شب پنجم شنبه (9-10-1396)
(گلپایگان مسجد آقا مسیح)عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شویدگلپایگان/ مسجد آقامسیح/ دههٔ دوم ربیعالثانی/ زمستان1396ه.ش.
سخنرانی پنجم
بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمدلله رب العالمین الصلاة والسلام علی سید الانبیاء والمرسلین حبیب الهنا وطبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه وعلی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».
آیهای در قرآن مجید هست که خیلی شنیدنی است و خیلی هم جای بحث دارد. نصف خط است و پروردگار عالم اینگونه قرآن را معرفی میکند: «إِنْ هُوَ إِلاّٰ ذِکرٌ لِلْعٰالَمِینَ»﴿ص، 87﴾، این قرآن برای همهٔ جهانیان است. جهانیان در اینجا بهمعنای همهٔ انسانها از زمان نزول قرآن تا روز برپاشدن قیامت است. قرآن تعلیمدهندهٔ حقایق زندگی و مسائلی است که انسان با بهکارگرفتن آن مسائل بداند و بفهمد که چگونه زندگی کند. این هدف قرآن و فلسفهٔ نزول آن است. ما در آیات قرآن میخوانیم که قرآن برای قرائت خالی نازل نشده، بلکه برای خواندن، فهمیدن و عملکردن نازل شده است. برای هر سه هم آیه بخوانم.
برای خواندن میفرماید: «فَاقْرَؤُا مٰا تَیسَّرَ مِنَ اَلْقُرْآنِ»﴿المزمل، 20﴾، تا زنده هستید، در حدی که برایتان امکان دارد، با خواندن قرآن سروکار داشته باشید؛ برای فهمیدن میگوید: «أَ فَلاٰ یتَدَبَّرُونَ اَلْقُرْآنَ أَمْ عَلیٰ قُلُوبٍ أَقْفٰالُهٰا»﴿محمد، 24﴾، در این آیات اندیشه نمیکنید؟ بر دلها قفلهای مانع فهم قرآن زده شده که دلتان تاریک است؟ نیروی فهم نابود شده است؛ در عمل به قرآن میفرماید: «إِنَّ هٰذَا اَلْقُرْآنَ یهْدِی لِلَّتِی هِی أَقْوَمُ وَ یبَشِّرُ اَلْمُؤْمِنِینَ اَلَّذِینَ یعْمَلُونَ اَلصّٰالِحٰاتِ أَنَّ لَهُمْ أَجْراً کبِیراً»﴿الإسراء، 9﴾، عمل به قرآن اجر کبیر دارد و اگر عمل به قرآن در پرونده نباشد، پاداشی هم ندارد.
زلف پاداش قیامت به زلف خواندن، فهمیدن و عملکردن به قرآن گره خورده است. پیغمبر اکرم بهعنوان سرمشق معرفی شده و آن که دلش میخواهد خیر دنیا و آخرت را بهدست بیاورد، باید به او اقتدا کند و آن که دلش نمیخواهد، زور که نیست! به خیر دنیا و آخرت نمیرسد. خداوند متعال هم هیچکس را به دینش اجبار نمیکند که بیاید آن نیروی آزادی و انتخابش را بکشد و بالاجبار در دینداری بیندازد. خدا این کار را نمیکند و تنها مسئلهای که خدا با مردم دارد، این است: «قَدْ تَبَینَ اَلرُّشْدُ مِنَ اَلْغَی»﴿البقرة، 256﴾ من هم راه و هم چاه را به شما نشان داده، عقل و پیغمبر و امام و کتاب هم به شما دادهام، همه را بهکار بگیرید تا در راه بروید و به چاه نروید. خداوند میفرماید: قرآنِ من همهٔ حقایق مربوط به زندگی را تعلیم میدهد، «لِمَنْ شٰاءَ مِنْکمْ أَنْ یسْتَقِیمَ»﴿التکویر، 28﴾، برای کسی که دلش بخواهد ساختمان زندگیاش مستقیم و سالم بالا بیاید؛ اما اگر کسی نخواهد، میگوید من ربا، زنا، دزدی، اختلاس، جیببری، مشروب، ظلم و تجاوز میخواهم، خدا هم جانش را نمیگیرد و عمرش را میکند، تمام جنایاتی هم که دلش میخواهد مرتکب میشود و بعد در جهانی میرود که محاسبهاش میکنند و براساس حساب به او کیفر میدهند. نمیشود که یکنفر حق همه را پایمال بکند و ببرد و به همه ظلم بکند، کاری هم به کار او نداشته باشند؛ چون در قیامت مدعی و شاکی زیاد دارد. از شکایتکنندگان قیامت را که در خود قرآن و روایات میبینیم، یکی قرآن و یکی هم پیغمبر است، در روایات هم یک شاکی ائمهٔ طاهرین هستند، یک شاکی پدر و مادر هستند، یک شاکی فرزند است که از پدر و مادر شکایت دارد. پروردگار در قیامت، بندگانش را که حقوقشان بهوسیلهٔ دیگران پایمال شده است، رها نمیکند و حق آنها را از ظالم میگیرد و میپردازد. حقگیری در قیامت هم به این شکل است که ظالم را در جهنم میبرد و مظلوم را هم اگر مؤمن باشد، نجات میدهد.
معلم این چهار بخش که چگونه با دیگران رفتارکن خداست. مسئلهای در ابتدای این آیهٔ سورهٔ آلعمران است، خیلی زیبا و قابلدقت است. قبل از اینکه این چهارتا خصلت را مطرح کند، به پیغمبر میگوید: «فَبِمٰا رَحْمَةٍ مِنَ اَللّٰهِ لِنْتَ لَهُمْ»، این چهار مسئلهای که من به تو یاد میدهم، براساس رحمتم است؛ یعنی هر کسی سراغ این چهار مسئله نباشد، مثل این است که خودش با پای خودش از رحمت خدا بهطرف خشم خدا فرار کرده است. این چهار مسئلهٔ رفتاری تجلی رحمتالله در وجود مبارک رسول خداست و بعد هم به پیغمبر میگوید: اگر اینگونه نبودی، «لاَنْفَضُّوا مِنْ حَوْلِک»، کسی تو را دوست نداشت، از تو خوشش نمیآمد و ارتباط برقرار نمیکرد، حوزهٔ دفع میشدی و همه فرار میکردند. این چهار رفتار توست که عربهای خشنِ بیدینِ بتپرستِ مشرکِ بدکار را بهتدریج دور تو جمع کرد و از همینها توانستی مؤمن، اولیای خدا، مجاهد فیسبیلالله، انفاقکننده، زکات بده و عبادتکننده بسازی. اینها قبل از تو یک سطل آشغال شیطان بودند و هیچچیز دیگری نبودند! سطلی بودند که شیطان زبالهای مثل حسد، طمع، کبر، ریا، دودلی، بددلی، تنگنظری و عصبیت را در آنها پر کرده بود؛ نه با من سروکار داشتند، نه اهل محبت و خیر و کرم، نه اهل تواضع و فروتنی بودند. این رفتار تو باعث شد که سطلهای زباله را خالی کردی و ایمان، اخلاق، عمل صالح، صدق، فتوت، کرامت، درستی، عبادت، و خدمت به خلق را به جای آن زبالههای شیطان در این سطل وجود مردم ریختی؛ ولی این اخلاق تو بود، نه فقط زبانت! زبان که در دهان همهٔ هفتمیلیارد جمعیت عالم هست، چهکار میکند؟ الآن زبان این هفتمیلیارد جمعیت جهان چهکار میکند؟ جلوههای اخلاقی پیغمبر بهعلاوهٔ امربهمعروف و نهیازمنکر بسیار بامحبتش، ظرف وجود مردم را از همهٔ زبالهها خالی و ظرف را از حسنات و کرامتها و اخلاقیات پر کرد. به بعد از مرگش نگاه نکنید که آدمهایی که ظرفشان خالی نشده بود، به دوران جاهلیت برگشتند، عدهای ماندند که حالا حضرت رضا میفرمایند: آنهایی که بعد از مرگ پیغمبر به حقیقت، اهل دین و ایمان، اخلاق و کرامت ماندند، دوازدهنفر بیشتر نبودند، ولی اینها رشد کردند و در زمان امام مجتبی بیشتر بودند، زمان ابیعبدالله بیشتر شدند؛ همینطور زمان امام صادق و امام باقر به چهارهزار آدم حسابی رسیدند. اینها غیر از زنها و بچههایشان هستند! در زمان حضرت رضا گسترده شد و الآن پانصدمیلیون شیعهٔ اهلبیت در کرهٔ زمین است که منهای گنهکاران و آدمهای بیفکرشان، بقیهشان دارای آثار بسیار مهمی هستند.
این چهار نوع رفتار جلوهٔ رحمتالله است که اگر من داشته باشم، من هم افق طلوع رحمتالله هستم و چون سعادتم را در فردای قیامت خواستم و این چهارتا را در خودم طلوع دادهام، در قیامت کجا هستم؟ یعنی از قبر که درمیآیم و یکجا ایستادهام، تا بخواهم خودم را به پیغمبر برسانم، یکدومیلیون کیلومتر محشر را باید طی کنم! آنجا که هواپیما و قطار و ماشین و موتور و دوچرخه که نیست و همه پیاده هستند. به سراغ جلد دوم کتاب باعظمت، شریف و پرارزش «اصول کافی» بروم که بعد از قرآن و نهجالبلاغه و صحیفهٔ سجادیه، مدرک دین اهلبیت است و تا کسی این کتاب را بهخوبی نخواند، پی نمیبرد که ائمهٔ طاهرین از چه معجزهٔ علمی بالایی برخوردار بودهاند.
من دوسال تمام(البته به شما بگویم که اغلب این دوسال را بعد از نماز صبح شروع کردهام و گاهی تا یک نصفشب این دو جلد کتاب را نوشتهام که حدود چهارهزار روایت اعتقادی و اخلاقی دارد. روایات عملی برای هفت جلد دیگر آن است و این دو جلد فقط روایات اعتقادی و اخلاقی است) با شببیداری و دقت و مراجعه به کتابهای متعدد، این چهارهزار روایت را با قلم روان و نزدیک به فکر ائمه ترجمه کردهام؛ البته کار آن تمام شده و هنوز دوماه دیگر یک مطالعه و بازنگری آخر دارد که برای چاپ برود. من تازه بعد از ترجمهٔ این کتاب بیدار شدم که ائمهٔ ما از چه معجزهٔ علمی برخوردار بودهاند و نگاهی که خدا به اینها داده بود، به عمق گذشته تا عمق آینده است. اصلاً آدم شگفتزده میشود که یکنفر، حالا مثل امام باقر یا امام صادق یا هرکدامشان، یک نفر چه دیدی خدا به دلشان داده بود که تا اعماق گذشته و اعماق آینده را درست میدیدند و این روایات نشان میدهد که هیچ روانشناسی در عالم و روانکاوی که روانکاو انسانی است، مانند ائمهٔ طاهرین نیست. من کتابهای روانشناسی خارجیها را هم خواندهام، یکی از مهمترین کتابهایشان دو جلد و نزدیک 1500 صفحه، بهنام «روانشناسی مان» است. «مان» مؤلف این دو جلد کتاب است. به خدا قسم! روانشناسان اروپا و آمریکا در تمام عمرشان، یکروز عمر ائمه ما را در روانشناسی و روانکاوی انسان ندارند. مگر نگاه روانکاوان و روانشناسان اروپا و آمریکا میتوانند تا چه عمقی از وجود انسان را نفوذ داشته باشد؟
اینها اگر روانکاو و روانشناس هستند، پس چرا ملتهای خودشان را تا حالا معالجه نکردهاند که از رئیسجمهورهایشان تا بچه دهاتیهایشان در انواع فساد و فجایع عملی غرق هستند؛ اما 1400سال است که همین روایات ما معلوم نیست چندمیلیون مرد و زن را به اولیای خدا تبدیل کردهاند. ما که آمار نداریم، داریم؟ چه آماری در اختیار ماست؟
ولی چه کسانی و چه چهرههایی تربیت شدهاند! فقط زنان تربیتشدهٔ فرهنگ اهلبیت، آنهایی را که دانشمندان ما توانستهاند آمار بگیرند، احوالاتشان را در شش جلد چهارصد صفحهای آوردند. اسم کتاب «ریاحینالشریعه، گلهای دین اهلبیت» است. فقط خانمهایی که توانستهاند آمارشان را بگیرند که چه کراماتی این خانمها داشتهاند، در این شش جلد کتاب است. خانم در مدینه بوده و به مردی در مصر شوهرش دادهاند. وقتی به مصر میآید، از شوهرش اجازه میگیرد که من در این خانه که حالا خانه هزارمتر بود(خانههای قدیم که خیلی بزرگ بود)، میخواهم یکدانه قبر برای خودم در خانه بکَنَم. میگوید: مانعی ندارد، بکَن! عروس این قبر را میکَند و تا روز مرگش، روزها بعد از اینکه کارهای خانه را میکرده، غذا میپخته، جارو و نظافت میکرده، در این قبر میرفته و ششهزار بار ختم قرآن در این قبر کرده است. با زنهای امروزِ پارکها و ولهای در خیابانها مقایسهاش کنید! ششهزار ختم قرآن! روزی برای گفتن وضو به لب حوض آمده و هنوز وضو را شروع نکرده بود که یک خانم یهودی، بچهاش را که با آبله کور و بیریخت شده بود، به لب حوض آورد و گفت: خانم! یک لطفی به خانوادهٔ ما بکن. این بچه خیلی خوشگل بود و چشمهای قشنگی داشت. دستش را در آب میکند و درمیآورد، سپس به صورت بچه میپاشد، صورت بچه عین روز تولد میشود و چشمش هم باز میشود؛ هیچ بادی هم به دماغش نمیاندازد و میگوید برو! زن میگوید نمیروم، مرا مسلمان کن تا بروم. بعد میرود و تمام یهودیهای قوموخویش -مرد و زن- را دعوت میکند و بچه را نشان میدهد، همه شیعه میشوند. روزی که این خانم از دنیا میرود، شوهرش نیّت میکند که جنازه را به مدینه ببرد و در قبرستان بقیع دفن بکند. همان شب رسول خدا را خواب میبیند که میفرمایند: این بدن را در مصر دفن کن تا خدا بلاهای مهم آسمانی را به احترام بدن این زن از این مملکت برطرف میکند. شما الآن اگر به مصر بروید، یکی از حرمهای شلوغ و پرجمعیت، حرم «ستّه نفیسه» از نوههای حضرت مجتبی است. این روانشناسی و روانکاوی ائمهٔ ماست. تمام روایات ما روانکاوی و انسانشناسی الهی است. ائمهٔ ما تا اعماق وجود ما را خبر داشتند و خلأها و علل معصیتها را میدانستند و همه را به ما تعلیم دادهاند که چهکار بکنیم. حالا غیر از آیات قرآن است! اینکه یک آیهٔ قرآن است که چهار خصلت را به پیغمبر تعلیم میدهد، چون پیغمبر را سرمشق معرفی میکند و بر ما واجب است که اطاعت بکنیم؛ اگر ما با این چهار خصلت وارد قیامت بشویم، کجای قیامت هستیم؟ روایت در جلد دوم «اصول کافی» و از رسول خداست. چه کسی نقل میکند؟ یا امام باقر یا امام صادق نقل میکند: «ان اقربکم مجلسا منی یوم القیامه احسنکم اخلاقاً»، کسی که صفات پسندیده -همین چهارتایی که در این آیه است- مرتب در دنیا از وجودش طلوع کرده، جای او در قیامت همان جایی است که من ایستادهام. شما همهتان آهنربا را میشناسید و دیدهاید! شما ده کیلو طلای 24عیار را جلوی آهنربا بگذار، یکصدم میلیمتر هم نمیکشد، چون با هم هیچ ارتباطی ندارند. آهن با طلا و نقره هیچ ارتباطی ندارد، ولی ذات آهن و ساختمان خلقتش با آهنربا رفاقت صد درصد دارد؛ لذا شما یکدانه آهنربای دهمثقالی را در دست بگیر و در یک جعبهٔ پر از سوزن ببر، دویستتا را جذب میکند و به خودش میچسباند. وقتی رفتار پیغمبر بهاندازهٔ خودتان در شما باشد، از قبر که بیرون میآیید، پیغمبر آهنربایی شما را جذب میکند و کنار خودش قرار میدهد. جلالالدین میگوید و چقدر هم زیبا میگوید! بهنظر من هم این شعرش ابتکار خودش نیست و توضیح یکی از آیات قرآن مجید است که این آیه را شاید خواندهاید یا شنیدهاید: «الطیبات لطیبین و الخبیثات للخبیثین». حالا سعدی این آیه را یکجور دیگر میگوید:
کبوتر با کبوتر باز با باز
کند همجنس با همجنس پرواز
هیچوقت عقاب با کبوتر طرح رفاقت نمیاندازد و نمیگوید بیا با همدیگر پرواز بکنیم؛ اگر عقاب کبوتری را ببیند، یک لقمه میکند و پایین میدهد؛ اما کبوتر با همجنس خودش پرواز میکند. جلالالدین این آیه را یکمقدار لطیفتر معنا میکند و میگوید:
نوریان مر نوریان را جاذباند،
ناریان مر ناریان را طالباند
آن که نوری است، او را نور جذب میکند و آن که آتشی و دوزخی است، دوزخی او را جذب میکند. شما هیچوقت نمیتوانید یک عرقخور و زناکار حرفهای را جذب بکنید، اما میتوانید به کسی که مثل خودتان است، خیلی آرام به او بگویید: امشب میآیی که به مسجد برویم؟ میگوید: میآیم! میگویید: مسجد هم یک جلسهٔ علمی است، مینشینی؟ میگوید: تو مینشینی؟ میگویید: آری. میگوید: خب من هم مینشینم؛ یعنی آنهایی که همجنس هستند، جذب همدیگر میشوند و آنهایی که جنسشان مخالف هم است، همدیگر را دفع میکنند.
این روایت را من در کتاب «مکاتیبالائمه» نوشتهٔ فرزند وجود مبارک فیض کاشانی دیدهام. خیلی جالب است که بشنوید! امیرالمؤمنین تازه به حکومت ظاهری رسیده بودند، مردم یمن گفتند: ما چندتا نماینده انتخاب بکنیم و به مدینه بفرستیم تا اوضاع یمن را به حضرت بگویند و حضرت هم برای ما کسی را بهعنوان حاکم و استاندار بفرستد. گفتند: رأیگیری میکنیم که چه کسانی بروند! حدود هفتادنفر انتخاب شدند. گفتند: هفتادتا زیاد است، یک رأیگیری دیگر کردند و حدود دهنفر انتخاب شدند. گفتند: این دهتا کافی است. این دهتا هم نشستند و رأیگیری کردند که چه کسی با امیرالمؤمنین حرف بزند! آن که بیانش روانتر و فهمیدهتر است و میتواند درد مردم را به علی انتقال بدهد، از این دهتا هم نُه رأی بهنام یکنفر درآمد و آن یکنفر هم عبدالرحمنبنملجم مرادی بود. ایشان انتخاب شد. همیشه مواظب خودتان و زن و بچهتان باشید که چپ نکنید! کلهگندههایی در این عالم چپ کردهاند که آدم ماتش میبرد! یک شهر بیاید و از تمام مردم، متدینترین و حرفبزنترینها را انتخاب بکند، صدتا در آن درآید و از صدتا هم دهتا درآید و از دهتا یکی بهنام ابنملجم درآید. این دیگر شیرهکشیدهٔ خوبان آنجا بود. به مدینه آمدند، اما ابنملجم با امیرالمؤمنین از نظر روحیه و ایمان و فکر همجنس هستند؟ این دهتا در مسجد وارد شدند، ابنملجم خیلی زیبا حرف زد و تمام شد، امیرالمؤمنین زیر لب آهسته فرمودند: «ارید حیاته و یرید قتلی»، من سعادت دنیا و آخرت او را میخواهم و این نقشهٔ قتل مرا در آینده میکشد؛ یعنی امروز متدین است و دو روز دیگر «اشقیالاشقیاء» میشود. این تعبیر را پیغمبر راجعبه قتلهٔ کربلا هم ندارد. خب همدیگر را دفع کردند، یعنی علی ابنملجم را دفع کرد؛ نه دفع زبانی و اینکه بگوید برو گمشو، بلکه همدیگر را جنساً و بدون حرفزدن دفع کردند. علیبنابیطالب امیرمؤمنان و او اشقیالاشقیاء است و با همدیگر هیچ سازشی ندارند.
اما یک همجنس پیدا بشود، ببین چطوری همدیگر را جذب میکنند! روزی امیرالمؤمنین در کوفه تکوتنها حرکت میکند، یک خانمی تقریباً از نظر سنی بالای پنجاهسال و رو گرفته، با یک جوانی آراسته و باادب با هم میآیند. خب آنها از روبهرو میآیند و امیرالمؤمنین از این طرف میرود، به این خانم و جوان رسیدند، خانم به امیرالمؤمنین سلام کرد و جوابش را داد. حضرت فرمودند: جوان اسم تو چیست؟ علی که میدانست و اگر علی نمیدانست که امام نبود. ما که نمیدانیم، امام نیستیم و «نمیدانم» در وجود ائمه نبود. میدانست، اما چهکار کند؟ ساکت باشد! خب طبیعی حرف میزند. جوان اسم تو چیست؟ گفت: سالم. فرمودند(این جوان ایرانی و همشهری ما بود): میدانم، اما اسم تو سالم نیست و پدر و مادرت اسم تو را میثم گذاشتهاند، سالم اسم دیگر توست. خانم این را خریده و غلام بود، آنوقتهایی که خریدوفروش میکردند که این کار را اسلام ریشهکن کرد. خانم گفت: یا علی! از این خوشت آمده است؟ جوان گفت: من که از این آقا خیلی خوشم آمده است! خانم گفت: علیجان! من این را به تو بخشیدم و خداحافظ! خانم رفت و میثم کنار امیرالمؤمنین آمد، حضرت فرمودند: من غلام نمیخواهم و تو را آزاد کردم، بعد فرمودند: حالا یک شغل برای خودت انتخاب کن. یک مغازه کوچکی گرفت و شروع به خرمافروشی کرد. چقدر اینها همدیگر را جذب کردند که بارها علی که رئیسجمهور مملکتی دهبرابر الآن ایران بود، گاهی روزها میآمد و پیش میثم در دکانش مینشست، میگفت: دلم برای تو تنگ شده بود، آمدم تا با هم حرف بزنیم. یکروز هم نزدیک مغازهٔ میثم آمد، دست امیرالمؤمنین روی پیشانیاش بود، گفت: علیجان! چه شده است؟ فرمودند: سرم درد میکند. چرا؟ گفت: برای اینکه سر تو درد گرفته است.
نوریان مر نوریان را جاذباند
ناریان مر ناریان را طالباند
یک روز به او گفت: میثم با من قدم میزنی؟ گفت: فدایت بشوم، تا قیامت با تو قدم میزنم. به کنار نخلستان بزرگی نزدیک مسجد آورد، فرمودند: میثم! این درخت را ببین، این دار توست. گفت: برای چه مرا به دار میکِشند؟ گفت: به عشق من. گفت: علیجان! کِی مرا به دار میکِشند؟ فرمودند: بیستسال دیگر! تو را بیستسال دیگر میخواهند و میگویند جلوی مردم بگو که از علیبنابیطالب بدم میآید و بیزار هستم و تو نمیگویی و محکوم میشوی به اینکه به دارت بکشند؛ دو دست و دو پایت را با ساطور میزنند، زبانت هم از دهانت درمیآورند و میبرّند، شکمت را هم با خنجر بر سر دار پاره میکنند. گفت: علیجان! آن روز اگر این مسائل برای من پیش آمد، من با عشق تو از دنیا میروم؟ فرمودند: آری. گفت: هزاربار مرا تکهتکه کنند، هیچ مهم نیست. ببینید جذب چقدر قوی است! آنوقت این جوان ایرانی(خوشبهحال ما ایرانیها اگر ما هم میثم باشیم و اگر باحوصله و با محبت باشیم و اگر تحمل داشته باشیم، اگر این چهار خصلت را داشته باشیم) بیستسال هر روز به کنار این درخت آمد و دو رکعت نماز خواند، به درخت گفت: از تو خوشم میآید که مرا به عشق علی بالای تو دار میزنند. عجب درختی هستی که مرا به عشق علی دار میزنند! او را دار هم زدند، دو دست و دو پایش را زدند، به مردم گفت: برای چه ایستادهاید و تماشا میکنید؟ تا خون از بدن من تمام نشده، میتوانم حرف بزنم؛ چون اگر خونم برود، دیگر نمیتوانم حرف بزنم. قلم و کاغذ بیاورید تا من علی را به شما معرفی کنم و فضایل علی را بگویم. گفت: چرا سر دار معطل بشوم؟ دار را منبری برای علی تبلیغ میکنم. وقتی ابنزیاد گفت که تو را دار میزنم و دست و پایت را قطع میکنم، گفت: مولایم به من گفته است، تازه مولایم گفته که زبانم را هم قطع میکنی. گفت: زبانت را نمیبرّم تا همه بدانند مولایت دروغ میگوید، ولی وقتی شروع به تبلیغ علی کرد، ابنزیاد طاقت نیاورد و گفت: زبانش را قطع کنید، علی راست میگفته است.
من با داشتن اخلاق قرآن در قیامت کجا هستم؟ پیغمبر میگویند: «ان اقربکم مجلسا یوم القیامة احسنکم اخلاقاً».