شب دوم سه شنبه (9-8-1396)
(تهران تکیه و حسینیه نیاوران)عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شویدتهران/ حسینیهٔ نیاوران/ دههٔ دوم صفر/ پاییز1396هـ.ش./ سخنرانی دوم
بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمدلله رب العالمین الصلاة والسلام علی سید الانبیاء والمرسلین حبیب الهنا وطبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه وعلی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».
مسئلهٔ قیامت که در 114 کتاب نازلشدهٔ پروردگار و در زبان 124هزار پیامبر و دوازده امام مطرح شده، از عظیمترین و مؤثرترین مسائل الهی است. نسخهٔ قیامت و طبابت پروردگار و انبیا و ائمهٔ طاهرین یک نسخهٔ صد درصد کامل است؛ چراکه دربارهٔ تمام حوادث بعد از مرگ تا پایان کار -که ورود بهشتیان به بهشت و ورود دوزخیان به دوزخ است- کاملاً بیان شده و چیزی دراینزمینه فروگذار نشده است. آنچه که بسیار مهم است، مسئلهٔ باور ماست. قیامت که حق است، قطعی است، یقینی است و کمتر مسئلهای در قرآن بهاندازهٔ قیامت همراه با دلیل و برهان ذکر شده است که ما باید این حق را باور کنیم.
یک راهنماییِ جالبی برای باورکردن ما تا به باورکردن آیات روایات و کلام انبیا برسد، وجود مبارک عالم کم نظیر عالم اسلام، مرحوم فیض کاشانی(اعلیاللهمقامهالشریف) مطرح کرده که به باورکردن ما دربارهٔ قیامت کمک میکند. این مرد الهی خیلی ساده و روان و ظریف میگوید: اگر مسلمانی در شهر خودش بیمار -بیماریِ سخت، بیماریِ سنگین- بشود که برای درمانش نیازمند به طبیب باشد، ولی طبیبی در شهر به غیر از یک طبیب یهودی نیست و این طبیب یهودی برای مردم ثابت کرده که در طبابتش طبیب ماهری است، طبیب متخصصی است، طبیب خوبی است، منهای دینش و اعتقاداتش و فرهنگ یهودیتش، این مسلمان بیمار به این طبیب یهودی مراجعه میکند، معاینهاش میکند و به او میگوید: شما به مرز مُردن نزدیک هستی و طب من این را میگوید که واقعاً اگر بخواهی نمیری و عمرت باقی باشد، باید دستورات پزشکی من را عمل بکنی، من در نسخهام سهتا برنامه به تو میدهم: خوردن این داروها، خوردن این نوع غذا و نخوردن این نوع غذاها. به تو هم یقین میدهم که اگر به این نسخه عمل بکنی، یقیناً بیماریات درمان میشود. نسخه را میگیرد و شروع به عملکردن میکند. دارو را میخورد، از غذاهای ممنوعه پرهیز میکند و فقط غذاهایی را میخورد که طبیب نوشته است؛ با اینکه بینمک است، بیمزه است و لذتی برای او ندارد. در این گیرودار یکی از اقوامش -خواهرش، برادرش، مادرش، پسرداییاش، پسرعمویش، داماد برادرش، داماد خودش- دعوتش میکند و مهمانی میرود، به احترام او یک سفرهٔ جامع با غذاهای پرلذت آماده میکند و دوست هم دارد مهمان بخورد، آدم کریمی است و از خوردن مهمان لذت میبرد؛ اما میبیند که مهمان یک قطعه نان برداشت، یک کمی سبزیخوردن برداشت، یک کمی پنیر برداشت و شروع به خوردن کرد، به او میگوید: من دوستت دارم و به احترامت این سفره را پهن کردهام، چرا نمیخوری؟ چرا اینقدر غذایت را ساده گرفتهای؟ یک قطعه نان و یکذره پنیر و دوتا پَر سبزی! به صاحبخانه، به مهماندار میگوید: هِزقل یهودی یا هِزقیل یهودی من را معاینه کرده و بیماریام را تشخیص داده، یک غذاهایی را از من منع کرده که همهٔ آن ممنوعهها سر سفره است و یک غذاهایی هم مثل این قطعه نان و یک ذره پنیر و دو تا پر سبزی مجوز داده است. من نمیخورم! مرحوم فیض میفرماید: اینهمه غذای لذیذِ کششدار و جاذبهدار با آن اشتهای انسانی، چرا نمیخورد؟ چون به حرف آن یهودی یقین دارد. فقط یک یهودی به او گفته است! یک دکتر یهودی که همکیش او نیست، شیعه نیست، مسلمان نیست، به او گفته این غذاها تو را در بیماری عقب میاندازد، معالجه را کُند میکند و ممکن است بمیری. یک طبیب یهودی گفته است! بعد میگوید: مسلمان! خدا در 114 کتاب خبر قیامت را داده، 124هزار پیغمبر خبر قیامت را دادهاند، دوازده امام خبر قیامت را دادهاند، خبر اینها برای تو بهاندازهٔ خبر هِزقیل یهودی ارزش ندارد که حرف آن یهودی را باور کردهای و به حرفش مؤمن هستی و هنوز خبرِ خدا و انبیا و ائمهٔ طاهرین را باور نکردهای؟ مگر چه دلی در سینهٔ توست؟! قلبت سیاه است؟ سنگدل هستی؟ به قول امیرالمؤمنین در «نهجالبلاغه»، صورتت انسان و قلبت حیوان است؟ «الصورة صورة انسان و القلب قلب حیوان»، تو را چه شده که قبول نمیکنی؟ اصلاً حرف تو با خدا، با انبیا و با ائمه چیست؟ موضع تو نسبت به این بزرگواران و عالمآفرین و آدمآفرینی که میگوید برپاشدن قیامت حق است، چیست؟ چه شده که باور نمیکنی؟
حالا با این راهنمایی که مرحوم فیض کرده، واقعاً نمیشود قیامت را باور کرد؟ سخت است؟ گذشته از این زمینهای که فیض در کنار دوهزار آیهٔ قرآن دربارهٔ قیامت میدهد، چه باید کرد؟ دربارهٔ گفتار انبیای الهی دربارهٔ قیامت چه باید کرد؟ تمام انبیا با امتها یک حرف داشتهاند: «انی اخاف من عذاب یوم عظیم»، ای ملت و ای جامعه! من برای خودم که ترسی ندارم، من عبدالله بودم و هستم و عبدالله هم از دنیا میروم. من یکدانه گناه هم نکردهام که از کیفرش بترسم. ما انبیا که معصوم هستیم، ما انبیا که اهل گناه نبودیم و اگر میگوییم میترسیم، «اخاف علیکم من عذاب یوم عظیم»، از عذاب روز بزرگ برای شما میترسیم که با یک بدن هفتاد-هشتاد کیلویی بعد از مُردن درگیر آتش برزخ و در قیامت هم درگیر آتش دوزخ بشوید و راه نجات را به روی شما برای ابد ببندند. قرآن میگوید: هرکسی در جهنم میرود، «لیس بخارج منها»، دیگر راه خروج ندارد. امیرالمؤمنین در دعای کمیل میگویند: آتش دوزخ که نتیجهٔ نفرت خدا از بندهٔ مجرمش است، اگر خدا شعلهاش را آزاد بکند، تمام آسمانها و زمین نمیتوانند در مقابل آن شعله مقاومت بکنند و همه نابود میشوند. «و هذا ما لا تقوم له السماوات و الارض»، عذابی است که تمام آسمانها و زمین نیروی مقامت در مقابل آن را ندارند.
یک روایتی رسول خدا دارد که میفرمایند: اگر (اگر یعنی انجام نمیگیرد، اما اگر بنا به انجامگرفتن باشد. در همهٔ قرآن هرچه بعد از اگرها آمده، یعنی اتفاق نمیافتد و نیست: «لَوْ کٰانَ فِیهِمٰا آلِهَةٌ إِلاَّ اَللّٰهُ لَفَسَدَتٰا»﴿الأنبیاء، 22﴾، اگر در عالم دوتا خدا بود، «لفسدتا»، تمام آسمانها و زمین تباه میشد؛ اما «لو کان»، یعنی دوتا خدا نیست. «لو» یعنی اگر و هرچه پشت اگر است، وجود ندارد). حالا پیغمبر میفرمایند: اگر و به قول ما بر فرض، پروردگار عالم یک کوهی را در دنیا -حالا کوه دماوند که کوه استوار و برپایی در کشور خودمان است- اگر پروردگار عالم که چنین اتفاقی نمیافتد، یک کوهی را مثل کوه دماوند یا مثل کوه هیمالیا به آتش خالص تبدیل کند، ولی کوه سرپا بایستد و فقط درون و برون کوه از آتش باشد، اگر ضعیفترین فرد معذب در جهنم را که دیگر آخریننفری است که جهنمی شده و اگر یک هُل دیگر به اعمالش میداد، بهشتی میشد؛ ولی حالا این عذابش در جهنم از همه کمتر است، اگر سبک عذابترین فرد دوزخ(شما به ذهنتان نیاید که این روایات دروغ است! هیچوقت حدیثسازان که از بنیامیه و بنیعباس پول میگرفتند و اینجور روایات را نمیساختند. آنچه روایت ساختگی است، برای ما علمای شیعه خیلی روشن است؛ چون روایات ساختگی با آیات قرآن مخالف کامل است و قابل رد است و معلوم میشود که دستگاههای اموی و عباسی، افراد را به حدیثسازی وادار کردهاند. در حدیثهای ساختگی، یک نمونه از این روایتی که دارید میشنوید، وجود ندارد؛ چون آنها هر حدیثی ساختهاند، برای شهوات و دلخوشی امویها و عباسیها ساختهاند)؛ اگر کسی که عذابش در دوزخ از همه سبکتر است، او را پروردگار دربیاورد و بگوید که این بندهٔ دوزخی من را در دنیا ببرید و روی آن کوه آتش –دماوندی که درون و برونش کامل آتش است- بگذارید، پیغمبر میفرمایند: روی این کوه آتش از استراحت خوابش میبرد؛ یعنی هیچ عذابی را با عذاب دوزخ مقایسه نکنید، نمونهاش در دنیا نیست! شما بگو درجهٔ حرارت مرکزی خورشید بیستمیلیون درجه است، ولی عذاب جهنم با خورشید قابلمقایسه نیست. خورشید با بیستمیلیون درجه بغل جهنم بهار است، اردیبهشت است! در این عذاب با این یکذره پوست و گوشت هیچکس نمیمیرد؟ قرآن میگوید: «لا یموت فیها»، چون باید خدا اجازهٔ مردن آدم را بدهد و وقتی اجازه ندهد، خب آدم نمیمیرد و تا ابد عذاب میکشد و نمیمیرد؛ چون حیات و مرگ دست خداست و نه دست آتش، نه دست عوامل طبیعی. عوامل طبیعی که بغل بستر بیماری که دارد میمیرد، پر است؛ هوا کنار بینیاش، نور آفتاب دارد در خانهاش میتابد، آب خنک در یخچالش است، بهترین داروهای دکتر بغل دست اوست، بهترین غذاهای مقوّی در آشپزخانهاش است. عوامل طبیعی که عامل حیات بهنظر میآید، کل آن در کنار بستر بیمار است، اما چرا میمیرد؟ مگر همهٔ اینها عامل حیات نیست؟ مگر هوا، نور، آب، غذا، دوا و دارو عامل زندهبودن نیست، پس چرا مردم میمیرند؟ چرا رئیسجمهورها میمیرند؟ چرا وکلا میمیرند؟ چرا استاندارها میمیرند؟ چرا ارتشیهای مقام بالا میمیرند؟ چرا ثروتمندانی مثل راکفلر میمیرند؟ چرا افرادِ کارگردانِ اسرائیل مثل شارون میمیرند؟ مگر همهٔ عوامل حیات برایشان آماده نبوده است؟
قرآن میگوید: «هو الذی یحیی و یمیت»، کلید حیات دست من است و مرگ هم کلیدش دست من است. قرآن میگوید: با همهٔ دارویی که داریم، با همهٔ غذا، با همهٔ عوامل حیات، با این هوا و خورشید و با اینهمه طب قوی که دارید، محتضر را نگاه میکنید درحال مرگ است، «ترجعونها ان کنتم صادقین»، اگر آدمهای راستگویی در قدرت هستید، این روحی را که به گلو رسیده، به کل بدن برگردانید: «فَلَوْ لاٰ إِذٰا بَلَغَتِ اَلْحُلْقُومَ × وَ أَنْتُمْ حِینَئِذٍ تَنْظُرُونَ»﴿الواقعة، 83-84﴾، وقتی که روح به گلو رسیده و شما دارید نگاه میکنید که عزیزتان دارد میمیرد، با اینهمه عواملی که در اختیارتان است، «ترجعونها»، روح را به بدنش برگردانید و نگذارید بمیرد. میتوانید؟ اگر میتوانستند که از قدیم تا حالا فرعون زنده مانده بود، نمرود زنده مانده بود، تمام قلدرها زنده مانده بودند. با اینهمه وسائل حیات، اگر امکان داشت که پیغمبر تا حالا زنده بود، ابراهیم زنده بود، عیسی زنده بود، موسی زنده بود. علنی در قرآن به پیغمبر میگوید: «انک میت و انهم میتون»، میمیری و سر 63سال هم پیغمبر از دنیا رفت.
یک چند خط شعر راجعبه مرگ گوش بدهید، خیلی جالب است! کسی در جلسه نیست که اسم ابنسینا را نشنیده باشد. ابنسینا تا الآن یک عالم زندهای است، فراموش نشده، اسم او نمرده، کتابهایش نمرده و هنوز «قانون» او در علم طب که زمان ما بهصورت ده جلد چاپ شده، هنوز در دانش طب شرق و غرب این کتاب حرف دارد؛ یعنی نتوانستند آن را کنار بگذارند! هنوز کتاب «شفا»ي او در الهیات حرف دارد، «اشارات» او در عرفان و فلسفه حرف دارد؛ یعنی هنوز هم که هنوز است، دارند کتابهایش را در دانشگاهها و در حوزهها میخوانند. خیلی از نظر علمی شخصیت بالایی بوده است! 57سالش بود که مُرد؛ با آن طبی که او داشت، با فکری که او داشت، با آن قدرت علمی که او داشت، ایشان میفرماید:
از قعر گِل سیاه -یعنی زمین- تا اوج زُحل
«تا هر جا فکرم کار میکرده است».
کردم همه مشکلات گیتی را حل
«گرههای علمی را باز کردم و سفرهٔ دانش گستردهای را برای بشریت پهن کردم».
از قعر گِل سیاه تا اوج زحل
کردم همه مشکلات گیتی را حل
بیرون جستم ز قید هر مکر و حِیَل
«هیچجا در فکر و اندیشه و علم گیر نکردم و در حد خودش و علوم روزش درست میگوید».
بیرون جستم ز قید هر مکر و حیل
هر بند -یعنی گره- گشاده شد مگر بند اجل
اما گره مرگ باز نشد و باز نمیشود؛ و چون «هو الذی یحیی و یمیت»، کلید حیات دست خداست و مرگ هم کلیدش دست خداست، خداوند در جهنم نمیگذارد که مرگ بهطرف جهنمیها برود و همیشه زنده هستند؛ البته آتش جهنم -قرآن میگوید- پوست را میسوزاند، گوشت را میسوزاند، امعا و احشا را میسوزاند؛ ولی در جا و در یک چشم بههمزدن، آن آتش همهاش دوباره سر جای خودش میآید که بسوزد و ادامه هم دارد.
این را انبیاءمیگفتند: «انی اخاف علیکم عذاب یوم عظیم»، ما برای خودمان ترسی نداریم! ما بندهٔ خدا بودیم، برای شما که قیامت را باور ندارید و بهخاطر باور نداشتنش هم هر جُرمی، فسادی و گناهی را مرتکب میشوید و در آخر درگیر عذاب عظیم میشوید، ما برای شما میترسیم؛ یعنی اینقدر دلمان برای شما میسوزد که خودتان نمیترسید، ما باید بنشینیم برای شما بترسیم.
خب یک قطعهٔ کوتاه دیگر هم برای شما برای زمینهسازی باور قیامت بگویم، این هم خیلی زیباست. ما الآن در این حسینیه نشستهایم و با خیابان چندتا پله فاصله داریم و خیابان را نمیبینیم. یک آدمی که به او مطمئن هستیم، دقیق و راستگوست، عادل است و قبولش هم داریم، از درِ حسینیه وارد میشود، همانجا به در تکیه میدهد و خیلی نرم و با عاطفه میگوید: برادرانم! خواهرانم! یک شیر قویِ وحشیِ درنده آمده و پای پلهها خوابیده، خبر دادهاند که نیروهای آتشنشانی بیایند و او را بند کنند و ببرند. بسیار هم وحشی و درنده است. از من گرفته تا شما با همهٔ ایمان و توکلمان به پروردگار، کدامیک از ما حاضر هستیم که به حرف این آدم راستگوی دلسوز گوش ندهیم و بگوییم میرویم؟ نمیرویم! جرئتش را نداریم که برویم، جرئتش را نداریم که برویم! اینکه یکدانه شیر است، امیرالمؤمنین میفرمایند: دوزخ هفت طبقه است و اسم هر هفت طبقه را خدا در قرآن آورده است. خدا در قرآن میگوید: اینهایی که دارند با دست خودشان جهنمیشدن خودشان را با انواع گناهان و بیدینی و بیاعتقادی فراهم میکنند، «فما اصبرهم علی النار»، چگونه میخواهند به آن آتش صبر بکنند؟ چگونه؟
این زمینههای باور قیامت که بزرگان دین ما، اندیشمندان ما و شخصیتهای علمی ما در اختیار ما گذاشتهاند، حالا کسی که هرچه هم بیدین باشد، هرچه هم بدکار باشد، هرچه هم فاسق و فاجر باشد، اگر به قیامت مؤمن بشود و قیامت را باور بکند، دیدگاهش نسبت به خودش، نسبت به زندگی و نسبت به این دنیا صد درصد عوض میشود. نسبت به خودش عوض میشود، دیگر به خیالش نمیرسد که ماندنی است. با باورکردن قیامت یقین میکند مسافر است و مبدأ حرکتش بعد از بهدنیا آمدنش بوده و آخرِ حرکتش هم مرگ و ورود به عالم بعد است. بعد میگوید: منِ مسافر بهاندازهٔ سفرم باید دنیا را استخدام کنم، چون من استخدام دنیا نیستم. این را با باورکردن قیامت درک میکند! من استخدام دنیا نیستم که هشتادسال عمرم را هزینهٔ زمین و ویلا و میلیونها و میلیاردها پول و صدتا مغازه و دهتا پاساژ و ششتا گاوداری و هشتتا کارخانه بکنم و آخرِ کار هم از شدت خستگیِ هشتادساله سکته کنم و بمیرم، کل آنها هم بماند و بعد از من معلوم نیست که کار به کجا میرسد. من در استخدام دنیا نیستم!
حالا که در استخدام دنیا نیستم و زمین دارم، کارخانه دارم، گاوداری دارم، پیغمبر به من گفته است: تو به همهٔ این ثروتت چهارتا حق داری: یک خانه، لباس، خوراک، مَرکب و حق پنجمی دیگر نداری. تو میتوانی برای خودت و زن و بچهات و زندگیات از این ثروت سنگین، چهارتا بهره ببری: مسکن، مرکب، مَطعم و مَلبس، همهشان هم «میم» دارد. یک منزل و مسکن از کل ثروت حق داری، یک مَطعم و خوراکی حق داری، یک مَلبس و لباس حق داری و چیز دیگری حق نداری؛ حالا بقیهٔ ثروت اضافه را باید چهکار کنم؟ خدا در قرآن میگوید: در کنارت ازکارافتاده هست، مسکین هست، فقیر هست، مشکلدار است، بیمار فقیر هست، دخترِ مانده در خانه هست بهخاطر اینکه نمیتواند جهیزیه فراهم کند، محلی هست که مردم لولهکشی ندارند و ده است، گاز ندارند، جوان بیکار هست، غیر از آن چهار حقی که به ثروتت داری، بقیهٔ کارکرد ثروتت باید در این جریانات بیفتد. حالا از خدا میپرسم: اگر من این چهارتا را از ثروتم برداشتم و بقیه را رویهم انباشتم و هیچ کار خیری نکردم، به احدی کمک نکردم، بنای خیری نساختم، یتیمی را از ناراحتی درنیاوردم و تمام درآمد را در بانک به حساب شخصی ریختم، سر هم سوار شد و بعد هم من مُردم. چهکارم میکنی؟ دوتا کار: یکی اینکه قرآن میگوید: با دویست-سیصد هزار میلیارد ثروت، اگر بدون وصیت بمیری، هیچ حقی به این سیصد-چهارصد میلیارد نداری و اگر بچههایت اجازه ندادند که با پولت کفن برای تو بخرند، شهرداری باید کفن تو را بدهد و اگر اجازه ندادن، آن کفن حرام است. این یک کار بود. اینجوری ذلیل و بیآبرویت میکنم.
دوم، طبق آیهٔ 180 سورهٔ آلعمران در قیامت، مجموع ثروت باقیماندهات را بعد از مرگت که میلیاردها دلار بوده، این را با قدرت خودم به یک گردنبند با وزن تمام ثروتت تبدیل میکنم و در گردنت از آتش میاندازم و دیگر هم درنمیآورم: «سیطوقون ما بخلوا به یوم القیامه»، طوق یعنی گردنبند، «سیطوقون ما بخلوا به»، به وزن ثروتت که بخل کردی و کاری از درآمد اضافی نکردی، گردنبندی از آتش و فلز درست میکنم و گردنت میاندازم که هیچکس هم نمیتواند بیرون بیاورد. ثروتی که به من ندادی، برای خودت و در جهنم با آن خوش باش.
اما آن که قیامت را باور کرده، میگوید: من ساخته نشدم که هزینهٔ گاو و شتر و گوسفند و طلا و نقره و دلار بشوم، بلکه آنها باید هزینهٔ من برای آبادی دنیا و آخرتم بشوند؛ یعنی آن که قیامت را باور میکند، دیدگاهش با کل مادیگران فرق میکند. و بعد آن که قیامت را باور میکند و قبلاً فاسد بوده، تبهکار بوده، گناهکار بوده، مجرم بوده، یک حالت اصلاحی عجیبی به خودش میگیرد. من با یک لاتی رفیق بودم، چون بچه که بودم، محلهٔ ما لاتهای بسیار قوی داشت، اما لات به دردخور! الآن لاتها آشغال هستند، زباله هستند؛ ولی لاتهای روزگار ما -روزگار جوانی و نوجوانی- امام حسینی بودند، اهل گریه بودند، اهل کمک به ضعیف بودند، دعوایی هم بودند، عرق هم میخوردند، چاقو هم میکشیدند، اما یکجوری هم هنرمندانه چاقو میزدند که طرف کشته نشود. با یکی از اینها من رفیق بودم، البته خیلیهایشان هم در جوانیِ من به پای منبر من میآمدند، ولی همهٔ این بیاستثنا وقتی بیدار شدند و مؤمن به قیامت شدند، چنان در مقام اصلاح خود و مالشان برآمدند که اعجابانگیز بود. حالا خیلیهایشان اصلاحگر شدهاند و من اسمهایشان را هیچوقت نمیبرم؛ چون چهرههای بسیار متشخص، آبرومند و بعضیهایشان در آخر عمرشان که پای منبر من میآمدند، جِدی از اولیای خدا شده بودند. اصلاً چهرههایی شده بودند! این که حالا من در محلهٔ خودمان با او رفیق بودم، خیلی هم توانمند بود، قوی بود، بیشتر روزها صبح با نوچههایش سهتایی چهارتایی میرفتند و کلهپاچه میخوردند، قوی هم میخوردند و نصف دیگ کلهپاچهای را خالی میکردند، میآمدند که بیرون بروند، به نوچههایش میگفت: شما بیرون بروید، خودش هم سرش را میانداخت که بیرون بیاید، کلهپاچهای میگفت: آقا پولش را بده! جلو میرفت و یک کشیدهٔ محکم در گوشش میزد و میگفت: این هم پولش و میرفت! با کارهای دیگرش.
این وقتی بهوسیلهٔ یک روحانیِ بسیار زاهد و معنوی که او را هم من دیده بودم و الآن حسرتش را میخورم که نمونهٔ آنها خیلی در جامعه کم شده است. یک آخوندی که پیغمبر و ائمه شرایطی که برای عالم گفتهاند، در او جمعِ جمع بود. بیشتر روزها هم من خدمتش میرفتم. آدم فوقالعادهای بود و این با نفس او برگشت. بعد از برگشتن هم سهتا کار کرد: یک، هر جا رفته بود، خورده بود و برده بود و تَلَکه گرفته بود، رفت؛ یا پولشان را داد یا طرفها گفتند که آقا حالا تو با خدا آشتی کردهای، نمیخواهیم! میگفت: من دارم و کاسب شدهام، درآمدم خوب است، بگیرید و من را حلال کنید، میگفتند: ما نمیخواهیم و حلالت هم کردیم. این یک کار او بود. کار دوم، دوبار کل مالی که داشت، خانه و زندگی و اثاث، با اینکه دین ما میگوید خانه و اثاث خمس ندارد، دوبار تمام اموالش را خمس داد. هرچه هم به او گفتند که یکبار بیشتر لازم نیست، میگفت: نه! من آدم بدی بودهام و به خدا خیلی بدهکار هستم. کار سومش هم این بود: بهمحض اینکه فرصت دست میداد، به کربلا میرفت، عمره میرفت، هشت-نه سفر هم با من همسفر مشهد بود. خدا میداند آنجا چه حالی داشت! این باور قیامت که دیدگاه انسان را نسبت به خودش، نسبت به مالش، نسبت به عمرش و نسبت به آیندهاش صد درصد عوض میکند. کسی که باور دارد بعد از مرگش، طبق خبر خدا و انبیا و ائمه، قیامت برپا میشود و همهچیز او را حساب میکنند، حسابگر زندگی میکند، درست زندگی میکند، با حقیقت زندگی میکند.