لطفا منتظر باشید

جلسه ششم سه شنبه (25-7-1396)

(تهران حسینیه هدایت)
محرم1439 ه.ق - مهر1396 ه.ش
12.5 مگا بایت
دانلود

عناوین این سخنرانی

با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید

تهران/ حسینیهٔ هدایت/ دههٔ سوم محرّم/ پاییز 1396هـ.ش./ سخنرانی ششم

بسم الله الرحمن الرحیم

«الحمدلله رب العالمین الصلاة والسلام علی سید الانبیاء والمرسلین حبیب الهنا وطبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه وعلی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».

جلب محبت خداوند راه‌هایی دارد که در قرآن و روایات بیان شده است. کاری هم هست که از عهدهٔ هر انسانی برمی‌آید که خواهان این واقعیت است و در به روی کسی بسته نیست. استعداد و امکانات، چه در درون انسان و چه در برون انسان از طرف خداوند عطا شده است و خودش با رحمت واسعه‌اش به عبدش کمک می‌کند که با یک‌سلسله قدم‌برداشتن‌ها، حرکات، در حوزهٔ محبوبیت پروردگار عالم قرار بگیرد. این باب محبت یک باب وسیعی است و آیات آن در قرآن مجید، آیات خاصی است، در روایات هم فراوان روایت دارد؛ تا جایی که مرحوم فیض کاشانی در باب محبت عبد به حق و حق به عبد، یک کتاب بسیار زیبای مهمِ باحالی در یکی از جلدهای «محجةالبیضاء» دارد که عنوانش این است: «باب المحبة و الشوق و الإنس و الرضا»، یعنی چهار عنوان برای این باب باز کرده است: «محبت، اشتیاق، انس و راضی‌بودن از پروردگار در همهٔ موارد».

انسان در این برخوردهای محدود دنیا نسبت به حق برای او نارضایتی نیاید و به کار مولایش خشنود باشد، به فعل مولایش راضی باشد که این محبت، این شوق، این انس و این رضا، یک قدم‌های باطنی است که سبب می‌شود انسان در جاذبهٔ محبت‌الله قراربگیرد. وقتی در جاذبهٔ محبت قرار بگیرد، خب محب نسبت به محبوب کار می‌کند و اصلاً کِشش محبت باعث می‌شود که دو طرف -یعنی هم وجود مقدس حق نسبت به عبد و هم عبد نسبت به حق- کار بکند. عبد در فضای محبت، شوق انجام خواسته‌های محبوبش را پیدا می‌کند و اُنس او با محبوب برقرار می‌شود و به تمام خواسته‌های وجود مقدس او هم رضایت می‌دهد؛ از آن‌طرف، چنانکه پیغمبر می‌فرمایند: پروردگار درِ هشت حقیقت را به روی عاشق خودش باز می‌کند. همهٔ اینها هم در طرف ما به قلب مربوط است؛ یعنی قلب را باید در برابر شعاع محبت به خدا جهت داد تا پروردگار عالم هم شعاع محبتش را به‌طرف عبد جهت بدهد.

خب بعضی از این موارد را من در روزهای گذشته برای شما عرض کردم که سبب جذب محبت‌الله به خود چیست؟ اگر قلب سلامت معنوی‌اش محفوظ بماند که محبت‌الله طلوع می‌کند و اگر قلبی مشکل پیدا بکند، یعنی یک ظرفی برای آلودگی‌ها بشود، دیگر آن قلب قدرت جذب محبت‌الله را از دست می‌دهد؛ آن‌وقت آن قلبْ قلب بیمار می‌شود: «فی قلوبهم مرض»، این بیماری چیست؟ حالا ما که زیاد این آیه را در سورهٔ بقره خوانده‌ایم. مهمِ آیه این است که «مرض» در اینجا «الف» و «لام» ندارد و «فی قلوبهم مرض» است؛ اگر آیه این‌گونه بود، «فی قلوبهم المرض»، این معلوم بود که این «الف» و «لام» دارد، به یک بیماری خاص اشاره می‌کند که به قول طلبه‌ها «الف» و «لامِ» عهد می‌شد؛ یعنی یک مرضی را قبلاً پروردگار عالم اسم بُرده بوده و حالا که می‌گوید «فی قلوبهم المرض»، «الف» و «لام» می‌گوید منظورِ خدا آن بیماری است؛ اما «الف» و «لام» ندارد. کلمه به قول علمای علم نحو «نکره» است و تقریباً اسم جنس است؛ یعنی درِ دل به روی مرض‌های متعددی، آن‌هم با شدت(چون گاهی نکره بر شدت دلالت دارد)، درِ دل به روی بیماری‌هایی با شدت و بیماری شدید باز مانده است و قلب مرکز آن بیماری‌ها شد. خب، نه اینکه این قلب توان جلب محبت حق را ندارد، بلکه مورد نفرت پروردگار است. این بیماری هم کار خود مردم است، کار خود انسان است؛ چون ما در قرآن مجید دربارهٔ داده‌های پروردگار به کل عالم می‌خوانیم: «بیده الخیر»، یعنی وجود مقدس او خودش که خیر بی‌نهایت است، صادر از او هم خیر است؛ اگر می‌خواست شر صادر بشود، باید یک نقصی، یک عیبی و یک خلأیی در وجود مقدس او بود که شر از آن ناحیه صادر بشود؛ ولی خب در آنجا هیچ خلأیی، هیچ عیبی و هیچ نقصی وجود ندارد و جای صدور شر الی‌الاَبد بسته است. این نکته در قرآن خیلی نکتهٔ عجیبی است که پروردگار عالم از سورهٔ بقره تا تقریباً جزء آخر قرآن، کلمهٔ تسبیح را با مشتقّاتش(یسبح سبح، تسبح) در قرآن تکرار می‌کند و همین معنا را به نماز کشانده است که مردم در شبانه‌روز(آنهایی که اهل آن هستند، حالا آنهایی که بیرونی هستند و بیرون رفته‌اند که مُرده هستند و میّت هستند، آدم زنده‌ای نیستند)، آنهایی که اهلش هستند، در شبانه‌روز دوبار در رکوع نمازشان در رکعت اول و دوم، چهاربار در سجده‌هایشان، این ذکر را تکرار بکنند؛ البته سالکان الی‌الله می‌گویند که این تکرار حتماً باید اول تکرار قلبی باشد، بعد آن تکرار بر زبان جاری بشود. خب حال در رکوع رکعت اول نماز صبح است، یا آدم سه‌بار «سبحان‌الله، سبحان‌الله، سبحان‌الله»(این ذکر خاص رکوع است) می‌گوید یا یکبار «سبحان ربی العظیم و بحمده» می‌گوید. در هر صورت، سبحان در تفاوتِ اذکارْ گنجانده شده است. این رکعت اول بود. خب در همین رکعت اول، دوبار در سجده، یا «سبحان ربی الاعلی و بحمده» یا «سبحان‌الله سبحان‌الله سبحان‌الله»، خب این سه‌بار؛ حالا یا با «سبحان ربی الاعلی» دوبار یا با «سبحان ربی العظیم» دوبار، یا نه سه‌بار در رکوع، شش‌بار در سجده، با رکعت دوم دوازده‌تا می‌شود؛ همین در چهار رکعت ظهر، چهار رکعت عصر، سه رکعت مغرب، چهار رکعت عشا تکرار می‌شود؛ یعنی ما به‌صورت واجب روزی پنجاه-شصت بار با دل اقرار می‌کنیم که «سبحان الله»، پروردگارم، «ربیّ ال»، پروردگارم(«ی» در «ربی»، «ی» متکلم است)، سبحان ربی پروردگارم؛ این تعلیم خود پروردگار است و این نماز تعلیم خود پروردگار است، یعنی وجود مقدس اوست که به عبدش می‌گوید شبانه‌روز به‌صورت واجب شصت-هفتاد بار بگو پروردگارم از هر عیب و از هر نقصی که تصور کنی، پاک است. چه جای صدور شرّ می‌ماند؟

آخر شر باید از خلأ یا از عیب یا از نقص صادر بشود. من وقتی که می‌گویم نماز نمی‌خوانم، نمی‌خواهم هم بخوانم، دوست هم ندارم بخوانم، این نمی‌خوانم و دوست ندارم از کجا جریان در وجود من پیدا کرده است؟ از کبرِ در مقابل حق؛ خیلی روشن است! جریان سجده‌نکردن ابلیس بر آدم از کجا نشئت گرفت؟ پروردگار به او فرمود: «ما منعک ان لاتسجد اذ امرتک»، این آیه هم خیلی آیهٔ فوق‌العاده‌ای است! پروردگار به کل، به جمع، به همهٔ ملائکه به سجده امر کرد، اینجا با ابلیس که صحبت می‌کند، می‌گوید: «ما منعک اذ امرتک»، چه‌چیزی باعث شد که امر من را اطاعت نکردی؟ بین پروردگار و ابلیس درگیری شد، بعد خود خداوند به فرشتگان و به کل انسان‌ها تا قیامت، علت سجده‌نکردن او را که مأمور فردی به امرالله هم بوده، بیان می‌کند: «استکبر»، در برابر فرمان من، در برابر خود من و در برابر خواستهٔ من تکبر کرد. می‌دانید تکبر در این آیات یعنی چه؟ خیلی عجیب است و خدا برای کسی نیاورد! معنی تکبر این است که من برای خودم کسی هستم؛ یکی من و یکی تو، نه اینکه فقط تو! یکی من، یکی تو! برای چه به من به سجده امر می‌کنی؟ من برای خودم شخصیتی هستم، کسی هستم! امر به سجده نسبت به من یعنی چه؟ این کبر است.

خب ابلیس، حالا حداقل برای خودش که تولید شر کرد، شرهایش هم این است که در قرآن بیان شده است: «قٰالَ فَاخْرُجْ مِنْهٰا فَإِنَّک رَجِیمٌ»﴿ص، 77﴾، خود این خطابِ بسیار تلخِ کُشندهٔ برو گم‌شو، این یک شرّی بود که برای خودش ساخت؛ رجیم، تو مطرود هستی! «رجم» یعنی طرد. «وَ إِنَّ عَلَیک لَعْنَتِی إِلیٰ یوْمِ اَلدِّینِ»﴿ص، 78﴾، تو تا قیامت در حوزهٔ لعنت من قرار داری و لعنتم از تو قطع نمی‌شود. خب این لعنت چیست؟ لعنت لفظی است؟ یعنی پروردگار عالم یک کارش و در حوزهٔ کاری خودش، این است که لحظه‌به‌لحظه تسبیح بیندازد و شیطان را لعنت کند؟ نه! لعنت به‌معنی نفرت است، به‌معنی غضب است، به‌معنی عذاب است. «علیک لعنتی الی یوم الدین»، خب این شرها که شر کمی نیست، شری است که دامن خودش را گرفته، تولیدش هم برای خودش بوده و جبرانش فقط به این بوده که آن باطن و حقیقت وجودِ خودش را از ظلمت کبر پاک بکند و به جای آن، نسبت به پروردگار تواضع بکند.

مگر آدم از خوردن آن میوه نهی نشد؟ حالا خورد و از بهشت هم بیرون شد، اما به قول علمای بزرگ شیعه، این شرّی که از نهیِ ارشادی دامنش را گرفت، نهیی این نبود که او را جهنمی بکند. نهی جهنمی، نهی مُحرّمات تکلیفیه است؛ ربا نخور، عرق نخور، قمار نکن، زنا نکن، آدم نکُش، مال مردم را نبر؛ ایشان اصلاً کسی را در مقابل خودش در بهشت نداشت و هیچ‌کس را نداشت. به کسی ظلم کرد؟ کسی در مقابلش نبود و خودش و زنش بود. این دوتا هم هر دو میوه را خوردند، ولی به حق کسی تجاوز نکردند؛ یعنی محرّمات تحریمیهٔ الهیه اصلاً در آنجا موضوعیت نداشت؛ یعنی زنا، عرق، ورق، آدم‌کُشی اصلاً موضوعیت نداشت و طرفی نداشتند. اغلب گناهان طرف می‌خواهد، ولی اینها طرف نداشتند. خب نهی‌شان نهی ارشادی می‌شود و نه نهی تکلیفی. نهی ارشادی یعنی چه؟ یعنی مریض آمده و در مطب دکتر نشسته، خیلی هم خوب معاینه شده، دکتر هم حاذق است، دقیق است، قوی است، دردشناس است، به او می‌گوید که شما قلبتان در معرض خطر است و این برنامه‌ها نباید در زندگی‌تان باشد؛ چون این برنامه‌ها عامل ایست قلب است، این نهی تحریمی می‌شود؛ اما جناب بیمار، این نوع غذاها جزء نهی تحریمیِ من نیست، اما شما تا داری دارو می‌خوری، تا داری می‌خوری! مثلاً داروی تو سه‌ماه است، در این سه‌ماه مواظب باش سرکه نخوری، خربزه نخوری و مواظب باش! اما به او نمی‌گوید اگر سرکه یا خربزه بخوری، ایست قلبی می‌کنی. بهتر است اجتناب کنی، بهتر است! این بهتر است اجتناب کنی، یعنی اگر یک قاچ خربزه را نصف کنی و بخوری، ضرر دارد، اما ضررِ کشتن ندارد؛ ولی نخور! حالا مریض هم می‌آید و می‌خورد، یک‌خرده از درمانش عقب می‌ماند، اما باز حرکتش رو به سلامتی موجود است.

این نهی پروردگار به آدم هم نهی ارشادی بود و بهتر این بود که میوه را نمی‌خورد. حالا که خورده، دوزخی است؟ نه! دوزخی نیست. مگر پروردگار عالم در برابر خوردن آن میوه، چه عکس‌العملی نشان داد؟ کل عکس‌العملش این بود که از آن بهشت و باغ محروم شد، از بهشت آخرت که محروم نشد، از توحید که محروم نشد، از عبادت که محروم نشد، از آدمیّت که محروم نشد، فقط شکم تولید یک شرّ کرد که نباید می‌خورد. میل و شهوتِ غذا، او را وادار کرد که بخورد و شرّش هم این بود که امام باقر می‌فرمایند: از آن باغِ آباد در مناطق شام و حدودهای دریای مدیترانه محروم شد. خب حالا که محروم شد، با اینکه نهی ارشادی بود، آیا گذاشت مارک محرومیت در پرونده‌اش بماند؟ نه! چه توبهٔ باادبی کرد.

من هر وقت این آیه را در سورهٔ اعراف می‌بینم، می‌بینم دریا دریا ادب از این سَبک توبه می‌بارد: «ربنا»، ای مالک ما! این حرف دوتایی‌شان -زن و شوهر- است. دقت فرمودید! دیگر کار آدم و حوا طرف نداشت؛ حالا گناهان مردم در این مملکت و در این دنیا طرف دارد؛ مال مردم را خورده، مال مردم را با ترفند قمار برده، آدم کشته، خون ریخته، زخم زده، به ناحق طلاق داده، به ناحق طلاق گرفته است. بیشتر گناهان طرف مقابل دارد، ولی سرپیچی آدم و حوا اصلاً طرف مقابل نداشت؛ لذا در این آیه هم هر دوی آنها می‌گویند: «ربنا»، اولاً چقدر زیبا! در هزار اسم پروردگار، این اسمِ «ربنا»  را انتخاب کرد. معلوم می‌شود که خدا در این اسم‌هایی که دارد(سه‌هزار اسم است)، عاشق این اسمش است. «ربنا»، مالک ما، چقدر زیباست که من اقرار بکنم در برابر تو طبل استقلال نزده‌ام، من یکی، تو یکی نیستم، من مملوک هستم، من عبد هستم، من غلام هستم، من در تصرف تو هستم، من در تدبیر تو هستم. این اقرارها زیباترین اقرار در پیشگاه پروردگار است؛ اینکه خداوند می‌فرماید من عاشق نالهٔ تو و مناجات تو هستم و اینکه زود کارت را درست نمی‌کنم که بروی، برای این است که اگر زود جوابت را بدهم، خوشحال می‌شوی و می‌گویی که خب از پل گذشتم، حالا دیگر ملاکی برای گریه، برای مناجات و برای سوختن ندارم. من چون دوستت دارم، ناله‌ات هم دوست دارم، مناجاتت را هم دوست دارم، مخصوصاً کار تو را عقب می‌اندازم که مدام پیش من بیایی.

حالا دیگر این‌جوری عشقش کشیده است، چه‌کار کنیم! چه‌کار کنیم! کاری هم که دست ما نیست. ما هم گاهی توقعمان این است که همین دعایی که کرده‌ام، گریه‌ای که کرده‌ام، حالا شب جمعه بوده، احیا بوده، حرم ابی‌عبدالله بوده، کنار کعبه بوده، دلم می‌خواهد فردا صبح آثار دعایم را ببینم؛ حالا خودش که پیغام داده خیلی عجله نکن، چون اگر آثار دعایت را زود ظهور بدهم، بارت را برمی‌داری و می‌روی، می‌خواهم پیش من بمانی؛ اگر آدم بفهمد، این را بفهمد، درد و مشکل و گره را تحمل می‌کند و می‌گوید زبانم بسته است، چه‌کار بکنم! معشوق به من گفته خوشم می‌آید گریه کنی، دعا کنی، ناله بزنی. خوشم می‌آید! عقب می‌اندازد، تازه وقتی هم می‌خواهم جوابت را بدهم، از صد درصد جواب، یک درصد جواب می‌دهم و 99 تای آن را جواب نمی‌دهم. وقتی وارد محشر شدی، چنان درهای رحمتم را به روی تو باز می‌کنم که متحیر می‌مانی، به تو می‌گویم: اینها جواب‌هایی بوده که به تو نداده‌ام و برای اینجا ذخیره کرده‌ام، چون آنجا زود مصرف می‌کردی و تمام می‌شد؛ اما حال پای این ذخیره بنشین و تا ابد مصرف کن: «لا مقطوعه و لا ممنوعه»، نه از تو قطع می‌کنم و نه منع می‌کنم، ولی این حرف‌ها، برادران و خواهران! باور‌کردن می‌خواهد؛ یعنی آدم اگر خدا را خوب بشناسد، باور می‌کند.

 «ربنا»، وای چقدر این ارتباط عالی است! مالک من، همه‌کارهٔ من؛ مالک من یعنی من سَرم جای دیگری خَم نیست، چون مالک دیگری را نمی‌شناسم؛ مدبّر من، من کمرم پیش کس دیگری خم نیست، چون حس می‌کنم و حس هم کرده‌ام که تو همه‌کارهٔ من هستی، «ظلمنا انفسنا»، چون مقابل نداشته است، نگفتند به عِباد تو ظلم کرده‌ایم. عبادی وجود نداشته، خودش و همسرش بود، پس ظلم برای خود دوتایی‌شان می‌شود. این ظلم، درحقیقت میوهٔ عمل‌نکردن به آن نهی ارشادی است و ظلم فرعونی و نمرودی و چنگیزی و تیموری و معاویه‌ای و یزیدی نیست! این ظلم همان یک قاچ خربزه‌خوردن است که آدم را نمی‌کشد، ولی حالا دکتر گفته بود نخور، بهتر این است نخوری. کلمهٔ ظلم در اینجا ما را به وحشت نیندازد که عجب! یک پیغمبر، آن‌هم پیغمبر اول خدا هم ظالم بوده است. ظلم به این معنای مصطلح آن نیست؛ چون کسی در مقابلشان نبوده است. ظلم به رفاه خودم کردم، حالا که از این باغ بیرون آمدم، باید سراغ بیل و کلنگ و زمین و آبیاری بروم و خودم بکارم و پرورش بدهم و بخورم. آنجا که بودیم، یک مفت‌خور حسابی و بی‌زحمت بودیم. این ظلم است، یعنی حالا همین را پروردگار از عاشقش توقع ندارد.

«قٰالاٰ رَبَّنٰا ظَلَمْنٰا أَنْفُسَنٰا وَ إِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنٰا»، ادب دوتایی‌شان را ببینید! اینها را ما باید از این پدر و مادر یاد بگیریم. ما هم از این پدر و مادرمان باید ادب حرف‌زدن با خدا را ارث ببریم. «ان لم»، نگفتند «اغفر لنا»، نه این حق توست که ما را بیامرزی و از این حقّت هم چشم‌پوشی نمی‌کنیم، ما را بیامرز؛ این‌جوری نگفتند! «ان لم تغفر لنا»، اگر ما را نیامرزی، یعنی دست خودت است و مالک مایی، می‌توانی ما را بیامرزی و می‌توانی نیامرزی، اختیار با توست؛ مثل این است که به من می‌گوید: بندهٔ من برای تو چه‌کار کنم؟ می‌گویم: من در مقابل وجود مقدس تو تصمیم‌گیر نیستم، هر کاری خودت صلاح می‌دانی بکن و من بی‌ادبی نمی‌کنم که چه‌کار کن. صلاح من است که به من بچه بدهی، بده! صلاحم است بچه ندهی، نده! صلاح من است که پولم را زیاد بکنی، بکن! صلاحم نیست، نکن! تو می‌دانی باید چه‌کار کنی، من چه‌کسی هستم! در برابر حکیم، عالم، عاشق، ودود، غفور، رحمان، رحیم من چه فضولی بکنم؟

اگر ما را نیامرزی، یعنی دست خودت است، «وَ تَرْحَمْنٰا»، و اگر به ما رحم نکنی، ما نمی‌گوییم به ما رحم کن، چقدر ادب! تو مالک هستی، تو مدبّر هستی، خودت می‌دانی! رحم بکنی، صلاح خودت است؛ رحم نکنی، صلاح خودت است؛ اما اگر به ما رحم نکنی و اگر ما را نیامرزی، «لَنَکونَنَّ مِنَ اَلْخٰاسِرِینَ»﴿الأعراف، 23﴾، ما جزء گروه زیانکاران می‌شویم. درحقیقت، عمق آیه این است که می‌خواهند به خدا بگویند نپسند ما زیانکار بشویم. خب این در برای ابلیس هم باز بود و او هم می‌توانست در کنار آدم و حوا بگوید من سجده نکردم، بد کردم و اشتباه کردم، اما کبر علاج نشده بود و تولید شرّش هنوز هم ادامه دارد؛ ولی آنها در باطن فروتن بودند و تولید خیرشان هنوز ادامه دارد.

 خب اگر من بخواهم در حوزهٔ محبوبیت او قرار بگیرم، باید به دلم برسم و نگذارم دل دچار حجاب‌هایی مثل کبر، مثل ریا، مثل حرص، مثل بخل، مثل کینه، مثل نفاق بشود که من از عنایت و محبت محبوبم محجوب بمانم.

 

برچسب ها :