پیامبر اسلام پس از سه سال از آغاز بعثت، مهر خاموشی را شکست و تماس های خصوصی با افراد، جای خـود را به دعوت عمومی داد. او به وسیلۀ تماس های خصوصی موفق شده بود گروهی را به شاهراه حقیقت هدایت کـند، ولی هرگز این موفقیت آرزوی نهائی او نـبود بـه همین لحاظ؛ روزی در «صفا» روی سنگ بلندی قرار گرفت، و با صدائی هرچه رساتر گفت: «یا صباحاه» (عرب این کلمه را به جای زنک خطر به کار می برد و گزارش های وحشت آمیز را نوعا با این کلمه آغاز می کرد) نـدای طنین انداز او جلب توجه کرد.
گروهی زیاد از قبیله های مختلف «قریش» دست از کار خود کشیده، و به حضورش شتافتند، سپس پیامبر رو به جمعیت کرد و گفت: ای مردم! هرگاه من به شما گزارش دهم که پشت این کوه (صفا) گـروهی از دشـمنان شما موضع گرفته و قصد دارند بر سر شما بریزند، آیا مرا تکذیب می کنید؟،مردم گفتند مادر طول زندگی خود،از تو هرگز دروغی نشنیدهایم، سپس گفت: ای گروه «قریش» خود را از آتش نجات دهـید؛ مـن برای شما در پیشگاه خدا هرگز نمی توانم کاری انجام دهم، پس من شما را از عذاب دردناک می ترسانم، سپس افزود: انما مثلی و مثلکم کمثل رجل رأی العدو فانطلق یرید اهله فخشی ان یسبقوه الی اهـله فـجعل یصیح یا صباحاه: موقعیت من، همان موقعیت دیدبانی است که دشمن را از نقطۀ دوری می بیند فورا برای نجات قوم خود به سوی آنها شتافته و با شعار مخصوص «یا صباحاه» آنان را از این پیـش آمد بـاخبر مـی سازد.
خدای بزرگ او را درباره دعوت خویشاوندان بـا خـطاب زیر مخاطب ساخت و فرمود: و انـذر عـشیرتک الاقربین(شـعراء 214) خـویشاوندان نـزدیک خود را از عذاب الهی بترسان، چنانکه دربـارۀ دعـوت عمومی، آن حضرت را به مفاد آیه: فاصدع بما تؤمروا عرض عن المشرکین انا کـفیناک المـستهزئین: به آنچه مامور هستی آشکار کن و از مـشرکان کنار گیر که مـا تـو را از شر دشمنان حفظ می نمائیم، مـأمور سـاخت.
این جملهها رمز دعوت و اسـاس آئیـن او را مـی رساند، از آنجا که مشروح آئین او در ظرف این سه سال به گوش نوع مردم قریش رسیده بود -لذا- به همین اندازه اکتفاء کرد، ولی همین اجـمال چـنان تـرس عجیبی در دل آنان افکند که یکی از دشمنان و سران کـفر(ابـی لهب) سکوت مردم را شکست؛ روی به آن حضرت نموده گفت وای بر تو ما را برای همین کار دعوت نمودی؟ سپس جمعیت متفرق گردیدند.
دعوت خـویشاوندان
جـای شـک نیست که اصلاحات عمیق و ریشه داری که در تمام شئون زندگانی مردم تـأثیر نماید و مسیر اجتماع را دگرگون سازد، پیش از هرچیز به دو نیروی قوی نیازمند است:
1-نیروی بیان و گفتار که گوینده بـتواند بـا طـرز جالبی حقایق را بیان نماید و افکار شخصی و یا آنچه را از عالم وحی گـرفته در اخـتیار فهم عموم بگذارد.
2-نیروی دفاعی که در مواقع حساس به داد او رسیده و یک خط دفاعی در برابر تهاجم مـخالفان تـشکیل دهـد، و در غیر این صورت شعله دعوت در همان روزهای نخست خاموش می گردد.
نیروی بیانی و گفتاری آن حضرت فـوق العـاده کـامل بود، تا آنجا که قرآن و کتاب او، از حد کلام عادی گذشته و در شمارۀ اعجاز درآمده بـود در ایـنکه آن حضرت یک مرد سخنور، و یک گویندۀ توانا بوده که باکمال فصاحت و بلاغت آئین خود را تشریح مـی کرد،جـای گفتگو نیست ولی در روزی که خدایش او را مأمور نمود که گامی فراتر بگذارد و عموم جهانیان را بـه آئین خـود بـخواند، فاقد نیروی دوم بود؛ زیرا در ظرف این سه سال فقط موفق شده بود کـه قـریب چهل نفر را در حوزه سری مؤمنان درآورد، و به طور مسلم این گروه کم، توانائی دفاع از خـود را نـداشتند تـا چه رسد که در مواقع باریک از شخصیت آن حضرت دفاع کنند.
از این نظر، شخص اول جهان اسلام بـرای بـدست آوردن یک ثقل مرکزی، به طرز جالبی خویشاوندان خود را پیش از دعوت عمومی، بـه آئین خـود خـواند و بدین وسیله توانست نقص نیروی دوم را برطرف کرده و سنگر مهمی در برابر هرگونه مخاطرات احتمالی تحصیل نماید.
حـداقـل فـائده این دعوت این بود، که خویشاوندان او به فرض اینکه به آئین او نمی گرویدند، لااقل به واسطه احـساسات و تـعصبات خویشاوندی و قومی؛ به دفاع از او برمی خواستند.تا چه رسد به اینکه دعوت او در آن روز در گروهی از سران مؤثر افتاده و گروه دیـگری را مـتمایل ساخت.
به علاوه او معتقد بود که اساس اصلاحات، اصلاح داخله است تا انـسان فـرزندان و خویشاوندان خود را از کارهای نکوهیده بازندارد، هرگز تـبلیغ او دربـاره بـیگانگان مؤثر نخواهد افتاد،زیرا در این صورت مخالفان زبـان به اعتراض گشوده و کردار نزدیکان او را برخ او می کشند.
روی این ملاحظات خدای بزرگ او را درباره دعوت خویشاوندان بـا خـطاب زیر مخاطب ساخت و فرمود: و انـذر عـشیرتک الاقربین(شـعراء 214) خـویشاوندان نـزدیک خود را از عذاب الهی بترسان، چنانکه دربـارۀ دعـوت عمومی، آن حضرت را به مفاد آیه: فاصدع بما تؤمروا عرض عن المشرکین انا کـفیناک المـستهزئین: به آنچه مامور هستی آشکار کن و از مـشرکان کنار گیر که مـا تـو را از شر دشمنان حفظ می نمائیم، مـأمور سـاخت.
طرز دعوت خویشاوندان
طرز دعوت پیامبر از خویشاوندانش بسیار جالب بود و حقایقی را همان روز آشـکار نـمود که بعدها اسرار طرز ایـن دعـوت روشـنتر گشت.
مفسران در تـفسیر آیـه فوق؛ و تاریخ نویسان قریب بـه اتفاق چـنین می نویسند: روزی خداوند او را مامور نمود که خویشاوندان خویش را به آئین خود بخواند. پیامبر اکرم نیز پس از تـفکر و تـدبر به علی بن ابیطالب که آن روز سـن او از پانزده سـال تـجاوز نـمی کرد؛ دستور داد که غذائی آمـاده کند و همراه آن شیری نیز ترتیب دهد، سپس چهل و پنج نفر از سران بنی هاشم را دعوت نـموده و تـصمیم گرفت در طی آن مهمانی راز نهفته را آشکار سـازد، ولی مـتأسفانه پس از صـرف غـذا پیـش از آنکه او آغاز سـخن کـند، یکی از عموهای وی(ابو لهب)با سخنان سبک و بی اساس خود؛ مجلس را از آمادگی افکند و رسول خدا صلاح نـدید کـه رأی خـود را ابراز نماید.
سپس فردا برنامۀ خود را تـکرار کـرد، و بـا تـرتیب یـک ضـیافت دیگری پس از صرف غذا رو به سران فامیل نمود و سخن خود را با ستایش خدا و اعتراف به وحدانیت وی آغاز کرد و بعدا چنین فرمود:
ان الرائد لا یکذب اهله و الله الذی لا اله الا هو انی رسول الله الیکم خاصة والی الناس عـامة و الله لتموتن کما تنامون و لتبعثن کما تستیقظون، و لتحاسبن بما تعملون و انها الجنة ابدا و النار ابدا:
به راستی هیچ گاه راهنمای یک جمعیت به کسان خود دروغ نمی گوید،به خدائی که جز او خداوندی نیست من فرستاده شده خـدا به سوی شما،و به عموم جهانیان،هستم، هان ای خویشاوندان من شما بسان خفتگان می میرید، و همانند بیداران؛ زنده می گردید،و طبق کردار خود مجازات می شوید،و این بهشت دائمی خدا است(برای نیکوکاران)و دوزخ همیشگی او اسـت(بـرای بدکاران) هیچ کسی از مردم برای کسانش چیزی بهتر از آنچه من برای شما آوردهام نیاورده است؛ من خیر دنیا و آخرت را برای شما آوردهام،
خدایم به من فـرمان داده که شما را به جانب او بخوانم: فـایکم یـوازرنی علی هذا الامر علی ان یکون اخی و وصیی و خلیفتی فیکم؟ کدام یک از شما پشتیبان من خواهد بود،تا برادر و وصی و جانشین من باشد میان شما؟
هنگامی که سخنان آن حضرت به این نقطه منتهی گردید سـکوت مـطلق همۀ مجلس را فراگرفته بود،و هرکدام از آنها در بزرگی مقصد و سرانجام کار خود در دریای فکر فرو رفته بودند، یک مرتبه علی(علیه السلام) که آن روز جوانی پانزده ساله بود سکوت مجلس را در هم شکست و برخاست. با یـک لحـن تند عرض کرد: ای پیامبر خدا من آمادۀ پشتیبانی از شما هستم رسول خدا دستور داد تا بنشیند و گفتار خود را تا سه بار تکرار نمود، جز همان جوان پانزده ساله کسی پرسش او را پاسخ نگفت، در چـنین هـنگام رو به حضار نـمود و فرمود: ان هذا اخی و وصیی و خلیفتی علیکم فاسمعوا له و اطیعوه:
مردم!این(جوان)برادر و وصی و جانشین من است میان شـما! به سخنان او گوش دهید و از او پیروی کنید، و در این هنگام مجلس پایان یافت، و حـضار بـا حـالت خنده و تبسم رو به ابوطالب نمودند و گفتند: محمد دستور داد که از پسرت پیروی کنی و از او فرمان ببری.
آنچه نگارش یافت خـلاصۀ مـوضوع مفصلی است که بیشتر مفسران و تاریخ نویسان با عبارت های گوناگون آن را نقل کرده و جز ابـن تـیمیه کـه عقائد مخصوصی درباره اهل بیت رسول خدا دارد، کسی در صحت این حدیث تشکیک نکرده و همه آن را یـکی از مسلمات تاریخ دانستهاند، و ما از میان مدارک انبوه فقط به دو مدرک اشاره می کنیم کـه مراجعۀ به آنها برای بـیشتر خـوانندگان دانشمند سهل و آسان است؛ و آن دو مدرک عبارتند از: تاریخ طبری ج 2 ص 216؛تاریخ کامل ابن اثیر ج 2 ص 41.
جنایات و خیانت ها
تحریف و وارونه نشان دادن حقایق، و روپوش گذاردن روی آن، بهترین مصداق خیانت و جنایت است، و در طول قرون اسلامی گروهی از نـویسندگان متعصب این راه را پیموده و آثار و نگاشته های علمی خود را بر اثر این تحریفات از ارزش انداخته اند و بطور مسلم سیر تاریخ و تکامل علم مشت آنها را باز می نماید و عدهای را می پروراند که با نیش قلم پرده ها را بالا زده و حـقایق را از لابـه لای پرده ها بیرون آرند اینک از باب مثال جریان زیر را درباره این حدیث مطالعه بفرمائید:
1-محمد بن جریر طبری متوفای سال 310 در تاریخ خود جریان دعوت خویشاوندان را به طور مبسوط نگاشته است چنانکه از نـظر خـوانندگان گذشت ولی در تفسیر خود ج 19 ص 74، هنگامی که به تفسیر آیۀ و انذر عشیرتک الاقربین: (خویشاوندان نزدیک خود را بترسان) می رسد آنچه را در تاریخ نوشته با متن و سند در همان جا قید کرده، ولی هنگامی که به جملة: علی ان یـکون اخـی و وصیی و خلیفتی: (برادر و وصی و جانشین من شود؛) می رسد، جمله را تغییر داده و می نویسد: علی ان یکون اخی و کذا و کذا: یعنی برادر و چنین و چنان! !من باشد، و جای شک نیست حذف کلمه های: و وصیی و خـلیفتی، و بـه کار بـردن کلمههای:کذا و کذا که در فـارسی از آن تـعبیر مـی آوریم به: چنین و چنان، جز مسامحه و یا خیانت چیز دیگری نیست.
او به این اکتفاء نکرده حتی جملهای را که خود پیامبر بعد از سکوت سـران دربـاره عـلی گفت: ان هذا اخی و وصیی و خلیفتی، نیز تحریف کـرده، و بـاز همان کلمۀ کذا و کذا را به کار برده است.
نـبوت و امـامت بـاهم توأمند
جریان مزبور می رساند که این دو مـنصب از هـم جدا نیستند و روزی که پیامبر خدا؛ به مردم معرفی گردید، جانشین او نیز همان روز تعیین و مـعرفی شـد،و این خود می رساند که اسـاس نـبوت و جانشینی را یـک شـالوده تـشکیل می دهند؛ و این دو مقام مانند حلقه های زنـجیر بـه یکدیگر متصل و از هم فاصلهای ندارند.
مورخ بایست در نوشتن حقایق کمال آزادی را دارا باشد؛ و با یک شهامت و شجاعت بی مانند آنـچه را تـشخصی داده و صحیح پنداشته است بنویسد، ناگفته پیدا است چیزی که طبری را وادار کـرده این دو کلمه را بر دارد، و به جای آن دو کلمه کنائی بکار برد، همان روش دینی و تعصب مذهبی او است، زیرا او علی را وصی و جانشین بـلافصل پیـامبر نـمی دانست، و از آنجا که این دو کلمه صریح در وصایت و جانشینی بلافصل او بوده-لذا-مـجبور شـده درعین نگارش شأن نزول آیه از روش دینی خود نیز دفاع کند.
2-ابن کثیر شامی متوفای سال 732 در تـاریخ خـود ج 3 ص 40.و هـمچنین در تفسیرش ج 3 ص 351، همان راهی را پیموده که طبری قبل از او همان راه را در تفسیرش پیموده اسـت، و مـا هـیچ گاه، «ابن کثیر» را در اینکار معذور نمی شماریم زیرا اساس کتاب تاریخ او را همان،تاریخ طبری تشکیل مـی دهد، و به طور مـسلم وی در تنظیم این قسمت، به تاریخ طبری مراجعه کرده است-مع الوصف-در نقل مطالب از مـندرجات تـاریخ مزبور، سرباز زده، و برخلاف انتظار از روی تفسیر «طبری» جریان را نقل نموده است.
3-جنایتی که، وزیـر اسـبق فـرهنگ مصر، نویسنده کتاب«حیاة محمد» (دکتر هیکل) مرتکب شده است و بدین وسیله راه تحریف حقایق را بـر وی نـسل آینده باز نموده است شگفتا وی در«مقدمۀ»کتاب خود حملات سختی متوجه خاورشناسان کرده و آنـان را بـه تـحریف حقایق و جعل متهم می سازد درصورتی که خود او در این مقام دست کمی از آنها ندارد زیرا:
-اولا:در چاپ نـخست کـتاب مزبور،جریان را بطور دست و پا شکسته نقل کرده،و از دو جمله حساس فقط یکی از آنـها(کـه پیـامبر رو به سران کرد و گفت کدام یک از شما در این کار پشتیبان من خواهد شد که برادر و وصی و خلیفۀ مـن بـاشد) را قـید کرده، ولی جمله دیگری که پیامبر پس از ابراز و اعلام پشتیبانی علی؛ دربارۀ او گفت، به کلی حـذف کـرده و ابدا از اینکه پیامبر درباره او فرمود: این جوان،برادر و وصی و جانشین من است یادی نکرده است.
ثـانیا: در چـاپ های دوم و سوم گام فراتر نهاده و هردو جمله را از دو جا حذف نموده و بدین وسیله ضربت غـیرقابل جـبرانی بر مقام و حیثیت خود و کتابش وارد آورده است.
نـبوت و امـامت بـاهم توأمند
جریان مزبور می رساند که این دو مـنصب از هـم جدا نیستند و روزی که پیامبر خدا؛ به مردم معرفی گردید، جانشین او نیز همان روز تعیین و مـعرفی شـد،و این خود می رساند که اسـاس نـبوت و جانشینی را یـک شـالوده تـشکیل می دهند؛ و این دو مقام مانند حلقه های زنـجیر بـه یکدیگر متصل و از هم فاصلهای ندارند.
بالاتر از همه شهامت روحی و شجاعت شاه ولایت امـیر مـؤمنان را می رساند، که در محفلی که، پیران آزموده و سـران سال خورده در تفکر و حیرت بـودند، بـاکمال شهامت، پشتیبانی و فداکاری خود را اعـلام مـی دارد، و بدون پیمودن راه سیاستمداران محافظه کار و مآلاندیش؛ دشمنی خود را با دشمنان او ابراز می کند، او در آن روز اگـرچه از نـظر سن و سال کوچک ترین افراد بـود؛ ولی طـول مـمارست او با پیامبر، از مـدت ها پیـش، دل او را آماده پذیرفتن حقایقی نـموده بـود که پیران قوم در پذیرفتن آن، تردید داشتند.
ابو جعفر اسکافی (طبق نقل ابن ابی الحـدید ج 3 ص 263) در پیـرامون این تاریخ داد سخن را داده خوانندگان به کتاب مـزبور بازگشت فـرمایند.
منبع:
«درس هایی از مکتب اسلام » مهر 1340، سال سوم - شماره 8
منبع : پایگاه تبیان