شب چهارم سه شنبه ( 2-8-1396)
(ایلام مسجد جامع)عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شویدبسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابوالقاسم محمد و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرّمین.
مانعیت گناه از حرکت به سوی آخرت آباد
طبق آیات و روایات، آنچه به انسان توقف میدهد و نمیگذارد به سوی ارزشها و کمالاتی که خداوند از باب رحمت و لطفش برای او قرار داده، حرکت کند، گناهان باطنی و معاصی آشکار است. اکثر گناهان باطنی در رابطه با قلب بوده، حیاتش را تهدید میکنند و نهایتاً قاتل دل انسان میشوند.
طبق ارزیابی امام ششم(ع) وقتی قلب بمیرد، تمام اعضا و جوارح از حرکت به سوی عبادت حق و خدمت به خلق میمیرند. قرآن نکتۀ فوقالعادۀ مهمی مطرح کرده است که به نظر میآید قبل از قرآن، هیچ کتابی، حتی کتابهای آسمانی دیگر آن را مطرح نکردهاند. قبل از اینکه به این نکته در قرآن اشاره کنم، معنای آن را از دیدگاه عرب بگویم.
معنای فسق در لغت و قرآن
عرب در بیشتر مناطقی که در اختیارش است، نخلستان دارد. وقتی خرما برسد و از پوسته و جلدش بیرون بیاید و قابل چیدن بشود، عرب به این کار طبیعی (بیرون آمدن خرما از جلدش)، میگوید: «فسق» انجام گرفت؛ یعنی خرما چهارچوب جلدش را رها کرد و آزاد شد و میتوان خرما را چید.
پروردگار اولین بار در قرآن مجید به کسانی که آلودگی باطنی و ظاهری دارند، این مارک را زد و فرمود: (أُولَئِكَ هُمُ الْفَاسِقُونَ)[1] یا فرمود: (أَمَرْنَا مُتْرَفِيهَا فَفَسَقُوا فِيهَا فَحَقَّ عَلَيْهَا الْقَوْلُ)[2] این کلمۀ «فسق» را به [قاموس لغات] زندگی انسان کشید.
همپای چهارپا از نظر قرآن
پروردگار به کسی که از چهارچوب عقل، فطرت، انسانیت و ارزشهای الهی بیرون میآید و دیگر آثار، علائم و نشانههایی از انسانیت در او نیست، فاسق میگوید؛ یعنی از آن طبیعت اولیه، اصلی و الهی خود بیرون آمده است. در آیات بعد، براساس این بیرون آمدن، میفرماید: (أُولَئِكَ كَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ)[3] اینها انسان نیستند، بلکه همپای چهارپایان هستند.
در سورۀ دیگر، تمام زندگی آنان را در دو چیز خلاصه میکند: (وَ الَّذِينَ كَفَرُوا يَتَمَتَّعُونَ وَ يَأْكُلُونَ كَمَا تَأْكُلُ الْأَنْعَامُ)[4] این ارزیابی پروردگار و خالق انسان راجع به فاسقان است، نه ارزیابی یک فیلسوف شرقی و غربی یا یک دانشمند دانشگاهی. ارزیابی پروردگار عالم از تمام هویت دیروز و امروز و فردای انسان است که: «أُولَئِكَ كَالْأَنْعَامِ» همپای چهارپایان شدهاند.
توصیف قرآن از کار اهل فسق
لذتجویی
شغل این فرد در 50ـ60 سالۀ دنیا چیست؟ پروردگار میفرماید: یک شغلش «تمتع»؛ لذتبری است. نگاههای بهدردنخوری دارد که از آن نگاهها لذت میبرد. احتمالاً بعضی از نگاههایش نیز حرام باشد. از شنیدن اصوات لذت میبرد، ولی نه اصوات حق، بلکه سعی میکند صدای خدا به گوشش نخورد. به او میگویند: بیا به مسجد برویم! میگوید: مسجد جای من نیست. بیا برویم، آنجا یک معلم حرفهای استواری میزند. میگوید: من این حرفها را کهنه کردهام. بیا برویم، یک عالم حرف میزند. میگوید: از قیافۀ اینگونه افراد اصلاً خوشم نمیآید. در خانهاش نیز با کنترل شبکهها را اینطرف و آنطرف میکند، ولی تا یک آخوند یا فرد ریشدار، آگاه، فیلسوف و حکیمی را میبیند، با تلخی شبکه را میبندد یا از کانالهای ایرانی خارج میشود و روی کانالهای ماهواره میرود و ساعتها کثیفترین فیلمها را میبیند و خوابش نمیگیرد، خسته هم نمیشود. وقتی که تمام میشود، غصه میخورد که چرا تمام شد! میگوید: چقدر ما بدبختیم که (این فیلم) فقط چهار ساعت بود.
مشمئز شدن اهل فسق از نام خدا
قرآن مجید میفرماید: (اشْمَأَزَّتْ قُلُوبُ الَّذِينَ لَا يُؤْمِنُونَ بِالآخِرَةِ)[5] وقتی اهل فسق نام خدا را میشنوند «مشمئز»، کسل و ناراحت میشوند که چرا این اسم را میشنوند. از شنیدن زیباترین و پرمعناترین اسم، نفرت پیدا میکند؛ اما وقتی اسم مشهورترین هنرپیشههای اسرائیلی و هالیوود آمریکا و اروپا را میشنود، خوشحال میشود و آرامش پیدا میکند و حتی با چشم و دلش، با عکسهای آنها بازی و لذتجویی میکند. تمام این حرفها در همین کلمۀ «یَتَمَتَّعُونَ» است. کار آن کسی که از چهارچوب انسانیت درآمده، فقط دنبال کردن همین اموری است که به او لذت میدهند. به کجایش لذت میدهند؟ عقل، قلب یا فطرتش؟ نه، به شهواتش که وقتی مقداری از بدنش خارج شود، نجس است و خودش از بوی آن فرار میکند و لباسهایش را در ماشین لباسشویی میاندازد. کجای وجود او لذت میبرد؟ کیسهای که کثیفترین و بدبوترین چیز بدن در آن جمع میشود.
مقایسۀ اهل فسق با روایتی از امیرالمؤمنین(ع)
در روایتی لذت اولیای الهی، اهل معرفت و اهل دل را بشنوید و با لذت این حیوانصفتان مقایسه کنید! این مسجد از نظر مهندسی، ساختمان، برقکشی، فرش، در و پنجره و محراب، خیلی عالی است. اگر از پیرمردها بپرسید که مسجدهای 70ـ80 سال قبل که گِلی بودند، با فرش حصیری، پنجرههای مناسبی نیز نداشتند، زمستانها هم اگر بامغلتان نمیانداختند، از همه جای سقفش آب سرازیر میشد. روشناییاش با چراغ موشی بود. برگردید به زمانهای قبلتر تا زمان حکومت امیرالمؤمنین(ع) که مسجد در آن زمان یک چهاردیواری معمولی بود، سقفش با چوب خرما، فرشش با لیف خرما که فرش آنچنانی هم نداشت. گاهی به پیغمبر(ص) شکایت میکردند که هوا خیلی داغ است. نمیتوانیم پیشانی روی خاک بگذاریم. میفرمودند: اگر تحمل ندارید، پیشانیتان را روی یک ذره عبا یا پیراهنتان بگذارید! فرش و چراغی در کار نبود، کاشیکاری نداشت، مهندسی، آجر سه سانتی، برق، کولر و تهویۀ مطبوعی وجود نداشت. فقط یک چهاردیواری گِلی که سقفش را با چوب درخت خرما و نخل خشک شده (پوشانده بودند).
امیرالمؤمنین(ع) میفرمایند (این مطلب اصلاً برای خود من هم قابل فهم نیست. من در روایات و آیات خیلی چیزها را نمیفهمم. روی منبر هم به مردم میگویم، رودربایستی ندارم؛ چون منیّتی ندارم که فکر کنم اگر به ملت بگویم نمیفهمم، به من لطمه میخورد. لطمه به چه کسی میخورد؟ برای ما یک شناسنامه بیشتر صادر نشده که بیشتر مردم جهان از این شناسنامه خبر ندارند. این شناسنامۀ واقعی ماست که در دعای کمیل آمده: «وَ أَنَا عَبْدُکَ الضَّعِیفُ الذَّلِیلُ الْحَقِیرُ الْمِسْکِینُ الْمُسْتَکِینُ»[6] این را بزرگترین انسان عالم بعد از پیغمبر(ص) میگوید که از فرشتگان، جن، انس و تمام امامان و انبیا(علیهم السلام) بالاتر است. مالکیت، خودیت و هویتی نداریم، بلکه عین فقر و مملوک هستیم و هرچه هست، نزد پروردگار است. چند کیلو گوشت، پوست و استخوان به ما داده که راه میرویم، میخوریم و میخوابیم، بعد هم میمیریم. این مشت پوست و گوشتی که به ما داده، برای اینکه بعد از مردن باد نکند، پوک نشود و بوی تعفنش محله را برندارد، در دو متر زیر زمین خاک میکنند، بعد لحد میچینند، گچ، آهک و خاک روی آن میریزند. زن و بچه و رفیقهای ما نیز نمیایستند؛ چون به دردشان نمیخوریم. ابایی ندارم که بگویم این روایت را نمیفهمم. یکی از روایاتی که نمیفهمم، همین کلام امیرالمؤمنین(ع) است. واقعاً برایم قابل درک نیست. امیرالمؤمنین(ع) میفرمایند): اگر وارد مسجد شوم (آن هم مسجدی که گفتم، حتی یک حصیر هم در آن نیفتاده) و خدا را عبادت کنم، برای من خوشتر است از اینکه مرا در جایگاه رفیع بهشت بنشانند و انواع میوهها را جلویم بگذارند. این عبادت از آن جایگاه برای من خوشتر است.
عبادتِ از سر اخلاصِ امیرالمؤمنین(ع)
شما درک کردید حضرت علی(ع) چه میفرمایند؟ اگر خداوند به امیرالمؤمنین(ع) میفرمود: علی جان! هشت طبقۀ بهشت را جمع کردم و اصلاً دیگر بهشتی وجود ندارد، والله قسم! از حال، نیّت، عمل و عبادت حضرت ذرهای کم نمیشد و کم هم نشد و نمیشود. اگر خدا به ما بگوید: بندگان من! من کل جهنم را خاموش کردم و بهشتی وجود ندارد! از فردا صبح به بعد، در کل این مملکت یک رکعت نماز پیدا نمیشود؛ چون دیگر ذوق و طمعی وجود ندارد. میبیند بهشت و جهنمی نیست، پس برای چه به خودم زحمت عبادت بدهم؟ این حال امیرالمؤمنین(ع) است که عبادتش به بهشت و جهنم گره ندارد: «مَا عَبَدْتُكَ خَوْفاً مِنْ نَارِكَ»[7] محبوب من! معشوق من! مولای من! من از ترس جهنم تو را عبادت نمیکنم. میخواهی مرا به جهنم ببری یا نبری، برای من یکی است: «وَ لاَ طَمَعاً فِي جَنَّتِكَ» طمعی نیز به بهشت تو ندارم. میخواهی مرا به بهشت ببر یا نبر: «لَكِنْ وَجَدْتُكَ أَهْلاً لِلْعِبَادَةِ فَعَبَدْتُك» من تو را شایسته دیدم که تمام وجود خود را هزینۀ عبادتت کنم. بهشت و جهنم کدام است؟
این لذت امیرالمؤمنین(ع) است که در مسجد خرابه و بیچراغ، نماز بخواند، عبادت کند و کار مردم را راه بیندازد. بگوید اینها برایم شیرینتر از این است که مرا به بهشت ببرند و میان آن همه نعمتهای بیپایان قرار بدهند.
ناسپاسی اهل فسق در برابر خدا
اما دنائت و حماقت عدهای پست به جایی میرسد که قرآن میفرماید: (اشْمَأَزَّتْ قُلُوبُ الَّذِينَ لَا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ) وقتی اسم من برده میشود، متنفر میشوند که چرا اسم خدا را شنیدهاند. مگر خدا با تو چه کرده است که از او مشمئز میشوی؟ چه چیزی به تو نداده است؟ از وقتی که در رحم مادر بودی تا حال حاضر این خانه، مال، زن، بچه، چشم و گوش، دهان، این همه نعمت، سبزیجات، صیفیجات و حبوبات را چه کسی به تو داده که از خدا مشمئز شوی؟ مشمئز است، نمیآید، نمیخواهد؛ چرا؟ چون از چهارچوب انسانیت درآمده، مرده است. لذتش فقط در همین گناهان است که یا خودش مرتکب بشود یا با چشم ببیند، یا خودش در گناه دست و پا بزند یا در فیلم و ماهواره ببیند. این حرف خداست. قرآن ابدی است، تنها برای دیروز حرف نزده، «یَتَمَتَّعُون» را برای امروز هم گفته است. لذتهای نامشروع امروز چیست؟ آیه امروز و فردا را هم میگوید. این یک کار آنان است.
خوردن مانند حیوانات
«وَ یَأکلُون» کار دیگرشان این است که شکم بر سرشان میزند، میگوید: ناراحت و خالی هستم، مالش دارم، اذیت میشوم. برای پاسخ دادن به شکم سر سفرۀ صبحانه مینشیند، آنچه خدا ساخته است، میخورد؛ چون شیر و تمام فراوردهها را خدا ساخته و همه به خدا برمیگردند. عسل، سنگک، مربا، شربت، آب و چای میخورد، شکمش پر میشود، میگوید: راحت شدم، دیگر سرم داد نکش! اما چند ساعت بعد باز به او فشار میآورد، میگوید: آبرویت را میبرم، مرا زود به دستشویی برسان! 70 سال پر کردن یک کیسه به نام معده، بعد خالی کردن محتویات آن در دستشویی کار او شده، همین. قرآن میگوید: غیر از این دو کار تا لحظۀ مرگشان کاری ندارند.
اینها بیحرکت هستند. این همه کمالات و ارزشها را گذاشتهام. برای آنان صدق، تقوا، وفا، صدق، مهر، اعتقاد، اخلاق، عمل، خدمت و توکل قرار دادهام، ولی قدمی به سوی این ارزشها برنمیدارند، بلکه متوقف هستند و بر آنها ایستایی حاکم شده است.
تمثیلی در استحقاق جهنمی شدن اهل فسق
باغبان به باغ رفته، یک ارّۀ تیز با خود برده، 400ـ500 درخت در باغ است. اواخر بهار، تمام شکوفهها به میوه تبدیل شده، تماشای طراوت و شادی باغ لذتآور و بهجتانگیز است. اینکه میوۀ درختها چیده شود، 30ـ40 میلیون پول نصیبش شود، برایش شادیآفرین است. ارّۀ تیز را میبرد، پای یک درخت 30 ساله میگذارد، با ارّۀ دستی یا برقی، شروع به بریدن میکند. دیدهاید، وقتی ارّه را به چوب خشک میکشند، چوب خشک ناله میکند، فریاد میکشد و اظهار درد میکند. این را من به عالم معنا برمیگردانم. همینطور که این درخت خشک را ارّه میکند و درخت مینالد، باغبان به او میگوید: برای چه ناله میکنی؟ میگوید: برای اینکه مرا میبرّی، درد میکشم، ناراحت هستم. میگوید: برای چه تو را نبرّم؟ تو که یک برگ، شاخۀ سبز، شکوفه و میوه نداری و تنها کار تو در این باغ، مزاحمت برای درختهای دیگر است که نگذاری به آنها آفتاب برسد و از آب پای درختها میخوری. زندگی بر تو حرام است و هوای بالای سرت را نباید استشمام کنی. تو غیر از مزاحمت برای باغ من، کار دیگری نداری.
امروز نود درصد مردم اروپا، آمریکا، آفریقا، آسیا و اقیانوسیه، مزاحم عالم خلقت و فیوضات دیگران و حتی انسانهای والا، بزرگوار و باکرامت هستند. این انسانها به وسیلۀ این مزاحمها زخم میخورند؛ مالشان را میبرند، زندانشان میکنند، آنها را به دار میکشند، تیرباران میکنند، از زن و بچه و نعمتهای الهی ممنوع و محرومشان میکنند. نود درصد این هفت میلیارد نفر، مزاحم هستند. اینها به درد این میخورند که باغبان خلقت آنان را ارّه کند و به عنوان هیزم در هفت طبقۀ جهنم بریزد. چنانکه خود وجود مقدس پروردگار در قرآن میفرماید: (فَكَانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَبًا)[8] حطب، یعنی هیزم. میفرماید: بیشتر اینها هیزم جهنم هستند. آتش جهنم از گاز، نفت، گازوئیل، بنزین و نفت سیاه نیست. کل (هیزم) آتش این هفت طبقه از بدن خود مردم است. کل «وقودها الناس و الحجارة»[9] آتشگیره، خود مردم هستند. تمام آتش و عذاب جهنم، از وجود خود مردم شعله میکشد. این است داستان حرکت نکردن.
نفرین خدا به ناسپاسان
قطعۀ نابی بگویم. چند قطعۀ ناب و بینظیر دارم، اگر زنده بمانم، شبهای دیگر بیان میکنم. این قطعه، درس عجیبی است. من اولین باری که در کتاب دیدم، تکان خوردم. بیحرکتها، ایستاها و متوقفها! پروردگار چقدر اهداف ارزشی مجانی برای بشر قرار داده، ولی آنها تکان نمیخورند. یک قدم جلو برو! اقلاً یک نمازی، روزهای، دست به جیب شدنی، محبت به یتیمی، چند قلم جنس گرفتن برای دختر آبروداری که پدرش نمیتواند یک آفتابۀ معمولی برای جهیزیهاش بگیرد و... عدهای بیحرکتاند.
خدا در قرآن دربارۀ اینها میفرماید: (قُتِلَ الْإِنْسَانُ مَا أَكْفَرَهُ)[10] مردهباد، لعنت بر اینگونه انسانها که چقدر ناسپاس هستند. قتل در اینجا به معنی لعنت است؛ یعنی از رحمت من دور باشند. چقدر پستی، چقدر توقف، چقدر گندیدگی؟! تا کجا؟!
درس بزرگ ابوسعید به شاگردان
«ابوسعید ابوالخیر» عالم عارفی بود. من شرح روحیات و افکارش را کار ندارم. آقایی در نیشابور او را دعوت کرد که با شاگردانش یک ناهار به یک روستا، در چند فرسخی آنجا بروند. ابوسعید قبول کرد. معلوم میشود میشد ناهار او را بخورد. خیلی از ناهارها و شامها و لقمهها را نمیشود خورد؛ چون انسان را متوقف میکند، میایستاند. پیغمبر اکرم(ص) میفرمایند: حرام انسان را از همه چیز میاندازد، حتی گویایی درست زبانت را میگیرد و چراغ عقلت را خاموش میکند.
ابوسعید گفت: میآیم. من این مسئله را یادم هست؛ بچه بودم، حدود 7-8 ساله، در حومۀ اصفهان، مناطق فریدن که امروزه فریدونشهر شده، دیده بودم. پدرم آنجا کار داشت، گاهی مرا هم با خود میبرد. حدود یک ماه در این مناطق بود. دستشوییها را کنار آخرین دیوار حیاط میساختند که مشرف به کوچه باشد. آن زمان چاه نمیکندند، فاضلاب هم نبود. بیرون کوچه یک حوض چهارگوش میکندند و سقف میبستند، روی سقفش چوب و خاک میریختند، (سطح) کوچه طبیعی میشد. از دستشویی با لوله یا بدون لوله به این گودال راه میدادند. چند ماه بعد که پر میشد، کشاورزها میآمدند روی آن فضولات خاک میریختند، با هم مخلوط میکردند، بعد به عنوان کود میبردند در زمینهای کشاورزی خود میریختند.
ابوسعید با شاگردانش از روستایی رد میشدند تا به آن روستای بالا بروند. کشاورزی تازه سقف این چاله را برداشته بود، ولی هنوز خاک نریخته بود. چاله پر از فضولات انسانی و بوی بسیار بد آن متصاعد شده بود. یاران شیخ، یاران این معلم جلوی بینی خود را گرفتند و به سرعت دور شدند. ابوسعید ایستاد، چاله را نگاه میکرد. بینی خودش را هم نگرفته بود. در فکر میرود و به این کثافات و فضولات خیره میشود. یک ربع بیست دقیقهای ایستاد، بعد راه افتاد و به شاگردان رسید. گفتند: استاد! برای چه ایستادید؟ در چه فکری فرو رفتید؟ برای چه بینی خود را نگرفتید؟ گفت: وقتی به این چالۀ پر از فضولات انسانی رسیدم، اینها شروع کردند با من حرف زدن. گفتند: شیخ! در نرو، بینیات را نگیر، چهرهات را در هم نکش، اخم نکن، ما فضولات و کثافتها را میبینی؟ دیروز به صورت سیب، گلابی، خربزه، هندوانه، هلو و انگور در میوهفروشی، روی تشتهای خیلی تمیز بودیم، خیلی خوشبو، خوشمزه، زیبا و خوشرنگ. از دیروز تا الآن چند ساعت مهمان شما انسانها شدیم، ببین چه به روز ما در آوردهاید؟! حال فرار میکنید؟
گره زدن حرکات به عبادت
چه باید کرد؟ حرکت. باید حرکت کرد. مرحوم ملاهادی سبزواری(ره) در حاشیۀ «منظومه»اش این روایت را نقل کرده است: وقتی مؤمن یک لقمه برمیدارد؛ یعنی دستش را به سفرۀ خود دراز میکند، خود همین یک کار و حرکت است. لقمه را برمیدارد، بالا میآورد، در دهانش میگذارد، با آرواره و دندانهایش میجود، با عضلات دو طرف گلو فرو میدهد، بعدش که دیگر دست خودش نیست؛ روز قیامت خدا مزد تمام خوردنیهایش را به او میدهد که: بندۀ من! زحمت کشیدی سر سفرۀ من نشستی و خوردی. تو ثواب کردی. این حرکت، حرکت ایمانی، اخلاصی و نیّتی است.
خدایا! برای تو پشت تاکسی مینشینم. برای تو منبر میروم. برای تو درس میدهم. برای تو مغازه را باز میکنم. اینها حرکت است، ولی عامل ایستایی، گناهان ظاهری و باطنی هستند. در جلسۀ بعد ببینیم گناهان باطنی چیست که از گناهان ظاهری خیلی خطرناکترند؟! چون تمام آثار باطن، خود را در ظاهر نشان میدهد.
[1]. حشر: 19.
[2]. اسرا: 16.
[3]. اعراف: 179.
[4]. محمد(ص): 12.
[5]. زمر: 45: (وَإِذَا ذُكِرَ اللَّهُ وَحْدَهُ اشْمَأَزَّتْ قُلُوبُ الَّذِينَ لَا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ).
[6]. فرازی از دعای کمیل.
[7]. بحار الأنوار، ج ۶۷، ص ۱۸۶.
[8]. جن: 15.
[9]. (فَاتَّقُوا النَّارَ الَّتِي وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجَارَةُ) بقره: 24.
[10]. عبس: 17.