شب چهارم پنج شنبه (11-8-1396)
(تهران تکیه و حسینیه نیاوران)عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شویدتهران/ حسینیهٔ نیاوران/ دههٔ دوم صفر/ پاییز1396هـ.ش./ سخنرانی چهارم
بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمدلله رب العالمین الصلاة والسلام علی سید الانبیاء والمرسلین حبیب الهنا وطبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه وعلی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».
کلام در اعتقاد به قیامت و آثار بسیار مثبت این اعتقاد در اخلاق و عمل و رفتار و منش انسان بود. زمینههایی که بهآسانی میتواند چراغِ باور به قیامت را در قلب روشن کند. در جلسات گذشته عرض کردم انبیای کتابهای آسمانی، بهویژه قرآن و روایات اهلبیت با ارائهٔ زمینههای ایجاد باور قیامت درِ هر عذری را به روی هرکسی بستهاند. کسی که به قیامت اعتقاد ندارد، مثل آب راکد میان یک گودال است، بوی تعفن میگیرد، رنگ طبیعیاش تغییر میکند و هر استشمامکنندهای را متنفر میکند، هر بینندهای را ناراحت میکند. قرآن مجید میفرماید: «بل الانسان یرید ان یفجر امامه»، انسان یک خصلتی دارد که دلش نمیخواهد پیش روی او مانعی وجود داشته باشد و میخواهد نسبت به شهوات، اموال، برخوردها چهاراسبه بتازد و مانعی برای تاختن او نباشد؛ اما بزرگترین مانع، اعتقاد به قیامت است که این اعتقاد، انسان را بهشدت در همهٔ امورش، در همهٔ زندگیاش و در همهٔ حالاتش مقیّد میکند و یاد قیامت، او را مانند آب دریا پاک نگاه میدارد. تولید میکروب گناه در وجودش مثل خاکشیر در آب راکد نمیشود و از فساد و تبهکاری دور میماند، برکنار میماند.
برای اینکه امشب دقیق بدانید وضع کسانی که به قیامت اعتقاد نداشتهاند، ولی همانها با برخورد به وحی الهی معتقد شدهاند، قبل از اعتقادشان به قیامت چه بودهاند و بعد چه شدهاند، داستانشان را از سورهٔ مبارکهٔ طه برای شما نقل میکنم. آیات مربوط به این گروهی که یک مدتی خالی از باور قیامت بودند و بعداً قیامت را باور کردند، داستان عجیبی است و آیات مربوط به حکایت آنها بسیار پرنکته است و کارشان به حق که بسیار شگفتانگیز و اعجابانگیز بود. از این گروه که تعدادشان را خداوند بیان نمیکند، ولی یک جمعیتی بودند، به «سحره» تعبیر میکند که جمع ساحر است، یعنی جادوگران. از نظر ایمان و اعتقاد صد درصد فرعونی بودند، یعنی هیچ ارتباطی با پروردگار مهربان عالم نداشتند.
برای اینکه بدانید فرعون چهکسی بوده، یک آیه از سورهٔ قصص را بدون ترجمه دربارهٔ او میخوانم که خبر پروردگار است: «إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلاٰ فِی اَلْأَرْضِ»، او یک انسان برتریجو بود، یک برتریجوییِ دروغ! میگفت من از همه بالاتر هستم، دروغ میگفت! من از همه بهتر هستم، دروغ میگفت! من همهکاره هستم، دروغ میگفت! ملت بردهٔ من هستند، دروغ میگفت! «وَ جَعَلَ أَهْلَهٰا شِیعاً»، این برتریجو آمد و یکپارچگی جامعه را بههم ریخت و با بههمریختن یکپارچگی جامعه، قدرت را تجزیه و متفرق کرد. آیه را سادهتر معنی کنم: ملت را حزبحزب کرد و قرآن مجید میگوید: «کل حزب بما لدیهم فرحون»، هر دارودستهای با غرور به قوانین حزبی خودشان شاد هستند و میگویند فقط حزب ما! باید حزب طرف را کوبید، به هر شکلی که میشود و باید حزب مقابل را از میدان بیرون کرد؛ حالا دوتا حزب است، چهارتا حزب است، دهتا حزب است. وحدت جامعه به تفرقه و نزاع و کینه و درگیری تبدیل شد و ضررش را مردم کردند، اما سودش را فرعون برد؛ چون دید دیگر اینها مزاحمش نیستند و خود ملت مزاحم خودشان هستند، خود مردم در سر همدیگر میزنند، خود مردمْ مردم را رد و قبول میکنند، خود مردم به خود مردم تهمت میزنند. «جعل اهلها شیعا»، که شما حدود چهلسال است تلخی این تفرقه را چشیدهاید، تلخی این دارودستهشدن را چشیدهاید، ضررهای حزبحزبشدن را چشیدهاید. دائم بین احزاب جنگ -جنگ فکری، جنگ ایدهای، جنگ طرحی، جنگ نقشهای- است و هر حزبی هم که کار را بهدست میگیرد، بقیه را به خاک سیاه مینشاند؛ اگر اینها در آینده از خاک بلند شدند، اینها را به خاک سیاه بنشانند. این طرح فرعون است و ظاهراً هم اولین کسی بوده که این طرح را پیاده کرده است؛ چون آیات قبل از موسی تا زمان آدم از احزاب و گروهها سخنی نیست.
«یذَبِّحُ أَبْنٰاءَهُمْ»، سرِ جوانهای مردم و بچههای مردم را میبرّید، «وَ یسْتَحْیی نِسٰاءَهُمْ»، مادران بچهکشته را زنده نگه میداشت که بسوزند و بسازند، «إِنَّهُ کٰانَ مِنَ اَلْمُفْسِدِینَ»﴿القصص، 4﴾، او از تبهکاران عالم بود و جادوگران از نظر اعتقاد و محبت به او وابسته بودند، یعنی فرعونمسلک بودند. این یک ویژگی این جادوگران قبل از اعتقاد به قیامت بود.
ویژگی دومشان هم این بود که بهشدت پولکی بودند. وقتی که برای کوبیدن سومین پیغمبر اولواالعزم خدا -وجود مبارک موسیبنعمران و برادرش هارون- به دربار فرعون دعوت شدند، و دعوت شدند که آبروی این دو پیغمبر را ببرند، یعنی بالاترین گناه را مرتکب بشوند، فرعون به آنها گفت: هرچه پول میخواهید، میدهم؛ چون هرچه پول میخواستند، در اختیار فرعون بود و فرعون داشت مال یک ملت را شبانهروز غارت میکرد. هر جا هم دلش میخواست، خرج میکرد و هیچ دیوان محاسباتی هم نبود که گریبانش را بگیرد که این پولها را کجا بردی، کجا خوردی، کجا خرج کردی؟ پول بیقید، پول بیشرط، پولی که از گوشت حیوانات نجسالعین نجستر بود؛ چون زحمت بازوی خودش که نبود و ترفند غارتگری بود، این جادوگران پولکی بودند.
سوم اینکه خیلی عشق به صندلی داشتند و چون عشق به صندلی داشتند، فرعون وعده داد که اگر موسی را شکستید و آبروی او را بردید، در دربار من دارای مقام خواهید بود. این عشق به صندلی و این دوسه کیلو چوب، میلیارد میلیارد را تا حالا به جهنم برده است؛ حالا وقتی آنور رفتیم، میبینیم. الآن که صندلیداران عالم خوش هستند خواباند، کَرَخ هستند! اینها هم با توجه به اینکه فرعونمسلک بودند، عاشق پول بودند، عاشق صندلی بودند، وعدهٔ قطعی به فرعون دادند که آبروی موسی را به باد میدهند، موسی را میشکنند، موسی را مغلوب میکنند، موسی را شکست میدهند و فرعون را غالب و پیروز میکنند و فرعون را یک سروکله بالاتر میبرند.
چه کسانی این کارها را میکنند؟ آنهایی که به قیامت اعتقاد ندارند، یعنی هیچ اعتقادی ندارد که یک روزی میآید که بنا به خبر خدا و انبیا و ائمه، من را زنده میکنند و پروندهام را دست خودم میدهند و به خودم میگویند: «اِقْرَأْ کتٰابَک»، خودت پروندهات را بخوان و «کفیٰ بِنَفْسِک اَلْیوْمَ عَلَیک حَسِیباً»﴿الإسراء، 14﴾، خودت هم نمره بده. من هیچ پیغمبری را در کنار تو نمیگذارم، امامی را در کنار تو نمیگذارم، فرشتهای را در کنار تو نمیگذارم، پروندهات را بخوان؛ اگر واقعاً یقین داری که با این پرونده بهشتی هستی، این بهشت و اگر جهنمی هستی، سرت را پایین بینداز و به جهنم برو؛ ولی وقتی آدم به زندهشدن اعتقاد نداشته باشد، به پرونده اعتقاد نداشته باشد، به حساب و کتاب دقیق و ریز قیامت اعتقاد نداشته باشد، خب عاشق فرعون میشود، نمیآید عاشق موسی بشود. برای فرعون کار میکند که موسی بشکند و جیبش را پر از پول کند. میآید آبروی موسی را به باد بدهد که در دربار صندلی به او بدهند، بنشیند و یک کارهای بشود.
خب بحثها با فرعون بسته شد، روز موعود که روز نمایشدادن جادوگرانِ چیرهدستِ قوی بود، فرارسید. قرآن مجید میفرماید: تمام ابزار جادو را به میدان کشیدند و کاری کردند که همهٔ مردم وحشتزده شدند؛ یعنی به یک شکلی جادوگری کردند که تمام تماشاگران به وحشت افتادند، موسی هم تنها با یک عصای چوبی آمد که ساخت نجارها نبود. در مدین که گوسفندهای پدرزنش شعیب را به صحرا میبرد، یک چوبی را از یک درخت خشکی کَنده بود که گوسفندها را با آن میرانْد، برگ درخت میریخت، برای رفع خستگی به آن تکیه میداد. یک چوب خشک با یک اندازهٔ معیّن که موسی صاف بایستد و دستش بگیرد، نوک عصا روی زمین باشد و با یک لباس کهنه؛ انبیا که نوکر لباس نبودند، انبیا که فریفتهٔ تاجوتخت نبودند، انبیا که مغرور به پول و دنیا نبودند، بلکه انبیا نور بودند و میخواستند مردمِ دچار ظلمت را غرق در نور کنند و کار دیگری نداشتند، به پول مردم هم کاری نداشتند؛ چون پروردگار به 124هزار نفرشان امر کرده بود که به امتهایتان بگویید: «لا اسئلکم علیه اجرا»، ما یک قِران، یک دینار، یکذره از شما نمیخواهیم و پاداش جانکَندن ما برای اینکه شما جهنمی نشوید و بهشتی بشوید، فقط برعهدهٔ خداست: «ان اجری الا علی الله».
با یک لباس کهنه که تا کوه طور این لباس تن او بود و گلیمپوش بود؛ ولی این گلیمپوش در کوه طور بهخاطر آن عقل و درایت و ایمان و فضیلت و ارزشهایش کلیمالله شد، یعنی موسی نقطهٔ توقف نداشت، آب راکد نبود؛ وگرنه او هم مثل فرعون بوی تعفن میگرفت، بوی عُلُو میگرفت، بوی فساد میگرفت، قاتل میشد؛ ولی او در حرکت به سوی پروردگار بود و خداوند او را از گلیمپوشی به کلیمالله تبدیل کرد و بیواسطه با او حرف میزند. این مرد هم با آن چوب خشک وارد میدان شد. جادوگرها وقتی چشمشان به موسی افتاد، گفتند این را که با یک انگشت هول بدهیم، داغون است! چه برسد به اینکه جادوگری خودمان را آشکار بکنیم، در همان لحظهٔ اول نابود است.
شب اول گفتم که به هیچکس به چشم حقارت نگاه نکنید و هیچکس را کوچک نبینید، کسی را با لباس و آستین کهنه و با کفش پاره ارزیابی نکنید! آنوقت که مدرسه بودم، یک شعری یکنفر به من داد که آن زمان حفظ کردم، ببینم میتوانم برایتان بخوانم. 62-63 سال است که از آن شعر گذشته، من حفظ کردهام.
با علی گفتا یکی در رهگذار
از چه باشد جامهٔ تو وصلهدار؟
ای امیر تیزرأی و تیزهوش
جامهای چون جامهٔ شاهان بپوش
حضرت به او گفتند:
جامهٔ زیبا نمیآید به کار
حرفی از معنا اگر داری بیار
کار ما در راه حق کوشیدن است
جامهٔ زهد و ورع پوشیدن است
زهد باشد زینت پرهیزکار
جامهٔ دنیا به دنیا واگذار
حالا برای چه بهدنبال کتوشلواری میروی که ترامپ پوشیده است؟ مگر این جنازهٔ متحرک چقدر پارچه میخواهد؟! با دیدن موسی پیروزی خودشان را حتمی دیدند، قطعی دیدند و به موسی گفتند: تو کار خودت را نشان میدهی یا ما نشان بدهیم؟ پروردگار عالم به موسیبنعمران فرمود: بگو آنها کارشان را نشان بدهند و تو کاری نکن. بهاندازهٔ یک تپه ابزار جادوگری، اینها وقتی که با ترفندی که داشتند، با هنری که داشتند، این ابزار را به حرکت آوردند که تمام مردم و همهٔ فرعونیان وحشتزده شدند و خود فرعون هم در آن میدان بود و داشتند هورا میکشیدند و کف میزدند، خداوند به موسی فرمود: عصا را بینداز! یک چوب خشک! این قرآن است، ذهن شما به جای دیگر نرود که باورنکردن آن کفر است، باورنکردن آن آدم را از چشم رحمت خدا میاندازد و باورنکردن قرآن، مارک جهنمرفتن به آدم میزند. چوب را انداخت، قرآن مجید میگوید: به یک مار تبدیل شد که شما اژدها میگویید، جهندهای که سرعت حرکت عجیبی داشت. لب پایینش را زیر آن تپهٔ ابزار جادوگران گذاشت و لب بالایش هم بالای تپه گذاشت و یک نفس داخل داد و کل را بلعید، هیچچیزی نماند. به موسی گفتند: بگیر! موسی آمد و گفت، همان چوب شد؛ یک مثقال اضافهتر نشده بود، بزرگتر نشده بود، چاق نشده بود. جادوگران این را یقین کردند که کار موسی از طرح جادوگری نیست و این از مایهٔ سحر نیست؛ چون آنها علم جادوگری را بسیار بالا داشتند، قوی هم بودند و دیدند که این چوب کار هیچ فن جادوگری نیست! این چوب که افتاد و اژدها شد و تمام ابزار را بلعید و موسی گرفت، دوباره همان چوب شد و این به غیب عالم وصل است، به این دنیا مربوط نیست. هیچ انسانی چنین هنری را در این دنیا ندارد. پروردگار در فردای قیامت، جادوگرها را مقابل ما نگه ندارد و بگوید اینها جادوگر بودند و فرعونی بودند و دلاری بودند و عشق صندلی بودند، ولی با فهم نبوت و با فهم غیب و با فهم توحید، معطل نشدند! قرآن میگوید که کل آنها به سجده افتادند و گفتند: «قٰالُوا آمَنّٰا بِرَبِّ هٰارُونَ وَ مُوسیٰ»﴿طه، 70﴾. فرعون نه، دلارش هم نه، صندلیاش هم نه و فقط رب موسی و هارون که رب ما هم هست. ما وجود مقدس پروردگار را باور کردیم و دیگر در این باور هم ثابت هستیم و برنمیگردیم.
فرعون عربده کشید، دور جادوگرها را گرفتند که در نروند! گفت(لَأُصَلِّبَنَّکمْ در این آیه قسم است): «فَلَأُقَطِّعَنَّ أَیدِیکمْ وَ أَرْجُلَکمْ مِنْ خِلاٰفٍ وَ لَأُصَلِّبَنَّکمْ فِی جُذُوعِ اَلنَّخْلِ»﴿طه، 71﴾، قسم میخورم که شما را به دار میکشم، دست راستتان و پای چپتان را با ساطور میزنم. خب شما فکر کن، اگر الآن خود ما گیر چنین تهدیدی میافتادیم که انجام هم شد، چهکار میکردیم؟ آن که یقین دارد، شهادت را عین عسل قبول میکند، آن که قبول دارد! آن هم که قیامت را قبول ندارد، فرعونمسلک میماند، پولکی میماند، صندلیمسلک هم میماند. الآن هم از این فرعونمسلکها در کرهٔ زمین پر است، از این دلاریها پر است، از این صندلیخواهان پر است. الحمدلله تعدادشان در مملکت ما هم کم نیست و خدا را شکر که از این نعمت برخوردار هستیم.
خب این تهدید شد، قطعی هم بود، انجام هم میگرفت و انجام هم گرفت. جواب جادوگران را بعد از باورکردن بشنوید: «قٰالُوا لاٰ ضَیرَ إِنّٰا»، به به، به این باور و اعتقاد و شهود! به فرعون گفتند: کار تو به دارکشیدن ما، قطعکردن یک دست و یک پای ما و مرگ ما، «قٰالُوا لاٰ ضَیرَ إِنّٰا»، هیچ زیانی متوجه ما نمیکند! تو کاری که میخواهی با ما بکنی، این راه را داری برای ما باز میکنی، «إِلیٰ رَبِّنٰا مُنْقَلِبُونَ»﴿الشعراء، 50﴾، پروردگار ما منتظر ماست و ما با کار تو بهطرف پروردگار عالم حرکت میکنیم. فرعون! «إِنّٰا آمَنّٰا بِرَبِّنٰا»، ما به مالک، به خالق و به همهکارهٔ خودمان یقین پیدا کردیم و این مؤمنشدن ما به پروردگار برای این است: «لِیغْفِرَ لَنٰا خَطٰایٰانٰا»، تمام گذشتهٔ تیره و تار و پست و آلودهٔ ما را بیامرزد و خدا آمرزید؛ یعنی فرعونمسلکی آنها، پولکیبودنشان و صندلیدارشدن آنها را بخشید، «وَ مٰا أَکرَهْتَنٰا عَلَیهِ مِنَ اَلسِّحْرِ»، تو آدم پَست، تو آدم بدبخت، ما را وادار کردی که در مقابل پیغمبر خدا به جادو متوسل بشویم، اما خدا همین مسئله را هم بر ما میبخشد و فرعون، «وَ اَللّٰهُ خَیرٌ وَ أَبْقیٰ»﴿طه، 73﴾، آن که در این عالم برای ما بهتر و ماندگارتر است، فقط خداوند است. چقدر طول کشید تا این فهم را پیدا کردند؟ نمیدانم! چقدر طول کشید که در آغوش رحمت خدا قرار گرفتند؟ نمیدانم! چند لحظه طول کشید که از فرعون و دلار و صندلی بریدند و یافتند خدا از هر چیزی برایشان بهتر و پایدارتر است؟ آنها هم مثل من و شما زن داشتند، بچه داشتند، داماد و عروس داشتند، نوه داشتند، دلبستگی داشتند؛ ولی با یافتن حقیقت، جانشان را بهآسانی مایه گذاشتند و گفتند هر کاری دلت میخواهد، بکن! «فَاقْضِ مٰا أَنْتَ قٰاضٍ»﴿طه، 72﴾، بریدن یک دست و یک پای ما که چیزی نیست، بگو زندهزنده ما را بخوابانند و با قیچی ریزریزکنند، برای ما مهم نیست و ضرری نکردهایم.
و بعد دوتا مسئله طرح کردند، چقدر عالی است! «إِنَّهُ مَنْ یأْتِ رَبَّهُ مُجْرِماً فَإِنَّ لَهُ جَهَنَّمَ لاٰ یمُوتُ فِیهٰا وَ لاٰ یحْییٰ»﴿طه، 74﴾، فرعون اگر کسی مجرم وارد قیامت بشود، اگر کسی مجرم وارد بر پروردگارش بشود، جای او در جهنم است که در آنجا نه زندگی دارد و نه مرگ دارد و ما جهنم را نمیخواهیم؛ چون هرکسی با تو باشد، با دین تو باشد، با پول و صندلی تو باشد، باید در آن جهنم برود. چقدر زیبا یافتند و شهود پیدا کردند! این مسئلهٔ شهود یکی دوسه شب باید توضیح داده بشود. شهود یک حال عجیبی است.
بعد گفتند: فرعون! «وَ مَنْ یأْتِهِ مُؤْمِناً»، اما کسی که بر خدا وارد درحالی بشود که خدا و قیامت را باور کرده است، «قَدْ عَمِلَ اَلصّٰالِحٰاتِ»، باورِ تنها فایده ندارد و باید تمام رفتارش پسندیده باشد، «فَأُولٰئِک لَهُمُ اَلدَّرَجٰاتُ اَلْعُلیٰ»﴿طه، 75﴾، پروردگار برای او مرتبههای بلندی قرار داده که گوشهای از آن مرتبهٔ بلند، «جَنّٰاتُ عَدْنٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا اَلْأَنْهٰارُ خٰالِدِینَ فیها وَ ذٰلِک جَزٰاءُ مَنْ تَزَکٰی»﴿طه، 76﴾، نه یک بهشت، نه دو بهشت، بلکه هشت بهشتی که از زیر درختانش آب جاری است، برای او به مزد این قرار میدهد که در دنیا خودش را از فکرهای بد، نیتهای بد، اخلاق بد و اعمال بد پاک کرد، «ذلک جزاء من تزکی». حرف جادوگرها تمام شد و به دار کشیدند، دست و پایشان را قطع کردند، خون از بدنشان رفت و بهسوی پروردگار سفر کردند؛ یعنی اعتقاد به قیامت، اینقدر فکر و روش و اخلاق و منش و عمل و کردار را عوض میکند؛ ولی آن که قیامت را قبول ندارد، یقیناً فرعونی میماند، یقیناً پولکی میماند و یقیناً با جانکندن بهدنبال هر نوع صندلی است.
این سؤال پروردگار است: «أَ فَمَنْ کٰانَ مُؤْمِناً کمَنْ کٰانَ فٰاسِقاً لاٰ یسْتَوُونَ»﴿السجده، 18﴾، آیا کسی که خدا و قیامت را باور کرده، با کسی که از چهارچوب انسانیت درآمده، مساوی هستند؟ خود پروردگار جواب میدهد: «لا یستوون»؛ «هَلْ یسْتَوِی اَلَّذِینَ یعْلَمُونَ»﴿الزمر، 9﴾، آنهایی که خدا و قیامت را فهمیدند، با آنهایی که نفهمیدهاند، یکی هستند؟ «وَ اَلَّذِینَ لاٰ یعْلَمُونَ»، نه! یکی نیستند.
کنترلکنندهای در این عالم مثل اعتقاد به قیامت نیست. ما نمیتوانیم کشورمان را با دادگاه و دادگستری و قاضی و نیروی انتظامی و بسیج اصلاح کنیم، بلکه دین میتواند مردم را اصلاح کند. از اینهایی که من گفتم، هیچکس نمیترسد؛ چون میبینید که گروهگروه به زندان میروند و هیچ ترسی هم ندارند، بیرون میآیند و دوباره به جنایاتشان ادامه میدهند، دوباره به زندان میروند. کسی از عوامل مادی نمیترسد! آنچه که آدم را کنترل میکند و آجودان نمیخواهد، پاسبان نمیخواهد، ژاندارم نمیخواهد، اسلحه نمیخواهد، قاضی نمیخواهد، دادگاه و دادگستری نمیخواهد، اعتقاد به قیامت است و این میتواند جامعه را اصلاح کند.
××××××××××××××××××××××××××××××××
شب جمعه است. تا قبل از شهادت ابیعبدالله، شب جمعه شب خدا بود و بعد از شهادت ابیعبدالله، شب جمعه شب ابیعبدالله هم شد. کتابی که اسم میبرم، باید دربارهاش نیمساعت برای شما صحبت کنم که نمیکنم. «کاملالزیارات» کتابی است که هیچ فقیهی در این 1200سال که این کتاب نوشته شده، به این کتاب ایرادی نگرفته و خیلی سالم است. شاید یک مرجعی، یک موردی را یک نظری داده، ولی آن یک مورد اصلاً نمیتواند به کل کتاب کاری داشته باشد و اعتبار کتاب از کل کتابهای شیعه بیشتر است. روایت در این کتاب است. غروب پنجشنبه، خدا به همهٔ انبیا، به همهٔ ملائکه، به ارواح ائمهٔ طاهرین و به ارواح اهل ایمان دستور میدهد که شب جمعه است، همه برای زیارت حسین من به زمین بروید. خب همه میآیند. الآن هم 22-23میلیون دارند میروند، یک عدهای هم رسیدهاند و زائر هستند؛ اگر از اینها بپرسیم چهچیزی میبینید، میگویند بهبه! گنبد طلا، گلدستهٔ طلا، عجب ضریحی، عجب کاشیکاریهایی، عجب فرشهای دستبافی، همه این جواب را میدهند. آنهایی هم که از پردهٔ غیب میآیند، آنها هم همین جواب را میدهند و فقط یکنفر است که این جواب را نمیدهد. از او بپرسید: دختر علی چه میبینی؟ گودال، خاک، گرما، بدن قطعهقطعه، اینها را دختر علی میبیند. فکر کنید الآن همهٔ شما در کنار گودال قتلگاه برای دیدن زیارت زینب کبری ایستادهاید، ببینید چهکار میخواهد بکند؟ اولاً دارد قدمهایش را آهسته برمیدارد، چون از جدّش پیغمبر با گوش خودش شنیده که فرمودهاند: هرکسی زیارت حسین برود، به هر قدمی که برمیدارد، ثواب هزار حج و عمره در نامهٔ عملش نوشته میشود. دارد به زیارت میآید، چه زائری! این زائر چه دلی داشت! چه روحی داشت! چه چشمی داشت! بچهها دیدند که روی خاک نشسته و دارد نیزهشکستهها را کنار میزند، شمشیر شکستهها را کنار میزند. خدایا عمه بهدنبال چهچیزی میگردد؟ دیدند زیر بغل یک بدن قطعهقطعه دست برد و بدن را از زیر آنهمه اسلحه به کنار آورد، دو دستش را دو طرف بدن گذاشت و خم شد...