لطفا منتظر باشید

شب سوم سه شنبه (3-11-1396)

(تهران حسینیه حضرت قاسم)
جمادی الاول1439 ه.ق - بهمن1396 ه.ش
8.54 مگا بایت
دانلود

عناوین این سخنرانی

با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید

بسم الله الرحمن الرحیم

«الحمدلله رب العالمین الصلاة والسلام علی سید الانبیاء والمرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابوالقاسم محمد صلی الله علیه وعلی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».

 

مقدمۀ بحث

آنچه ابلیس برای حضرت نوح(ع) بیان کرد، شش مورد از رذایل اخلاقی بود که این رذایل اخلاقی در برابر حسنات اخلاقی است. شش رذیلت اخلاقی عبارت بودند از: خشم، قضاوت‌های نابجا، خلوت‌کردن با نامحرم، کبر، حرص و حسد. امیرالمؤمنین(ع) می‌فرمایند: هرکدام از این شش مسئله که در وجود انسان باشد، انسان به‌اندازهٔ حوزهٔ آن یک رذیلت از رحمت پروردگار محروم است. چرا؟ 

 

حضرت سیدالشهدا(ع) از پیغمبر(ص) دراین‌باره نقل می‌کنند؛ حدود هفت‌سال از عمر ابی‌عبدالله(ع) با پیغمبر(ص) بوده و در روز وفات پیغمبر(ص) هفت‌ساله بودند. حضرت پنج‌سال از عمرشان را از پیغمبر(ص) روایت و مطلب شنیده‌اند و اینها را به بعدی‌ها انتقال داده‌اند. کم‌کم از زمان امیرالمؤمنین(ع) و خود پیغمبر(ص) که نوشتند، تدوین و در صفحات به‌اصطلاح ماندگار وارد شد. این روایت‌های گفته‌شده تا زمان غیبت امام دوازدهم به چهارصد کتاب تبدیل شد؛ یعنی شیعه از زمان رسول خدا(ص) تا ابتدای غیبت، چهارصد کتاب علمیِ روایتیِ با بنیان پیدا کرد. البته علم بعد از غیبت صغری گسترده شد و تا زمان ما به هزاران کتاب علمی رسیده است. بعضی از دانشمندان ما مثل علامهٔ حلی که حدود 84 سال داشت، 523 جلد کتاب بدون کمک و به‌تنهایی نوشته است. مرحوم فیض کاشانی تقریباً در قرن یازدهم در شهر کاشان و بدون داشتن امکانات، سیصد جلد کتاب نوشته که بعضی از کتاب‌های او جدیداً چاپ شده است. یکی از کتاب‌های او مثل کتاب «وافی» نزدیک 25هزار صفحه است و کتابی بسیار علمی، اسلامی، دینی، جامع و کامل است. این کتاب در اصفهان هم چاپ شده و کتاب فوق‌العاده‌ای است. با گسترش علم، کتاب هم گسترده شد؛ چون شیعه از زمان پیغمبر(ص) اعتقاد داشت که علم و روایت و تفسیر آیات را با نوشتن از نابودشدن حفظ کند.

 

پروردگار، عاشق ارزش‌های اخلاقی

این روایت در یکی از کتاب‌های عظیمی است که در همان کتاب‌های صدر اسلام نوشته شده است. ابی‌عبدالله(ع) می‌فرمایند: «کَان یَقُول» من خودم، نه یکبار و نه دوبار، بلکه بارها از پیغمبر(ص) شنیدم که می‌فرمودند: «إِنَّ اللَّهَ تَعالی يُحِبُ‏ مَعَالِيَ‏ الْأُمُورِ وَ يَكْرَهُ سَفْسَافَهَا» شخص پروردگار عاشق ارزش‌هاست و از پستی‌ها نفرت دارد. 

 

یک رشته از ارزش‌ها، حسنات اخلاقی و یک رشته از پستی‌ها، رذایل اخلاقی است. وقتی ارزش‌های اخلاقی در وجود هر انسانی قرار بگیرد، به تناسب اینکه خدا عاشق ارزش‌های اخلاقی است، عاشق دارندهٔ ارزش‌ها هم هست. درحالی‌که اگر وجود هر کسی به پَستی‌های اخلاقی آلوده باشد، مثل همین‌هایی که ابلیس برای نوح تعریف کرده و شش‌تا را گفته است، چون خدا از پستی‌ها نفرت دارد، او هم منفور پروردگار خواهد بود.

 

لجاجت در برابر حق، اخلاقی زشت و ناپسند

امام صادق(ع) روایتی را بیان کرده‌اند که روایت خیلی باارزشی است؛ ایشان می‌فرمایند: تعدادی از کافران در جنگی اسیر شدند. پیغمبر اکرم(ص) در جنگ‌هایی که پیروز می‌شدند، وقتی اسیر می‌گرفتند، سه پیشنهاد به اسرا برای آزادشدنشان می‌دادند؛ چون دوست نداشتند که اسیر را نگه دارند. پیشنهاد اوّل این بود که اسلام را قبول بکنید، البته نه بالاجبار؛ بلکه می‌گفتند حرف‌های ما و قرآن را بشنوید و فرهنگ اسلام را ملاحظه کنید، بعد قبول بکنید. این به سود خودتان است و سعادت دنیا و آخرت‌ شما را تأمین می‌کند. بعضی از اسرا قبول می‌کردند و لجاجتی در برابر حق به خرج نمی‌دادند. 

 

لجاجت اخلاق خیلی زشتی است که آدم با حق روشن، معلوم و عقلی لجاجت بکند، آن را قبول نکند و بگوید «دو دوتا چهارتا» غلط است و «دو دوتا» چهارتا نمی‌شود. ایستادن در مقابل مسائل الهی، ایستادن در مقابل دو دوتا چهارتاست. وقتی قرآن مجید می‌گوید شما سه حقیقت را در زندگی‌تان برپا بکنید و سه مسئله را هم از زندگی‌تان حذف بکنید. 

 

برپایی سه حقیقت در زندگی

الف) عدالت و میانه‌روی

«إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ»(سورهٔ نحل، آیهٔ 90) یکی از سه مسئله‌ای که قرآن می‌گوید انتخاب بکنید، عدالت و میانه‌رو بودن است؛ یعنی نه آدم افراطی و نه تفریطی باشید. به قول سعدی:

نه چندان بخور که‌از دهانت برآید ××××××××× نه چندان که‌از ضعف جانت برآید

آدم‌های عادلی در خواب‌، خوراک، لباس، معاشرت‌، زندگی روزمره‌ و برخورد با زن و بچه‌تان باشید؛ یعنی نه بیش از اندازه، یعنی افراط و نه کمتر از اندازه، یعنی تفریط بکنید. عدالت هم از قبیل همین دو دوتا چهارتاست. ما نمی‌توانیم چهارتا را از دو دوتا جدا بکنیم؛ یعنی نمی‌شود به دو ضرب‌ در دو بگوییم چهارتا نشو! عدالت در قرآن به‌معنای «نه افراط و نه تفریط کن» است، ما باید چه‌کار بکنیم؟ افراط بکنیم، کار بدی است؛ تفریط بکنیم، کار بدی است؛ اینجا باید چه‌کار بکنیم؟ اگر نه افراطی باشیم، نه تفریطی و عدالت را نخواهیم، باید چه‌کار بکنیم؟ آیا می‌توان عدالت را از زندگی بشر قیچی کرد؟ شدنش که می‌شود؛ اما اگر قیچی بکنیم، همهٔ مردم یا بیشتر مردم دچار افراط‌ها و تفریط‌های بدی می‌شوند. پس عدالت باید در زندگی بماند که همان معنی دو دوتا چهارتاست.

 

ب) احسان و نیکوکاری

«وَ الْإحْسان» دومین چیزی که لازم است در زندگی‌تان انتخاب بکنید، خدا می‌فرماید که نیکوکاری است؛ نیکی به خودتان، نعمت‌ها، عالم طبیعت، آب‌ها و کرهٔ زمین. البته من نمی‌توانم روایاتِ همهٔ این حرف‌ها را برایتان در یک سخنرانی بخوانم. پیغمبر(ص) می‌فرمایند: آلوده‌کردن آب و هوای مردم و گرفتن جلوی نور مردم حرام است. حالا هرچه می‌خواهند به ما بگویند؛ بگویند خیلی قدیمی فکر می‌کنی! پیغمبر(ص) می‌گویند: گرفتن جلوی آفتاب و نور مردم حرام است. طلوع آفتاب از مشرق است. پنج‌ خانه در این کوچه هست که سه خانهٔ ده طبقه در برابرشان می‌سازند و اینها دیگر آفتاب نمی‌بینند. پیغمبر(ص) می‌گویند که این حرام است؛ چون وقتی زن، مرد، بچه‌ها و نوزاد آفتاب نبینند، هم در معرض انواع میکروب‌ها و ویروس‌ها قرار می‌گیرند و هم دچار بیماری پوستی می‌شوند. حالا شما بگو این فکر قدیمی است! 

 

آلوده‌نکردن آب که یک مسئلهٔ عاقلانه است؛ شما ببینید هر سال که یک یا‌ دوبار این سدها را نشان می‌دهند، این‌قدر پلاستیک زباله در این سدهاست. این آلوده‌کردن آب است! کنار سد نشسته‌ای، خورده‌ای و خوابیده‌ای، لذت برده‌ای و بعد هم زباله‌ها را در کیسه‌ای کرده، در رودخانه می‌اندازی که به‌طرف دریا برود؛ یا در جنگل نشسته‌ای و لذتت را برده‌ای، این چهارتا چوب را که آتش زده بودی و روی آن چای درست کرده‌ای، خاموش نکرده‌ای و ده هکتار جنگل را به آتش کشیده‌ای. عدالت و احسان، یک واقعیات دو دوتا چهارتا هستند. 

 

ج) رسیدگی به مشکلات اقوام و نزدیکان

«وَ إِيتاءِ ذِي الْقُرْبى» به داد قوم‌وخویش‌هایتان برسید، چون هم‌خون و هم‌نوع شما هستند؛ اگر مشکل دارند، مشکلشان را حل کنید؛ اگر درد دارند، دردشان را درمان بکنید. این مسائل الهی و اخلاقی که همین سه موضوع در این آیهٔ شریفه، یعنی عدالت، احسان و «إِيتاءِ ذِي الْقُرْبى» ارزش اخلاقی هستند؛ «إِنَّ اللَّهَ تَعالی يُحِبُ‏ مَعَالِيَ‏ الْأُمُورِ» خدا اینها را دوست دارد و عاشق ارزش‌هاست. 

 

امر پروردگار به پرهیز از امور پست

«وَ يَكْرَهُ سَفْسَافَهَا» همین‌گونه از امور پست هم متنفر است، امور پست چیست؟ این آیه سه‌تای آن را بیان می‌کند: 

 

الف) پرهیز از گناهان بزرگ

«وَ يَنْهى‌ عَنِ الْفَحْشاءِ» از گناهان بزرگ بپرهیزید. 

 

ب) اجتناب از امور نفرت‌انگیز

«وَالْمُنْكَرِ» از اعمالی که مورد نفرت خانواده و پدر و مادر است، بپرهیزید. وقتی پدر و مادری می‌شنوند که بچه‌شان تریاکی، هروئینی یا حشیشی شده یا خدای‌ناکرده رابطهٔ نامشروع برقرار کرده، حالا دختر یا زن، بالاخره ناموس مردم و مملکت است، نفرت پیدا می‌کنند. اسم اموری که مورد نفرت است، منکر است. 

 

ج) پرهیز از تجاوز به حقوق دیگران

«وَالْبَغْيِ» تجاوز به حقوق، مال و حق نوبت مردم. من در نانوایی می‌روم، باید به نوبت بایستم و نان بگیرم. اگر با شاطر آشنا هستم، از آن‌طرف اشاره بکنم که دوتا نان به من بده، این «بَغی» است؛ یا در موارد دیگر، مثل تجاوز به زمین، مغازه، مال، امنیت، استراحت و راحتی مردم. خدا می‌گوید اینها را نداشته باشید که مورد نفرت پروردگار است؛ اما حسنات مورد محبت خداست و در چنانچه هر کسی باشد، خدا دوستش دارد.

 

پیشنهادهای پیغمبر(ص) به اسرای جنگی

-پذیرفتن دین اسلام

پیغمبر(ص) اسیر را به این حرف‌ها دعوت می‌کردند؛ اینها که دو دوتا چهارتا بود، اما بعضی از اسیرها لجبازی می‌کردند و می‌گفتند: ما این دین را قبول نداریم! نه اینکه پیغمبر(ص) به‌طور کلی به آنها بگویند اسلام را قبول بکنید، بلکه شرح داده و ریشه‌های حقیقی اسلام را توضیح می‌دادند. توحیدِ اسلام این‌گونه است، رفتار با زن و بچه در اسلام این‌گونه است، رفتار با مردم این‌گونه است، حلال خدا این‌گونه است یا حرام خدا این امور است. ابتدا توضیح می‌دادند و بعد به اسیر می‌گفت که حالا این دین را قبول کن و همین الآن آزاد شو. عده‌ای از اسیرها که آدم‌های باانصافی بودند، قبول می‌کردند و فوری هم آزاد می‌شدند. البته آزاد هم بودند که در مدینه بمانند،مغازه و خانه بگیرند و زن و بچه‌شان را آنجا بیاورند یا به شهر خودشان برگردند. اسلام طبق آیات قرآن، دین آسان است. من جدیداً کتابی به‌نام «اسلام، دین آسان» حدود سیصد صفحه‌ نوشته‌ام که تازه چاپ شده و شاید دو ماه نشده باشد که از چاپش گذشته است. اسلام یعنی دینی است که هر ملتی به‌راحتی می‌توانند تا قیامت به آن عمل بکنند، به این اسلام آراسته بشوند و مسلمان باشند؛ چون اصلاً سختی در این دین وجود ندارد. 

 

شما برخورد پیغمبر(ص) را با اسیر جنگی ببینید؛ اسیری که آدم‌های پیغمبر(ص) را کشته، به غارتگری آمده و جنگ را بر پیغمبر(ص) تحمیل کرده است. ما می‌بینیم وقتی اسیر گرفته می‌شد، پیغمبر(ص) نه عصبانی بودند، نه از کوره درمی‌رفتند، نه حرف بد می‌زدند و نه تندی و بداخلاقی می‌کردند؛ بلکه فقط سه پیشنهاد به اسیر می‌دادند: اول اینکه، این دین را بپذیر و حرف دین ما هم این است؛ اگر می‌پذیرفت، همان وقت آزاد بود. حالا هر کاری هم که در جنگ کرده بود، پیغمبر(ص) می‌گفتند این کارها را در زمان کُفرش کرده و الآن که مسلمان شده، خدا گذشته‌اش را بخشیده و دیگر باید آزاد باشد.

 

-آموزش خواندن و نوشتن به ده مسلمان

پیشنهاد دوم، پیغمبر(ص) به اسیران می‌فرمودند: هر کدام از شما که سوادِ خواندن و نوشتن دارید (بعضی از اسرا برای قبیله‌هایی بودند که خواندن و نوشتن بلد بودند؛ اسم قبیله‌ها در ذهنم هست و کاری به نامشان نداریم، اما در حد خودشان با سواد داشتند)، به ده‌نفر از مسلمان‌های ما سواد خواندن و نوشتن یاد بدهید؛ حالا بیست‌روز، یک‌ماه یا ده‌روز می‌کشد، بسته به هنر معلم بود. ده‌نفر از ما را سواد یاد بدهید تا آزاد بشوید و بروید. حضرت دیگر نمی‌گفتند مسلمان بشوید؛ چون «مسلمان بشوید»، یک پیشنهاد بود و پیشنهاد دومشان این بود که ده‌نفر را با سواد کنید. 

 

به‌راستی پیغمبر(ص) چقدر برای علم ارزش قائل بودند و علم را دوست داشتند! چقدر مایل بودند که مسلمانِ بی‌سواد باسواد بشود و دوست نداشتند مسلمانی بی‌سواد و جاهل باشد، بلد نباشد بخواند و بنویسد. 

 

-خریدن جان خود از مسلمانان

اینجا هم عده‌ای قبول می‌کردند، اما عده‌ای هم لجبازی می‌کردند و می‌گفتند نه، ما علم خود‌مان را به شما منتقل نمی‌کنیم. به‌نظر شما، پیغمبر(ص) دیگر باید چه‌کار می‌کردند؟ از دست اسیر عصبانی نشده و از کوره در نرفته بودند، پیشنهاد خوب هم به آنها می‌داد، چه‌کار باید می‌کردند؟ پیشنهاد سوم هم این بود که اگر می‌خواهید مسلمان نشوید، اشکالی ندارد؛ اگر می‌خواهید ده‌نفر از ما را سواد یاد ندهید، سواد یاد ندهید؛ ولی شما جنگ را به ما تحمیل کردید و جنگ برای ما هزینه برداشته است، باید خودتان را از ما بخرید. قیمتی هم می‌گذاشتند که اسیر بتواند قیمت خودش را بدهد. این پول پول زور نبود، بلکه تاوان جنگی بود که تحمیل کرده بودند. اسیر پول می‌داد، مسلمان هم نمی‌شد، کسی را هم باسواد نمی‌کرد و آزاد می‌شد.

 

تصمیم عادلانۀ پروردگار در حق اسرای لجوج

اما اگر مسلمان نمی‌شد، کسی را هم باسواد نمی‌کرد و خودش را هم نمی‌خرید، اینجا حکمش طبق دستور خداست و دیگر کاری به پیغمبر(ص) نداشت. خدا ما را خلق کرده و مالک ماست، کاری می‌کنیم که مالک ما می‌گوید: دیگر نمی‌خواهم جان او باقی بماند، او را بکشید! این حکم الهی است که حکم ظالمانه‌ای هم نیست، بلکه تصرف در ملک خودش است. طرف ظلم کرده، اکنون هم حاضر نیست از ظلمش توبه کند و پول آزادی‌اش را بدهد، مسلمان‌ها را باسواد کند یا دین خدا را قبول بکند، او بندهٔ خداست و تصمیم خدا در حق او عادلانه است که به پیغمبر(ص) بگوید او را بکش؛ چون اگر بماند، ضرر دارد! غده است، جراحی کن.

 

چند اسیر به اعدام محکوم شدند؛ اوّلی را کشتند، دومی را کشتند، سومی را هم کشتند. آخر بعضی‌ از افراد خیلی متکبر هستند و می‌گوید مرا بکش، اما خدا و دین را قبول نمی‌کنم، باسواد هم نمی‌کنم و خودم را هم نمی‌خرم. این اخلاق لجاجت خیلی زشت است و ضرر دارد. آدم را از رحمت پروردگار محروم می‌کند. سومی هم کشته شد و نوبت به یک جوان رسید. پیغمبر اکرم(ص) فرمودند: این جوان را نکشید، بعدی را بکشید. چندتایی که باید اعدام بشوند، اعدام شدند. حضرت به این جوان فرمودند: شما آزاد هستی، برو! جوان گفت: من دین را قبول نکردم، ده‌تا را هم که باسواد نکردم، پول خرید خودم را هم ندادم، برای چه آزاد هستم؟ 

 

دین اسلام، دین محبت و ارزشمند

شما ببینید این دین چقدر دین باارزشی است! الآن هیچ دینی در کرهٔ زمین قابل‌مقایسهٔ با اسلام نیست. بعضی از جوان‌ها به این کلیساهای خانگی می‌روند و مسیحی می‌شوند. من از چندتایی که مسیحی شده بودند، سؤال کردم که چرا مسیحی شدید؟ گفتند: برای اینکه دین مسیح(ع) دین محبت است. خیلی دین محبت است! حالا اینها از اسلام خبر ندارند که سراپای اسلام محبت است. دین مسیح(ع) دین محبت بوده است، اما نه این دین کلیسا، به آنها گفتم: آیا محبت شما را به دین کلیسا کشید؟ گفتند: بله! گفتم: آمریکایی‌ها، انگلیس‌ها و فرانسوی‌ها مسیحی هستند یا نه؟ من یکی از کارهای مسیحی‌های فرانسه را به شما زمان «دوگل» می‌گویم که رئیس‌جمهور فرانسه بود و الجزایر را استعمار کرده بودند. سرهنگ‌ها، سرتیپ‌ها، فرماندهان و سربازان مسیحی که می‌گویید محبت محبت، صدهزار دختر، پسر، جوان، پیر و متوسط را در یک‌روز به بیابانی در الجزایر (این مطلب را در تاریخ فرانسه و الجزایر نوشته‌اند. صدهزار تا را فکر کنید چندتاست!) آوردند، بولدوزر گودالی کَند، گازوئیل ریختند و آتش زدند، هر صدهزارتا را زنده‌زنده سوزاندند. این محبت کلیساست! آمریکا یک‌میلیون نفر را تا حالا در عراق کشته، این محبت کلیساست! هیچ‌جای افغانستان از دست سربازهای آمریکا سالم نیست، این محبت کلیساست! خودم چندین‌بار از خانم کلینتون شنیدم که داعش ساخت من و اوباماست، این محبت کلیساست! کلیسا محبت است؟! مسیحیت امروزِ جهان محبت است؟ سیصدسال انگلستان صد کشور را به قیمت کُشتن عالمان و آزادی‌خواهان آنها استعمار کرده بود و تمام ثروتشان را غارت کرد. از زمان ملکهٔ ویکتوریا صد کشور در استعمار انگلستان بود و خدا می‌داند چقدر آدم در این صد کشور کشته‌اند. من یک سخنرانی با سند کتبی از یکی از وکلای مهم مجلس عوام انگلستان دارم که پشت تریبون گفته است: اگر خدا هرچه عذاب در این عالم دارد (اینهایی که می‌گویم، اگر دلتان خواست، بیاورم و جلوی چشمتان بخوانم) و اگر عالم‌های دیگر هم عذاب دارد، همه را جمع بکند و در سر ما انگلیسی‌ها بریزد، کم ریخته است، از جنایاتی که ما به بشر کرده‌ایم! این محبت کلیساست.

آدم اسلام، خدا، پیغمبر(ص)، امیرالمؤمنین(ع)، ابی‌عبدالله(ع) و زهرا(س) را رها بکند، به کلیسا برود و بگوید که کلیسا دین محبت است؛ مگر اسلام دین خشونت، غضب یا بگیر و ببند است؟ آنهایی هم که این کارها را می‌کنند، والله مسلمان نیستند!

 

نجات جوان اسیر به‌خاطر خصایل نیکوی اخلاقی

این جوان به پیغمبر(ص) گفت: چرا مرا آزاد می‌کنید؟ پیغمبر(ص) فرمودند: تو اعدامی بودی، اما جبرئیل نازل شد و به من گفت: خدا می‌گوید این جوان را نکش؛ چون او چند خصلت دوست‌داشتنی دارد: «الْغيرَةُ الشَّديدَةُ عَلى حَرَمِكِ وَالسَّخاءُ وَ حُسْنُ الْخُلْقِ وَ صِدْقُ الِلسانِ وَ الشَّجاعَةِ» غیرت بر مادر و زن و خواهرش دارد، آدم راست‌گو، شجاع، نان‌رسان و سخاوتمندی است. خصلت‌های نیکی که در این ظرف است، دوست دارم؛ اگرچه ظرف آلوده است، قبول می‌کنم که این ظرف با این خصلت‌ها بماند. جوان گفت: نمی‌روم! پیغمبر(ص) فرمودند: آزاد هستی! گفت: باشد، نمی‌روم؛ تو مرا با این خدا و دینت آشتی بده، می‌خواهم پیش تو بمانم. 

 

پیغمبر(ص) هم اسلام را به او ارائه کردند و جوان مسلمان شد. سپس حضرت فرمودند: حالا مسلمان و پاک شدی، کل گناهان گذشته‌ات هم بخشیده شد، می‌توانی بروی. باز هم جوان گفت: نمی‌روم! جلوی روی خودم با این زبان پاکت دعا کن تا در جنگ بعدی شهید بشوم. امام صادق(ع) می‌فرمایند: پیغمبر(ص) هم دعا کردند، در جنگ بعدی هم شهید شد. این اخلاق است.

برچسب ها :