شب هفتم شنبه (7-11-1396)
(تهران حسینیه حضرت قاسم)عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید- تجلی خصلتهای اخلاقی در انسان
- -محبت خداوند از مقولۀ کیفی و غیرقابلوصف
- -رحمت خداوند، نجاتبخش بندگان از دوزخ
- سه حسن اخلاقی عالم اصفهانی
- حکایتی شنیدنی از سرانجام بیدقتی در حلال و حرام
- -تفاوت خواب فیالجمله و بالجمله در اسلام
- -حسابرسی متفاوت از بندگان
- -دو شرط مهمِ بهشترفتن در قرآن
- -گشایش در کارها با اطعام فقیر و مستحق
- -وضعیت خاص حاتم طایی در قیامت
- -معطلی پرونده بهخاطر یک دانۀ گندم
- توبۀ حقیقی از منظر اسلام
- رحمت خداوند در سایهسار اطاعت از خدا و رسولش
بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابوالقاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».
تجلی خصلتهای اخلاقی در انسان
در جلسات قبل شنیدید که پروردگار بعضی از خصلتهای باارزش اخلاقی را در چند آیه از سورهٔ مبارکهٔ آلعمران بیان کرده است. جالب آیات این است که این خصلتها در هر کسی تجلی و ظهور بکند، پروردگار میفرماید مورد محبت من قرار میگیرد و بندهای میشود که من دوستش دارم. ما نمیتوانیم محبت خدا را نسبت به خودمان از نظر کیفیت ارزیابی بکنیم؛ چون محبت جزء مقولههای کمّی نیست که بگوییم پنج درجه، ده درجه یا این وزن را دارد.
-محبت خداوند از مقولۀ کیفی و غیرقابلوصف
محبت از مقولهٔ کیفیات است که قابلوصف و تعریف نیست. ما فقط میدانیم پروردگار در این آیات به کسانی اعلام محبت و عشق کرده که این مسائل عالی اخلاقی در وجودشان باشد. در حقیقت، انسان میتواند با روش خیلی راحتی معشوق پروردگار شده و پروردگار عاشق او بشود. وقتی خداوند عاشق عبدی بشود، یقیناً این عبد در دنیا و آخرت دچار ضرر، خسارت و آسیبهای سنگین عذابگونه نمیشود.
-رحمت خداوند، نجاتبخش بندگان از دوزخ
مقدمهٔ این چند آیه مسئلهٔ بسیار مهمی است که اگر بخواهم آیه را توضیح بدهم، اینگونه باید توضیح بدهم: آیا شما مرد و زن خواهان رحمت من هستید که هم در قیامت و هم در دنیا مورد رحمت من قرار بگیرید؟ رحمت خدا چیست؟ رحمت خدا نجات است؛ رحمت خدا این است که وجود انسان بر آتش دوزخ حرام شود، آبروی او در دنیا و آخرت نرود و از گردونهٔ رزق حلال زیرنظر خدا بهطرف لقمهٔ حرام خروج پیدا نکند که انسان جوابگوی آن در قیامت نیست؛ مخصوصاً لقمه حرام! رحمت خدا به هر کسی برسد، یک اقتضایش این است که پروردگار او را از آلودهشدن به لقمهٔ حرام حفظ میکند.
سه حسن اخلاقی عالم اصفهانی
فکر میکنم سال 47 در یکی از شهرهای معروف استان اصفهان برای ده شب به منبر میرفتم. عالمی در آن شهر بود که سه حُسن داشت: یکی اینکه بر اثر تواضعش قبول کرده بود که قبل از من به منبر برود؛ با اینکه سن او با من تفاوت داشت و من در آن وقت بچهٔ او بودم. گفته بودند که گویندهای را از تهران دعوت کردیم و دلمان میخواهد شما هم در جلسهٔ ما منبر بروید، گفته بود مانعی ندارد؛ نه من او را دیده بودم و نه او مرا دیده بود. آن ده شب را منبر رفت. این یک حُسن او بود که این را حُسن تواضعی و فروتنی میگویند؛ او نگفت من در حوزهٔ علمیه اینقدر درس خواندهام و عالم شدهام و الآن سنی از من گذشته است، حالا قبل از طلبهٔ جوانی به منبر بروم؟ این دلالت داشت بر اینکه آدم فروتن و متواضعی است. چقدر این یک بیت شعر قشنگ است:
افتادگی آموز اگر طالب فیضی ×××××××× هرگز نخورد آب زمینی که بلند است
همیشه زمینهای کشاورزی مقداری پایینتر از قنات، رودخانه و جوی آب است. زمینی که یکمتر یا دومتر از رودخانه و قنات بلندتر باشد، نمیتوان چیزی در آن کاشت. حالا حساب امروز را نکنید که موتور آمده، در رودخانه میگذارند و برای زمینی که دهمتر بلندتر است، با موتور آب میکشند. این شعر برای وقتی است که هیچ آب قنات، رودخانه و جویی بر زمینهای بلند سوار نمیشد. زمینی که پایینتر از قنات و رودخانه است، نهماه، هشتماه، هفتماه یا ششماه به تناسب منطقه، چقدر به مردم محصول میدهد؟ این فروتنی است.
حُسن دیگری که در این عالم بود (آدم میتواند از خیلیها درس بگیرد)، خیلی با مردم گرم بود و جوری با مردم برخورد میکرد که احساس میکردند انگار پدرشان یا برادرشان است.
حُسن سومش هم این بود که وقتی از منبر پایین میآمد، هر دهشب تا آخر برای منبر من نشست. درس هم داشت، اما هیچ شبی به من نگفت که من درس دارم و از شما عذر میخواهم، باید برای مطالعه بروم. تمام ده شب را نشست.
حکایتی شنیدنی از سرانجام بیدقتی در حلال و حرام
ایشان دربارهٔ مال حرام برای من نقل کرد؛ نمیدانم کجا اتفاق افتاده بود! آنوقت که برای من گفت، بهنظرم آمد در شهر خودشان اتفاق افتاده باشد. میگفت: بیشتر مغازهدارهای اینجا بقال هستند، الآن هم آن شهر همینطور است و علاف هستند؛ یعنی برنج، گندم و جو میفروشند. بیشتر مغازههایشان این است یا انگورفروش و کشمشفروش هستند؛ چون منطقه هم منطقهٔ انگورخیزی است. روزی رفیق یک علاف (برنجفروش، گندمفروش و جوفروش) به مغازهٔ رفیقش میرود، روی چهارپایهای مینشیند و با هم شروع به صحبت میکنند. در حین صحبت، آقایی که به این مغازه وارد شده بود، بغلدستش گونی گندم بود. گاهی همینطوری انگشتهایش با این گندمها بازی میکرد و گاهی انگشتهایش آزاد میشد، بیهوا یکدانهٔ گندم از این گونی پنجاهکیلویی برداشت و با دندانهای جلویش نصف کرد. وقتی آدم گندم را نصف میکند، مقداری از مغز گندم نرم است و میریزد (یا در دهان یا بیرون)، بعد هم دوتا نصفه را درآورد و دوباره در گونی انداخت.
-تفاوت خواب فیالجمله و بالجمله در اسلام
سالها گذشت. گفت: نمیدانم چندسال بعد، این بقال رفیقش را در خواب دید. من از این خوابها نسبت به رفقایم دیدهام و چون دیدهام، باور میکنم. میّت به خوابم آمده و به من گفته که شما مرا میشستی، من ناظر کار تو بودم. تو مرا غسل دادی و کفن کردی، بغل قبرم هم فلانی این حرف را دربارهٔ من در گوشَت زد، همهاش هم راست بود؛ نه حالا یک خواب و دو خواب، بلکه از این جریانات برای من زیاد اتفاق افتاده است؛ مثلاً پدر خودم دو سال بود که از دنیا رفته بود، دو روز به دعای عرفه مانده، شب خواب دیدم پدرم کتوشلواری بر تن دارد که تا وقتی در دنیا بود، کتوشلوار به این خوبی و گرانی بر تن او ندیده بودم. پدرم آدم زاهدمنشی بود و همیشه لباسهایش معمولی بود. زندگی داخلیاش معمولی بود و تا آخر عمرش که نودسال بود، مبل در خانهاش راه نداد. من دیدم با کتوشلواری نو و قیافهای شاد روی یک پله نشسته است. تا او را دیدم، جلو رفتم و سلام کردم. دقیقاً هم در خواب میدانستم که از دنیا رفته است، به او گفتم: به دنیا برگشتهای؟ گفت: نه، برنگشتم! گفتم: من الآن میبینم که شما برگشتهای. گفت: من برگشتِ جدی به دنیا نکردهام، ولی چون دو روز دیگر، ساعت سه دعای عرفهات شروع میشود، از آنهایی که در آن عالم هستند، اجازه گرفتهام تا مرا آزاد کنند، بیایم و عرفه را گوش بدهم و دوباره برگردم. اینها دیگر خواب گمانی، خیالی و وهمی نیست.
دین اسلام خواب را «فیالجمله» قبول دارد، نه «بالجمله». فرق فیالجمله و بالجمله این است: فیالجمله یعنی از ده خواب یکی را قبول دارد، چون با قواعد وفق میدهد؛ مثل همان خواب من که دوستم گفت تو مرا غسل دادی، کفن کردی و در قبر گذاشتی، همهاش راست بود؛ یا فلانی این مطلب را بالای قبر در گوش تو راجعبه من گفت، مطلب مثبتی هم بود. این کاملاً درست بوده و معلوم میشود کسی که میمیرد، رابطهاش صد درصد با دنیا، زن و بچه و رفیقهایش قطع نمیشود. به این خواب فیالجمله میگویند، یعنی از ده خواب، یک یا دوتا درست است؛ اما بالجمله، یعنی کل خوابها درست است. دین اسلام بالجمله را قبول ندارد، ولی فیالجمله را قبول دارد.
-حسابرسی متفاوت از بندگان
چندسال گذشت و این علاف، خواب آن رفیقش را دید که در مغازه میآمد، با هم صحبت میکردند و از قدیم، جدید، بچهها و رفقا میگفتند. به او گفت: حالت خوب است؟ رفیقش گفت: حالم خوب است، پروندهام را هم قبول کردهاند و رد نکردهاند؛ گفتهاند پروندهات خوب است.
گاهی پرونده عالی است، مثل انبیا و ائمه؛ گاهی زیرِ عالی است، مثل پروندهٔ سلمان، مقداد، ابوذر و عمار؛ اما گاهی هم پروندهها متوسط است، مثل من و شما. سرعت رفتن به بهشت یا کند رفتن یا کندتر رفتن به شکل پروندهٔ آدم بستگی دارد. آدم را به جهنم نمیبرند؛ اما باید نیمساعته از محشر بهشت برود، دوروزه به بهشت میرود؛ دوروزه باید برود، دهروزه میرود. یکی از رفیقهایم میگفت: حاجآقا! تکلیف ما را معلوم کن؛ وقتی میخواهند ما را به بهشت ببرند، راحت میبرند یا دوسه روز میبرند یا جدّ و آباد ما را جلوی چشممان میکِشند؟ این حرکت بهسوی نجات به وضع عمل ما در قیامت بستگی دارد. وقتی باد لاستیک ماشین کم است، ولی پنچر نیست، خوب راه نمیرود؛ اما وقتی بادش متوسط است، خوب راه میرود؛ وقتی هم چهلتا باد به آن میزنند، عین باد حرکت میکند. ما هم در ایمان و عمل خودمان کمباد، متوسطباد و پرباد داریم؛ کمبادی و متوسطبادی تقصیر خودمان و باد پُر هم هنر خودمان است.
همهٔ ما را یکجور حساب نمیکنند، چنانکه خود ما همه را در دنیا یکجور حساب نمیکنیم. شما بچهٔ خودت را با بچهٔ دیگران یکجور حساب میکنی؟ نه، چون بچهٔ دیگران نسبت به شما بیگانه است. شما رفیقت را با پدرت یکجور حساب میکنی؟ شما عمهٔ پدرت را با مادرت در مسائل روحی و محبتی یکوزن حساب میکنی؟ در قیامت هم همین است و فرق میکنند؛ بههمین خاطر است که بهشت هشت قسمت است. اگر همه در ایمان و عمل در یک ردیف بودند، یک بهشت وجود داشت؛ اما هشت بهشت به تناسب وضع ایمان و عمل مردم است. جهنم هم هفت طبقه است؛ یعنی عذاب همهٔ کفار، منافقین، مشرکین، مجرمین و تبهکاران یکجور نیستند. خدا هیچوقت این کار را نمیکند که یک لات حرفهایِ بیایمانِ بداخلاقِ تهران را در قیامت به جهنمی ببرد که فرعون آنجاست. جهنم هفت طبقه است و طبقات آن به تناسب بیدینی، بیاعتقادی، بیاخلاقی و بیعملی مردم است. خیلی جالب است! پیغمبر(ص) میفرمایند: حاتم کافر و بتپرست بود و در قیامت به جهنم میرود؛ چون شرایط رفتن به بهشت را ندارد.
-دو شرط مهمِ بهشترفتن در قرآن
شرایط بهشترفتن بهصورت کلی در قرآن دو واقعیت است: «إِنَّ اللَّهَ يُدْخِلُ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ جَنَّاتٍ» ایمان و عمل صالح؛ اما آنکه ایمان و عمل صالح نداشته باشد، شرایط ورود را ندارد. شما به سفارت یک مملکت خارجی میروی، خیلی هم باادب و محترمانه به دفتر سفارت میگویی که یک ویزا به من بدهید، میگوید: شما سند ملکی خانهات را بیاور، یک رسید بانکی هم بیاور که بیستهزار دلار در حسابت باشد، ما به تو ویزا میدهیم. شما هم به مدیر ویزای سفارتخانه میگویی که من مستأجر هستم، شما میگویی بیستهزار دلار هم در حسابم باشد! ما شب میخواهیم دوتا نان سنگک بخریم، پول یکی را داریم؛ حالا حساب و خانهٔ مرا برای چهکاری میخواهی ؟ میگوید: من به خانهات و حسابت کار ندارم، شرایط قانونی کشور ما در ویزادادن، سند ملکی خانه و بیستهزار دلار هم در حساب است. ما آدم ظالم و بداخلاقی نیستیم. شما این دوتا سند بانکی و ملکی را بیاور، ما دو روز بعد به تو ویزا میدهیم؛ اینکه به تو ویزا نمیدهیم، ما ظالم و بد و خائن هستیم؟ شما شرایطش را نداری و این به ما ربطی ندارد.
در قیامت هم حاتم شرایط ورود به بهشت را ندارد، این چه ربطی به خدا دارد؟ خدا ظالم است که حاتم را به بهشت نمیبرد؟ خدا ظالم نیست؛ چراکه خدا از زمان حضرت آدم(ع) شرایطی برای ورود به بهشت قرار داده و در قراردادن این شرایط هم آزاد بوده است. خدا میگوید: اینها شرایط من برای بهشت رفتن شماست و از حالا که در دنیا هستید، با شما قرارداد میبندم؛ درِ بهشت من بهدلیل این دو شرط به روی شما باز است. شما اگر این شرایط را قبول نداری، چه ربطی به من دارد؟ وقتی شرایط را قبول نداری، به بهشت راه نداری و این به خدا ربطی ندارد.
-گشایش در کارها با اطعام فقیر و مستحق
اما چقدر دین زیباست که پیغمبر(ص) میفرمایند: حاتم کافر بود، ولی آدم خوب، نرم، بااخلاق و بهشدت هم دستبهجیبی بود. عاشق این بود که به مردم بخوراند و کاری نداشت به آنکسی که میخواهد بخوراند، دارد یا ندارد. ما در روایات اطعام طعاممان نداریم که اگر پول و سفره داری، فقط و فقط فقیر یا یتیم را سر سفره بنشان؛ فقط میگوید «یُطْعِمُونَ الطَّعامَ». اطعام طعام همه را فرامیگیرد، اما اولویت برای یتیم، اسیر، فقیر و ازکارافتاده است. حالا اگر خواستی یک شب مهمانی بدهی و چهارتا رفیق کاسبت را دعوت بکنی که وضعشان خوب است، این خلاف دین است؟ نه، این خلاف دین نیست. اگر میتوانی اینها را دعوت کنی، عالی است؛ ولی به فقیر، ازکارافتاده و مستحق هم کمک کن که خیلی هم کارگشاست.
برای من در پنجاهسال عمر تجربه شده است؛ هم برای خودم و هم به دیگران میگویم. گاهی به من میگویند گرفتاری مالی داریم، میگویم: چقدر گرفتاری دارید؟ مثلاً میگوید صدمیلیون، میگویم: پانصدهزار تومان به یک خانوادهٔ مستحق بده. میگوید: شوخی میکنی؟! من گرفتاری مالی دارم! به او میگویم: من شوخی نمیکنم، این کلیدی است که قرآن و پیغمبر(ص) به دست ما داده است که اگر گیر هستی، گرفتاری یکی را حل کن، آنگاه دعای او کلیدی برای حل گرفتاری تو میشود. این به تجربه ثابت شده است. دیشب یک نفر به منزل ما آمده بود و به من گفت که برای ما دعا کن. گفتم: چه دعایی میخواهی؟ من که تو را میشناسم؛ وضعت خوب است. دعای چه میخواهی؟ گفت: یک گرفتاری اقتصادی دارم و خیلی دلم میخواهد حل بشود. گفتم: دلت میخواهد حل بشود؟ گفت: آری میخواهم. گفتم: کلمهٔ «زینب» چهار حرف و به حروف ابجد، «ز ی ن ب» 67 است؛ این حروف ابجدی «زینب» است. حروف ابجدی «علی» هم 110 و حروف ابجدیِ «یا علی» 121 است. این را شنیدی؟ گفت: بله. گفتم: همین الآن بین خودت و پروردگار نذر کن (نذر باید برای خدا منعقد شود؛ یعنی باید بگویم نذر میکنم برای تو که بهرهاش به زینب کبری برسد. نذر که لله باشد، وفاکردنش واجب است) که 67 میلیون تومان برای حضرت زینب بدهی. گفت: مگر کلمهٔ زینب 67 نیست؟ گفتم: چرا هست. گفت: شش تومان و هفتهزار، 67 تومان، 670 تومان یا ششمیلیونوهفتصدهزار تومان. گفتم: خیال میکنی خدا هر چیزی را از هر کسی قبول میکند؟ از جنابعالی که ثروتمند هستی، شش تومان و هفتهزار را اصلاً قبول نمیکند؛ مثل یک تریلیاردر که متدین هم هست، الآن پنجاه ساختمان دارد که میخواهد بفروشد، یک پاساژ بیست طبقه هم دارد. دو هفتهٔ پیش پدرش مرده و آدمِ باوری هم است که قیامت و برزخ هست، پدرم هم مُرده است، کار خیری برای او بکنم. حالا با این پاساژ ده طبقه، آن دفتر و این پول سنگینش، درِ دکان بقالی محل بیاید و بگوید نیمکیلو خرما بده! بقال هم بگوید: نیمکیلو خرما را برای چه میخواهی؟ نیمکیلو خرما دهبیست تا خرماست! بگوید: پدرم پانزدهروز پیش مرده و شب جمعه است، میخواهم دم مسجد خیرات پدرم کنم. این خیر از این آدم به پدرش میرسد؟ به خودش هم نمیرسد! تو اگر میخواهی برای پدرت خیر بکنی، به مسجد برو و یواشکی به پیشنماز بگو: خود و خدا بین مسجدیها دهنفر را به من معرفی کن که خانه ندارند تا من یک خانهٔ صدمتری به نامشان کنم، پول هم نمیخواهم. این کلیدِ گشایش کار توست، نه نیمکیلو خرما یا یکسیر آبنبات قیچی. وظیفهٔ تو این نیست! میلیاردها پول داری و میخواهی فقط یک افطاری بدهی؟! با این میلیاردها پولی که داری، یک دارالایتام در تهران یا اصفهان پیدا کن، چنین جاهایی هست که پانصد یتیم دارند، پدر و مادر ندارند و همه را هم متدین بارمیآورند، پانصد دست لباس و پانصد دست کفش، دهشب هم غذای این ایتام را بده. این کلید حل مشکل تو میشود و جور دیگری نمیشود.
شخصی به پیغمبر(ص) گفت: خیلی گرفتاری اقتصادی دارم، فرمودند: پول به مستحق بده. گفت: آقا من هشتم گرو نهم است، شما میگویی پول به مستحق بده! فرمودند: پول به مستحق بده، الآن که نمیتوانی دهمیلیون بدهی، یک پنجاه تومانی بده، کارَت را حل میکند.
من هم به او گفتم: ششمیلیونوهفتصدهزار تومان کار تو را درست نمیکند، کلاه سر دین نگذار. «زینب» برای تو 67 میلیون آنهم بار اوّلش است، بار دوم که آمدی و گفتی گرفتارم، من باید این را ده برابر کنم؛ اما الآن پنجتا 67 میلیون گیرمان بیاید، بله دهتا خانواده را از مشکلات بیرون میآوریم. خیلی هم گران نیست! پنجتا 67 میلیون تومان به نذر وجود مبارک زینب کبری(س) که به گردن کرهٔ زمین، قیامت، دین، توحید، نبوت و ولایت اهلبیت(علیهمالسلام) حق دارد.
-وضعیت خاص حاتم طایی در قیامت
حاتم هم آدم خوب، بااخلاق و باادبی بود و پیغمبر(ص) هم از او تعریف کردهاند، ولی چون شرایط بهشت رفتن را ندارد، باید به جهنم برود. رسول خدا(ص) میفرمایند: بهخاطر این ناندهی، نانرسانی و این اخلاقش که اخلاق خداست، یعنی رزاق و نانرساندن، خدا دستور میدهد که در جهنم یک اتاق از گِل نسوز (اصلاً زمان پیغمبر گل نسوز نبوده است) به حاتم بدهند. آتش جهنم هم طبقهٔ اول به دور این اتاقک پر است، ولی حاتم نمیسوزد. خدا خیلی خوب است! ما چقدر با خدا و اخلاق خدا آشنا هستیم؟
-معطلی پرونده بهخاطر یک دانۀ گندم
رفیق این گندمفروش گفت: پروندهٔ مرا قبول کردند (میدانید کجا بودیم؟ گندمی که نصف کرد با دندانش و حالا مُرده است)؛ نمازم، روزهام، روضهرفتن و گریهکردن و کار خیرم، فقط برای ردشدن لَنگ یکچیز هستم. از وقتی مُردهام، به من گفتند: چرا بیاجازهٔ مالکِ مال در یک عدد گندم تصرف کرده و با دندانهایت نصف کردی، بعد هم دوتا نصف را در گونی انداختی؟ همهاش که نبوده و یکخرده مغز گندم از بین رفته است. از من راضی شو، ما اینجا بدبخت هستیم، تازه گندم هم نخوردهایم!
آنهایی هم که باید این حرفها را بشنوند، الحمدلله در این مجالس نمیآیند! چون نمیآیند، در روز روشن از مال شما (آنمقداری که ما در روزنامهها و تلویزیون شنیدهایم) ملت، یک نفر سههزار میلیون و یک نفر هزار میلیارد برده است، یک دارودسته هم پنجهزار میلیارد بردهاند؛ عدهای هم چندهزار از گرانترین زمینهای این ملت را با دوزوکلک بهنام خودشان کردهاند. مَرده تا بیستسال پیش کفشهایش لنگهبهلنگه بوده، یک لنگهاش دمپایی و یک لنگهاش گیوهٔ پاره بوده است؛ اما حالا یک ساختمان چهل طبقه با دوهزار مغازه دارد. اینها را از کجا آوردهای؟ برای کیست؟ چه جوابی داری که در قیامت بدهی؟ ممکن است بگوید قیامت را قبول ندارم؛ چون قبول نداری، قیامت هم برپا نمیشود؟! قرآن اعلام کرده است: «إِذا وَقَعَتِ الْواقِعَةُ × لَيْسَ لِوَقْعَتِها كاذِبَةٌ»(سورهٔ واقعه، آیات 1-2) تو قبول نداری، ولی برپاشدن قیامت از نظر خود منِ خدا دروغ نیست! تو میگویی من قبول ندارم، اما اصلش دروغ نیست. آدم را برای خاطر خردکردن یکدانهٔ گندم در عالم برزخ معطل میکنند؛ حالا سههزار میلیارد در روز روشن دزدیدهای، میخواهی چه جوابی بدهی؟ چند هکتار زمین غصب کردهای، میخواهی چه جوابی بدهی؟
توبۀ حقیقی از منظر اسلام
شخصی یکبار پیش من آمد و گفت: مرا توبه میدهی؟ گفتم: آری، کار ما توبهدادن است. گفت: هر جوری میخواهی مرا توبه بدهی، اما راجعبه مال حرف نزن! گفتم: مال هم در توبه است. گفت: من سیسال در یک اداره بودم و دستم هم باز بود؛ غیر از حقوق ماهیانهام، پول از آن اداره بیرون آوردهام. الآن یک ساختمان سه طبقه، یک مغازهٔ چهارصد میلیونی و سرمایهٔ چند صدمیلیونی دارم. اینها با حقوقم نبوده و از پول اداره بلند کردهام. گفتم: اینها حرام است و باید همهاش به بیتالمال برگردد. گفت: تو میگویی حرام است، حق نفت من است! گفتم: چرا این حق نفت به همهٔ ما نرسیده است؟ این حق نفت باید به هفتادمیلیون برسد، پس حق هفتادمیلیون در حق توست. تو فکر میکنی حق نفت مخصوص خودت است؛ اما نفت مشاع است و هفتادمیلیون باید اجازه بدهند که جنابعالی از این نفت یک خانه برداری. توبهٔ تو به این است که اول خانه و مغازه را بفروشی، جنسهای مغازه را هم بفروشی و به بانک مرکزی بگویی که این پول برای شماست، شماره حساب بدهید تا بریزم. گفت: خانه و مغازه و جنسها را بفروشم، دیگر پولی نمیماند که خانهای اجاره کنم! با کاسبیام چهکار کنم؟ گفتم: دین آنها را به من نمیگوید که تو را هدایت بکنم. گفت: مثل اینکه تو هم بلد نیستی ما را توبه بدهی! گفتم: نه! گفت: پس من رفتم. گفتم: تشریف ببرید! اگر آدم بخواهد توبه کند، باید همان کاری را انجام بدهد که اسلام میگوید.
رحمت خداوند در سایهسار اطاعت از خدا و رسولش
به اوّل سخن برگردم؛ دوست دارید رحمت خدا را در تمام جلوههایش بیابید؟ زندگی پاک، بیدردسر و بیاسترس، رحمت خداست. مرگ خوب، برزخ خوب و قیامت آباد، رحمت خداست. آدم این را از آیه درمیآورد؛ اگر رحمت خدا را میخواهید، خدا میگوید که دو کار بکنید: «أَطِيعُوا اللَّهَ وَ الرَّسُولَ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ»(سورهٔ آلعمران، آیهٔ 132) مطیع خدا بشوید و از اطاعت غیرخدا که ضد خداست، کنار بکشید. از گنهکاران، کافران، مشرکان، منافقان و تبهکاران اطاعت نکنید. اگر رحمت میخواهید، در تمام جلوههایش از خدا و رسول خدا اطاعت کنید که اطاعت از پیغمبر، اطاعت از خداست: «مَنْ يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللَّهَ»(سورهٔ نساء، آیهٔ 80). اینجا دو اطاعت نیست، بلکه یک اطاعت است. اطاعت از پیغمبر(ص)، امیرالمؤمنین(ع) و امام صادق(ع)، اطاعتالله است؛ سه اطاعت نیست! یادتان باشد که قرآن میگوید یک اطاعت است.
این مقدمهٔ آیاتی که میخواهد چند خصلت اخلاقی را بیان کند؛ نمیدانید فهمیدن قرآن چه لذتی دارد! همچنین نمیدانید که در این قرآن چقدر مطلب است؛ در روانشناسی قرآن، روانکاوی قرآن، هدایتگری قرآن، بیان راه در قرآن، بیان خصلتهای زیبای اخلاقی، بیان رذایل اخلاقی، بیان ضررها، بیان منفعتها. من خودم تا وقتی بهسراغ قرآن نرفته بودم، نمیفهمیدم قرآن چیست! الآن هفتسال است قرآن را تفسیر میکنم و تمام شده، یکماه دیگر مانده است تا کار من بهطور کلی به آخر برسد، چهل جلد هفتصد صفحه، یعنی سیهزار صفحه تفسیر قرآن شده است. هیچکس هم به من کمک نکرده و همه را با کمک خدا تکوتنها از شش صبح تا دوازده شب نوشتهام. چقدر کتاب و روایت نگاه کردهام که تمام مدارک این تفسیر در آخر هر جلدی نقل شده است. اصلاً آدم از اسلام بُهتزده میشود! من خیلی برای اینهایی غصه میخورم که به اسلام پشت کردهاند و رفتهاند؛ بیشتر برای آنهایی غصه میخورم که اسلام را رها کردهاند و به کلیساهای خانگی رفتهاند؛ بیشتر از آن، برای آنهایی غصه میخورم که دین را رها کردهاند و بهسراغ ازدواج سفید رفتهاند؛ بیشتر از آن، برای جوانهایی غصه میخورم که همه را رها کردهاند و بهدنبال تریاک، حشیش، هروئین، شیشه و مواد دیگر رفتهاند؛ بیشتر هم برای مرد و زن و جوانهایی غصه میخورم که اسلام را رها کردهاند و فقط بهدنبال لذتگرایی رفتهاند. همهٔ اینها ضرر است! اگر رحمت خدا را میخواهید، از خدا اطاعت کنید.