نویسنده با تفکیک و تعریف آزادی فلسفی و آزادی حقوقی و تقسیم آن به آزادی معقول و نامعقول، نظریه اسلام را درباره این اقسام ذکر می کند
چکیده:
نویسنده با تفکیک و تعریف آزادی فلسفی و آزادی حقوقی و تقسیم آن به آزادی معقول و نامعقول، نظریه اسلام را درباره این اقسام ذکر می کند و با تبیین و رفع ابهام از پاره ای آیات در این زمینه، به بیان نسبت آزادی با قانون می پردازد. در ادامه نیز به نکاتی درباره نسبت اختیار و برخی آیات که به ظاهر دال بر نوعی جبر است اشاره می کند.
ما چند نوع آزادی داریم:
1. آزادی فلسفی:
انسان اساساً آزاد آفریده شده است. این مسأله ای است که هم فلسفه و هم عقلا و هم منطق قرآن آن را مسلم می دانند. در روایتی، امیرمؤمنان به امام حسن(علیه السلام) می فرمایند: «لا تکن عبداً لغیرک، فقد خلقک الله حراً; هرگز بنده کسی نشو; چون خدا تو را در آفرینش آزاد آفریده است». منطق اسلام همین است که انسانها بالفطره خودشان حق انتخاب دارند و نباید چیزی را بر آنها تحمیل کرد.
2. آزادی حقوقی:
انسان این حق را دارد که از تمام مظاهر حیات و طبیعت بهره مند شود، چنان که در قرآن آمده است: «خلق لکم ما فی الأرض جمیعاً» یا «سخّر لکم ما فی السموات و الأرض جمیعاً». البته اینجا بحث است که این حقوق و آزادی، مطلق است یا نه. تمام اختلافهایی که بر سر مفهوم آزادی داریم، همین جاست.
از لحاظ حقوقی دو تعریف برای آزادی شده است: الف) «الانطلاق من القیود»; یعنی اینکه انسان در تصرفاتش از هر تقیدی آزاد است; ب) «امکان التمتع بالحقوق»; یعنی امکانات طوری در نظام فراهم شده باشد که هرکس بتواند به حقوق حقه خودش، مانند حق تعلیم و تربیت تا آنجا که قانون مشخص کرده است برسد. حال کدام یک از این دو معنا صحیح است؟
معنای اول اصلا معقول نیست. آیا امکان دارد جایی از دنیا بدون حد و مرز بتوانند هر کاری که دلشان می خواهد انجام دهند؟ خیر; چون تزاحم می شود. اما معنای دوم معقول است; یعنی اینکه هر انسانی که دارای حق مشروعی است بتواند از حق خود به نحو احسن و اکمل بهره مند شود. این معنای معقولی است که تمام عقلای جهان آن را می پذیرند. اگر پرسیده شود پس ارتباط آیه «لا إکراه فی الدین» با آیه ای که می فرماید غیر از اسلام دینی از فرد قبول نمی شود چیست، گفته می شود «لا إکراه فی الدین» نمی خواهد بگوید کسی را اجبار در دین نکنید; این یک مسأله طبیعی در دین است. لذا این آیه می گوید که دین چیزی نیست که با چماق بشود به مردم باوراند و باید آن را با دلیل و برهان روشن کنید. آیه نمی گوید اسلام را عرضه نکنیم; بلکه می گوید برای مردم ادله را روشن کنید تا خودشان اسلام را بپذیرند. اما آیه «إنَّ الدینَ عند الله إلاسلام» و آیه «و من یَبتغِ غیر الإسلام دیناً فلن یُقبلَ منه و هو فی الآخرة من الخاسرین» می خواهد بگوید که بدانید دین پذیرفته پیش ما اسلام است. آن آیه می گوید حقیقت، زوربردار نیست و باید دلیل اقامه کنید و این آیه می گوید بدانید اگر غیر از اسلام دینی انتخاب کردید، در پایان کار متوجه می شوید صحنه را باخته اید. این منطق قرآن، منطق عقلی است، منطق ارشاد است.
اگر پرسیده شود آیه «قل کلٌّ یَعمل علی شاکلته» چگونه با اختیار سازگار است، پاسخ می دهیم که آیه می خواهد بگوید رفتار انسان از صفات درونی انسان و ساختار درونی اش نشأت گرفته است. حال این ساختار ممکن است بر اساس آفرینش یا اختیار شکل گرفته باشد و قرآن نمی گوید که این شاکله جبری است; پس از این آیه مسأله جبر فهمیده نمی شود.
ممکن است پرسیده شود ادعای شما این است که آزادی ریشه در فطرت دارد; اما می بینیم که متفکران و فلاسفه بزرگ، نظیر افلاطون و ارسطو کمتر به این مقوله پرداخته اند و اگر به این مسأله پرداخته اند تحت عنوان جبر و اختیار بوده است، اما در آرای متفکران اسلامی، از آزادی حقوقی مدعای شما کمتر اثری می بینیم. در پاسخ این سؤال می گوییم شما ظاهراً اشتباه کرده اید. این مسأله که انسان فطرتاً مختار است و خودش سرنوشت خود را تعیین می کند از گفته های افلاطون و ارسطو است. این مسأله که آزادی حقوقی از آزادی فطری انسان نشأت گرفته است، گفتار تمام دانشمندان اسلامی است. البته عقیده من آن است که بیشتر اندیشه های تابناک این متفکران و فلاسفه بزرگ، برگرفته از تعالیم انبیاست; زیرا حکمای یونان روی تعالیم انبیا مطالعه کرده اند. همچنین اگر پرسیده شود آزادی حق انسان است و آزادی یعنی حاکمیت انسان بر سرنوشت خویش; بنابراین جایگاه قانون کجاست، پاسخ می دهیم حق در مقابل تکلیف است. حق چیزی است که بر اساس فطرت یا طبیعت و یا سنت الهی برای انسان است و قانون نیز مرزبندی حقوق می باشد. گاهی انسانها خودشان این مرزها را مشخص می کنند و گاهی این مرزها با رهنمود شرع مشخص می شود.
منبع : حوزه نت