لطفا منتظر باشید

شب پنجم چهارشنبه (3-8-1396)

(ایلام مسجد جامع)
صفر1439 ه.ق - مهر1396 ه.ش
14.84 مگا بایت
دانلود

عناوین این سخنرانی

با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابوالقاسم محمد و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرّمین.

 

حرکت‌آفرینی و انسان‌سازی قرآن

قرآن مجید که کتاب حرکت‌آفرینی است و اگر انسان در تمام جوانب زندگی و حیات، با قلب و فکرش به آن اتصال پیدا کند، در او ایجاد حرکت می‌کند، کتابی یک‌سویه، یک‌طرفه و یک‌جهته نیست، بلکه دنیای باطن و ظاهر انسان را به حرکت وامی‌دارد و وی را در حد خودش تا کامل و پخته شدن و به دست آوردن خیر دنیا و آخرت، بدرقه می‌کند. از بلال سیاه حبشی بی‌سواد، عالم بامعرفت می‌سازد. از چوپان بیابان‌گرد ربذه، یکی از چهار شخصیت عظیم اسلام، یعنی ابوذر می‌سازد. از دهاتی ایرانی، کاخ بلند برافراشتۀ انسانی چون سلمان به وجود می‌آورد و از برده‌ای رومی به نام «صهیب» شخصیتی می‌سازد که روایات او را السابقون در این آیه معرفی می‌کنند. (فَأَصْحابُ اَلْمَيْمَنَةِ ما أَصْحابُ اَلْمَيْمَنَةِ)[1] گروهی قابل قبول حق هستند، ولی بالاتر از آن‌ها (وَ اَلسّابِقُونَ اَلسّابِقُونَ * أُولئِكَ اَلْمُقَرَّبُونَ).[2]

تمام این‌ها کار قرآن است. اگر کار قرآن مجید نیست، پس کار چه کسی، چه عنصری و چه مایه و سرمایه‌ای است؟ قرآن در سورۀ مبارکۀ یونس از یک گروه ویژه تحت عنوان اولیای الهی یاد می‌کند که: (أَلا إِنَّ أَوْلِياءَ اَللّهِ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ * اَلَّذِينَ آمَنُوا وَ كانُوا يَتَّقُونَ * لَهُمُ اَلْبُشْرى فِي اَلْحَياةِ اَلدُّنْيا وَ فِي اَلآخِرَةِ).[3]

 

نکتۀ بارز در زندگی اولیای الهی

در روایات و «نهج البلاغه» دربارۀ اولیا مطالب فوق‌العاده نابی ذکر شده است. در جلد دوم «اصول کافی» امام صادق(ع) از پیغمبر(ص) روایت شگفت‌انگیزی دربارۀ اولیای خدا نقل می‌کند. البته دربارۀ این گروه سخنی نمی‌خواهم بگویم؛ چون حدود نود سخنرانی در تهران پیرامون این طایفه داشته‌ام و شخصیت الهی اینان را در جلسات مختلف بررسی کرده‌ام.

نکته‌ای که در زندگی اینان به چشم می‌خورد و جزء نکات درخشندۀ زندگی آنان است و توجه به این نکته آن‌ها را برنده کرده، آن است که این بزرگواران یقین داشتند توقف و ایستایی، انسان را از تمام فیوضاتی که پروردگار مهربان عالم ویژۀ انسان قرار داده، محروم می‌کند.

یقین داشتند که حرکات فکری، علمی، قلبی، روحی، اعضا و جوارحی مثبت با کمک قرآن و فرهنگ اهل‌بیت(علیهم السلام) انسان را با تمام فیوضات الهیه روبه‌رو و به آن‌ها وصل می‌کند و ظرف بی‌نظیر گستردۀ وجود انسان را معدن عنایات، الطاف، فیوضات و احسان‌های محسنی چون پروردگار قرار می‌دهد و با تحقیقی که بنده در این زمینه کرده‌ام، کار انسان را به جایی می‌رساند که تجلی‌گاه ولایت پروردگار مهربان عالم می‌شود. تا حدی که به چیزی که در اراده و فکرش بگوید: بشو! می‌شود؛ یعنی در وجود انسان ولایت الهی را تا این حد تجلی می‌دهد و چنان‌که از قرآن خیلی آسان استفاده می‌کنیم، گوش انسان را برای شنیدن صداهایی که گوش‌های دیگر نمی‌شنوند و چشم انسان را برای دیدن حقایقی که هر چشمی نمی‌بیند، باز می‌کند.

امام صادق(ع) می‌فرمایند: حداقل اگر در بیداری (به خاطر نوع گنجایش وجودی) چشم و گوش را باز نکند، در خواب باز می‌کند.

 

اشارۀ قرآنی به جریان حضرت یوسف(ع)

در قرآن مجید خوانده‌اید که بچۀ 10ـ12 ساله (من دقیق سنش را نمی‌دانم؛ اما) از تعبیری که پدرش به او داشت: «یَا بُنَیَّ» پسرکم! نمی‌گوید: فرزندم یا پسرم. از این‌که می‌گوید پسرکم، معلوم می‌شود در سن 10ـ12 سالگی به سر می‌برده؛ یعنی در نوجوانی بوده، نه جوانی. این بچه، این پسرک، از خواب بیدار می‌شود، البته این چشم و گوش بعداً در بیداری برای دیدن و شنیدن حقایق پشت‌پرده باز شد، ولی فعلاً بچه است، از خواب بیدار می‌شود، می‌گوید: (يَا أَبَتِ) پدر عزیزم! این‌که به محضرت می‌گویم، یقینی و مسلم است: (إِنِّي رَأَيْتُ أَحَدَ عَشَرَ كَوْكَباً وَ اَلشَّمْسَ وَ اَلْقَمَرَ رَأَيْتُهُمْ لِي ساجِدِينَ)[4] من دیشب در خواب دیدم که یازده ستاره با خورشید و ماه بر من سجده کردند. البته منظور از سجده، این سجدۀ اصطلاحی نیست؛ چون ستاره، خورشید و ماه که دست و زانو و پیشانی ندارند. معنی سجده در این آیه، نهایت فروتنی و تواضع است.

حضرت یعقوب(ع) پیغمبر و آینده‌بین بوده، چشمش باز بوده است که این را هم از آیه می‌فهمیم که چشمش باز و بینای به زمان بود و پرده‌ای جلوی چشمش نبود: (قالَ يا بُنَيَّ لا تَقْصُصْ رُؤْياكَ عَلى إِخْوَتِكَ)[5] پسرکم! خوابت را پنهان نگهدار؛ یعنی امضا می‌کند که خوابت درست است و حقیقت دارد. وقتی یک پیغمبر خواب را امضا می‌کند، دیگر به ما نرسیده که چون و چرا کنیم. قرآن و پروردگار این خواب را امضا می‌کنند؛ چون خود پروردگار پردۀ این خواب را برای یوسف(ع) باز کرده و این فیلم حقیقی را براساس حقیقت و واقعیت خواب و نیز نبوت و کرامت انسانی یوسف(ع) جلوی چشم او برده و نشانش داده است.

حضرت یعقوب(ع) او را موعظه می‌کند: (لا تَقْصُصْ رُؤْياكَ عَلى إِخْوَتِكَ) خواستۀ من این است: پسرکم! خوابت را به برادرانت نگو! قرآن به ما می‌گوید هرچه را که می‌دانید، برایش فضا باز نکنید. خیلی از مطالب هستند که مردم تحمل شنیدنش را ندارند. شما باید بگویید؟ اگر مردم خیلی از اسرار را بشنوند، منکرش می‌شوند و می‌گویند دروغ است.

 

نکتۀ قرآنی دربارۀ گفتار

وقتی گوینده‌ای منبر می‌رود، باید صد مرحله برنامه، مثل اندیشه، ظرفیت و گنجایش مردم را رعایت کند. مصدر مطلبی را که می‌خواهد بگوید، همه را باید توجه داشته باشد و درک کند، ببیند این چیزی را که می‌داند، گفتنی است یا اگر بگوید، مردم را بی‌دین می‌کند یا به انکار می‌کشد؟ آن هم حقایق را، نه بعضی از دروغ‌هایی که در گوشی‌هی همراه می‌بینیم و می‌شنویم. دروغ‌هایی که رنگ دین هم به آن خورده، شاخ‌دارترین دروغ هستند و واقعاً مردم را بی‌دین می‌کنند. برای این‌که می‌خواهند از کسی تعریف کنند یا شخصیتی را بالا ببرند، امتیازاتی برای کسی که ندارد، بسازند، آنگاه مردم به انکار کشیده می‌شوند. این درسی است که این آیۀ شریفه به ما می‌دهد.

 

رعایت حق‌گویی در نقل داستان حضرت یوسف(ع)

یک پیغمبر به کسی که در آینده می‌خواهد پیغمبر شود، نصیحت می‌کند که لب ببند، نگو؛ چون برادرانی که تو داری، تحمل این مقام و باز شدن چشم تو را در خواب، ندارند. اگر بگویی: (فَيَكِيدُوا لَكَ كَيْدًا) نقشۀ خطرناکی ضد تو می‌کشند و حاضر می‌شوند تا سرحد نابود کردنت قدم بردارند.

شما می‌گویید: حضرت یوسف(ع) خوابش را به برادرهایش گفت؟ ابداً. مگر می‌شود انسان والای پاکی که در خواب پردۀ حقیقت را نشانش بدهند، از امر پیغمبرش عصیان بکند؟ مگر می‌شود باور کرد که یوسف(ع) در دهان یک پیغمبر زده و خوابش را برای برادرهایش گفته باشد؟ این‌هایی هم که نوشته‌اند خوابش را گفته، دروغ قطعی است؛ چون نه با شخصیت یوسف(ع) می‌سازد، نه با فکر و آیندۀ او که می‌خواهد پیغمبر شود، سازگاری دارد و نه با عظمت روحی و عقلی او. برادران یوسف(ع) برداشت اشتباهی داشتند؛ جلسه‌ای تشکیل داده، مسئله را به بحث گذاشتند که یوسف(ع) و برادرش (أَحَبُّ إِلَى أَبِينَا مِنَّا)[6] ما محبوب پدر نیستیم، ولی این دو خیلی محبوب پدر هستند، پس باید کاری کنیم که هردو را از چشم پدر دور کنیم. این برداشت اشتباه برای خودشان بود و کاری به خواب حضرت یوسف(ع) نداشت. این حرف قرآن است.

 

قابلیت حضرت مریم(س) برای برگزیده شدن

از امام صادق(ع) روایت شده است که وقتی شما به فیوضات الهیه اتصال پیدا کرده، مشرق طلوع ولایت الله شدید، چشم شما می‌بیند آنچه را که دیگران نمی‌بینند و گوش شما می‌شنود آنچه را که دیگران نمی‌شنوند. حضرت می‌فرمایند: حداقل در خواب به شما داده می‌شود. سورۀ مریم را بخوانید! گوش حضرت مریم(س) مثل من و شما و این مادران بزرگوار و خواهران بود، ولی در سن 13ـ14 سالگی با اتصال به فیوضات الهیه به جایی رسید که صدای فرشتگان پروردگار را شنید. این یکی از زیباترین صداهای ملکوت است: (وَ إِذْ قالَتِ اَلْمَلائِكَةُ يا مَرْيَمُ إِنَّ اَللّهَ اِصْطَفاكِ وَ طَهَّرَكِ وَ اِصْطَفاكِ عَلى نِساءِ اَلْعالَمِينَ)[7] ای دختر 13ـ14 ساله! خدا تو را به عنوان بندۀ ویژه برای خود انتخاب کرده و جلوه‌های طهارت همه‌جانبه را از افق وجود تو طلوع داده و اصطفای خاص دیگری را نیز نصیب تو کرده که اگر تو یک نفر را در کفۀ ترازو بگذارند و تمام زنان روزگارت را در کفۀ دیگر، تو در شرافت، ارزش‌ها و عظمت، بر همه سنگینی خواهد کرد.

 

ضرر حبس و توقف در امور مادی و معنوی

این نکته را اولیای خدا می‌دانستند که توقف در عقل، وجدان، قلب، روح، اعضا و جوارح و حتی در امکاناتی که دارم، یعنی تمام امکانات را حبس و متوقف کرده‌ام. پول روی هم دسته می‌شود؛ بیست میلیارد، چهل میلیارد یا دویست میلیارد دارد، کنار پول‌ها می‌میرد، می‌برند خاکش می‌کنند، پول‌ها را بدون این‌که دلشان بسوزد، پسرها، دخترها، عروس‌ها و دامادها غارت می‌کنند و می‌خورند. اگر روان‌شناسان قلب هرکدام را بشکافند، آن‌قدر خوشحال هستند که صاحب پول به قبر رفت و مرد.

در خیابان میرداماد تهران، سه برادر پدر 80 سالۀ خود را با هم شریکی کشتند. وقتی گرفتار شدند، قاضی علت قتل پدر را سؤال کرد، گفتند: در بانک چند میلیارد پول داشت، هرچه صبر کردیم تا بمیرد، نمرد که ما پول‌ها را ببریم. آخر او را کشتیم، حال گیر افتاده‌ایم. دیگر من آن آقایی را که قاضی پروندۀ آنان بود، ندیدم که بفهمم کار این سه قاتل به کجا کشید. این نتیجۀ توقف دادن پول است. عجیب‌تر این‌که در فقه اهل‌بیت(علیهم السلام) است: کسی بمیرد و میلیاردها تومان ثروت داشته باشد و با عجله کفن و دفنش بکنند، اگر فرزندانش و ورثه بی‌دینی کنند، بگویند: این کفنی که به بدن پدر ما پوشاندید، ما راضی نیستیم، واجب است قبر را بشکافند، کفن را از تن او بیرون بیاورند، از شهرداری یک کفن بگیرند و بر بدنش بپوشانند. کفن را بشویند و تمیز کنند و به ورثۀ این حبس‌کنندۀ مال بدهند.

 

دیدگاه مالی امیرالمؤمنین(ع) در حرکت آخرتی

امیرالمؤمنین(ع) در مسئلۀ مال، انسان بسیار باحرکت و متحرکی بود. هرگاه از فروش خرمای درخت‌های نخلستان پولی به دست می‌آورد، حتی پولی که الآن با آن به ما یک نان تافتون هم نمی‌دهند، آن را کف دستش می‌گذاشت و با این پول حرف می‌زد، می‌گفت: تا پیش من هستی، من مالک تو نیستم. وقتی تو را در کار خیر، برای ایتام، مستمندان و تهیدستان هزینه کنم، بعد از این‌که از پیشم بروی، مالک تو می‌شوم و تا روز قیامت مالک تو می‌مانم و روز قیامت خدا با تغییر دادن شکل این پول در بهشت، آن را به من برمی‌گرداند.

اولیای الهی به این حقیقت آگاهی داشتند که توقف، یعنی علف‌خوری، شکم‌چرانی، شهوت‌رانی، بخل، حرص، کبر، حسد، زبان بد، فکر بد، جمع کردن مال، مردن و به جهنم رفتن. این‌ها توقف است؛ اما حرکت، دائم به انسان اضافه می‌کند؛ چون وقتی کسی اهل اندیشه، دل، روح و جهت دادن به اعضا و جوارح به سوی پروردگار باشد، با فیوضات الهیه به رحمت رحیمیه متصل می‌شود و رشد می‌کند و به قول آیۀ سورۀ مبارکۀ ابراهیم(ع) به شجرۀ طیبه تبدیل می‌شود.

 

زندگی در حرکت سلمان فارسی(ره)

نکته‌ای که برای خودم خیلی مهم است، برای شما بگویم، اگر یادتان بماند. در هیچ کار خیری که پیش می‌آید، نایستید! نگویید: به من چه؟ چراکه در این صورت از فیوضات الهیه محروم می‌شوید. خریدار باشید! کار خیر را عاشقانه و مشتاقانه بخرید. آن نکتۀ مهم این است: سلمان(ره) بعد از پیغمبر(ص)، در زمان شاه دوم، نزد امیرالمؤمنین(ع) آمد. اگر به خلیفه تعبیر نمی‌کنم، تمام علمای اهل تسنن به من حق می‌دهند؛ زیرا آن‌ها هیچ مدرکی ندارند دال بر این‌که پیغمبر(ص) حتی یکی از آن سه نفر را به عنوان خلیفه معرفی کرده باشد. اصلاً پیغمبر(ص) آن‌ها را معرفی نکرد. خود برادران اهل سنّت می‌گویند: این‌ها زیر سایبانی به نام سقیفه جمع شدند، برای خودشان شاه درست کردند.

در زمان حاکم دوم، سلمان(ره) به امیرالمؤمنین(ع) عرض کرد: علی جان! عُمَر حکومت و استانداری مدائن را برای من نوشته است، آیا بروم یا نه؟ این خودش یک حرکت فکری است. این کار را بکنم یا نه؟ به صلاحم هست یا نیست؟ ضرر دارد یا منفعت؟ امیرالمؤمنین(ع) فرمود: برو!

وقتی دستور اصلی را گرفت، در بازار مدائن محلی را اجاره کرد که می‌شد 10ـ15 نفر آنجا بنشینند. به مردم مدائن گفت: محل حکومت و استانداری من، همین‌جاست. درِ اینجا تا من نشسته‌ام، باز است. هر کسی کار، مشکل یا گره‌ای دارد، بیاید. وقت غذا که می‌شد، یک غذای معمولی می‌خورد. لباسی که می‌پوشید نیز معمولی بود. گزارش این کار او به پایتخت رفت. حاکم نامه‌ای اعتراضی به سلمان(ره) نوشت که چرا به کاخ حکومت مدائن نرفتی؟ چرا غذای خیلی ساده می‌خوری؟ چرا لباس ساده می‌پوشی؟ سلمان(ره) خیلی محترمانه جواب داد: اول این‎که من در مدائن فقط به دستور یک نفر عمل می‌کنم، آن هم علی بن ابی‌طالب(ع) است. دوم، بدن من یک پوشش می‌خواهد، برای چه پوشش گران‌قیمت بپوشم؟ با پول چه کسی؟ با چه پولی؟ همچنین، این بدن مقداری خوراک می‌خواهد. وقتی لقمۀ نان و پنیر یا نان و خرما از گلویم پایین رفت، دیگر مزه‌اش را حس نمی‌کنم. بهترین چلوکباب باشد یا نان و پنیر، فرقی نمی‌کند. محلی هم می‌خواهم که به داد مردم برسم. من نمی‌خواهم جایی بنشینم با صد دربان، تفنگ‌دار با خنجر و نیزه. من حاکم هستم؛ یعنی آمده‌ام بین مردم داوری کنم و به دردشان برسم. بعد هم این نصیحت‌هایی که به من کردی، به تو چه ربطی دارد که من چه لباسی می‌پوشم، چه می‌خورم و کجا می‌نشینم؟ من مسئولیتی دارم که به آن کاملاً عمل می‌کنم. دیگر به من نامه ننویس! مردم مدائن هم می‌دانند که حاکم‌شان سلمان است.

 

تواضع سلمان(ره) به عنوان حاکم مدائن

مدائن روزگاری پایتخت انوشیروان، خسروپرویز و شیرویه بود. حاکم چنین شهری که طاق کسری در آنجاست، با همان لباس معمولی در بازار به طرف محل حکومت می‌رفت. کل مردم مدائن که از نزدیک چهرۀ سلمان(ره) را ندیده بودند. آقایی که می‌دانست سلمان(ره) به اینجا آمده، ولی نمی‌دانست اوست، صندوق بزرگ میوه خریده بود، به دنبال یک باربر می‌گشت. سلمان آمد رد شود، دید قیافه، لباس و کفش این مرد خیلی به باربرها می‌خورد، گفت: آقا! این صندوق میوه را به خانۀ ما می‌رسانی؟ سلمان گفت: بله. گفت: پس بلند کن با هم برویم! گفت با دست که نمی‌شود بلند کرد، سنگین است. من مقداری خم می‌شوم، شما بار را روی کمر من بگذار! بار را بلند کرد و روی کمر سلمان(ره) گذاشت، طنابی هم روی بار انداخت که نیفتد.

پیغمبر(ص) می‌فرماید: کمک به مؤمن، کمک به خداست. حل مشکل مؤمن، گویی حل مشکل پروردگار است. پیغمبر(ص) می‌فرمایند: با همدیگر مهربان باشید! خداوند در قرآن می‌فرماید: (وَ تَعَاوَنُوا عَلَى الْبِرِّ وَ التَّقْوَى)[8] در خوبی‌ها به یکدیگر کمک بدهید! بار کسی روی زمین مانده، به دنبال حمّال می‌گردد، پیدا نکرده، فکر کرده من حمّال هستم، برادر مؤمن من است، می‌گوید: این بار را در خانۀ من زمین بگذار! بگو: چشم. این دستور دین من و اخلاق یک مؤمن است.

صاحب بار در حال حرکت دید مردم طرز خاصی به این حمل‌کننده سلام می‌کنند و چهرۀ متعجبانه می‌گیرند؛ سلمان و حمّالی؟! حمّالی نیست، کمک به برادر مؤمن است؛ یک کار خیر و حرکت مثبت. کمی از سلمان(ره) عقب کشید، از کسی پرسید: این حمّال کیست که مردم این‌قدر به او احترام می‌کنند؟ گفت: او حمّال نیست. پس کیست؟ او حاکم مدائن، سلمان است. به قول ما داشت سکته می‌کرد، جلو آمد و گفت: آقا! مرا ببخش، مرا عفو کن، بار را زمین بگذار! گفت: نه، من به تو قول دادم که بار را تا جلوی در خانه‌ات ببرم. من عهدشکن نیستم. با تو قرار گذاشته‌ام. گفتی این بار را تا جلوی در خانۀ ما بیاور، گفتم: چشم. من متعهد هستم که این بار را به خانۀ تو برسانم. تعارف هم نکن! من بار را به خانه‌ات می‌رسانم.

مؤمن متوقف نمی‌شود، ولو این‌که کسی او را نشناسد. صدایش بزنند: باربر! این بار را تا خانۀ ما ببر. با کمال مهربانی می‌گوید: چشم. خودت کمک کن بار را روی دوشم بگذار، تا جلوی در خانه‌ات می‌آورم. توقف مساوی با محرومیت از الطاف خداست و حرکت مساوی با به دست آوردن فیوضات ربانیه.

 


[1]. واقعه: 8.
[2]. همان: 10ـ11.
[3]. یونس: 62ـ64.
[4]. یوسف: 4.
[5]. همان: 5.
[6]. یوسف: 8.
[7]. آل‌عمران: 42.
[8]. مائده: 2.

برچسب ها :