو دیگر این‌قدر سفارش نشده است. امام صادق(علیه‌السلام) در روایت مفصّلی که جلد دوم اصول کافی نقل کرده، نظرشان به قلب این است که وضع قلب در وجود انسان وضع یک حاکم است، وضع یک سلطان است و اعضا و جوارح نیز عاملان او هستند، کارگرانش هستند، ارتش او هستند. اعضا و جوارح فهمی که ندارند، ابزار هستند و این محتویات قلب است که بین اعضا و جوارح به‌صورت فرمان‌دادن پخش می‌شود و اعضا و جوارح از قلب اطاعت می‌کنند. برای نمونه، انسان حالا یا از طریق چشم یا گوش به چیزی علاقه پیدا می‌کند، قلب مورد علاقه‌اش را می‌خواهد، همهٔ اعضا و جوارح را در استخدام می‌گیرد که انسان را به آن مورد علاقه‌اش برساند؛ حالا در جهت مثبت، افراد عاشق حضرت ابی‌عبدالله هستند، خب این عشق و این محبت، یک امر قلبی است. جایگاه محبت در قلب است و همهٔ اعضا و جوارح را به استخدام می‌گیرد که انسان به زیارت قبر مطهر حضرت برسد. چنین درک و شعوری را نه چشم دارد، نه گوش دارد، نه دست دارد و نه پا دارد، امام ششم می‌فرمایند: تمام این حرکات متکی به قلب است؛ اگر مایهٔ قلب یک مایهٔ مثبتی باشد و قوی هم باشد، خب انسان به‌طرف متعلقات مثبت حرکت می‌کند یا متعلقات مثبت را فراهم می‌کند؛ اگر هم منفی باشد که عمل انسان، حال انسان، حرکات انسان و رفتارِ انسان منفی می‌شود.

یک آیه‌ای در قرآن هست که مفسرین خیلی روی این آیه بحث کرده‌اند، خدا به پیغمبر می‌فرماید: به این مردم بگو «کلٌ»، تک‌تک مردم، همهٔ مردم تا روز قیامت، «یعمل»، تمام اعمال و حرکات و رفتارشان، »علی شاکلة»، متکی به وضع درونشان است. این آیه خیلی آیهٔ مهمی است. این همینی است که همهٔ ما از همان روزگاران اول‌ شنیده‌ایم که «از کوزه همان برون تراود که در اوست»، این کوزه قلب ماست و اینهایی که ما در بیرون انجام می‌دهیم، تراوشات قلب است؛ لذا برای قلب خیلی سفارش شده است. سفارش به چه‌چیزی شده است؟ به اینکه قلب را حفظ کنید، مانند یک برگی، یک خسی و یک خاشاکی در کویر نباشد که وقتی نسیم و باد می‌وزد، آن را زیرورو می‌کند؛ یعنی اگر این قلب یک‌قدم ثابتِ حقیقی نداشته باشد که آن قدم ثابت حقیقی، همین ایمان است که همه دارید. باور خدا و باور قیامت، این دیگر در مقابل طوفان‌ها، در مقابل گناهان و در برابر حرام‌ها زیرورو نمی‌شود و کنار خدا می‌ایستد. حالا اگر یک‌وقتی هم لغزشی پیدا بشود، خب پروردگار مهربان عالم در کنار این لغزش توبه قرار داده و خودش را در اول سورهٔ مؤمن این‌جور معرفی کرده است: «قابل التوب»، قابل بر وزن فاعل از نظر ترکیب ادبیاتی خب اسم فاعل است. «قابل» یعنی قبول‌کننده؛ این قابل که اسم فاعل است و اسم است، فعل نیست، اما معنی فعلش را می‌دهد. فعل آن چیست؟ «یقبل». «یقبل» فعل مضارع است. این فعل «یقبل» به چه زمانی دلالت دارد؟ به زمان مستمر؛ نه اینکه در این‌گونه آیات به زمان حال و الآن تعلق داشته باشد، بلکه «یقبل» یعنی این وجود مبارک، دائم و همواره قبول‌کننده است و قبول‌کردنش تمام هم نمی‌شود. حالا در قرآن مجید با فعل مضارع هم آمده است: «یقبل التوبة من عباده»، تا کِی؟ تا همیشه، همیشه توبه را قبول می‌کند. این است که آیات و روایات هیچ گنهکاری را ناامید نمی‌کند و می‌گوید تا زنده هستی، فرصت اصلاح داری و وقتی خودت را اصلاح کردی، من هم قبول می‌کنم.

خب حالا قلبتان را حفظ بکنید! چطوری حفظ بکنیم؟ اختیار قلب که در دست ما نیست! مقدمات مربوط به قلب را حفظ بکنید، یعنی ارتباط شما با واقعیات باشد که محبت آن واقعیات در قلب شما بنشیند. بله، خود اصل محبت اختیاری نیست و دل یک‌دفعه با یک مقدماتی -با دیدن، با شنیدن- عاشق می‌شود؛ این شنیدن هم خیلی دخیل است در این که انسان محبت پیدا بکند. ما می‌نشینیم برای یکی تعریف می‌کنیم که کسی را می‌شناسم، خیلی باکرامت است، خیلی بزرگوار است، خیلی آقاست، دعایش مستجاب است، پاک است، باتقواست، این شنیدن در دل آدم اثر می‌گذارد، آن‌وقت آدم می‌گوید می‌شود او را ببینم؟ یعنی دوست دارم که او را ببینم. مقدمات را باید مواظب بود و اگر خدایی نکرده کسی گیر مقدمات تاریک، مقدمات ظلمانی و مقدمات حرام بیفتد، خب آن مقدمات مایهٔ ایجاد محبت به چه‌چیزی می‌شوند؟ به همان متعلقات باطل، متعلقات حرام و نمونهٔ خیلی روشن مطلب، همانی است که یکی از نمونه‌هایش را روز قبل شنیدید.

یک نمونه از مقدمات: «قُلْ لِلْمُؤْمِنِینَ یغُضُّوا مِنْ أَبْصٰارِهِمْ وَ یحْفَظُوا فُرُوجَهُمْ»﴿النور، 30﴾، به مردم مؤمن بگو چشم از نامحرمان بپوشند. خود این مطلب، جملهٔ اول آن روایت پیغمبر است که می‌فرمایند: خدا اگر کسی را دوست داشته باشد، درِ هشت خصلت را به روی او باز می‌کند که اولی آن «غض البصر عن محارم الناس»، چشم‌پوشی از حرام‌های مربوط به مردم، ناموس مردم، آبروی مردم و مال مردم است. آنچه که در زندگی مردم احترام دارد، ارزش دارد، محترم است، وقتی پروردگار عالم عاشق بنده‌اش می‌شود، این کمک را به او می‌کند که از «محارم ناس» چشم بپوشد و هیچ‌وقت به‌دنبال نظربازی نسبت به ناموس مردم نمی‌رود. این خیلی جالب است! نمی‌گوید نظربازی بر ضد ناموس مؤمنین! آخر بعضی‌ها می‌گویند این زن‌های بی‌حجاب و دخترهای بی‌حجاب، اینها معلوم است خانواده‌شان بی‌دین هستند و خودشان هم بی‌دین هستند، اینها احترامی ندارند و نگاه‌کردن به آنها عیبی ندارد؛ آنها احترام ندارند، چشم حضرت‌عالی که احترام دارد؛ آنها احترام ندارند، قلب حضرت‌عالی که احترام دارد؛ آنها احترام ندارند، ایمان شما که احترام دارد؛ اینها را به آن‌کسی می‌گوییم که می‌گوید عیبی ندارد، بی‌دین مثل حیوان است! مگر نشنیده‌اید در قرآن می‌گوید: «اولئک کالانعام»، حالا به این نگاه کنی یا به یک قاطر و گاو و شتر؛ اما رسول خدا در اینجا مسئلهٔ پوشاندن چشم و «غض بصر» را اصلاً گسترده کرده است. «غض البصر عن محارم الناس»، خب محارم ناس، زن یهودی هم هست، زن مسیحی هم هست، زن زرتشتی هم هست، زن بی‌دین هم هست، بله ما یک‌طرف قضیه را قبول داریم که بی‌دین احترام ندارد؛ آن که به احکام خدا احترام نمی‌کند، احترام ندارد؛ ولی چشم شما که حرمت دارد، پس حرمت این را حفظ کن و آزاد نگذار که با نگاهش، ایمان تو را تخریب کند و مسیر جهنم را به روی تو باز بکند. جهنم که به روی همه بسته است و خودشان این مسئله را باز می‌کنند. شما در کلمهٔ خلقت و آفرینش در قرآن مجید یا در روایات ملاحظه بکنید، هیچ‌جا ندارد که پروردگار فرموده باشد «خلقت الانسان للنار»، ندارد که من عمداً انسان را برای آتش جهنم آفریده‌ام! آنجاهایی که می‌خواهد بگوید برای چه یا برای چه‌کسی خلق کرده‌ام، فقط دوتا مطلب دارد؛ چه در قرآن و چه در روایات، من که سومی آن را ندیده‌ام! بالاخره بیش از پنجاه‌سال است با قرآن و روایات سروکار دارم. کلمهٔ خلقت در قرآن هست: «وَ مٰا خَلَقْتُ اَلْجِنَّ وَ اَلْإِنْسَ إِلاّٰ لِیعْبُدُونِ»﴿الذاریات، 56﴾، من جنّ و اِنس را آفریدم که به خودم متصل بشوند و برای خودم آفریده‌ام. رشتهٔ اتصال چیست؟ عبادت است. این آیه خیلی روشن است، یعنی عمق آیه می‌گوید تو را برای خودم خلق کردم که به من متصل بشوی. با چه رشته‌ای؟ عبادت! این همان است که می‌گوید:

 رشته‌ای بر گردنم افکنده دوست

می‌کشد هر جا که خاطرخواه اوست

 خاطرخواهی او این است که من را با رشتهٔ عبادت بکشد تا به مقام لقاءاللهی برسم؛ اما هیچ جای قرآن «خلقت الناس للنار» ندارد. ببینید هدف خلقت در قرآن مجید چقدر زیباست! چقدر زیباست! حالا ممکن است یکی از شما خیلی وارد به قرآن باشد، برگردد و به من بگوید پس این آیه در سورهٔ اعراف چه می‌گوید: «وَ لَقَدْ ذَرَأْنٰا لِجَهَنَّمَ کثِیراً مِنَ اَلْجِنِّ وَ اَلْإِنْسِ»﴿الأعراف، 179﴾، «خلقنا» که نمی‌گوید، بلکه «ذرعنا» می‌گوید؛ یعنی ما جن و انس را برای عبادت آفریدیم و اینها رشته را بریدند و راه جهنم را به روی خود باز کردند. می‌توانستند نبرّند، حالا بریدند.

 اما در روایت: وقتی مسئلهٔ خلقت ما از زبان انبیا یا ائمهٔ طاهرین مطرح می‌شود، چقدر زیبا این ارزش خلقتی ما را بیان می‌کند. این روایت قدسی است و نقل آن هم برای ائمهٔ طاهرین یا انبیای خداست. «خلقت الاشیاء لاجلک»، خب قرآن دربارهٔ همین جمله خیلی آیه دارد که یکی از آیات، آیهٔ 164سورهٔ بقره است. تمام موجودات را که در حیطهٔ حیات تو قرار دارند، برای تو آفریده‌ام، «خلقت الاشیاء لاجلک». حالا در قرآن مجید، در آیات مربوط به آسمان و زمین روز و شب، کشتی‌های روی آب، حیوانات حلال گوشت، صیفی‌جات حبوبات، سبزی‌جات، میوه‌جات، اینهایی که در قرآن مجید آمده است، مثلاً آیهٔ 99 سورهٔ انعام، زیتون انار، انگور، خرما، زرع و همهٔ روییدنی‌ها را می‌گوید: «سخر لکم»، به نفع شما به‌کار گرفته‌ا‌م؛ یعنی به آسمان و زمین و خورشید و ماه و شب و روز و تمام روییدنی‌ها گفته‌ام که در اختیار انسان باش. قرآن یک لغت جالبی دربارهٔ حیوانات حلال گوشت دارد و می‌گوید: من همهٔ اینها را «ذَلول» آفریده‌ام و روحیهٔ فرار از شما در این مجموعه حیوانات حلال گوشت نیست. گاو چند برابر تو وزن دارد، اما با یک بند به گردن او بینداز و به بچهٔ هفت، هشت، ده‌ساله‌ات بده و بگو این را سر زمین زراعت ببر، من هم تا یک‌ساعت دیگر می‌آیم. گاو به این باعظمتی، شتر به این بزرگی، قاطر به این پرقدرتی، الاغ به این قوی‌ رامِ رام است، در نمی‌رود، فرار نمی‌کند؛ می‌توانند هم فرارکنند؟ نه! «ذلول» آفریده‌ام. «ذلول» یعنی یک بچهٔ ده‌ساله می‌تواند برود و شتر را از طویله بیرون بیاورد و بخواباند، یواش‌یواش بار او کند، بار هم ببندد و بعد بیاید، بگوید بابا حاضر است. همه‌چیز را برای شما به‌کار گرفته‌ام، آیات اینکه در قرآن مفصّل است و کل آن آیات را در این حدیث قدسی یک جمله کرده است: «خلقت الاشیاء لک»، تمام موجودات را برای تو آفریدم. خب تو را برای چه آفریده‌ام؟ خیلی خب، حالا همهٔ موجودات برای من، گوشت‌های حلال، روییدنی‌ها، زراعت‌ها، حبوبات، همه برای من، دریا، صحرا، قنات، چشمه، باران، برف؛ اما من را برای چه آفرید؟ «و خلقتک لاجلک»، تو را برای خودم آفریده‌ام؛ اگر نمی‌خواستم برای خودم بیافرینم، مثل همهٔ حیوانات در جنگل رهایت می‌کردم، در صحرا رهایت می‌کردم تا به‌دنیا بیایی و بخوری و بخوابی و تکثیر مِثل کنی و بعد هم بمیری؛ اما من این کار را نکردم. این «خلقتک لاجلک» یعنی من تو را مثل ماهیان دریا نیافریدم که تو را در آب ول کنم تا چاق‌وچله بشوی و بمیری، یا تو را صید کنند و بخورند. تو را مثل حیوانات چهارپا نیافریدم که به قول امیرالمؤمنین در «نهج‌البلاغه»، علف چِر بشویغ این‌قدر به تو ارزش داده‌ام که «خلقتک لاجلی»، جهان و اشیا برای تو، تو برای من.

خب برای تو شدن هم از چه راهی میسّر است؟ دینداری، عبادت، اخلاق، همهٔ اینها را که ما به‌کار بگیریم، آن‌وقت در قرآن مجید، ما را با «ی» متکلم صدا می‌زند: «یا عبادی»، بندگانم! دیگر ما آن‌وقت بندهٔ شیطان نیستیم؛ چون اگر بندهٔ شیطان، بندهٔ هوای نفس، بندهٔ شهوات، بندهٔ نفس اماره بشویم، از حوزهٔ خطاب «یا عبادی» بیرون می‌رویم و دیگر به ما «یا عبادی» نمی‌گوید.

امام حسین(علیه‌السلام) در راه که حالا به قصد کوفه می‌آمدند، ولی در کربلا پیاده‌شان کردند، مردم زمان خودشان، مردم یعنی عموم، حالا آن 72 نفر که منبع همهٔ کمالات بودند، آنها دیگر جزء ناس زمان نبودند؛ ولی دربارهٔ مردم زمان، «الناس»، جامعهٔ زمان من، «عبید الدنیا»، همه بندهٔ دنیا هستند. خب دیگر خدا آنها را «یا عبادی» نمی‌گوید، آنها را بندگان دنیا، بندگان شیطان، بندگان هوا، بندگان پول، بندگان شهوت می‌گوید؛ اما شما را که در حوزهٔ ایمان هستید و مصرف‌کنندهٔ درستی هستید، یعنی نور خورشید، ماه، وضع شب، کیفیت روز، خوراکی‌ها و گوشت‌های حلال، پوشیدنی‌ها، مرکب‌ها، شما دارید اینها را سالم شرعی مصرف می‌کنید و بخشی هم به عبادت تبدیل می‌کنید، شما عبدالله هستید و به شما «یا عبادی» می‌گوید.

خواجه‌عبدالله هراتی که پیر هرات به او می‌گویند، یک جمله دارد، خیلی جملهٔ زیبایی است! می‌گوید:

اگر یکبار گویی بندهٔ من(یا عبدی)

 تا عرش می‌رود خندهٔ من

 این‌قدر لذت دارد خطاب تو و اینقدر عاشقانه است خطاب تو، بگویی یکبار بندهٔ من عبدی، تا عرش رود خندهٔ من! حالا ما خودمان را می‌توانیم ارزیابی بکنیم که در فضای این خطاب «یا عبادی» هستیم یا نیستیم؟! این دیگر دست خودمان است، ما که همدیگر را نمی‌شناسیم. خودمان می‌توانیم بفهمیم که ما در معرض این ندا قرار داریم یا نداریم! یقیناً قرار داریم و اگر در معرض این ندا نبودیم، از دین و ایمان بریده بودیم. این قیچی رکود اقتصادی و مشکلات، قیچی بداخلاقی‌ها، قیچی فشارهایی که به ما در بعضی از موارد وارد می‌شود و بین خود و خدای ما حق‌ ما نیست که این پول را از ما بگیرند؛ حق ما نیست که این مالیات را بگیرند، این عوارض شهرداری را با این گرانی از ما بگیرند، بیمه را از ما بگیرند و هرچه هم این‌ور و آن‌ور می‌رویم، داد می‌زنیم، می‌گوید همین است و اگر ندهی، جلوی گذرنامه‌ات را می‌گیریم؛ ندهی، آب و برق و گاز را قطع می‌کنیم؛ یعنی ظالمانه برخورد می‌کنند، ولی اینها برای ما قیچی نشده است که ما بِبُرّیم. خب این معلوم است که ما هنوز در حوزهٔ «یا عبادی» قرار داریم. آنهایی هم که به‌خاطر مشکلات مادّی و دنیایی فکر می‌کنند که مثلاً همهٔ اینها به دین بند است! حالا این مالیات، این عوارض، این بیمه، این گوش‌ندادن در دادگاه، این گوش‌ندادن به ما در اتاق‌های وزرا و وکلا، بعضی‌ها فکر می‌کنند که برای دین است؛ برای دین که نیست، به دین چه‌کار دارد! ولی می‌برّند و از این خطاب خارج می‌شوند.

اما شما ابی‌عبدالله را ببینید! تمام بلاهایی که فکر می‌کنید، این جنس دوپا به سر ایشان آوردند. شما می‌توانید بگویید چه‌بلایی به سرشان نیامد؟ چه بلایی؟ ممکن است بگویید او را کشتند، ولی توهین به ایشان نکردند! امام، آن‌هم امامی که ما می‌شناسیم، ایشان آخرین‌نفری بوده که شهید شده است. به‌طرف شریعه آمدند تا یک مقدار آب بخورند و بتوانند بیشتر بجنگند، جلوی ایشان را گرفتند و گفتند: از آب دنیا نخواهی خورد تا آب جهنم را بنوشی؛ یعنی دیگر آزار زبانی، آزار کاری، هر بلایی که بگویید، سرشان آوردند، اما یک‌هزارم میلی‌متر روی مبارکشان از خدا برگشت؟ نه! با همهٔ وجودشان در آن حد نهایی عشق گفتند: «الهی رضا بقضائک». ما باید مواظب باشیم از حوزهٔ این «عبادی» خارج نشویم این دیگر خطرناک‌ترین برنامه برای ماست.

خب برای خارج‌نشدن باید قلبمان را نگه داریم: «یوْمَ لاٰ ینْفَعُ مٰالٌ وَ لاٰ بَنُونَ × إِلاّٰ مَنْ أَتَی اَللّٰهَ بِقَلْبٍ سَلِیمٍ»﴿الشعراء، 88-89﴾. ببینید آیه می‌گوید «اَتی الله»، یعنی خودتان باید یک قلب سالم بردارید و در بازار قیامت بیاورید؛ یعنی باید یک‌خرده کار کنید، یک‌خرده مواظبت کنید، یک‌خرده مقدمات را بپایید و مقدماتی که شما را به بیرون‌کردن از این خطاب می‌کشاند، به سراغش نروید. یکی: ای مردم مؤمن، همین نگاه‌کردن به نامحرمان است. می‌گوید مردم مؤمن، یعنی این چشم می‌تواند خنجر به ایمانتان بزند، این چشم می‌تواند زخمِ کاری به ایمانتان بزند. خب این یک مقدمهٔ خطرناکی است، به‌دنبالش نروید. حالا عیب ندارد که چهار روز در دنیا زنده هستید، نامحرم را نبینید! دیدن نامحرم که چیزی جز گناه به زندگی‌تان اضافه نمی‌کند؛ چشمتان کمبود هم ندارد که بخواهید این کمبود را با قیافهٔ نامحرم تأمین بکنید. این‌قدر خدا منظرهٔ دیدنی برای شما گذاشته و این‌قدر تماشاگاه برایتان گذاشته است که حساب ندارد! می‌خواهید ببینید، ببینید! نگاه‌کردن به صورت پدر و مادر عبادت است، نگاه‌کردن به صورت عالم ربانی عبادت است، نگاه‌کردن به قرآن -که نخوانی و فقط نگاهش کنی- عبادت است، نگاه‌کردن به مؤمن عبادت است، نگاه محبت به زن، بچه، داماد، عروس، عبادت است، نگاه به آسمان‌ها و زمین و موجوداتِ آفریده‌شده با فکرکردن که من را به اینجا برساند:

 برگ درختان سبز در نظر هوشیار(در نگاه هوشیار)

هر ورقش دفتری است معرفت کردگار

 این‌همه نگاه خوب در این عالم است و خدا یکی-دوتا نگاه را به ما حرام کرده است. مگر نگاه حرام کلاً در قرآن و روایات چندتاست؟ دوتا: چهرهٔ نامحرم و عورت نامحرم، همین! بقیهٔ نگاه‌ها همه برای تو حلال است، هرچه نگاه است. در چندمیلیون نگاه‌کردن، دوتا دانه‌اش حرام است. آدم، حوا! کل این بهشت در اختیارتان است، هر جای آن می‌خواهید بروید و بخورید، بروید و بخورید، «ولا تقربا هذه الشجره»، یک‌دانه درخت به شما ممنوع است. آخر با آن یک‌دانه، خودتان را از بهشت بیرون نکنید. حالا چندصدهزار درخت پرمیوه را که امام باقر می‌گویند: یک باغ بسیار آبادی در مناطق نزدیک دریای مدیترانه، خوش آب‌و‌هوا، همهٔ درخت‌ها را هم خود خدا کاشته، چون بشری نبود و تمام آنها هم پرمیوه بود، آدم، حوا! «وَ کلاً مِنْهٰا رَغَداً حَیثُ شِئْتُمٰا»، از هر میوه‌ای دلتان می‌خواهد، بچینید و گوارا بخورید، اما در مجموع این باغ به این یک‌دانه درخت چشم نداشته باشید! «فَتَکونٰا مِنَ اَلظّٰالِمِینَ»﴿البقرة، 35﴾، اگر به این یک‌دانه درخت چشم بدوزید، دیگر از حدّ خودتان خارج می‌شوید. حالا داستانش که خیلی مفصّل است، دوتایی آمدند و از آن میوه چیدند و نخورده بودند که به آنها گفتند که هر دو از این باغ بیرون بروید! حالا میوه می‌خواهید، بیل و کلنگ بردارید و زمین را درست شیار بزنید، بکارید و محصول به‌دست بیاید، بنشینید و بخورید.

نگاه هم همین‌طور است؛ همهٔ نگاه‌ها در این عالم حلال است و دوتا نگاه حرام است: به نامحرم و به عورت مرد یا زن مسلمان؛ اما همین یک‌دانه دوتا نگاه دمار از روزگار درمی‌آورد و قلب را نابود می‌کند، ایمان را نابود می‌کند. یکی دوتا مورد وعده داده بودم که امروز برای شما بگویم و نرسیدم، ان‌شاءالله و به خواست خدا فردا خواهم گفت.

××××××××××××××××××××××××××××××

بنا به روایتی، امروز روز شهادت وجود مبارک حضرت زین‌العابدین است. روضه را از قول خودش بخوانم، بهتر نیست؟ کلمهٔ خرابه در حرف حضرت سجاد نیست، ولی می‌فرمایند: یک‌جایی را در شام به ما داده بودند که سقف درستی نداشت، روزها آفتاب گرم می‌تابید و شب‌های شام هم که خنک بود. این آفتاب روز و خنکی شب، پوست صورت بچه‌های ما را آزرده کرده بود و صورت بچه‌ها پوست‌پوست شده بود. مأموران خشنی را بر ما گمارده بودند که می‌زدند. دوتا داستان را سهل ساعدی که یک پیرمردی از اصحاب پیغمبر بود و به فلسطین رفته بود، از آنجا به‌طرف شام آمده بود و خبر هم نداشت، او نقل می‌کند که حالا این نقلش، دومین داستانش است و اولی را هم برایتان می‌گویم.

می‌گوید: من وقتی اهل‌بیت را شناختم، نزدیک خرابه آمدم و دیدم که زین‌العابدین در بیرون خرابه، کنار یک دیوار و زیر سایه ایستاده است. چرا؟ چون آفتاب که به این زنجیر می‌خورد، داغ می‌شد! من جلو آمدم و سلام کردم، یک‌مرتبه دیدم زینب کبری بیرون آمد و گفت: عمه‌جان، وقتِ آمدن مأمورین است، برگرد؛ دیگر بدن تو طاقت تازیانه ندارد. این یک مسئلهٔ سهل بود.

مسئلهٔ دوم، می‌گوید: من وقتی وارد شام شدم، شهر به‌نظر من این‌گونه آمد که امروز یک عید مهمی است، هرچه تاریخ را فکر کردم که امروز روز اول صفر چه عیدی است؟ تولد کیست؟ چه خبر است؟ چیزی یادم نیامد! ولی در گشت‌وگذارم گاهی می‌دیدم یک پیرمردهای محاسن سفیدی که من فکر می‌کنم پیرمردها تربیت‌شده‌های آن سه‌ماه تبعید ابوذر بودند که شیعه شده بودند، گاهی می‌دیدم یک پیرمردهایی این‌ور و آن‌ور خودشان را نگاه می‌کنند و تا می‌بینند هیچ‌کس نیست، می‌آیند و صورت روی دیوار می‌گذارند، مثل زنِ بچه‌مرده گریه می‌کنند. آمدم و به یکی از آنها گفتم: شهر چرا دو مرحله است؟ خیلی‌ها شاد هستند و لباس نو پوشیده‌اند و جشن است، اما شما برای چه گریه می‌کنید؟ اشک‌هایشان را پاک می‌کردند، هیچ‌چیزی نیست، آقا هیچ‌چیزی نیست. من به یک پیرمردی گفتم: به خدا من غریبه هستم و من برای این شهر نیستم، اسم من سهل ساعدی است، من از صحابی پیغمبر هستم، گریه‌شان بیشتر می‌شد و می‌گفتند: سهل! نمی‌دانی امروز سرهای بریده را وارد این شهر می‌کنند، نمی‌دانی امروز زینب را به اسارت وارد این منطقه می‌کنند.

 

برچسب ها :