شب اول سه شنبه (5-10-1396)
(گلپایگان مسجد آقا مسیح)عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شویدگلپایگان/ مسجد آقامسیح/ دههٔ اول ربیعالثانی/ زمستان1396ه.ق.
سخنرانی اوّل
بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمدلله رب العالمین الصلاة والسلام علی سید الانبیاء والمرسلین حبیب الهنا وطبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه وعلی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».
دو جملهٔ کوتاه با یک دنیا معنا از وجود مبارک امام یازدهم در سال گذشته نقل کردم که شرح آن به پایان نرسید؛ چراکه در کنار هر دو جمله، مطالب بسیار مهمی را میتوان از قرآن مجید و دیگر روایات بیان کرد. من به شما یقین بدهم که ما اگر با بخشی از آیات قرآن و روایات اهلبیت آشنا بشویم و مفهوم آنها را لمس کنیم، زندگی به هر شکلی که به ما رو بکند، برای ما آسان میشود و در این چندروز عمر به اضطراب، ناامنی باطنی، ناآرامی، مشکلات فکری، گلایهها و شکایتها، چه از پروردگار و چه از مردم، دچار نخواهیم شد.
این حالت آرامشی که انبیای خدا، ائمهٔ طاهرین و اولیای الهی بهخاطر فهم کاملشان داشتند، چنانکه این گروهی که خداوند مهربان در سورهٔ یونس از آنها به اولیائش تعبیر میکند، همینطور زندگی میکردند؛ یعنی در مقابل هجوم بلاها، کمبودها، رنجها، ناراحتیها و تلخیها بودند، اما خیلی آرام و راحت زندگی کردند و به این معنا هم توجه داشتند که «پنداشتْ ستمگر که جفا بر ما کرد، بر گردن او بماند و بر ما بگذشت». آن که ما را تحت فشار قرار میدهد، به عمد برای ما ایجاد تلخی، رنج و ناراحتی میکند و ما با تکیه بر آیات خدا و روایات و اخبار، زندگیِ آرامی را طی میکنیم، از پروردگار راضی هستیم و تسلیم حضرت حق هستیم. درحقیقت، با این آرامش و نداشتن زبان گلایه و ناسزا در مقابل هجوم اعمال و رفتار و اخلاق بَدان، برای خودمان ذخیرهٔ آخرتی درست میکنیم؛ ولی طرف مقابل ما هر کسی میخواهد باشد، یا قوم و خویش ما، یا یک فرد یا برادر ما یا داماد ما یا حکومت ماست، آنجوری که ما در برخورد درست خودمان بهرهٔ آخرتی ذخیره میکنیم، او برای خودش آتش ذخیره میکند که این طبق آیات و روایات است. حالا اگر من هم به قول قرآن مجید، «جزوع» بشوم. این کلمه در کتاب خدا و در سورهٔ مبارکهٔ معارج است. جزوع بشوم، یعنی آرامش، امنیت خاطر و راحتی فکر نداشته باشم و از کوره در بروم، فریادگر و دادبزن بشوم، از وجود مقدس حق گلهمند بشوم که تو این قدرت را داری مثلاً خشتی از زندگی من را طلا و یک خشت آن را نقره کنی، ولی جلوی تو اینهمه رنج به من میدهند و من هم مثل دشمن شروع به ذخیرهکردن آتش میکنم. شما اگر امشب بعد از همین کلمه را در سورهٔ معارج بخوانید، میبینید که پروردگار عالم فقط یک گروه را استثنا کرده که میگوید اینها در مقابل تلخیها، شیرینیها، برخوردها، حوادث، تنگی رزق و مشکلات اقتصادی، خیلی آرام و راحت با من زندگی میکنند؛ علتش هم این است که میدانند چندروز در این دنیا مهمان هستند و باید بروند. ماندگار که نیستند و تنها چندروز در این دنیا مهمان هستند، این را حس کردهاند که محبوبشان سفرهٔ امتحانی برای آنها پهن کرده است؛ حالا گاهی آدم سر این سفره در جایی مینشیند که فقط نان و پنیر است، یک مدتی آدم را تعارف میکند و یکطرف دیگر مینشیند که نان و آبگوشت است، یکطرف دیگر مینشیند که نان و چلوکباب است. تعبیر پروردگار عالم در قرآن، این است: «تلک الایام نداولها بین الناس»، روزگار دائم در گردش است و اصلاً نمیتواند یکنواخت باشد؛ چون اگر یکنواخت باشد، رشد معنا پیدا نمیکند، بهشت و جهنم معنا پیدا نمیکند. امیرالمؤمنین میفرمایند: خدا دنیا را خلق کرد، خیلی از جاهای دنیا پر از باغ، آبشار، بلبل و گل و میوه است، هوای بهاری و بارانِ بهاندازه دارد، خودش بلد بود که خانهٔ کعبه را در زیباترین، پرباغترین، پرگلترین و پرآبترین منطقه ببرد و ملت هم به آنجا بروند؛ اما ملت در آنوقت عبادتی نبودند، بلکه خوشگذران بودند و دیگر نمیگفتند برویم خدا را بندگی بکنیم! یا با همسر خودشان یا یواشکی دست یک زن یا دختر شرعی دیگر را میگرفتند و به آنجا میرفتند و میگفتند هیچجا بهتر از آنجا برای خوشگذرانی نیست؛ وگرنه بلد بود که کعبه را در دل سوئیس قرار بدهد. من سرتاسر سوئیس را دیدهام، یکی از امتیازات طبیعی که این کشور دارد، وجود 170 دریاچهٔ طبیعی که آب آنها هم شیرین است، درحالیکه کل کشور سوئیس از استان کرمان کوچکتر است. برف بیش از حد در آنجا میآید، باران بهاندازه و نمنم و به قول خود قرآن، «مدراراً» میآید، تا نوک کوه سبز است، زیباترین پرندگان را دارد. شما فکر میکنید مردم سوئیس باید خوشترین مردم دنیا باشند، ولی چون خالی از ایمان هستند و هیچ ارتباطی با خدا و مبدأ هستی ندارند، گاهی آمار خودکشی و روانیشدن در آنجا از کشورهای دیگر زیادتر است. چندسال هم هست که اطبا بیمارستانی در دل سوئیس درست کردهاند، نوبت میگذارند تا هر کسی میخواهد خودکشی کند، به آنجا میرود؛ آنها کارت میدهند و میگویند دو ماه دیگر بیا، او را میکشیم! یعنی از زندگی خسته هستند؛ اما آن که خدا دارد، در دل کویر یا در زندان سامره ببر، گیر ابولهب یا ابوجهل بینداز، در بارگاه ابنزیاد بیاور، حتی زن هم هست، در برابر هفده سر بریدهٔ برادران و بچههایش قرار بده، در کمال آرامش است. وقتی هم ابنزیاد میپرسد: دختر علی! زندگی را چگونه دیدی؟ یعنی دیدی که چه بلاهایی به سرتان آمد و چهکسی پیروز شد؟ دختر امیرالمؤمنین خیلی آرام، داد هم نکشید و فریاد هم نکرد، فرمود: «ما رأیت الدنیا الّا جمیلا»، زندگی را زیبا و خوشگل دیدم. زینب کبری دروغ میگفت؟ من خودم از آنهایی هستم که مقام عصمت برای زینب کبری و قمربنیهاشم و حضرت علیاکبر قائل هستم و در کتاب اهلبیت هم که نهصد صفحه است، ثابت کردهام که عصمت مقامی انحصاری نیست؛ یعنی فقط خدا منحصر در 124هزار پیغمبر و چهارده معصوم قرار نداده و ما کسی را داریم که نه پیغمبر است و نه امام، اما قرآن صریحاً میگوید دارای مقام عصمت است: «ان الله اصطفاک و طهرک و اصطفاک علی نساء العالمین». «طهرک» یعنی چه؟ یعنی ای مریم، خدا یک زمینهٔ زندگی به تو داده که هر روز به حمام بروی، دوش را باز کنی و خودت را تمیز کنی یا تمیزترین لباس را بپوشی؟ طهرک یعنی چه؟ این پاکیزگی ظاهر را که خارجیها هم دارند. من در کشورهای خارجی که بودم، یکی از کارهایشان این است که هم صبح دوش میگیرند و هم شب که از کار برمیگردند، دوش میگیرند. طهرک یعنی صبح دوش میگیری، شب هم دوش میگیری؟ طهرک یعنی روحی به تو داده شده که مطلقاً میل به گناه در تو پیدا نمیشود که این مقام عصمت است و به انبیا انحصار ندارد. قمربنیهاشم و علیاکبر هم دارای مقام عصمت هستند. من در فرمایشات امام صادق دیدم که میفرمایند: از وقتی که اکبر ما از مادر بهدنیا آمد تا روز عاشورا، بهاندازهٔ یک پلک بههمزدن جدای از خدا زندگی نکرد. کسی که خدا را کل عمر یادش نرود، معلوم است که دارای مقام عصمت است.
مگر انبیا تلخی و دشمنی ندیدند و مردم ظالم در زمانشان نبوده است؟ مگر نوح پیغمبر 950سال طبق قرآن و به ترجمهٔ فارسی من، یکبار آب خوش از گلوی او پایین رفت؟ اما اهل گلایه، اضطراب، جزعوفزع و شکایت نبود و میدانست که بافت دنیا این است. خدا دنیا را بهشت نیافریده که کل مردم دنیا اخلاق بهشتی داشته باشند، بلکه خدا مردم را آزاد آفریده است: «قد تبین الرشد من الغی»، گفته این چاه و این راه است، این انتخاب خود مردم است؛ یک عدهای میگویند میخواهیم در چاه بیفتیم، جلوی آنها را نمیگیرد و یک عدهای هم میگویند ما بندگی واقعی میخواهیم، جلوی آنها را هم نمیگیرد؛ نه آنها را هُل میدهد که در چاه بیفتند و نه اولیائش را هل میدهد که بهطرف بهشت حرکت کنند، بلکه هر دو در انتخاب راه آزاد هستند؛ ولی یکی وجود مقدس او را انتخاب میکند و زلف زندگیاش را به او گره میزند و یکی هم میگوید من عاشق شیطان، نفس اماره، ظلم، دزدی و غارت و هروئین هستم، عاشق این هستم که روی سینهٔ ابیعبدالله بنشینم و سرش را ببرّم، جلوی او را نمیگیرد؛ چون اینجا جای حساب و کتاب نیست: «انکم الیوم فی دار عمل و لا حساب»، دنیا با بهشت و جهنم فرق میکند. جهنم آدم قاتی ندارد و یکپارچه دوزخی هستند، بهشت هم آدم قاتی ندارد و بهشتیها یکپارچه خوب، طیب و طاهر و مؤمن هستند؛ ولی یک فرق دنیا با آخرت در این است که خوب و بد، مرض و سلامت، ثروت و ورشکستگی، راحتی و مشکل، حیات و مرگ، گرما و سرما، قحطی و فراوانی با هم قاتی است و هیچ کاری هم نمیشود کرد. بافت آن اینگونه است و هیچکس هم نمیتواند به این بافت دست بزند؛ اگر میشد که دست بزنند، قویترین دکترهای جهان از زمان آدم تا زمان عیسی که اوج طب است و از زمان عیسی تا الآن که اوج طب اروپا و آمریکاست، جلوی مرگ را میگرفتند. نمیتوانند بافت را بههم بزنند! اگر میتوانستند، جلوی سیل را میگرفتند. همین چند شب که تهران زلزله آمد، دیدید که چند تا از دانشمندان زمینشناس آمدند و در تلویزیون گفتند دانش فعلی بشر نمیتواند از زلزله اطلاع بگیرد که کِی میآید! میآید، خراب میکند و روی هم میریزد و میرود و علم هم نمیتواند کاری بکند. دنیا با مشکلات بافته شده است، حال من قبول بکنم یا نکنم. امیرالمؤمنین میفرمایند: «الدنیا دار بالبلاء محفوفة»، خدا دنیا را که آفرید، آن را برای آزمایش بندگانش به مشکلات پیچید و گره مشکلات هم باز نمیشود. یک روز مرگ است، یک روز تولد است، یک شب عروسی است و همان ساعت ختم است، یکی در جوانی میمیرد و یکی 110ساله است، بچههایش مدام به هم میگویند چرا نمیمیرد تا پولها را به جیب بزنیم! این کِی میخواهد بمیرد! دنیا همین است و حل هم نمیشود؛ تنها راحتِ در دنیا آنهایی هستند که به طرح پروردگار راضی هستند. خودش را در آینه نگاه میکند و میگوید: خدایا به این قیافهای که به من دادهای، خوشِ خوش هستم؛ سفرهاش را نگاه میکند و میبیند مثل سفرهٔ ترامپ پر از عرق و شراب و بالاترین گوشت حیوانها و بهترین شربتها و برنجها نیست، میگوید: خدایا! ترامپ خر کیست؟ من به همین نون و آبگوشت تو خوش هستم که حلال و پاک است و برای یتیم، برای ملتهای مظلوم و مردم ضعیف و مال تقلب در جنس نیست. من خوش هستم و این سفره برایم بهشت است. خب یک روز این سفره پر است، یک روز نصفکاره است و یک روز چیزی نیست؛ آدم یک روز مدیر خوب دارد و یک روز مدیر خوب ندارد، یک روز مدیرش ضعیف است؛ یک روز در یک اداره میرود، طرف از پشت میزش بلند میشود و میگوید قربانت بروم، من نوکرت هستم! کارت را بگو، خودم انجام میدهم و یک روز هم در اداره میرود، بله؟ آقا ببخشید من این کار را دارم، برو بیرون بنشین، چه کسی گفته داخل بیایی؟ آقا چرا اینجوری حرف میزنی؟ اصلاً برو و ده روز دیگر بیا؛ اینها را نمیشود حل کرد و اینها هست. در زمان انبیا و ائمه هم بوده، زمان بعد از آنها هم بوده، الآن هم هست و برای نسلهای بعد از ما هم هست. خوشترین مردم آنهایی هستند که زلفشان به رضایت از پروردگار و انبیا و ائمه و دین گره خورده است.
من بچهٔ اول یک پسرم(یعنی دوتا پسرم و چهارتا نوهام روحانی هستند) در خانوادهٔ ما نخبه و یک بچهٔ خاصی بود که در یک تصادفی از دنیا رفت. در بغل پدرش، دو-سه دقیقه زنده بود و بعد از دنیا رفت. وقتی پسرم از من پرسید که بابا چرا اینجوری شد؟ گفتم: درست اینجوری شد! اولاً دین جلوی گریهات را نمیگیرد و مثل اینکه جلوی گریه من را هم نمیگیرد(خب بچهٔ من هم بوده و حسابی گریه میکردم)؛ اما تو منبری شدی و پروردگار عالم هم تو را انتخاب کرد که یکذرهٔ خیلی کم از آن بلایی که به ابیعبدالله چشاند، به تو بچشاند تا وقتی روی منبر مینشینی و روضهٔ علیاکبر و علیاصغر را میخوانی، بفهمی چه اتفاقی افتاد؛ ولی ابیعبدالله، نه علیاکبر و نه علیاصغر، در آن وقتی که دیگر نتوانست خودش سواری را روی اسب ادامه بدهد و ذوالجناح هم فهمید که ابیعبدالله طاقت ادامهٔ سواری را ندارد، سریع آمد و دو دستش را در یک گودال به جلو کشید و دو پایش را عقب کشید، فاصلهٔ ابیعبدالله را با زمین کم کرد که وقتی میافتد، استخوانهایش درد نگیرد؛ اما وقتی وارد گودال شد، صدای نالهٔ 84 زن و دختر را با گوشش میشنید، چون فاصلهٔ خیمهگاه با حرم نزدیک است. میدانست فردا صبح ناموس خدا به اسارت شرترین مردم درمیآید، میدانست فردا بچهاش، خواهرش، خواهرزادهاش و زنان اصحاب را با تازیانه و کعب نی میزنند. این را در گودال، هم میشنید و هم میدانست. جلوی چشمش هم 72 بدن که در تاریخ عالم نمونه نداشتند، قطعهقطعه افتاده بودند، اما خیلی آرام صورتش را روی خاک گذاشت و گفت: آالهی رضا بقضائک»، من با تو خوش هستم. مگر ما چندسال میخواهیم در دنیا بمانیم؟ چه کسی گفته که ما همیشه باید خوش باشیم؟ چه کسی گفته که همیشه ما باید در مغازه تا شب پنجمیلیون بفروشیم؟ چه کسی گفته و اصلاً خدا چه ضمانتی به ما داده که در هر ادارهای برویم، آن ادارهای بلند شود و به ما احترام کند و قربانصدقهمان برود و دنبال کارمان راه بیفتد؟ چه کسی گفته و اصلاً به ما ضمانت داده که دنیا بهشت است؟ دنیا مخلوطی از بهشت و جهنم است و کاری هم نمیتوانیم بکنیم. این است کسی که زلفش به توحید گره خورده و موحد است:
چو در پای ریزی زَرَش
وگر تیغ هندی نهی بر سرش
امید و هراسش نباشد ز کس
بر این است آیین توحید و بس
آن که زلفش به توحید گره خورده، در کمال آرامش زندگی میکند. شما خودتان هم اهل توحید هستید، ولی توحید به قول فلاسفه در چهرهٔ ایمانی و اعتقادی مقول به تشکیک است و شدت و ضعف دارد، ولی محال است که کنار اهل توحید بنشینید و از آنها گلایهای از خدا، دنیا، خودشان و از مردم بشنوید، چه برسد به اینکه دهانشان را بهاندازهٔ پهنای فلک باز بکنند و همه را از بالا تا پایین فحش بدهند، چه برسد به اینکه انگشتشان روی تلفنهای همراه برود و هرچه دلشان میخواهد، علیه هر کسی بنویسند. آنها از کوره در نمیروند و خیلی ادب دارند.
شب بود و از غروب گذشته بود. آخ و واخ کرد که چقدر هوا سرد است، اما از آنهایی بود که زلفش به خدا گره داشت و خدا هم مواظب بندگانش است که چپ نکنند. این دیگر حرف خودش است: من مراقب بندگانم هستم که دستشان با من یکی باشد. خوابش برد، به او گفتند: مگر ما در گرما و سرمای هوا اشتباهکار هستیم؟ چرا گفتی چقدر هوا سرد است؟ اینجا منطقهای است که به سرمایی در این حد نیاز دارد و شمال هم منطقهای است که گرمای شرجی لازم دارد که تابستانها غیر از اهالی شمال نمیتوانند در آنجا طاقت بیاورند؛ چون باید برنج بپزد و اگر من فتیلهٔ خورشید را در شمال بالاتر نکشم که یکدانه برنج گیر شما نمیآید؛ اگر من در منطقهای سرما ندهم که یکدانه گردو گیر شما نمیآید. حالا شما بهترین درخت گردوی تویسرکان را در شمال بکار، اینقدر قشنگ بالا میآید و چهارساله یک درخت گردو میشود، اما تمام گردوها پوک و سیاه و بدبو هستند. خب باید یکجا سرد باشد، یکجا برفش زیاد باشد، یکجا بارانش زیاد باشد، یکجا باید گرمایش زیاد باشد. کویر باید گرم باشد و فلانجا باید سرد باشد و اگر این نظام را برقرار نمیکرد که زندگی سرپا نمیشد؛ اگر فتیلهٔ سرما را در یک منطقه بالا نبرد، میکروبها و حشرات مضر برای درختها کشته نمیشدند؛ بلکه راحت میخوابیدند تا اینکه تمام جوانهها را در اول بهار بخورند و تمام پوست درختها را بکنند. او بلد است که چهکار میکند و به احوال من هم آگاه است، میتواند پول قارون را به من بدهد، ولی میداند اگر پول قارون را به من بدهد، من با قارون با کله باید به جهنم بروم؛ دوستم دارد و نمیخواهد به جهنم بروم. او بلد است به من بچه بدهد، اما بچه به من نمیدهد، چون میداند که مرا همان بچه مثل بچهٔ زبیر بیدین میکند. امیرالمؤمنین میفرمایند: زبیر از ما بود، «الزبیر منا» مثل «السلمان منا اهل البیت» که همان حرف پیغمبر است. تا وقتی بچهاش بزرگ نشده بود، زبیر مؤمن بود؛ اما بچه که بزرگ شد، پدر مؤمنش را امامکُش کرد. حالا بچه به من نداده، دوستم داشته و نداده است. بچه به من داده، راه تربیتش هم به من داده و بچهام خوب از آب درآمده است، اما بچه به من داد و من مواظب او نبودم، خب هندوانه گندیده شد، این به خدا ربطی ندارد.
چقدر خوب است آدم با خدا زندگی کند! چقدر خوب است آدم بداند در این دنیا مهمان است! چقدر خوب است آدم بداند مهمانی تمام میشود و در قبر میرود! چقدر خوب است آدم بداند که بافت دنیا مثل بافت بهشت نیست! چقدر خوب است آدم بداند که دنیا تلخی دارد، شیرینی دارد، ظلم دارد، عدل دارد، خوب و بد دارد! چقدر خوب است آدم بداند و آرام و ساکت باشد!
ولی هدایت غیر از این است، یکوقتی من میبینم که کسی در اداره، مغازه، مدرسه یا در حوزه اشتباه میکند، من باید با کمال محبت به تذکر بدهم که این اشتباه تو این ضرر را برای خودت، مغازهات، حوزهات و برای شهرت دارد. این سکوتی که من میگویم، همین ضد این حرفهایی است که الآن در جامعه پخش است و زبان بعضیها هم به پهنای دنیا دراز شده؛ یعنی زمانی بود که مثلاً به یک عالمی، روحانی، مدیری یا استانداری فحش میدادم، من و زن و دوتا بچهام میفهمیدیم، اما الآن این فحش را به آن زبان بیرونی وصل میکند که اسمش واتساپ یا تلگرام است و وقتی فحش میدهد، در جا از بندرانزلی تا بندرعباس پخش میشود، حتی خارج هم پخش میشود. من یکوقتی در روایات میدیدم که بعضیها زبانشان در قیامت اینقدر دراز است که مردم محشر از روی زبانشان راه میروند، نمیفهمیدم یعنی چه، اما الآن فهمیدم پیغمبر به چه کسی در محشر زباندراز میگوید! به همینها میگوید.
حضرت زهرا به دیدن بابا آمد. خیلی زهرا عاشق بود که وقتی به دیدن بابا میآید، یکچیزی از بابا بشنود. نسبت به پیغمبر سراپا گوش بود. پدرش یک کلمه گفت: دخترم! دو لبت را که برای حرفزدن باز میکنی، فقط خیر بگو و اگر حالا یک روز حرف خیری نبود که بگویی، «فسکت»، سکوت کن و اجازه نده که زبانت بار گناه بر روی دوش جانت بگذارد و فردا نتوانی تحمل بکنی. اسم نمیبرم، البته اسم هم ببرم، هیچکدام شما نمیشناسید! یک روحانی در نجف بود. زمانش را هم نمیگویم، ولی حدود هفتادسال پیش بود. من شرح حالش را خواندهام، این را دقت بفرمایید. هرچه آخوند درجهٔ یک، بسیار عالم و باتقوا در نجف در هفتاد-هشتادسال پیش بود، برای اینکه فردای قیامت دو رکعت نماز قبولشده به خدا ارائه بدهند، میآمدند و پشت سر ایشان اقتدا میکردند؛ مرجع تقلید، مدرّس، کتوشلواری، عرب و عجم، همه اقتدا میکردند. خیلی آدم فوقالعادهای بود و وقتی از دنیا رفت، خیلی جای خوبی هم او را دفن کردند. یکی از علمای با بصیرت(من خودم نمونهٔ مثبت این جریان را دارم، یعنی پروردگار دو-سه بار به من لطف کرد و مرا در عالم خواب به آنطرف راه داد، خودم چیزهایی را دیدم که در بیرون دیده بودم و وقتی به آنجا راه پیدا کردم، کاملاً انعکاس جریان بیرون را در درون برزخ دیدم. در یکیدو تا از کتابهایم هم این دو-سهتا جریان مربوط به خودم را نوشتهام که با خودم در قبر نرود و مردم که میخوانند، بدانند اوضاع جهان و خدا چه خبر است، اینقدر کوچک و مضطرب نمانند و اینقدر گلهگزار نباشند). ایشان از دنیا رفت و آن انسان والای الهی خواب او را دید. دید که لخت است! این آدمی که همه به او اقتدا میکردند، آنهم از بزرگان دین، لخت است و در یک دیگ گذاشتهاند که آب آن بالاتر از صد درجه قل میزند، سرش را که میخواهد از آب بیرون بیاورد، با تازیانه در کلهاش میکوبند و میگویند برو داخل! گفت: من که حالا در خواب بودم و نمیدانستم خواب هستم، داشتم سکته میکردم و جان میکَندم، آمدم و به این دو نفری که تازیانه در دستشان بود، گفتم: به من اجازه میدهید تا دو کلمه با ایشان صحبت کنم؟ من خیلی پشت سر ایشان نماز خواندهام. گفتند: صحبت کن! آنها تازیانهشان را پایین نگه داشتند، سرش را از آب جوش بیرون آورد، گفتم: چرا اوضاع اینجوری است؟ گریه کرد و گفت: چندوقت پیش در محل ما دختری بود که پدر و مادر پسر جوانی از محل دیگری آمدند تا این دختر را برای پسرشان بگیرند(مثل ما که تحقیق میکنیم)، درِ خانهٔ من هم زدند و گفتند آقا ما میخواهیم این دختر را برای جوانمان بگیریم. پیغمبر گفته است که اگر راستش را در مشورت برای ازدواج بگویید، عیبی ندارد. آقا دخترت را به این جوان نده، عرقخور است، قمارباز است، اختلاسچی است، بینماز است، دزد است، خوب است، نمازخوان است، راستش را بگو. گفتند: آقا ما این دختر را -که دختر سیده هم بود- میخواهیم برای پسرمان بگیریم، گفتم: از من نپرسید! خب پدرجان بگو خوب است. این از من نپرسید، در ذهن آنها ایجاد تردید کرد که نکند این دختر مشکلی داشته باشد که این عالم میگوید از من نپرسید! رفتند و یک دختر دیگر برای پسرشان گرفتند و در محل هم پخش شد که آنها این دختر را بنا به گفتهٔ این آقا نپسندیدهاند. از من نپرسید، معلوم میشود کاسهای زیر نیمکاسه است. گفت: ما مردیم و الآن در برزخ هستم، صدیقهٔ کبری آمد و به من گفت: دختر من را در کنار حرم شوهرم علی با یک کلمه خانهنشین کردی، دیگر نمیآیند او را بگیرند و این دختر من هر روز مینشیند و گریه میکند که بیشوهر مانده است. دلش را سوزاندهای، باید بسوزی! زهرا دستور داد تا مرا در این دیگ آبجوش بیندازند و هر روز جیرهٔ تازیانه دارم. تو را به فاطمهٔ زهرا قسم! برو و این دختر را شوهر بده و مرا از این عذاب نجات بده. گفت: من وحشتزده بیدار شدم. آمدم و اولاً بین علمای خصوصی پخش کردم و همه جمع شدیم، خرج یک جوان بسیار خوبی را هم دادیم و برای دختر یک عروسی خیلی خوبی گرفتیم، آبروی دختر هم برگشت. در یک شب جمعه از حرم امیرالمؤمنین خیلی برای آن بندهٔ خدا گریه و دعا کردم و بعد به خانه رفتم. خوابش را دیدم، خیلی به من دعا کرد و گفت: آن دختر که عروس شد، زهرا همان شب آمد و گفت نجاتش بدهید، مشکلش حل شد. یک کلمهٔ «از من نپرسید»، اما آدم صبح تا شب مدام به همه فحش بدهد؛ به آخوندها، به مراجع، این اینکاره است و آن شخص آنکاره است، این مدیر اینگونه است و او دزد است، این فلان است، اینها خوردند و بردند و برای ما نگذاشتند؛ بگذریم و در مقابل تلخیها صبر کنیم، ما با صبرمان ذخیرهٔ بهشت ببریم و آنهایی هم که ما را آزار میدهند و عمداً تنگنا ایجاد میکنند، اگر عمدی باشد که آنها هم آتش ذخیره میکنند، دوتایی با هم وارد قیامت میشویم و بعد با هم خداحافظی میکنیم، ما به بهشت میرویم و آنها هم به جهنم میروند و دنیای ما تمام میشود؛ اگر ما آیات قرآن و روایات را لمس بکنیم، راحت زندگی میکنیم؛ حتی در داغهایی هم که میبینیم، گریه میکنیم، ولی راحت زندگی میکنیم.
خدایا! روح رضایت از خودت و دینت و خودمان را به ما عنایت فرما؛ خدایا! ما دیگر زورمان نمیرسد، خودت زبان ما را کنترل کن؛ خدایا! ما را از بندگان شایستهات قرار بده؛ خدایا! پدر مولود امشب، وجود مبارک امام زمان را همین الآن -یعنی همین لحظه نگذرد- به حقیقت زهرا دعاگوی ما و زن و بچهها و نسل ما قرار بده، دنیا و آخرت ما را دنیا آخرت انبیا و ائمه قرار بده.