لطفا منتظر باشید

شب اول یکشنبه (1-11-1396)

(تهران حسینیه حضرت قاسم)
جمادی الاول1439 ه.ق - بهمن1396 ه.ش
11.62 مگا بایت
دانلود

عناوین این سخنرانی

با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید

بسم الله الرحمن الرحیم

«الحمدلله رب العالمین الصلاة والسلام علی سید الانبیاء والمرسلین حبیب الهنا وطبیب نفوسنا ابوالقاسم محمد صلی الله علیه وعلی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».

 

ملاقات ابلیس با نوح(ع)

این فاطمیه دومین فاطمیه‌ای است که خداوند مهربان به من توفیق داده تا خدمت شما عزیزان برسم. امروز وقتی نوشته‌های فاطمیهٔ اوّلی را نگاه می‌کردم که در اینجا سخنرانی داشتم، دیدم روایت بسیار مهمی را مورد بحث قرار داده‌ام؛ اما فقط مقدماتی در رابطهٔ آن روایت گفته‌ام و شرح قسمت به قسمت روایت باقی مانده است. روایت از روایات اخلاقی بسیار مهم است که ترکیبی از سخنان امیرالمؤمنین و حضرت صادق(علیهماالسلام) است. متن روایت این است: ابلیس می‌توانست در برابر پیغمبران خدا آشکار بشود. او این توان را داشت که از آن حالت پنهان‌بودنش دربیاید و با انبیای خدا رودررو بشود. بعد از طوفان نوح، خدمت حضرت نوح(ع)، اولین پیغمبر اولوالعزم پروردگار آمد و جمله‌ای به نوح گفت که برای نوح خیلی سنگین بود. 

 

-حق نعمت نوح بر ابلیس

ابلیس به حضرت نوح(ع) عرض کرد که تو حق نعمت بر من داری. نوح(ع) به او فرمود: خیلی برای من گران و سنگین است که تو بر من حق نعمت داشته باشی! آن حق چیست که بر من داری و من چه‌کار خیری در حق تو کرده‌ام؟ ابلیس گفت: حق نعمتت این است که نفرین کردی، طوفان آمد و تمام مرد و زن کافر را از بین بردی. 

 

کفر، عامل عذاب دنیوی و اخروی

کُفر این‌طور که در آیات قرآن کریم است، هم علت سختی‌ها و عذاب دنیایی و هم علت عذاب آخرتی است. وقتی آدمی خدا را نشناسد یا با خدا نسازد یا همراه نشود، بالاخره ضرر می‌کند. پروردگار عالم منبع کل خیر است و وقتی رابطهٔ آدم با منبع کل خیر قطع باشد، دیگر کل خیر از کجا پیدا کند؟ وقتی خیر نباشد، شرّ است؛ وقتی نور نباشد، ظلمت است؛ وقتی حق نباشد، باطل است؛ وقتی روز نباشد، شب است؛ وقتی گرما نباشد، سرماست. ما مسئلهٔ سومی در امور طبیعت یا در امور زندگی نداریم. وقتی آدم با کل خیر رابطه نداشته باشد که کارگردانش او باشد، ارتباط او به گردن شر می‌افتد و شر هم که سودی برای آدم ندارد. شر یعنی ضرر، آسیب، بلا، مصیبت، تنگنا و سختی.

 

خواستۀ ابلیس از نوح(ع)

-ابلیس، منبع شر و شرخواهی

ابلیس گفت: تو نفرین کردی و همهٔ کفار نابود شدند؛ تقریباً دیگر زحمتی برای من نمانده است. در حقیقت، روزگار استراحتی برای من درست کردی و کسی نیست که او را در بند، گمراه، بیراه و بدبخت کنم. خدا این کارها را نمی‌کند! خدا خوشبختی، خیر و خوبی مردم را می‌خواهد، این کار خداست؛ ولی کارِ غیرخدا، شرخواهی است، شر و آن‌که دارای شرّ است، هیچ‌وقت خیر آدم را نمی‌خواهد. به این خاطر آمدم تا چند مطلب را به تو بگویم یا به‌عبارت ساده‌تر، به‌خاطر حق نعمتی که بر من داری، می‌خواهم سه نصیحت به تو بکنم. 

 

-ردّ درخواست ابلیس از سوی نوح(ع)

امیرالمؤمنین(ع) می‌فرمایند که نوح نپذیرفت، نپذیرفتنش هم به این خاطر بود که گفت: ابلیس منبع شرّ است، می‌خواهد چه نصیحتی به من داشته باشد؟ مگر خیر مرا می‌خواهد؟ ولی خداوند متعال به جبرئیل فرمود: به نوح بگو که او را رد نکن و نصیحتش را گوش بده. پروردگار با این کار می‌خواست بگوید نصیحت این‌قدر ارزش دارد که اگر آدم ناپاک و موجود شرّ و پَستی بخواهد انسان را نصیحت کند، ارزش دارد که انسان گوش بدهد، نصیحتش را قبول و عمل بکند. این جمله معروف است که به لقمان گفتند ادب از که آموختی؟ گفت از بی‌ادبان! گفتند بی‌ادب که معلم ادب نمی‌شود، شما چطور از بی‌ادبان ادب آموختی؟ گفت: برای اینکه هر بی‌ادبی را دیدم، دیدم که در کارهای بی‌ادبی‌اش ضرر می‌کند؛ حالا بی‌ادبی در اقتصاد، حرام‌خوری است؛ بی‌ادبی در معاشرت، خیانت به رفیق است؛ بی‌ادبی در زندگی، ظلم به زن و بچه است. من دیدم این بی‌ادب‌ها ضرر می‌کنند؛ هم ضرر دنیایی و هم ضرر آخرتی می‌کنند. چراکه بی‌ادبی سود ندارد! 

 

اهمیت شنیدن نصیحت و موعظه

در حقیقت، هیچ گناهی در عالم، منفعت واقعی ندارد. بعضی از گناهان لذت دارد، ولی امیرالمؤمنین(ع) می‌فرمایند: این لذتِ شیرینی است که عذاب الهی در باطن آن است، پس چه منفعتی دارد؟! لقمان هم گفت که من دیدم بی‌ادبان از بی‌ادبی‌شان ضرر می‌کنند، به‌سراغ بی‌ادبی نرفتم و ادب را یافتم. از آنها یاد گرفتم بی‌ادبی نکنم که ضرر بکنم؛ حالا نصیحت‌کننده هر کسی می‌خواهد باشد، پروردگار به این رضایت دارد که نصیحت و موعظه را از هر کسی بشنود و این خیلی کار خوبی است. امیرالمؤمنین(ع) می‌فرمایند که جهان خلقت هم یک واعظ، نصیحت‌گر و کلاس عبرت است. من جوان بودم که این حرف امیرالمؤمنین را دیدم، عربی‌اش این است: «مَا أَكْثَرَ الْعِبَرَ وَ أَقَلَّ الِاعْتِبَارَ» نصیحت و موعظه خیلی فراوان است، اما پندگیرنده خیلی کم است. اینکه امیرالمؤمنین(ع) می‌فرمایند نصیحت و عبرت فراوان است، این فراوانی در کجاست؟ در همه‌جاست. 

 

بعد دیدم شعرای دانشمند و حکیم ما از همین مسائل عالم طبیعت درس و نصیحت درست کرده‌اند. شما اگر قصاید سعدی را با دقت بخوانید، بخش‌هایی دارد که واقعاً در نصیحت‌کردن معرکه کرده است. بعضی از بیت‌های حافظ را ببینید، در نصیحت‌گیری از عالم خلقت غوغا کرده است. دیوان پروین اعتصامی را ببینید، می‌بینید از هر مسئله‌ای نصیحت درست کرده است؛ از نخ و سوزن، خرابیِ راه یا برخورد آدم مست با آدم هوشیار نصیحت ساخته است. دیوان ناصرخسرو هم پر از همین نصایح است. من بعد از این اشعار حکیمانه، به گفتار وجود مبارک امیرالمؤمنین(ع) پی بردم؛ مثلاً حافظ تک‌بیتی دارد که داستانی در کنار این تک‌بیت اتفاق افتاده است. 

 

-حکایتی شنیدنی از آیت‌الله بروجردی

برادرانِ جوانم روزگار مرحوم آیت‌الله‌العظمی بروجردی را درک نکرده‌اند. ایشان نزدیک پنجاه‌وچند سال قبل از دنیا رفته است. ایشان در زمان خودش، موقعیت بسیار بالایی در جامعه، علم، تدریس، کار خیر و تربیت‌کردن داشت و صاحب نَفَس بود. تابستان بود و هوای قم هم خیلی گرم بود. من آن زمان نوجوان بودم و گاهی با خانواده‌مان به زیارت می‌رفتیم، شاید پنکهٔ دستی هم در خانه‌ها کم بود و بیشتر مردم با بادبزن خودشان را خنک می‌کردند؛ حتی خیلی از خانه‌ها برق نداشتند، هنوز کولرهای آبی هم اختراع نشده بود و در خانه‌ها یخچال هم نبود. مرحوم آقای بروجردی 88-89 ساله بود. ایشان را در آن گرمای شدید قم به روستایی بالای قم به‌نام «وِشْنَوِه» بردند که در یک درّه واقع شده و تمام آن هم باغ است. خانه‌ای در اختیار ایشان گذاشتند که باغ بود و جلوی ساختمان هم حوضِ آبی بود؛ از یک‌طرف آب در حوض می‌آمد و از یک‌طرف هم دائم مثل اشک چشم می‌رفت. ایشان خادمی داشت که کارهایش را انجام می‌داد. من تا وقتی طلبه شدم و این خادم زنده بود، او را می‌دیدم. این خادم گفت: روزی برای خرید آمدم و وقتی خریدهایم را کردم، پشت درِ باغ آمدم، کلید هم داشتم که در را باز کنم و وارد بشوم، اما دیدم صدای گریهٔ بلند آیت‌الله‌العظمی بروجردی می‌آید. من خیلی ترسیدم! در را باز کردم، آرام وارد باغ شدم و دیدم که ایشان در کنار حوض قالیچهٔ کهنه‌ای انداخته و نشسته، زارزار گریه می‌کند. آرام جلو رفتم، سرشان را بلند کردند و اشک‌هایشان را پاک کردند. گفتم: آقا خبر بدی به شما رسیده است؟ فرمود: نه! گفتم: پس چرا این‌جوری گریه می‌کنید؟ فرمود: این آب را ببین، از یک‌طرف می‌آید و از طرف دیگر می‌رود (جوی آبی بوده که یک سرِ آن در حوض بوده و سر دیگرش هم آب حوض را بیرون می‌برده و از آنجا هم به رودخانه می‌رفته است)، درست است؟ گفتم: بله. گفت: این آبی که می‌رود، آیا برمی‌گردد؟ گفتم: نه برنمی‌گردد. گفت: من به‌خاطر همین زارزار گریه می‌کنم که «بر لب جوی نشین و گذر عمر ببین // که‌این اشارت ز جهان گذران، ما را بس». 88 سال است که آب عمر و زندگی من رفته و یک لحظه‌اش هم دیگر برنمی‌گردد. گریه‌ام از این 88 سالی است که من هزینه کرده‌ام و دستم را که در پیشگاه پروردگار خالی می‌بینم، گریه می‌کنم. اگر امروز و فردا آن‌طرف بروم، جواب پروردگار را باید چه بدهم؟ 

 

با اینکه ایشان شخصیتی عظیم، صاحب نفس در علم، ارزش‌های اخلاقی، کمالات، خدمات سنگین خَلقی و خالقی و آدم کم‌نظیری بود، ایشان نشسته، انگار صدای آبی را می‌شنود که می‌رود و برمی‌گردد و برنمی‌گردد؛ همانی که حافظ شنیده است:

بر لب جوی نشین و گذر عمر ببین ×××××××× که‌این اشارت ز جهان گذران، ما را بس

 

-موعظه‌گری جهان هستی برای انسان

در واقع، آبی که می‌رود، آن‌هم ما را نصیحت می‌کند؛ چهرهٔ یک پیرمرد هم ما را نصیحت می‌کند که جوان! این زیبایی و چهرهٔ شادابت ماندنی نیست. تو هم اگر عمرت به دنیا باشد، هفتادهشتاد‌سال به این ورشکستگی بدنی خواهی رسید و هیچ چاره‌ و راه فراری هم از پیری نداری.

جوانی گفت با پیری دل‌آگاه ××××××××× که خَم گشتی، چه می‌جویی در این راه

آن‌وقت‌ها آدم‌های قدخمیده زیاد بودند؛ چون طب این‌قدر پیشرفت نکرده بود و گاهی استخوان‌های پشت مردم و اسکلت مردم که کج می‌شد، دیگر نمی‌توانستند راست‌قامت بشوند. این رباعی خیلی جالب است، یک نصیحت است. آدم وقتی به‌دنبال چیزی در روی زمین می‌گردد، خم می‌شود و می‌گردد.

جوابش گفت پیر خوش‌تکلم ××××××××× که ایام جوانی کرده‌ام گم

 

آیا حالا پیدا می‌شود؟ نه! این یک نصیحت که می‌گوید: جوان، جوانی‌ات را جوری خرج نکن که وقتی از دست رفت، به‌شدت پشیمان بشوی و مثل بعضی‌ها بگویی «جوانی کجایی، یادت بخیر»! خیلی‌ها در جوانی‌هایشان شر، بدکار، ظالم، بدعمل و بداخلاق هستند که من بعضی از اینها را در ایام پیری‌شان دیدم، خودشان به من گفتند (من جوانی‌شان را ندیده بودم): ما از گذشتهٔ عمرمان به‌شدت اندوهناک و پشیمان هستیم. یکی از آنها یک‌بار سرِ بازار تهران مرا دید و زارزار گریه کرد، گفتم: پیرمرد، چه شده است؟ گفت: همه‌چیزم را فنا کردم و هیچ‌چیزی برای آخرتم نگذاشته‌ام؛ نه پولی، نه عمری، نه وقتی، حتی زن و بچه‌ام هم کنار من بی‌دین شدند و من مقاومتی نکردم. حالا می‌بینم کنار دروازهٔ مرگ هستم و باید به آن‌طرف بروم و جواب بدهم، اما هیچ کار خیری نکرده‌ام. دو پسر و دو دختر تحویل خدا داده‌ام که هر دو بی‌دینِ نمره بیست هستند و خودم هم که هیچ! گاهی این‌جور می‌شود که آدم اشتباه می‌کند و نصیحت و پند قبول نمی‌کند، بعد به پشیمانیِ خیلی سخت غیرقابل‌جبرانی می‌رسد.

 

دام گستردۀ ابلیس برای بشر در سه‌جا

حالا ابلیس پیغمبر اولوالعزمی را نصیحت می‌کند، اما او رد می‌کند و می‌گوید نه، تو زبانت پاک نیست، خودت هم پاک نیستی و من هم نصیحتت را قبول نمی‌کنم؛ از پیش من دور شو! خداوند به نوح(ع) فرمود: او را رد نکن و بگذار نصیحت بکند، حرف‌های خوبی دارد.

نوح گفت: ابلیس! مرا نصیحت کن و حرف‌هایت را بزن. ببینید چقدر بار اخلاقی این روایت‌ بالاست! به نوح(ع) گفت: در سه‌جا دام من گستردهٔ گسترده است، در سه‌جا به بشر بسیار نزدیک هستم و به‌راحتی می‌توانم با نزدیک‌بودن به انسان، او را به دام گسترده‌ام بیندازم. ابلیس گاهی دام را می‌بندد و آدم نمی‌تواند از آن دام دیگر دربیاید؛ یعنی صیدِ منبع شر می‌شود و دیگر باید با او تا قیامت بماند. خدا در آیهٔ 18 سورهٔ اعراف به او می‌گوید: «لَمَنْ تَبِعَكَ مِنْهُمْ لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنْكُمْ أَجْمَعِينَ» من هفت طبقهٔ جهنم را از تو و هر کسی که به دام تو افتاد، پر می‌کنم؛ نه اینکه به دام انداختی، بلکه هر کسی که به دام تو افتاد. این یعنی آدم خودش خودش را گیر دام شیطان می‌دهد. ابلیس گفت: من در سه‌جا خیلی به انسان نزدیک هستم، دام من هم گسترده است و در آن می‌افتند: 

 

الف) هنگام خشم و غضب

جایی که مرد و زن از کوره درمی‌روند، عصبانی و خشمگین می‌شوند و در اوج غضب قرار می‌گیرند. اطبا می‌گویند: وقتی آدم شروع به عصبانی‌شدن می‌کند، سَمّی از غده‌های فوق‌کلیه در خون ریخته می‌شود که رنگ آدم قرمز می‌شود، رگ‌های گردن باد می‌کند، پرده‌ای جلوی چشم آدم می‌افتد و در اوج عصبانیت، می‌کُشد، آتش می‌زند، خراب می‌کند، می‌بَرد و گاهی تولید جنگ می‌کند. وقتی خشمش فرو نشست، تازه می‌فهمد چقدر ضرر کرده است.

 

علت اصلی یکی از جنگ‌های ناپلئون این بود که وقتی ناپلئون وارد یک جلسه شد، پادشاه یکی از کشورها به احترامش بلند نشد و سلام نکرد. ناپلئون نشست، اما خیلی عصبانی شد. بعد از تمام‌شدن جلسه، ارتش خود را آماده کرد و حملهٔ شدیدی به آن کشور کرد. حالا یک‌نفر جواب سلام تو را نداده و جلوی پای تو بلند نشده است، گناه مردم آن کشور چه بود؟ گناه ارتش خودت چه بود؟ برای یک عصبانیت، چقدر از افراد فرانسه را در لشکر خودش و چقدر از مردم آن مملکت را به کشتن داد؛ چقدر بچه یتیم شد، چقدر زن بیوه شد و چقدر داغ بر دل مردم نشست که آقا از احترام‌نکردن پادشاه کشورهای اروپایی عصبانی شده است.

 

-خشم و عصبانیت، عامل تخریب سلامت بدن

عالم بزرگی که به من حق تعلیم داشت، مریض بود و من به ملاقاتش رفتم. یکی از دکترهای مهم تهران که او را نمی‌شناختم، آنجا بود. او مرا شناخت؛ چون اسمم را برد و با من صحبت کرد. دکتری بود که اروپا درس خوانده و فوق‌تخصص قلب بود. دکتر قرآن‌شناسی هم بود و با اینکه مدتی از عمرش را در اروپا بود، خیلی آدم وزین، باادب، باوقار و متدینی بود. این دکتر به من گفت: با مریض آشنا هستی؟ گفتم: بله، ایشان حق تعلیم به گردن من دارد و من هشت‌نه ساله بودم که ایشان برای من معلمی کرده است. گفت: معلوم است به او علاقه داری که به عیادتش آمده‌ای. گفتم: خیلی علاقه دارم؛ چون حق استادی به من دارد. این عالم بزرگ هم شروع به تعریف از من کرد و گفت: این از شاگردهای خیلی خوب کلاس‌های ما و با نمره‌های بالا شاگرد اوّل بود. بعد طلبه شد و الآن هم منبری قابل‌قبولی است. گفت: معلوم می‌شود ایشان هم به شما علاقه دارد. شما از زبان خودت به ایشان بگو عصبانی نشود. گفتم: ایشان عالم است و به قرآن و روایات وارد است. گفت: بله ممکن است آدمی عالم باشد، ولی بعضی جاها به علم خودش عمل نکند. ایشان با این بیماری که دارد، عصبانیت برای او بد است. 

 

بعد من به او گفتم: آقای دکتر! حالا که حرف عصبانیت، از کوره ‌در رفتن، خشم و غضب را به میان آوردی، من روایتی از پیغمبر(ص) بخوانم. گفت: بخوان. گفتم: این روایت دو کلمه است و بیشتر نیست؛ یعنی اگر بنویسیم، نصفه‌خط هم نمی‌شود. باور کنید، مخصوصاً شما برادران عزیز و جوان، دکتری که در اروپا درس خوانده بود، وقتی این روایت را شنید، حالت هاج‌وواجی گرفت. بسیار برای او تعجب‌آور بود که پیغمبر اکرم(ص) 1500 سال پیش، عوامل تخریب سلامت بدن (کلیه، روده، معده و...) را در این دو کلمه بیان کرده است. پیغمبر اکرم(ص) فرموده‌اند: «الغَضَبُ مِفتاحُ كُلِّ شَرٍّ». 

 

«شرّ» هم در قرآن و هم در روایات آمده است. ما طلبه‌ها وقتی می‌خواهیم «شرّ» را معنی بکنیم، به ما یاد داده‌اند و گفته‌اند خود جملهٔ قرینه بر این است که شرّ چه معنایی دارد؟ یک‌وقت «شرّ» به‌معنای ظلم و یک‌وقت «شرّ» به‌معنای گناه است؛ ولی «شرّ» در اینجا به‌معنای بیماری است. فارسی روایت پیغمبر(ص) چه می‌شود؟ دو کلمهٔ «الغَضَبُ» و «مِفتاحُ كُلِّ شَرٍّ» از نظر ادبی مضاف و مضافٌ‌الیه هستند. استرس کلید تمام بیماری‌های ظاهر و باطن بدن است و این حرفی است که الآن غربی‌ها به آن رسیده‌اند. من گاهی دکترهایی را دیده‌ام که در خارج درس خوانده‌اند، به آنها گفتم: اگر حوصله دارید، هفت‌هشت‌ده تا روایت خیلی کوتاه برایتان بخوانم؛ مخصوصاً یک‌بار یکی از آنها گفت: دنبال هم نخوان، بگذار من کتابچه‌ام را از کیفم دربیاورم و اینها را یادداشت کنم. اینها مادر طب، مادر سلامتی و عمر زیاد است؛ مثلاً پیغمبر اکرم(ص) دربارهٔ غذا‌خوردن می‌فرمایند: تا وقتی کاملاً گرسنه نشده‌اید، یعنی آن موادی که در بدنتان است، هضم نشده و به دیوارهٔ معده نچسبیده است، غذا نخورید و بگذارید حالت گرسنگی همهٔ آنچه را خورده‌اید، از بین ببرد و بسوزاند؛ یعنی معده را آمادهٔ خوردن بعدی بکند. همچنین وقتی کاملاً سیر نشده‌اید، از سفره کنار بیایید؛ یعنی حس می‌کنید هنوز ده‌‌بیست لقمه جا دارید که بخورید، دیگر نخورید. این کار عمر را طولانی می‌کند و نمی‌گذارد شما زود به زود مریض بشوید.

این نصیحت اوّل ابلیس به حضرت نوح(ع)، نزدیک‌ترین موقع به انسان وقتی است که عصبانی می‌شود، نزدیک‌ترین وقت من به انسان وقتی است که انسان از کوره در می‌رود، آنجا دام من پهن است. 

 

ب) هنگام قضاوت عادلانه

جایی که یک مرد یا خانم، یک اداری، کارمند، قاضی، دادیار یا مأمور دادگستری‌ می‌خواهد بین دو نفر قضاوت بکند، آنجا هم به او بسیار نزدیک هستم و دام من گسترده است؛ او را در معرض رشوه قرار بدهم تا پول به ناحق بگیرد و رأی به ناحق بدهد. مردم یا زن و شوهرها یا دو نفر شریک یا کسی که با دیگری سرِ زمین اختلاف دارد، با هم اختلاف پیدا می‌کنند و به بزرگِ خانه یا آدم دانشمند و دانایی مراجعه می‌کنند، یک‌وقتی هم درگیری‌شان سنگین است، به دادگاه می‌روند. ابلیس گفت: نوح، مواظب باش! در آن‌وقت که شخصی می‌خواهد بین دو نفر قضاوت بکند، پنجهٔ من در آنجا باز است که او را در دام بیندازم، قضاوت عادلانه را از او بگیرم و قضاوت ظالمانه در زبانش بگذارم. حالابا علل یا عواملی مثل پول، تهدید، تشویق، ترغیب یا وعده‌دادن است؛ در هر صورت، امیرالمؤمنین(ع) می‌فرمایند (اگر کسی از مستمعین ‌ما کارمند دادگستری یا دادگاه‌هاست، این روایت را دقیق بشنود. امیرالمؤمنین در حق همهٔ کاسب‌ها، بازاری‌ها، علما، سیاست‌مدارها و اصناف حرف زده و اینجا نوبت به قاضی‌ها رسیده): قاضی شاغلِ شغلی است که شغلش در لب پرتگاه جهنم است؛ اما این مطلب را دربارهٔ بازاری‌ها، علما، کاسب‌ها و اداری‌های دیگر نگفته‌اند. 

 

چشم امیرالمؤمنین(ع) باز بود و پشت همهٔ کارها و مسائل را می‌دیدند، برای همین می‌گوید: قاضی کسی است که به‌خاطر شغلش بر لب پرتگاه جهنم نشسته است. اگر این سی‌سالی که در دادگستری است، قضاوت به‌حق بکند، پروردگار او را از لب پرتگاه جهنم کنار می‌کشد تا در آنجا نیفتد؛ اما اگر چشمش به پول و چیزهای دیگر بیفتد و قضاوت ناحق بکند، مثلاً طرفِ پرونده‌اش یک قدرتمند است و باید محکومش کند، ولی طرف مظلوم را محکوم می‌کند، او یک مقدار از این پرتگاه در جهنم آمده است. قضاوت‌های بعدی و بعدی و بعدی، جناب قاضی را تشییع می‌کنند و به بهشت زهرا می‌برند و می‌خوابانند، یک‌مرتبه روحش نگاه می‌کند و می‌بیند که در طبقهٔ سوم و چهارم جهنم است و هیچ‌کس هم نیست به داد او برسد. این هم وقت دومی که من به انسان خیلی نزدیک هستم و دامم هم برای انداختن در دام گسترده است.

 

ج) هنگام خلوت زن و مرد نامحرم

الآن این جای سوم خیلی زیاد شده است؛ البته در همهٔ دنیا زیاد بود، اینجا هم خیلی زیاد شده است. جایی که مرد و زن نامحرمی در خلوت با هم قرار بگیرند. در آنجا خیلی به انسان نزدیک هستم، دامم هم بازِ باز است و موقعیت هم موقعیت بسیار خطرناکی برای جهنمی‌کردن مرد و زن نامحرم، قاضی و آدم عصبانی است.

 

نصایح ابلیس به نوح(ع)

سپس حضرت نوح(ع) را سه نصیحت کرد و گفت:

 

الف) پرهیز از تکبر در برابر پروردگار

«اِیّاکَ وَ الْکِبْر» ای نوح، اجتناب کن که در برابر خدا متکبر بشوی! تکبر در برابر خدا، یعنی گوش‌ندادن به اوامر و نواهی پروردگار. بعد خود ابلیس به نوح گفت: خدا یک فرمان سجده به من داد و من تکبر کردم؛ فرمان را قبول نکردم و کافر، رجیم، ملعون و جهنمی شدم. حالا به تو نصیحت می‌کنم که بپرهیز از اینکه در برابر پروردگار تکبر کنی و بگویی من بندهٔ تو نیستم، خودم هستم و خودم می‌دانم.

 

ب)‍ قناعت به حلال و حرص‌نداشتن

«اِیّاکَ وَ الْحِرص» به همان حلالی که خدا به تو داده است، قناعت کن؛ نه در شهوت حرص بزن و نه در پول. نوح! خدا پدرت آدم را در باغ بسیار آبادی گذاشت و به او هم گفت از هر کجای این باغ که می‌خواهی، استفاده کن و فقط به این یک درخت نزدیک نشو؛ مثلاً پنج‌هزار درخت با کل میوه‌هایش برای تو و خانمت باشد و به این یک‌ درخت کاری نداشته باشید.‌ آنها به آن پنج‌هزار درخت قناعت نکردند و نسبت به این یک درخت حرص زدند، حالا میوهٔ آن چه بود، از آن خوردند. به او و همسرش گفتند: بیرون بروید! آدم به آن درخت نزدیک شد و میوه‌ای را خورد که خدا از آن منع کرده بود؛ به او گفتند: بیرون برو! آدم یک‌ نافرمانی به‌خاطر حرص کرد و از بهشت بیرون شد.

جدّ تو آدم بهشتش جای بود ××××××××× قدسیان کردند بهر او سجود

تو طمع داری که با عمری گناه ×××××××× وارد جنّت شوی ای روسیاه

 

ج) حسادت‌نکردن به نعمت‌های دیگر بندگان

«اِیّاکَ وَ الْحَسَد» از اینکه نعمتی را در مردم ببینی، شاد نباشی و ناراحت باشی. راحتی‌ات را در این ببینی که خدا این قیافه، علم، پول، دانش، شهرت و آبرو را از او بگیرد. مراقب باش که این حال برای تو پیدا نشود. دو برادر تنی، قابیل و هابیل، قابیل به برادرش حسادت کرد و حسادتش او را به کشتن برادر تنی کشاند. این شش نصیحت، آن‌هم از ابلیس به پیغمبر اولوالعزمی چون نوح(ع).

 

کلام آخر؛ ساخت بهشت از دنیا

ان‌شاءالله فردا شب، سلسله روایت بسیار مهمی دربارهٔ عصبانیت و به قول دکترها استرس که پیغمبر(ص) فرمودند کلید همهٔ بیماری‌هاست و اینها می‌گویند مادر همهٔ بیماری‌هاست، برای شما از قول اهل‌بیت(علیهم‌السلام) می‌خوانم. امیدوارم ده شبی که در کنار هم هستیم، این مسائل عالی اخلاقی، اوّل برای خود من و بعد برای شما برادران و خواهران مفید باشد؛ همین‌هاست که قرآن می‌فرماید: عنصرهای ساختن بهشت است، چون آدم باید بهشت را از دنیا بسازد؛ آخرت که مصالحی وجود ندارد و مصالح بهشت همین عبادات، اخلاقیات، نیت‌های پاک، صدق و صفا و جوانمردی است. اینها مصالح بهشت است که باید در دنیا تأمین بکنیم.

برچسب ها :