شب دهم شنبه (27-8-1396)
(تهران حسینیه بنی الزهرا (مرحوم طریقت))عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شویدتهران/ حسینیهٔ بنیالزهرا/ دههٔ سوم صفر/ پاییز 1396هـ.ش./ سخنرانی دهم
بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمدلله رب العالمین الصلاة والسلام علی سید الانبیاء والمرسلین حبیب الهنا وطبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه وعلی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».
تعبیرات قرآن از جنس زن در تمام فرهنگهای جهان، تعبیرات بیسابقهای است. یکی از تعبیرات کتاب خدا تعبیر خاصی است. تلویحاً در این تعبیر، همسر زن، شوهر زن در اسلام و در قرآن بهعنوان کشاورز شناخته شده و وجود زن هم بهعنوان حَرْث، در سورهٔ مبارکه بقره و بهمعنای زمین کشت است. هیچ فرهنگی هم این تعبیر را دربارهٔ مرد و زن ندارد. من بخش عمدهای از روایات مربوط به زن و شوهر را دیدهام. یکی از جالبترین روایات دراینزمینه این روایت است که پیغمبر میفرمایند: مردی که میخواهد ازدواج بکند، لازم است و ضرورت دارد که مادر نیک برای بچههایش انتخاب بکند؛ یعنی رسول خدا اجازه ندادهاند که یک جوان، یک مرد، میدانی و فلّهای و بدون رعایت یک سلسله مسائلی زن انتخاب بکند. به سراغ خودشان برویم و ببینیم ایشان چه همسری را برای اولینبار انتخاب کردهاند. خدیجهٔ کبری یک کارگری داشت که در یکی از سفرهای شام با پیغمبر، که آنوقت 24-25 سالشان بود، همسفر بود. وقتی از سفر برگشت، خدیجهٔ کبری به کارگرش گفت بهطورکامل این همسفریات را برای من تعریف کن. ایشان هم با صدق، با راستی و بدون افراط و تفریط گفت: این جوانی که با ما همسفر بود، معدن ارزشهاست. خب این شوهر!
و اما خود پیغمبر اکرم از عموی بزرگوارشان و از افراد خانوادهشان ویژگیها و اوصاف خدیجهٔ کبری را شنیده بودند؛ البته هفتهشتده سال از رسول خدا بزرگتر بود و خودم هم واقعاً دربارهٔ ایشان تحقیق کردم و یکبار هم این تحقیق من را تلویزیون پخش کرد، با دلائل قوی ثابت کردم که ایشان قبل از پیغمبر با احدی ازدواج نکرده بودند؛ اینکه نوشتهاند دوبار ازدواج کرد و طلاق گرفت، ساخت دروغگویان قرن سوم به بعدِ غیرشیعه است. کتابهای قبل از قرن سوم، خدیجهٔ کبری را اینگونه معرفی نکردهاند که شوهر کرده بوده و این یک دروغ مسلم و دروغ قطعی است. خدیجهٔ کبری به ابوطالب پیشنهاد داد که اگر برادرزادهات قصد ازدواج دارد، من حاضر هستم با او ازدواج کنم. رسول خدا هم از ارزشهای او خبر داشت و میدانست که این خانم در بین مکهایهای بتپرست یکبار هم به بت نگاه نکرده و اهل توحید است، اهل ادب است، اهل کرامت است، اهل اصالت است، اهل شرافت است.
من از شما میپرسم: طبق آیهٔ سورهٔ بقره، پیغمبر نسبت به حضرت خدیجه خب کشاورز بود، کارنده بود و وجود خدیجهٔ کبری برای پیغمبر زمین کشاورزی بوده است: «نسائکم حرث لکم». اسم این «لام» در «لکم»، «لام» انتفاع است. آنهایی که ادبیات عرب را خواندهاند، میدانند هرکدام از حروف عربی جایگاهی دارد. بعضی از حروف مثل «واو» هشت-نهتا جایگاه علمی دارد و خود من در ترجمهٔ قرآنم سعی داشتهام که حروف را در ترجمه حذف نکنم. «إن»، «أن»، واوهای عاطفی، لامهای انتفاع، «علی» که بهمعنای ضد است، بهمعنی برتری است، همهٔ اینها را در ترجمه آوردهام؛ چون پروردگار عالم با بیان این حروف قصد داشته و گتره که این حروف را در قرآن مجید نیاورده است. من حالا به رسول خدا کاری ندارم، رسول خدا که حدّش به شاهراه است و شخصیتیش را میدانید، اما شخصیت خدیجهٔ کبری را کمتر میشناسید. از همین آیهٔ قرآن استفاده کنم: زنان شما به نفع شما زمین کشت شما هستند. دربارهٔ مریم در سورهٔ آلعمران میخوانیم: «انبتها نباتا حسنا»، مریم یک روییدنی نیکی بود، چون سرزمینش خیلی پاک بود. از شما میپرسم: اگر این زمین کِشت بهنام خدیجه از همهٔ ارزشهای معنوی و انسانی در حدّ خودش برخوردار نبود، فاطمهٔ زهرا بهوجود میآمد؟ ابداً! بهوجود نمیآمد و خدا یک دختر معمولی از طریق خدیجه برای پیغمبر میرویاند؛ اما این را دیگر روانشناسان زمان ما ثابت کردهاند که ویژگیها و اوصاف مادران، راه انتقال به بچهها را دارد. از چه ارزشهایی این زن برخوردار بود که ما در زیارتهای حضرت سیدالشهدا، ازجمله کسانی را که بهعنوان تکیهگاه معنوی او اسم میبریم، حضرت خدیجه است و میگوییم: «السلام علیک یابن خدیجة الکبری». سنی و شیعه هم نقل کردهاند، پیغمبر میفرمایند(این خیلی حرف است! گاهی این روایات خیلی بار معنویاش سنگین است. از زمان آدم اولین زن حوّا تا روز برپاشدن قیامت و آخرین زنی که خلق میشود، ما تعداد زنان را که نمیدانیم. میلیاردمیلیارد زن آفریده شده است)، «اول من دخل من النساء الجنة الخدیجه»، اولین زنی که خدا در قیامت اجازه میدهد به بهشت وارد شود، خدیجه است. معلوم میشود که حدّش از زنان عالم یک حدّ جدایی است. یک خانمی که در تسلیم به اسلام دو ثانیه هم درنگ نکرد. وقتی پیغمبر از غار حرا برگشت و در زد، تازه یکساعت بود که به رسالت مبعوث شده بود، خدیجهٔ کبری در را باز کرد و دید که قیافه یک قیافهٔ دیگر است، حال یک حال دیگر است، نپرسید چه شده و فقط به پیغمبر اکرم عرض کرد که تا وارد خانه نشدهاید، من را با دینی که خدا به شما اعلام کرده، آشنا کنید و بعد وارد خانه بشوید؛ یعنی یک ثانیه هم درنگ نکرد. آن ارزشهایی که در او بود، حقش بود که خدا شجرهٔ طیبهای مثل فاطمهٔ زهرا را از سرزمین وجود او برویاند و در یک کلمه، خدیجه مادربزرگ یازدهتا امام است و مریم مادر یک پیغمبر است؛ یعنی چه سرمایهٔ عظیمی از وجود این زن در دنیا ظهور کرده است! چرا؟ این آیه را گوش بدهید، عجب آیهای است: «و البلد الطیب لا یخرج نباته الا باذنه»، زمین پاک هیچچیزی را نمیرویاند، مگر تحت نظر من و توفیق من و نگاه من؛ یعنی اینجور نیست که این دختر را رحم خدیجهٔ کبری پرورش داد، بلکه خدا میگوید: بله، نطفهٔ این دختر را کشاورزی مثل پیغمبر در این سرزمین قرار داد و من زهرا را ساختهام، چون زمین پاک بود. سعدی میگوید:
زمین شوره سنبل برنیارد
در آن تخم عمل ضایع مگردد
فردوسی میگوید:
درختی که تلخ است وی را سرشت
گرش برنشانی به باغ بهشت
دهی آبش از چشمهٔ سلسبیل
وگر باغبانش بود جبرئیل
سرانجام گوهر به بار آورد؟
همان میوهٔ تلخ بار آورد
آن درختی که سرشت آلودهای دارد، ببری و در بهشت هم بکاری، از آب چشمهٔ سلسبیل هم آبش بدهی، جبرئیل هم باغبانی کند، در آخر هندوانهٔ ابوجهل میدهد که از تلخی کسی نمیتواند بخورد. «وَ اَلْبَلَدُ اَلطَّیبُ یخْرُجُ نَبٰاتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ وَ اَلَّذِی خَبُثَ»﴿الأعراف، 58﴾، اما سرزمینی که ناپاک و آلوده است، «لاٰ یخْرُجُ إِلاّٰ نَکداً»، من که به آن سرزمین آلوده کاری ندارم، اما هرچه از خودش بیرون میدهد، گیاه بیریشه است و در برابر کمترین نسیمی و بادی کَنده میشود و جلوی باد قرار میگیرد.
پیغمبر روی منبر بود و جمعیت هم پر بود، فرمودند: «ایاکم و خضراء الدمن»، خیلی از ازدواجهای زمان ما به پشیمانی میخورد و خورده است! خیلی از ازدواجها به یکسال نمیکشد که به پاشورهٔ طلاق میخورد، با خرجهای سنگینی که خانوادهها میکنند! این برای این است که حرف پیغمبر در مملکت خریدار ندارد، الّا بهوسیلهٔ عدهای کم. «ایاکم و خضراء الدمن»، امت من از گیاهی که روی مزبله و کود توالت -قدیمها میگفتند مستراح- درمیآید و خیلی هم خوشنماست، بپرهیزید. «ایاکم و خضراء الدمن»، از گیاه سرسبز خوشنمای روییدهشدهٔ روی کود مستراح بپرهیزید! یک عربی از جا بلند شد(مردم اجازه داشتند که از پیغمبر بپرسند و پیغمبر خیلی راحت در اختیار مردم بود، با مردم بود)، گفت: یارسولالله! «و ما خضراء الدمن؟»، گیاه روییده روی مزبله و کود مستراح چیست که ما را از آن میترسانی؟ جواب را ببینید، متوجه بشوید که اینهمه طلاق برای چیست! فرمودند: «المرأة الحسناء فی منبت سوء»، دختران و زنان خوشگلی که در خانوادههای پستِ لجنِ بیدین بزرگ شدهاند. با اینها برای چه ازدواج میکنید که پیغمبر اکرم میفرمایند: اینجور دخترها و زنها با آن خانوادهٔ پستِ لجنِ متعفنِ فکری و اعتقادیشان، اگر مار و عقرب بزایند، بهتر از آن است که انسان بزایند. این یک تعبیر خدا که زن کشتزار است و جالب است که قرآن مجید چندبار از رحم زن به «قرار مکین» تعبیر کرده و جالب است که اینقدر برای نطفهٔ مرد ارزش قائل شده که میگوید: مردان! اگر این نطفهٔ ساخت من را در رحم حرام بریزید، یعنی از طریق زنا انتقال بدهید، در قیامت به عذاب سنگینی دچار هستید. آنهم من زن و مرد زناکار را یک عذاب نمیکنم، «یضاعف -برای سورهٔ فرقان است- له العذاب»، عذاب مرد و زن زناکار دوچندان است، چون به نطفهای که من ساختهام، زشتترین خیانت را کردهاند. من این نطفه را به مردها و به زنها دادهام تا از آنها انبیا بهوجود بیایند، اولیا بهوجود بیایند، ائمه بهوجود بیایند، عالمان بزرگ بهوجود بیایند، انسانهای مؤمن و باکرامتی مثل شما بهوجود بیایند. من این نطفه را ندادم که تحویل یک کشتزار خبیث بدهید و با خباثت خودتان حرامزاده بهوجود بیاورید. این را به شما ندادم که راحت به کربلا بیاید و روی سینهٔ یک بدنی بنشیند که همهجای آن مجروح است و سر ببرّد؛ بعد هم به کوفه بیاید و از این خبیثِ پلیدِ پستِ کثیف بپرسند: اگر مُردی و تو را برگرداندند، چهکار میکنی؟ گفت: یک حسین دیگر پیدا میکنم و سرش را میبرّم.
من نطفه را ندادهام که اینها را بهوجود بیاورید! خدا خیلی به نطفه مرد احترام کرده، خدا خیلی به رحم زن احترام کرده است! ای مردم! شما را نمیگویم. من که به شما امید دارم، به قیامتتان امید دارم، به پاداشتان امید دارم، به خوبیتان یقین دارم، شما که همهتان اگر کسی شامهٔ قوی داشته باشد و شما را بو بکشد، شما بوی حسین را میدهید. امام صادق میگویند: دستم در دست پدرم امام باقر بود(حدیث در کتاب بسیار مهم «مجموعهٔ ورام» است) و با پدرم وارد حرم پیغمبر شدیم. شلوغ بود، یک عدهای زیارت میکردند، یک عدهای قرآن میخواندند، یک عده نماز میخواندند. پدرم به هیچکس محل نگذاشت، انگار نه انگار اینها آدم هستند! «فاذا اناس باصحابه»، یکمرتبه چشم پدرم امام باقر به تعدادی از شیعه افتاد، «فوقف علیهم»، بالای سرشان ایستاد، «فسلم علیهم»، به همهشان سلام کرد و بعد پدرم قسم جلاله خورد، من داشتم گوش میدادم، به این چندتا شیعه گفت: «والله انی احب ریحکم و ارواحکم»، به خدا قسم! عاشق بوی شما و عاشق روح شما هستم. معلوم است ما فقط یک شامه میخواهیم. من این شامه را یکبار دیدم، نه برای خودم پیش نیامده است! یکوقت فکر نکنید که چیزی پیش من است. من راستش را میگویم و چیزی پیش من نیست. روی منبر پیغمبر دروغ بگویم که خب میدانم مینویسند و فردا هم دادگاه تشکیل میدهند. تنها چیزی که پیش من است، یک تعداد آیهٔ قرآن و روایت است که شاید به هشتاد درصدش هم بعد از هفتادسال عمر توفیق عمل پیدا نکردهام. حرفم هم با خدا یک کلمه است، من اصلاً خودم شخصاً دو کلمه با خدا حرف نزدهام و آنهم این است که به او گفتهام عنایت کن، لطف کن، مرحمت کن، آقایی کن و دمِ مُردن من، یک خط قرمز روی کل پروندهٔ من بکش، انگار من را نداشتی و بعد ببر؛ چون ما اصلاً آنجا در دادگاه تو تحمل عتاب تو را نداریم که برگردی به ما بگویی چرا؟! این چرا را میتوانی به دشمنانت بگو و ما را راحت بگذار؛ نه عبادت ما را نگاه کن و نه گناهان ما را. همانی که باباطاهر میگوید:
از آن روزی که ما را آفریدی
به غیر از معصیت چیزی ندیدی
خداوندا به حق هشت و چهارت
ز ما بگذر، شتر دیدی ندیدی
اینجوری آدم راحت میمیرد. خیلی راحت میمیرد، کاری به کار آدم نداشته باشند. او میتواند کاری به کار ما نداشته باشد، اما ما نمیتوانیم کاری به کارش نداشته باشیم؛ ما گدا هستیم و باید کاری به کارش داشته باشیم.
قرآن چه آیاتی دارد! از ازدواج با دختران و زنان زیبا بپرهیزید، یعنی چشمتان دلّال زنگرفتن شما نباشد؛ چون زیبایی جاذبه دارد و آدم هم که عاشق بشود، امیرالمؤمنین میفرمایند: عشق کر و کور میکند و دیگر آدم فقط میگوید همین دختر، همین زن را میخواهم و به پدر و مادرش میگوید برایم میگیرید، بگیرید و اگر نه، تا آخر عمر زن نمیگیرم؛ اگر این نباشد، میخواهم دنیا هم نباشد. حالا به دنیا چهکار داری؟ چرا دنیا نباشد؟ برای خاطر تو یکنفر برای چه دنیا نباشد؟ خودت نباش!
این زن، یعنی دارد به زن و شوهرها میگوید که ازدواج باید ازدواج ارزشها با ارزشها باشد، نه با قیافه، نه با بدن. زلیخا یکبار به یوسف گفت: با تمام وجود عاشقت هستم. گفت: عاشق چهچیز من هستی؟ از گردن به پایین من را که همهٔ انسانها دارند. سینه هست، شکم هست، دست هست، پا هست، ناخن هست، این را که همه دارند. برای چهچیزی عاشق من هستی؟ گفت: عاشق قیافهات! گفت: نمیخواهد عاشق قیافهٔ من باشی، معطل من نشو! چهار روز دیگر که من دفن شدم، دستور بده در قبرم را باز کنند، ببین این کرمها این چشمهای زیبا را خوردهاند، ابروها را خوردهاند، پلکها را خوردهاند، گونهها را خوردهاند و یک اسکلت بیریختی از کله مانده که در آن خاک پر شده است. عاشق چهچیز من هستی؟
یک وظیفهٔ واجب جوان این است که برای اولادی که میخواهد(این خیلی روایت جالبی است و من تا حالا ندیده بودم. همین دو-سهروز پیش برای بحث اینجا یادداشتبرداری میکردم، دیدم) و برای اولادهایی که در ذهنش است که من ازدواج بکنم، دوتا پسر و دوتا دختر میخواهم، یک پسر و یک دختر میخواهم، دوتا دختر و دو تا پسر میخواهم، مادر خوب انتخاب بکند، مادری که با خدا پیوند دارد، دختری که با دین پیوند دارد، دختری که در حدّ خودش دارای پاکی و عفت است، اینها را برای آنهایی میگویم که بعداً میشنوند، حالا یا با نوار یا از تلویزیون و شما را نمیگویم.
دوم، وقتی این مَرد بچهدار شد، اسم زیبا روی بچهاش بگذارد. این دستور پیغمبر است؛ اگر بعضی از شما برادران که فکر نمیکنم در شما باشد، اسم نامأنوس روی دختر و پسرتان دارید، تا نمردهاید و بچههایتان در قیامت گریبانتان را نگرفتهاند، یکی از شکایت بچهها به خدا این است پدر و مادرمان این اسمهای بیخود و بیهوده و بیمعنا را روی ما گذاشتهاند. برای چه بچههایتان را شاکی میکنید؟ ما اسم زیبا که خیلی داریم، رضا بد اسمی است؟ رضا که خیلی اسم زیبایی است. آدم به مشهد نرسیده، میخواهد از شوق سکته کند. من چقدر در هواپیما، در اتوبوس، در قطار، چشمم به گنبد افتاده و بیاختیار زارزار گریه کردهام. از بس که این اسم زیباست! یکی از اسمهای ابیعبدالله هم هست: «اشهد انک الامام البر التقی الرضی»، این همان رضاست، بد است؟ اسم حسین بد است که روی پسرهایتان بگذارید؟ من از علمای زمان بچگیام شنیدم، خیلی عادت داشتم از هفتسالگی، از ششسالگی پای منبر میرفتم. علت ایجاد این عادت هم خدا رحمتش کند، پدرم بود که من را سوار دوشش میکرد و روضه میبرد. پای بهترین منبرها میبرد؛ منبرهای خیلی مهمی مثل حاجمیرزاعلی آقای هستهای که مجتهد بود و منبر میرفت؛ مثل مرحوم آقاسیدحسن لواسانی که طبیعتاً دهدقیقه که از منبرش رد میشد، خودش با خواندن آیات قرآن به پهنای صورت و ریشش گریه میکرد. اینها را من دیدهام، آنها میگفتند: هرکسی -هر پدر و مادری- اسم بچهاش حسین است، من خودم یکبار به مادرم گفتم که این اسم خیلی اسم عجیبی در این عالم است! پیغمبر میگویند: من این اسم را در شب معراج به عرش دیدم و سرم را بلند کردم، به عرش دیدم که نوشته است: «ان الحسین مصباح الهدی و سفینة النجاة». پدر و مادر خوب! امام هشتم که امشب شب شهادتش است، نتیجهٔ همین زن و شوهر است، پیغمبر و خدیجه، زهرا و علی، این درخت این باغ است. من گفتم: مادر! پدرم که ولادت من را در پشت مفاتیح سال قمریاش را یازدهم ذیالقعده نوشته که با تولد حضرت رضا مساوی است، من هم که بچهٔ اولتان بودهام، چرا رضا نگذاشتید؟ گفت: مادر، آنوقتها که زنها حامله بودند، هیچ دکتری نمیدانست پسر است یا دختر است، قدیم که سونوگرافی نبود. 73سال پیش بود و ما خانهمان در تهران برق نداشتیم و پدرم شبها لامپهای ده روشن میکرد. گفت: من دوماه به ولادتت مانده، خواب دیدم که یک آقای باکرامت(مادر من از سادات صحیحالنسب از نسل حضرت جواد، پسر حضرت رضا بود و خیلی زن باکرامتی بود. من در دورهٔ عمرم یکدانه گناه از او ندیدم. 67-68 ساله بودم که ایشان فوت کرد) و بزرگواری که انگار محرم من است، او به من گفت این بچهای که در رحم داری، پسر است؛ اسم او را حسین بگذار. مگر این اسم بد است؟ بزرگان ما میگفتند و من هم از آنها شنیدم که هرکسی بچهای بهنام حسین دارد، تا صدایش میزند، مثلاً میخواهد نان بخرد، حسین برو دوتا سنگک بخر، حسین از آشپزخانه یک لیوان آب بیاور، حسین مشقهاایت را نوشتی، هربار که حسین میگوید، زهرا جواب میدهد کدام حسین را صدا میزنی؟ اگر حسین من را میگویی، کربلا قطعهقطعه شد و اگر حسین خودت را میگویی، دعاگویش هستم. مگر این اسم بد است؟ این اسمهای خارجی چیست؟
خب من به شما اعتماد دارم و این روایت رسول خدا را که میفرمایند: «ایاکم و خضراء الدمن»، برای آنهایی میگویم که اهل این جلسات نیستند و بعداً میشنوند، بدانند هیچچیزی در این عالم بیاثر و اثرگذار و اثربردار نیست؛ هیچچیزی، حتی یکدانه اسم! شما که بوی خدا را میدهید، بوی ائمه را میدهید، شما روحتان هم بوی پاکیزهای دارد. حالا من یکدانه از این شامهها را دیدم. یک آقایی که من نمیشناختم و بهوسیلهٔ یکی از دوستانم، یکروز حدود چهلسال پیش، حضرت عبدالعظیم، ما را خانهاش ناهار دعوت کرد؛ اما من او را نمیشناختم و به ناهار رفتیم. دیدم عجب بزرگواری است! اصلاً چهره نشان میداد که اهل خداست. مهمانها هفت-هشتنفر بودند. آنجا دیدم یک شیخی جزء مهمانهاست، اما چه قیافهای دارد! خدایا من هیچجا او را ندیده بودم، اصلاً قیافه یک قیافهٔ ویژهای بود. این رفیق من که بهواسطهٔ او من هم دعوت شده بودم، آهسته در گوش من گفت: اگر بیاید(چون من آنوقت قم بودم و پنجشنبهها برای دیدن پدر و مادرم به تهران میآمدم)، دعوتش بکنم که خانهٔ ما بیاید؟ گفتم: من نمیدانم میآید یا نه، اما نشستن با این خیلی خوشمزه است! این یک چیزی دارد. گفت: آقا پنجشنبهٔ دیگر ناهار به خانهٔ ما تشریف میآورید؟ گفت: بله! گفت: آدرس بدهم؟ گفت: نخیر! گفت: آخر ما که تازه اولینبار است همدیگر را دیدهایم، خب اینجا شاه عبدالعظیم است و ما تهران هستیم، چطوری میخواهی خانهٔ من را پیدا کنی؟ گفت: با بو! گفت: چطوری با بو؟ گفت: شیعهٔ علی بو دارد، بوی بهشت میدهد! من به تهران میآیم، این بو من را راهنمایی میکند و تا درِ خانهتان میآورد، نمیخواهد آدرس بدهی. همین است! یکبار دیگر هم من ایشان را دیدم و غیر از آن دعوتی که از او شد، دیگر تا حالا ندیدم. هم شامههای خیلی زنده را من دیدهام، هم چشمهای خیلی زنده، هم گوشهای زنده. من یک رفیق داشتم که حافظ کل قرآن بود، نودساله بود که فوت کرد. 75سال را یقین دارم یک شب هم نماز شبش ترک نشده بود. ساعت نمیگذاشت! آقا چطوری یکساعت به اذان مانده بیدار میشوی ؟ بدون ساعت و سر یک ساعت! گفت: مأمور دارم، میآید و صدایم میزند، ساعت نمیخواهم. مأمور دارم! یک فرشته هر شب میآید و سر یکساعت به اذان مانده، صدایم میزند و میگوید وقت ملاقات است و میرود. همین یک کلمه را میگوید. او را میبینی؟ گفت: من نمیبینم، اما سالهاست که صدایش در گوشم است.
پیغمبر میگویند: یک، خانمی را بگیر که مادر نیکی برای بچههایت باشد؛ دوم، وظیفهٔ واجب داری که اسم خوب روی بچههایت بگذاری؛ سوم، وظیفهٔ واجب داری که بچهات را خوب تربیت کنی و این هم هنر میخواهد، ظرافت میخواهد.
خیلی من بهخاطر شما و از بس شما امام حسینیها را دوست دارم و دلم میخواهد با کمال میل بگویم که من خادم شما هستم، نوکر شما هستم. نوکر نوکر نوکران ابیعبدالله خودش افتخار عظیمی است. برای این آیهٔ پانزدهم سورهٔ احقاف خیلی مطلب نوشته بودم، اما مجلس تمام شد، زمان تمام شد و حیف هم هست؛ اگر بتوانم این آیه را بیست جلسهٔ دیگر، در یک جلسهٔ دیگری مثل فاطمیه و ماه رمضان، زنده بمانم و ادامه بدهم. یک بحث پختهٔ بسیار عالی دربارهٔ پدر و مادر، زن در وقت حاملگی، زن در وقت زاییدن، زن در وقت شیردادن و بزرگشدن بچه که سه تقاضا از خدا میکند: خدایا! به من توفیق شکر نعمتهایی که به پدر و مادرم و خودم را دادهای، عنایت کن؛ نسل من را برای من نسل صالح قرار بده؛ خدایا! حرکت من فقط بهسوی توست و یکبار هم به تو پشت نمیکنم، «انی تبت الیک و انی من المسلمین»، و من در همهچیز تسلیم تو هستم؛ اما متأسفانه:
فرصت تمام گشت و به آخر رسید عمر
ما هنوز اندر اول وصف تو ماندهایم