لطفا منتظر باشید

شب سوم چهارشنبه (10-8-1396)

(تهران تکیه و حسینیه نیاوران)
صفر1439 ه.ق - آبان1396 ه.ش
16.6 مگا بایت
دانلود

عناوین این سخنرانی

با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید

تهران/ حسینیهٔ نیاوران/ دههٔ دوم صفر/ پاییز1396هـ.ش./ سخنرانی سوم

بسم الله الرحمن الرحیم

«الحمدلله رب العالمین الصلاة والسلام علی سید الانبیاء والمرسلین حبیب الهنا وطبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه وعلی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».

مشکلی که در طول تاریخ برای اکثر مردم در باورکردن قیامت وجود داشت، این بوده که می‌دیدند امت‌ها، ملت‌ها به‌صورت طبیعی، با بلاها، با زلزله، با طوفان و با صاعقه‌های آسمانی می‌میرند، بعد از مدتی بدنشان می‌پوسد و به خاک تبدیل می‌شود و هیچ اثری از آن بدن باقی نمی‌ماند. وقتی سفیران الهی به آنها می‌گفتند که پروردگار عالم این خاک‌های مُردگان را یک‌روزی به نام روز قیامت، محشر و حساب زنده می‌کند، باورکردنش برای آنها خیلی سخت بود. مردم در زمان رسول خدا هم این بیماری عدم باور‌کردن قیامت را با توجه به خاک‌شدن مردگان داشتند. خیلی تعجب می‌کردند که پیغمبر یا انبیای گذشته که می‌گفتند این بدن‌های پوسیدهٔ خاک‌شده زنده می‌شود، چطور زنده می‌شود؟ مگر می‌شود که این خاک دومرتبه به‌صورت یک انسان کامل، جامع، با چنین بدنی که ما الآن داریم، برگردد؟

یکی از دلایل مهمی که پروردگار عالم بر وقوع زنده‌شدن مردگان -که تقریباً محور و اصل قیامت هم همین است- برای باورکردن مردم ارائه داد، از وجود خود مردم بود؛ یعنی دلیل زنده‌شدن مردگان را از خود مردم به مردم ارائه کرد؛ اگر دراین‌زمینه به سه آیهٔ قرآن کریم از آیات پایانی سورهٔ مبارکهٔ یس توجه کنید، به این نتیجه می‌رسید که زنده‌کردن مُرده برای پروردگار عالم در قیامت، نه‌اینکه کار خیلی آسانی است، بلکه یک کار تکراری و کار دوباره است؛ یعنی میلیاردها نفر را که در قیامت زنده می‌کند و کار اول او نیست که انسان تعجب کند و شگفت‌زده شود و سؤال بکند که مگر چنین کاری اتفاق می‌افتد؟ مگر می‌شود؟ مگر امکان دارد؟ مگر در قدرت کسی است که خاک نرمِ قبر را به یک انسان زندهٔ آراسته تبدیل بکند؟ چنین چیزی می‌شود که پروردگار در این سه آیه می‌فرماید: این که خیلی از آن تعجب کرده‌اید و تعجب‌ شما هم کاملاً بی‌جاست، کار اول من نیست و من یکبار از خاک مُردهٔ کرهٔ زمین، آن‌هم منزل‌به‌منزل و به‌تدریج، شما را به‌صورت یک موجود زنده ساختم. وقتی که شما بمیرید و دوباره به خاک برگردید، من که شما را بار اول انسان زنده از خاک مرده بیرون آوردم، برای بار دوم هم این کار را می‌کنم؛ اما فرق آن، این است که وقتی می‌خواستم شما را بار اول بسازم، منزل‌به‌منزل ساختم و در قیامت ناگهان می‌سازم؛ یعنی بدون به‌کارگرفتن زمان و بدون به‌کارگرفتن مدت.

«وَ نُفِخَ فِی اَلصُّورِ فَإِذٰا هُمْ مِنَ اَلْأَجْدٰاثِ إِلیٰ رَبِّهِمْ ینْسِلُونَ»﴿یس، 51﴾.

 «اذاهم» یعنی بدون به‌کارگرفتن زمان و فقط با یک دمیدن، شما با یک چشم به‌هم‌زدن از آن خاک نرم میان قبر، یک انسان زنده بیرون خواهید آمد. این فرق هم بار دوم با بار اول دارد.

سه‌تا آیه این است: «أَ وَ لَمْ یرَ اَلْإِنْسٰانُ أَنّٰا خَلَقْنٰاهُ مِنْ نُطْفَةٍ»﴿یس، 77﴾؛ «اولم یر الانسان»، یعنی انسان نفهمیده، نمی‌داند و ندانسته است؟ چرا، هم فهمیده و هم می‌داند و هم آگاه است. چندتا انسان آگاه است؟ کل انسان‌ها آگاه هستند؛ بی‌دین، با دین، لائیک، غیرلائیک، شرقی، غربی، کل انسان‌ها می‌دانند. «اولم یر الانسان»، یعنی کسی نیست که نداند و همه می‌دانند. چه‌چیزی را می‌دانند؟ «انا خلقناهم من نطفة»، که ما آنها را از یک آبِ گندیدهٔ بدبوی روان آفریده‌ایم که قبل از این حالت نطفه، خاک روی زمین بود و این خاک مرده علف رویاند، نباتات را رویاند، میوه‌جات و سبزیجات را رویاند، حیوانات مثل گاو و گوسفند و بز از این خاک آفریده شدند، یک زن و مرد آمدند و با هم ازدواج کردند، محصول این خاک مُرده را که گیاه و میوه و گوشت بود، خوردند و ما در بدن مرد، «بین اَلصُّلْبِ وَ اَلتَّرٰائِبِ»﴿الطارق، 7﴾، یک مقدار از این مادهٔ غذایی را به نطفهٔ مرد تبدیل کردیم که خارجی‌ها اسم آن را «اسپرم» گذاشته‌اند و یک مقداری را به نطفهٔ زن تبدیل کردیم که خارجی‌ها اسم آن را «اوول» گذاشته‌اند. پانزده قرن قبل هم اسم آن را قرآن مجید در اولین سورهٔ نازل‌شده «علق» گذاشته است. خاک علق شد و علق کم‌کم گوشت شد، استخوان بر این گوشت رویید و گوشت بر این استخوان رویید؛ بعد از چندماه، من آن خاک را در تاریک‌خانهٔ رحم به یک موجود زندهٔ ذی‌شعور به‌نام جنین تبدیل کردم. آنها را از آن تاریک‌خانه در دنیا آوردم و زنان و مردان شدند. این کار اول من بود.

این مسئله را از انسان‌هایی می‌پرسد که زنده‌شدن مردگان را باور ندارند و یا سختشان است که باور کنند: «أ و لم یر الإنسان ان لا خلقناه من نطفه فاذا هو خصیم مبین»، انسان نمی‌داند؟ چرا می‌داند! الآن شما از شریرترین انسان مثل ترامپ بپرسید اولِ اول تو چه بوده است؟ خب جواب می‌دهد: نطفه؛ از بی‌دین‌ترین انسان بپرسید اول تو چه بوده است؟ نطفه؛ از یک آدم معمولیِ خوب بپرسید اول تو چه بوده است؟ نطفه؛ از تک‌تک مردان و زنان عالم بپرسند اول شما چه بوده است؟ نطفه. خب این را همه اقرار دارند.

اول نطفه چه بوده است؟ خاک! این خاک را پروردگار عالم در چند آیه بیان می‌کند: «خَلَقَ اَلْإِنْسٰانَ مِنْ نُطْفَةٍ»، خیلی آیه آیهٔ فوق‌العاده‌ای است! خیلی فوق‌العاده است؛ چون دلیل بر زنده‌شدن مردگان را از وجود خودمان گرفته و دارد به ما پس می‌دهد: «فَإِذٰا هُوَ خَصِیمٌ مُبِینٌ»﴿النحل، 4﴾، این انسانی که می‌داند من او را از نطفه آفریده‌ام، حالا پیش پیغمبر من آمده و بحث و مباحثه می‌کند، ستیز می‌کند، جدال می‌کند، با مسخره سؤال می‌کند، دستش را باز می‌کند و استخوان پوسیدهٔ یک قبری را آورده و بین مُشت خودش فشار می‌دهد و این استخوان پوسیده مثل یک خاکستر نرم از دستش می‌ریزد، به پیغمبر می‌گوید: «قٰالَ مَنْ یحْی اَلْعِظٰامَ وَ هِی رَمِیمٌ»﴿یس، 78﴾، این استخوان پوسیدهٔ تبدیل‌شدهٔ به خاک نرم و حالت خاکستر را چه‌کسی می‌تواند زنده کند که مدام بلند می‌شوی و سخنرانی می‌کنی که شما بعد از مرگتان در یک روزی به نام قیامت زنده می‌شوید! چه‌کسی می‌تواند این را زنده کند؟ برای آنها باورکردنی نبود.

پروردگار به پیغمبر می‌فرماید: جواب او را بده! «قُلْ یحیی‌ها اَلَّذِی أَنْشَأَهٰا أَوَّلَ مَرَّةٍ»، یکبار که همین آدمیزاد خاک بود و من او را آفریدم، همین فردی که الآن تعجب می‌کند چه‌کسی می‌تواند این خاک را به‌صورت انسان زنده دربیاورد، بگو همانی که یکبار خاک را به‌صورت خودت خلق کرد. این را که دیگر نمی‌تواند منکر بشود! این را که نمی‌تواند بگوید قبول ندارم! نطفه که بوده و نطفه‌اش هم که از خاک بوده، من در رحم مادر هم آن خاک را به‌تدریج یک انسان زنده ساختم. تا اینجا را که قبول دارد؟ دوباره هم من همین کار را می‌کنم! بار اول که انجام دادم، عاجز نبودم، ناتوان نبودم و یک‌بار که تو را ساخته‌ام: «وَ هُوَ بِکلِّ خَلْقٍ عَلِیمٌ»﴿یس، 79﴾. پروردگار به آفریدن داناست؛ حالا به آفریدن تو یا وقتی نظام عالم را به‌هم ریختم و دوباره به آفریدن آسمان‌ها و زمین به یک صورت دیگر، به هرچه که فکر می‌کنی، خدا برای آفریدنش دانا و آگاه است و به خلق‌کردن جهل ندارد. خب دیگر آدم چطوری قیامت را باور نکند؟ چطوری زنده‌شدن خودش را بعد از خاک‌شدن باور نکند؟ اینکه می‌آید و از پیغمبر می‌پرسد که چه‌کسی می‌تواند این خاک نرم را دومرتبه به‌صورت یک انسان زنده دربیاورد، مثل این است که آدم سرِ کوره‌پزخانه برود و ببیند که کارگر محترمِ شریفِ بزرگواری دارد با زحمت بازوی خودش نان حلال برای اهل و عیالش درمی‌آورد، دارد خشت می‌زند، خشت‌ها را در آفتاب چیده و خشک شده است، بگوید که آقای خِشت‌زن! چه‌کسی می‌تواند دوباره یک چنین خشتی را بزند که در آفتاب خشک ‌شده است؟ می‌گوید: من! بایست. خشت خشک را می‌آورد و خرد می‌کند، آب در آن می‌ریزد و گِل نرم می‌کند، در قالب می‌گذارد و قالب را درمی‌آورد و می‌گوید: این بار دوم، فکر کردی برایم سخت است؟ زنده‌کردن مرده برای پروردگار سخت نیست که اگر سخت بود، بار اول سخت بود و این کار را نمی‌توانست انجام بدهد؛ ولی قدرت وجود مقدس او بی‌نهایت است، قدرت او فراگیر به «کل شیء» است، قدرت او زنده‌کردن مرده را از خاک نرم فراگیر است و برای او راحت است: «ان ذلک علی الله یسیر»، کار برای من بسیار آسان است و به‌نظر تو سخت می‌آید، بی‌خود هم سخت می‌آید. یکبار بنشین و به خودت نگاه کن، به اول خودت نگاه کن، به وجود ساخته‌شدهٔ از خاکت نگاه کن، خیلی راحت می‌توانی زنده‌شدن خودت را در قیامت باور کنی؛ اما چه باید کرد که بعضی‌ها این‌قدر تاریک روح هستند، این‌قدر سنگدل هستند، این‌قدر بدفکر هستند، این‌قدر پَست هستند که در برابر دلیل هم قرار می‌گیرند، می‌گویند نه، ما باورمان نمی‌شود؛ یعنی دیگر سخت‌ترین دشمنی را با علم می‌کنند! دلیل یک مسئلهٔ علمی است، مسئلهٔ طبیعی است مسئلهٔ فلسفی است، مسئلهٔ عرفانی است، مسئلهٔ عقلی است و ردکردن دلیل بر این دلیل است که این انسان از چهارچوب انسانیت درآمده، از چهارچوب عقل درآمده و یک موجود پوکی است، یک موجود پوچی است. کسی که دلیل را رد می‌کند و می‌گوید قبول ندارم، برهان را قبول ندارم! یک داستانی را درهمین‌زمینه از امیرالمؤمنین بشنوید؛ اینان از سخت‌دلی، سنگ‌دلی، تاریک‌فکری، نفهمی، جهل و نادانی که پیغمبر می‌فرمایند: سخت‌ترین و شدیدترین تهی‌دستی است که آدم نفهمد، نگیرد و بگوید قبول ندارم و دلیل را رد کند، برهان را رد کند.

امیرالمؤمنین چنانکه وجود مبارک سیدرضی، این عالم‌کم نظیر شیعه و گردآورندهٔ «نهج‌البلاغه نقل می‌کند، در متن «نهج‌البلاغه» می‌فرمایند: قوم‌وخویش‌های نزدیک خودمان، یعنی آنهایی که با پیغمبر و با من قوم‌و‌خویش بودند؛ چون پیغمبر و امیرالمؤمنین با هم پسرعمو بودند، خب در عموها، در دایی‌ها، در پسرعموها، پسرعمه‌ها و پسر خاله‌ها مشترک بودند. حضرت می‌فرمایند: قوم‌وخویش‌هایمان و اقواممان -حالا نمی‌گویند چندنفر بودند- از قریش یک‌روز پیش پیغمبر آمدند و گفتند: آقا ما به این نتیجه رسیدیم که به تو ایمان بیاوریم و تو را به‌عنوان فرستادهٔ خدا قبول کنیم؛ اما شرط دارد. پیغمبر اکرم فرمودند: چه شرطی دارد؟ رسول خدا درخواست معجزه را با اجازهٔ پروردگار انجام می‌دادند و این‌جور نبود که هر روز یکی از راه برسد و بگوید کرهٔ زمین را جابجا کن تا من باور کنم که تو پیغمبر هستی؛ یا به پیغمبر بگوید ستارهٔ زهره را در یک کیلومتری زمین بیاور تا من باور کنم که تو پیغمبر هستی؛ معجزه که دست‌آویز و مسخرهٔ مردم نبود! در ده‌سال یک معجزه برای اتمام حجت بود. فقط دوتا، یک‌دانه یا چهار‌تا در بیست‌سال، در 950سال بود. صدتا و دویست‌تا معجزه که انبیا نداشته‌اند. بیشترین معجزه‌ای که خدا در قرآن نسبت می‌دهد، به موسی‌بن‌عمران است که نُه‌تا معجزه در طول مدت نبوتش نشان داد و در رأس آن عصا بود.

 قوم‌وخویش‌های ما خیلی قاطعانه و جدّی به پیغمبر گفتند: تصمیم قطعی داریم که نبوتت را به یک شرط قبول کنیم. چه شرطی؟ امیرالمؤمنین می‌فرمایند: یک نخل خرما دورتر از ما بر روی زمین کاشته شده بود، تنه داشت، شاخ و برگ داشت، خب ریشه‌ها در زمین مکه ریشه دوانده و قوی و بتون‌آرمه است، مگر به این راحتی می‌شود نخل خرما را از زمین درآورد! گفتند: یارسول‌الله! ای پیغمبر و یا اسم او را بردند، بگو این درخت تا نزدیک زانوهایت بیاید. پروردگار به پیغمبر اجازه داد که این کار را بکند. زبان دعوت از درخت برای پیغمبر بود و آورندهٔ درخت هم پروردگار بود. او فرمانروای عالم هستی است، او مالک‌الملک جهان خلقت است، او وجود مقدسی است که همه‌چیز مملوک او و سر به فرمان اوست، تعجبی ندارد. خدایی که خورشیدی یک‌میلیون‌ودویست‌هزار برابر زمین ساخته و به گفتهٔ دانشمندان نزدیک شش‌میلیارد سال است که در 150میلیون کیلومتری زمین قرار داده و میلیاردها سال است که نه به زمین نزدیک می‌شود و نه از زمین دور می‌شود. خب این خدا می‌تواند به زمین بگوید که بشکاف و تو هم درخت خرما جلو بیا! اینکه برای قدرت خدا کاری ندارد.

پیغمبر به درخت فرمودند: جلو بیا، زمین را شکافت و تا نزدیک زانوی پیغمبر آمد. امیرالمؤمنین می‌فرمایند: شاخ و برگ این درخت بر روی سرِ ما بود؛ یعنی من زبری برگ‌های درخت را روی سر و صورتم حس می‌کردم. گفتند: به درخت بگو شهادت بدهد که تو پیغمبر خدا هستی. شهادت بدهد! می‌دانید کل موجودات عالم طبق قرآن نطق دارند. من حالا نمی‌دانم که دانش اروپا و آمریکا چه می‌گوید؟! آنها یک مقداری به این مسئله پی برده‌اند و می‌گویند تمام حیوانات، پرندگان، ماهیان دریا هم شعور دارند و هم نطق دارند، ولی قرآن مجید می‌گوید: هرچه در این عالم است، از جماد و نبات و حیوان و انسان و جن و فرشته نطق دارد. ما فکر می‌کنیم کوه ساکت است، اما قرآن می‌گوید تسبیح می‌گوید؛ نه مجازی، بلکه حقیقی! نه اینکه هیکل کوه نشان می‌دهد که خدا بی‌عیب‌ونقص است، تسبیح این‌جوری نیست! تسبیح حقیقی است؛ یعنی زبان مخصوص به خودش را دارد و تسبیح می‌گوید.

اروپایی‌ها و آمریکایی‌ها هنوز به ‌کلیّت این مسئله نرسیده‌اند، ولی قرآن در 1500سال قبل می‌گوید: همه تسبیح می‌گویند، همه نماز دارند و کل‌ آنها هم به تسبیح و نماز خودشان شعور دارند. در سورهٔ نور است: «قد علم کل صلاته و تسبیحه»، اما ما صدایشان را نمی‌فهمیم؛ البته خوب هم هست که ما نمی‌فهمیم، چون اگر سر و صدای تسبیح آسمان و زمین و موجودات را گوش ما می‌شنید، ما در این عالم یک لحظه راحتی نداشتیم. ما فکر می‌کنیم عالم ساکت است، اما عالم ساکت نیست و گوش ما گیرنده نیست؛ وگرنه از تسبیح و نماز کل موجودات در پیشگاه پروردگار غوغایی در این جهان است. «انطقنا الله الذی انطق کل شیء»، پروردگار می‌گوید: کسی هستم که هر چیزی را زبان گویا در این عالم داده‌ام.

 گفتند: به درخت بگو گواهی بدهد که تو پیغمبر هستی! خب حالا گوش اینهایی که پیش پیغمبر آمدند، به اذن پروردگار چند لحظه باز شد و شنیدند. درخت به نبوت پیغمبر گواهی داد و بعد هم گوششان بسته شد. گفتند: بگو درخت کاملاً از وسط نصف بشود که دو نصف آن با هم تفاوت نداشته باشند. به قول ما، متر بیاوریم، میلی‌متری این دوتا نصف با هم فرق نکنند! درخت نصف شو، نصف شد. به پیغمبر گفتند: بگو به‌هم بچسبد تا عین اول خودش بشود. امیرالمؤمنین می‌فرمایند: مثل اول آن شد. به پیغمبر گفتند: بگو سر جایش برگردد، سر جایش برگشت. امیرالمؤمنین می‌فرمایند: این اقوام نزدیک ما –عموها، دایی‌ها، پسرعموها، پسرخاله‌ها- جمعاً از جا بلند شدند و گفتند: جادوگری مثل تو در عالم پیدا نمی‌شود و رفتند.

 ما هم اجباری نداریم که باورکردن قیامت را به زور به مردم تحمیل کنیم. خیلی‌ها باور نمی‌کنند! آیه بخوانی، روایت بخوانی، حرف امیرالمؤمنین را بزنی، گفتار ابی‌عبدالله را بگویی، دلیل عقلی بیاوری، دلیل فلسفی بیاوری، دلیل طبیعی بیاوری، دلیل عُرفی بیاوری، از وجود خودشان دلیل بیاوری، قرآن می‌گوید: حبیب من! کار اینها تمام است، «ذرهم» رهایشان کن که اینها دیگر هیزم جهنم هستند. اینها گوشی ندارند که بشنوند، عقلی ندارند که بفهمند، چشمی ندارند که ببینند.

 «لَهُمْ قُلُوبٌ لاٰ یفْقَهُونَ بِهٰا وَ لَهُمْ أَعْینٌ لاٰ یبْصِرُونَ بِهٰا وَ لَهُمْ آذٰانٌ لاٰ یسْمَعُونَ بِهٰا أُولٰئِک کالْأَنْعٰامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُولٰئِک هُمُ اَلْغٰافِلُونَ»﴿الأعراف، 179﴾.

دیگر هیچ اثری در آنها نمی‌کند! همین‌ها هستند که الآن من ندارم، من همراه هم ندارم. از وقتی فنلاند اختراع کرده تا امشب که نداشته‌ام، ولی اینهایی که می‌آیند، برایم می‌گویند که در واتس‌آپ‌ها و در تلگرام‌ها به انبیا بد می‌گویند، به ائمه بد می‌گویند، قرآن را رد می‌کنند، معجزه را رد می‌کنند، دلیل را رد می‌کنند، برهان را رد می‌کنند، عقل را رد می‌کنند و همین‌ها هستند که وقتی می‌خواهند در کل مملکت به ما بد بگویند و فحش بدهند، خوب‌هایمان را جدا نمی‌کنند و می‌گویند همهٔ اینها! مگر شما با همهٔ ما بوده‌اید؟ مگر شما در خانهٔ همه ما شب و روز با ما بوده‌اید؟ مگر شما از خلوت ما خبر دارید؟ مگر شما از وضع ما اطلاع دارید؟ وقتی می‌خواهید به آخوند شیعه فحش بدهید، به همه فحش می‌دهید! من بیست‌تا سفر اروپایی و دو-سه‌تا سفر در چهار-پنج‌تا از کشورهای آزادشدهٔ شوروی رفته‌ام، اما نشنیدم که یک جوان، یک مرد، یک زن، یا یک دانشجو به کشیش، به کاردینال، به پاپ، به هاخام یهودی، به آخوند زرتشتی و به آخوند صابئیان که در گوشهٔ عراق هستند، فحش بدهند؛ تنها فحشی که در این دنیا به روحانیت داده می‌شود، از مردم ایران است، آن‌هم به آخوند شیعه! هیچ ملت دیگری به آخوندهایش فحش نمی‌دهد. خب می‌خواهی به ما بد بگو، بگو بَدان آنها، چرا همه را می‌گویی؟

می‌خواهی ناسزا بگویی، به بدکارانش بگو و به آنهایی بگو که این لباس را دزدیده‌اند، چرا همه؟ هنوز انسان‌های زاهد، عابد، گریه‌کن، دقیق در مال امام، دقیق در زندگی در اینها فراوان است، چرا به همه بد می‌گویید؟

من خودم یکی از رفیق‌هایم به من گفت: در محل ما یک روحانی هست که محراب ندارد، منبر آن‌چنانی هم ندارد و او را نمی‌شناسند. درس‌خوانده است، آدم متدینی است، چهارتا دختر دارد، مشکل اقتصادی دارد. گفتم: چقدر بدهم؟ گفت: این‌قدر! در پاکت گذاشتم و به او دادم و اصرار هم کردم، پول را به درِ خانه‌اش می‌بری، اگر پرسید چه‌کسی داده، راضی نیستم که بگویی. گفت: چشم! هفتهٔ دیگر در روز پنجشنبه رفتم و گفتم: به‌نظرم آن پول به‌اندازهٔ یک هفته بود، این پول را دوباره بردار و ببر. نمی‌دانم ده‌تا پنجشنبه، پانزده‌تا پنجشنبه، ده صبح به در مغازهٔ دوستم رفتم که قصابی داشت. من با رفقایمان خیلی از نمازهایمان را پشت سر این قصاب اقتدا می‌کردیم. درِ مغازه‌اش می‌نشستم تا این پول را می‌برد و برمی‌گشت. یک‌روز نشستم، رفت و پول را برگرداند. پول هم پول قابل‌توجهی بود! دو-سه ماهش را اداره می‌کرد، خیلی هم دلم می‌سوخت، وقتی گفت چهارتا دختر! خیلی سخت است که چهارتا دختر چشمشان به دست بابا باشد و بابا در یک امتحان سخت الهی قرار گرفته باشد و نتواند خواسته‌های این چهار دختر مظلومِ عاطفی را جواب بدهد. پول را برگرداند، گفتم: چرا برگرداندی؟ نبود؟ گفت: بود! گفتم: این پول که به‌اندازهٔ دو‌ماه، سه‌ماهش مشکلش را تأمین می‌کند. گفت: من نگفتم که پول برای سه‌ماه یا چهارماه است، همین‌طوری که شما پاکت دربسته را به من دادی، من دو دستی به او دادم. گفت: نمی‌خواهم! گفتم: وضع تو خوب شده است؟ گفت: نه! به همان وضع هستم و خوب نشده است. از جایی برای تو پول رسیده است؟ گفت: نه! کسی حقوقی برای تو قرار داده است؟ گفت: نه! من تازه آن وقت فهمیدم که هنوز خودم آدم نشده‌ام. این راروی منبر پیغمبر می‌گویم و شوخی هم نمی‌کنم. گفت: نه هیچ‌کدام از اینها نیست. گفتم: چرا نمی‌گیری؟ پولْ پول پاکی است و برای آدمی است که مواظب پولش است. گفت: من نمی‌دانم که کیست، اما سلام من را به او برسان و بگو شام امشب خودم و زنم و چهارتا بچه‌ام، صبحانهٔ فردا و ناهار فردا ظهر را دارم، به من حرام است که قبول بکنم. این را امشب به یک خانه‌ای بدهید که شام ندارد و نگرفت. جا دارد به ما فحش بدهید؟ جا دارد ما را بکوبید؟ جا ندارد پاپ را بکوبید؟ من پاپ را دیده‌ام، من دو سفر در روم بوده‌ام، من داخل واتیکان با وزیر فرهنگ پاپ و با سفیر پاپ در ایران ملاقات داشته‌ام. پاپ سالی یکبار روی ایوان کلیسای داخل واتیکان می‌آید و یک کلاه تاج‌مانندی سر خودش می‌گذارد و یک لباس عجیب‌و‌غریب، یک گُرز طلا؛ اگر فقط کلاه تنهایش را بفروشند، صبحانه و ناهار و شام سه‌ماهِ هشتادمیلیون گرسنگان بنگلادش را می‌دهد؛ عمامهٔ ما که چهار-پنج متر پارچه است و هفتاد-هشتاد تومان نمی‌شود، ما را باید فحش بدهید یا او را؟ کدام‌هایمان را؟ اگر قیامت‌باور بودیم که به خوبان جامعه‌مان فحش نمی‌دادیم، به دلسوزان فحش نمی‌دادیم و اگر هم می‌خواستیم بد بگوییم، جدا می‌کردیم؛ اگر قیامت را قبول داشتیم! کسی که قیامت را باور دارد، تا روز مرگش درحال اصلاح خودش است؛ اصلاح فکر، اصلاح عمل، اصلاح اخلاق، کسی که قیامت را باور دارد!

می‌ترسم من چیزهایی را از قیامت‌باوران واقعی برایتان بگویم که باورتان نشود؛ چون در مردم زمان ما این حرف‌ها کم‌باور شده است. من چیزهایی را به چشم خودم در این شصت‌سالی دیده‌ام که بین مردم بوده‌ام. حالا تا دوازده-سیزده‌سالگی که نه، از کلاس نهم به بعد دیگر بین مردم بوده‌ام، چیزهایی را از قیامت‌باوران دیده‌ام، می‌ترسم بگویم و فکر کنید من دارم افسانه می‌گویم! خواب نیست که بگویید خواب حجت ندارد! افسانه نیست، بلکه حقایقی است که من با چشم خودم دیده‌ام و به افرادش برخورده‌ام.

یک دوستی داشتم که جِدّاً قیامت را باور داشت. بیست‌سال کنار او بودم. بیست‌سال! هر وقت آمد تا با من یا با یکی دیگر حرف بزند، حرف دیگران را که مطلقاً و اصلاً پشت سر احدی نمی‌زد؛ چون قرآن را باور کرده بود که خدا فرموده غیبت، یعنی بدگویی پشت سر مؤمن و مسلمان، مثل این است که گوشت مرده‌اش را بکَنی و در دندانت بگذاری و بِجَوی و قورت بدهی. گناهش این‌قدر است! گناه غیبت این‌قدر است! به بهشت‌زهرا بروی، دمِ غسال‌خانه بروی، چاقو ببری و گوشت آن مُرده را بکَنی و بِجَوی و قورت بدهی، چقدر گناه دارد؟ این وزن گناه غیبت است! غیبت که اصلاً نمی‌کرد، اما وقتی می‌خواست دهان باز کند و حرف بزند(بیست‌سال می‌گویم و من شاهد این داستان بوده‌ام)، به من می‌گفت که حالا وقتی با من حرف می‌زد، با دیگران هم همین‌طور بود. وقتی می‌خواست دهانش را باز کند و حرف بزند، به من می‌گفت: حسین! من باور دارم این کلمه که می‌خواهد از دهانم بیرون بیاید، طبق آیهٔ قرآن مجید به پای من می‌نویسند و در قیامت هم به پایم حساب می‌کنند؛ چون پیغمبر فرموده استک اکثر امت من که به جهنم می‌روند، به‌خاطر زبانشان به جهنم می‌روند. بیشترشان به‌خاطر زبان است! گفت می‌بینم که دارند می‌نویسند، می‌بینم اگر چیز خلافی بگویم، قیامت در دادگاه هستم و همین الآن دارم می‌بینم، دارند محاکمه‌ام می‌کنند، می‌بینم دارند محکومم می‌کنند؛ اینکه دارم می‌گویم، حق می‌گویم، راست می‌گویم، درست می‌گویم!

آن‌وقت وقتی حرفش را ادامه می‌داد و تمام می‌شد، می‌گفت: حسین! من یک قسم برای تو بخورم؟ قسم خیلی سنگین است! گفتم: من نمی‌دانم برای چه می‌خواهی قسم بخوری، ولی بخور! می‌گفت: من قسم به یکی می‌خورم که کامل باورش می‌کنی، گفتم: چه‌کسی؟ گفت: قمربنی‌هاشم! نمی‌گفت خدا، می‌گفت به یکی قسم بخورم که هم‌جنس خودمان است که باورش بکنی؛ چون قبر دارد و قبرش هم مشهور است، همه هم به زیارتش می‌روند، به آن قسم می‌خورم که باور بکنی. می‌گفتم: قسم بخور، می‌گفت: به قمربنی‌هاشم قسم! خدا و قیامت هر دو راست است و دیگر حرفی با تو ندارم، بلند شو و برو.

 بله قیامت راست است، خدا در 114 کتاب خبر آن را داده، 124هزار پیغمبر خبر آن را داده‌اند، دوازده امام خبر آن را داده‌اند، ابی‌عبدالله روز عاشورا خبر قیامت را داده است. به حضرت عباس! قیامت مرد و زن راست است و به قمربنی‌هاشم قسم! خدا راست است.

برچسب ها :