لطفا منتظر باشید

شب چهارم یکشنبه (8-11-1396)

(تهران مسجد جامع غدیر خم)
جمادی الاول1439 ه.ق - بهمن1396 ه.ش
10.25 مگا بایت
دانلود

عناوین این سخنرانی

با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید

تهران/ مسجد جامع غدیرخم/ دههٔ اوّل جمادی‌الاوّل/ زمستان1396ه‍.ش./ سخنرانی چهارم

بسم الله الرحمن الرحیم

«الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».

چهار حقیقت عقل، علم، توحید، و حجت، یعنی رسالت و نبوت را که در جلسه گذشته شنیدید، اگر سه حقیقتش به‌صورتی شایسته به‌کار گرفته بشود، چراغ توحید در قلب روشن می‌شود و شرک دفع و فراری می‌شود. همهٔ آیاتی که دربارهٔ پروردگار عالم داریم، حدود دوهزار آیه، یعنی یک‌سوم قرآن کریم است. کلمهٔ عقل، علم و نبوت و رسالت و امامت را در آن آیات می‌بینیم. تا زمانی که انسان، البته در حد ظرفیت خودش و بیشترش را خدا توقع ندارد، عقل و علم نشود و در سایهٔ نور حجت الهی که پیغمبر و امام است، قرار نگیرد، امکان تجلی توحید و نفی شرک وجود ندارد. تحقق اعتقادی و عملی کلمهٔ طیبهٔ «لا اله الا الله» با کمک عقل و معرفت و رسالت و امامت امکان‌پذیر است. وقتی عقل و علم و نبوت برای انسان فضا ایجاد بکند، در آن فضا طبق روایات‌ و حتی آیات قرآن، دل به تماشای جمال ازل و ابد موفق خواهد شد.

آنهایی که چشم این‌چنینی پیدا می‌کنند، هیچ نوع شرکی -شرک در ذات، شرک در صفات و شرک در افعال- در وجود آنها پیدا نمی‌شود. وقتی امام هشتم بنا داشتند که از نیشابور خارج بشوند، در کتاب‌ها نوشته‌اند چندهزار نفر که شیعه خیلی کم در آنها بوده و هنوز شیعه از نظر کمیت آن‌قدر رشد پیدا نکرده بود، این چندهزار نفر تابع مدرسهٔ سقیفه بودند، ولی برای حضرت به‌عنوان فرزند پیغمبر و مسافری که بر آنها وارد شده، احترام قائل بودند. بسیاری از این جمعیت سنگینی که حضرت را بدرقه کرد، اهل نوشتن بودند. وقتی به حضرت پیشنهاد کردند حالا که نیشابور نمی‌مانید و می‌خواهید این شهر را ترک بکنید، مطلبی را برای ما بفرمایید که به قول معروف از شما یادگاری داشته باشیم، امام پردهٔ مَحمل را کنار زدند تا هم مردم را ببینند و هم مردم حضرت را ببینند و فرمودند: من از پدرم موسی‌بن‌جعفر، ایشان از امام صادق، ایشان از حضرت باقر، زین‌العابدین، حضرت حسین، امیرالمؤمنین از پیغمبر و پیغمبر از خدا شنیدند که پروردگار فرموده است: «کلمة لا اله الا الله حصنی فمن دخل حصنی امن من عذابی بشرطها و انا من شروطها»، یعنی این یک شمشیرِ تیز از غلاف کشیده‌شدهٔ معرفتی در برابر فرهنگ اموی و عباسی بود که در آن روزگار بر فکر مردم و مغز مردم حاکم بود؛ چون فرهنگ اموی و عباسی نفی توحید و اثبات شرک می‌کرد، یعنی خیمهٔ توحید را در قلوب مردم بسته و مردم را در همهٔ امور زندگی به حکومت وابسته کرده بود. چنین فکری تزریق کرده بود که اگر اینها نباشند، هیچ‌چیز ما اداره نمی‌شود، یعنی کاملاً توانسته بودند که انسان زمینی را از ملکوت ببرّن ود یک اسم از آن باقی بگذارند؛ ولی همهٔ رسم را به خودشان داده بودند و مهار همهٔ آن رسم را هم به قلب مردم وصل کرده بودند. تقریباً شش قرن کامل سرمایه‌گذاری کرده بودند که اطاعت از حاکمان واجب است، اگرچه حاکم غیرعادل باشد و همین فتوا را در فقه‌شان هم جریان داده و اعلام کرده بودند: «یجوز الصلاة خلف کل فاجر و فاسق»، اگر کسی در مسجدالحرام، مدینه، شهرهای دیگر، معابد و مساجد برای اینکه به او اقتدا بکنید، جلو ایستاد و یقین دارید که به گناهان کبیره آلوده است، یقین دارید که مشروب‌خور یا قمارباز است، نماز اقتداکردن به او هیچ اشکال شرعی ندارد؛ البته این یک فتوای آنهاست. شما اگر کتاب‌های فقهی‌شان را ببینید و با فرهنگ اهل‌بیت بسنجید که فرهنگ ناب خداست، شگفت‌زده می‌شوید؛ به‌خصوص الآن که عالمان درباری عربستان آن‌قدر حوزه را در فتوادادن باز گذاشته‌اند که به هر گناهی فتوا می‌دهند. در نمازهای جمعه به ظالم‌ترین افراد آسیا یعنی آل‌سعود دعا می‌کنند، مبارزه با اسرائیل را شرعاً حرام می‌دانند، دعاکردن به حزب‌الله را هم گناه کبیره می‌دانند و ملت هم قبول می‌کنند. این ملت، امروز و دیروز تا به سقیفه برگردید، شست‌وشوی مغزی داده شده‌اند که نجات اینها از این شست‌وشوی مغزی کار بسیار مشکلی است. ما تقریباً بعد از غیبت کبری و قبل از غیبت کبری در اثبات حجت‌بودن ائمهٔ طاهرین و فرهنگ اهل‌بیت تا الآن، چندهزار کتاب علمی مستدل با برهان و قانع‌کننده و عقلی و فلسفی و عرفانی نوشته‌ایم، اما در این 1300-1400سال با موج عظیم این‌همه کتاب نتوانسته‌ایم که اینها را کاملاً از بلای شست‌وشوی مغزی بنی‌امیه و بنی‌عباس نجات بدهیم. ما در حدود چهارصدمیلیون نفر هستیم و آنها بالای یک‌میلیارد نفر هستند، این‌جور شست‌وشوی مغزی داده شده‌اند. شما حالا بفرمایید حداکثر 75روز که بیشتر علما و محدثین، 95روز را قبول دارند. 95‌روز سه‌ماه کامل است و سه‌ماه در یک شهر محدود و کوچک، در یک خانهٔ هفتاد-هشتادمتری، هم روز و هم شب، هم تعطیل و هم غیرتعطیل، دختر پیغمبر با صدای بلند گریه می‌کرد، اما مدینه تکان نخورد. امام هشتم می‌فرمایند: کلاً آنهایی که می‌شد جواب صدیقه کبری را بدهند و جواب هم می‌دادند که فایده‌ای نداشت، بیشتر از دوازده‌نفر نبودند؛ تمام حکومت و بیت‌المال را برده بودند، اسلحه را برده بودند. از همان روز اول تشکیل حکومت سقیفه که اسلام جوان بود، عربْ بی‌سواد، پولکی و شکمی بود و هنوز ریشه‌های شرک جاهلی در قلبش بود، همهٔ جریانات بعد ازمرگ پیغمبر را قبول کرد و در مقابل صدیقهٔ کبری هیچ اقدامی نکرد؛ یعنی کاری کردند که در همین 95روز زهرای مرضیه را به‌عنوان یک زن معمولی جا زدند و شخصیت امیرالمؤمنین را هم مورد هجوم قرار دادند. ادب منبر اقتضا نمی‌کند مطالبی که ابن‌ابی‌الحدید در شرح نهج‌البلاغه‌اش گفته برایتان بگویم، ولی کاری کردند که امیرالمؤمنین را در نظر عرب مدینه، یک فرد خیلی معمولی، جوان شوخ‌طبع و کارگر کشاورزی جا بیندازند و صدیقه کبری را هم یک زن معمولی که دوتایی‌شان با حکومت مخالفت دارند. 95 روز مقام عصمت، مقام ولایت کبری، مقام عبودیت خالص، شب و روز با صدای بلند گریه کرد که نتیجهٔ شنیدن گریه‌های مداوم جگرسوز او این شد که به امیرالمؤمنین گفتند: به زنت بگو که گریه را تقسیم کند، یا شب گریه کند یا روز؛ چقدر مزاحم ما می‌شود!

زمان گذشت و حدود 25-26 سال بعد، زنی در همین مدینه ناله‌ای زد، گریه هم نکرد و فقط یک ناله زد، با شنیدن این ناله به دورش ریختند و گفتند: مادر چه شده است؟ گفت: از دست علی به جانم و تا کشته نشود، راحت نمی‌شوم. حدود چندصدهزار نفر دورش را گرفتند و با یک شتر به بصره آوردند، چهل‌هزار نفر را از دو طرف به کشتن دادند و بعد به مدینه برگرداندند. یک ناله زد و صدهزار نفر را علیه امیرالمؤمنین شوراند، اما زهرا 95روز ناله زد، به امیرالمؤمنین گفتند به زنت بگو گریه را تقسیم کند، چه خبر است؟! این شست‌وشوی مغزی است.

شست‌وشوی مغزی دادند و توحیدی که پیغمبر 23سال برای تحققش چقدر هزینهٔ عمری و وقتی و انرژی داد، این زحمات را از قلوب مردم و آن واقعیت نوری‌اش را گرفتند، به جای آن این شرک را گذاشتند که اطاعت از اینها یعنی تمام حاکمان سقیفه و اموی و عباسی واجب شرعی و مخالف حکومت واجب‌القتل است. این در فقه‌ آنهاست.

در فقه آنهاست که ابی‌عبدالله را در کربلا براساس دشمنی نکشتند. مردم کوفه که امام حسین را می‌شناختند، ایشان سه‌سال با پدرش کوفه بود. کتاب‌های مهم ما نقل می‌کنند: مردم کوفه دچار قحطی باران شدند، نمایندگان باغدارها و کشاورزها خدمت امیرالمؤمنین آمدند و گفتند: چیزی نمانده که تمام نخلستان‌ها و درخت‌های مرکبات و مزارع خشک بشود. در فقه پیغمبر نماز استقسا دارد، امام باید به ملت بگوید آماده بشوید که سه‌روز به صحرا برویم و این لباس‌ها را پشت رو بپوشیم، با پای برهنه نماز بخوانیم و گریه کنیم و دعا کنیم تا اگر خدا مصلحت بداند، مستجاب کند و باران بیاید. این طبیعت طلب باران است، ولی وقتی نمایندگان کشاورزها و باغدارها آمدند، امیرالمؤمنین می‌داند که بین ابی‌عبدالله و پروردگار راه میانبُر است و حسین به نماز باران نیاز ندارد و دعا کند. سرش را در منزل کرد و حضرت را صدا زد. نمی‌دانم می‌دانید امیرالمؤمنین چطوری ایشان را صدا می‌زده است؟ زینب کبری می‌گوید: برادرم حدود 37سال معاصر با پدرم بود، یعنی وقتی امیرالمؤمنین شهید شدند، ابی‌عبدالله 37ساله بود. زینب کبری می‌فرماید: از وقتی که من یادم هست، یعنی یک‌سالگی یا دوسالگی تا شهادت بابا، هر وقت پدرم امیرالمؤمنین می‌خواست برادرم را صدا بزند، اوّل تمام‌قد از جا بلند می‌شد و یک حالت ادب به خودش می‌گرفت، اسمش را نمی‌برد و فقط می‌گفت: یا ابی‌عبدالله! مردم کوفه هم که می‌شناختند، صدا زد: بابا بیا، همین‌جا دمِ در برای مردم دعا کن تا باران بیاید. ابی‌عبدالله همان‌جا دمِ در(دعایش هم نقل‌شده که نصف صفحه است) پنج دقیقه دعا کرد، تمام گودال‌های بیابان‌های کوفه، رودخانه‌ها، جوی‌ها و جویبارهای شهر از آب پر شد و کوفه تا چندسال آبادیِ باغ و کشاورزی داشت. اینها که ایشان را می‌شناختند، پس چرا کشتند؟ چون فقه بنی‌امیه چنان مغز مردم را شست‌وشو داده بود که هر کسی بر ضد حاکمی قیام بکند که دارای مقام حکومت است، اگرچه حاکم ظالم، عرق‌خور یا زناکار باشد(اینها در کتاب‌هایشان موجود است. چندهزار کتاب دارند)، قتلش واجب است. فقهاً ابی‌عبدالله را کشتند و نه عدواناً. توحیدی دیگر نمانده بود! شرک بود با پیغمبری که خودشان چهره‌اش را ترسیم کرده بودند. چه چهره‌ای از پیغمبر ساخته بودند؟ عجیب عقل و معرفت را تعطیل کردند؛ مقام حجت الهی را که پیغمبر و امام بود، سلب کردند؛ کامل تعطیل کرده بودند و می‌گفتند اطاعت از حاکم، واجب شرعی و ضدیت با حاکم حرام است. همین کار را انگلیس‌ها سال‌ها در هندوستان با فتوای شیخ‌احمد قادیانیِ ساخته‌شدهٔ مدرسهٔ بنی‌امیه و بنی‌عباس انجام دادند و خیالشان از انقلاب مردم هند راحت بود. احمد قادیانی را پرچم‌دار کردند و برایش محیط‌سازی کردند و هند را تحت‌تأثیر او قرار دادند، او هم فتوا داد که جنگ با انگلیس‌ها حرام است و هر کسی وارد جنگ با انگلیس‌ها بشود، اهل جهنم است. با یک فتوای فقهی، سال‌ها شاگردان مدرسهٔ سقیفه و اموی و عباسی چوب انگلیس‌ها را خوردند و چماق در سرشان زدند، معادنشان را غارت کردند، آنها را عملهٔ انگلیس کردند و هرچه جنس از انگلیس می‌آمد، فروش می‌دادند و نمی‌گذاشتند هندی‌های دیگر تولید جنس بکنند. مگر اینها را می‌شود به این راحتی معالجه کرد؟ درمانشان به این است که عقل اینها را تحرک بدهند، معرفت صحیح به آنها القا بشود، چهرهٔ واقعی پیغمبر را به آنها نشان بدهیم؛ چون پیغمبر در کتاب‌هایشان یک چهرهٔ زمینیِ آلودهٔ گنهکار است. سلمان رشدی از محل پنهانش پیغام داد کسانی که فتوای قتل من را داده‌اید و به‌دنبال کشتن من هستید، من این آیات شیطانی را از پیش خودم ننوشته‌ام و تمام مدارکش برای کتب اهل‌سنت -صحیح بخاری، صحیح مسلم، سنن ابن‌ماجه و ترمذی- است، من اینها را از پیش خودم نساخته‌ام. راست هم می‌گوید! این پیغمبری که او در کتاب «آیات شیطانی» معرفی کرده، پیغمبر ساخت سقیفه و بنی‌امیه و بنی‌عباس است، نه زمین و آسمان.

توحید را از دل مردم بیرون و شرک را داخل کردند و بت‌پرستی مدرنی را پایه‌گذاری کردند؛ یعنی اومانیسم -انسان‌پرستی- را بعد از مرگ پیغمبر تا الآن حاکم کردند. شما در کتب اهل‌سنت مطالعه بکنید، روایات زیادی دربارهٔ عقل شاه دوم سقیفه ساخته‌اند و در این کتاب‌ها وارد کرده‌اند. من هیچ‌وقت خلیفهٔ دوم نمی‌گویم؛ برای اینکه چه کسی ایشان را خلیفهٔ خودش قرار داده بود؟ چون «نایب مناب» یک «منوب عنه» می‌خواهد، «منوب عنه» ایشان در خلافت چه کسی بوده است؟ ما 83 روایت با سند در کتب اهل‌سنت داریم که پیغمبر در این روایات فرموده‌اند: علی‌بن‌ابی‌طالب بعد از من، نه سه زمان بعد از من، خلیفه و وارث من و اداکنندهٔ دِین من است. چه کسی ایشان را خلیفه کرده است؟ ایشان خلیفه نبودند، بلکه شاهنشاه بودند. اینها با یک نقشهٔ خیلی حساب‌شده که این نقشه از زمان مرگ پیغمبر طرح‌ریزی شده بود، شاه درست کردند؛ شاه اوّل، شاه دوم، شاه سوم.

شما در کتاب «اتقان» سیوطی که دو جلد و هزار صفحه است، پایگاه این کتاب در اهل‌سنت را بعد از منبر از جناب آقای مجد بپرسید. من این کتاب را خوانده‌ام. در کشورهای دیگر کتاب درسی دانشگاه‌هاست. یک بخش این کتاب تحت این عنوان است: «ما نزل علی رأی عمر» که خیلی هم باب مفصّلی است. کراراً نوشته‌اند که خدمت پیغمبر رسیدند و مسئله‌ای را دربارهٔ امر دنیا و آخرت، خانواده، حلال و حرام و اقتصاد پرسیدند، پیغمبر جوابی به فکرش نرسید و سرش را پایین انداخت، عمر به حضرت گفت: این جواب را به سؤال‌کننده بده تا برود؛ ناگهان جبرئیل آمد و یک آیه براساس نظر عمر نازل کرد، یعنی پیغمبر به‌اندازهٔ عمر نمی‌فهمید و شعورش نمی‌رسید! یعنی بت‌پرستی مدرنی ساخته‌اند که در کلیسا که مسیح و مریم و آب را خدا می‌دانند، این‌قدر با قدرت کار نکرده‌اند که برای سقیفه و بنی‌امیه و بنی‌عباس کار کرده‌اند.

حالا امام هشتم شمشیر معرفت را در چنین جمعیتی کشیده است و احتمالاً هم می‌داند که به قیمت کشته‌شدنش تمام می‌شود؛ چون دارد بت‌های زندهٔ خطرناک سقیفه و اموی و عباسی را مثل امیرالمؤمنین در خانهٔ کعبه ویران می‌کند و توحید را برمی‌گرداند که فقط اطاعت از خدا واجب است، اطاعت از پیغمبر و امام هم اطاعت خدا است و سه اطاعت نیست. قرآن می‌گوید: «من یطع الرسول فقد اطاع الله»، خدا و پیغمبر و امام تثلیث مثل کلیسا نیست و وحدت در مسئله است. «من یطع الرسول فقد اطاع الله» سه‌تا نیست و یک اطاعت است. پیغمبر و امام ابلاغ خواست خدا را می‌کنند و نمی‌گویند ما را بپرستید و اطاعت کنید.

حالا دارد به مردم می‌گوید و این بت‌پرستی مدرن را می‌شکند، بت‌ها را می‌ریزد؛ البته خیلی سخت بود! یعنی امام هشتم در دنیای اسلام کارشان در بت‌شکنی صد درصد نشد، چون مهلت به آن حضرت ندادند. ایشان کنار خود سلطان در مرو تبعید بود و نمی‌گذاشت ایشان این‌طرف و آن‌طرف برود و جلسه برقرار کند. شیعیان واقعی ایشان را به زحمت می‌دیدند و روایت می‌گرفتند؛ فقط حضرت را آزادی داد که یک نماز عیدفطر بخواند، آن‌هم وسط راه مأمورها آمدند و گفتند: مأمون می‌گوید برگردید، ما نماز نمی‌خواهیم! یک‌روز هم به حضرت گفت: ما جنگی در بغداد داریم، شما هم باید با من بیایی و بالاجبار امام را از مرو آورد. شب‌ها پیاده می‌شدند، یک شب هم در طوس پیاده شدند و حضرت نماز صبحشان را که در خیمه خودشان خواندند، مأمور آمد و گفت: شما را اعلی‌حضرت می‌خواهد. امام هشتم به اباصلت فرمودند: به‌دنبال من بیا؛ اگر من از چادر مأمون بیرون آمدم، دیدی که عبا به سر کشیده‌ام، بدان من کشته شده‌ام، اما اگر دیدی آرام بیرون آمدم، هنوز زنده هستم. اباصلت می‌گوید: از خیمه بیرون آمد، عبا روی سرش بود. زهری هم که به ایشان دادند، غیر از زهری بود که به پدرانشان و به فرزندان بعدی‌شان دادند؛ زهر ایشان دو ساعت نکشید که حضرت را کشت. ایشان اصلاً مشهد نبوده، یک شب و یک‌روز بوده که شهید شد و بنا به وصیت خودشان در آنجا دفن کردند.

«کلمة لا اله الله»، برادرانم! شما همه باسواد هستید، کلمه در قرآن به‌معنای حروف الفبا نیست، کلمه امری حیاتی است. کلمه در سورهٔ آل‌عمران آمده است: «ان الله یبشرک بکلمة منه اسمه المسیح»، خدا اسم آدم زنده‌ای را که چهارمین پیغمبر اولواالعزمش است، کلمه گذاشته است. اسم اعتقاد و یک حقیقت زندهٔ قلبی را در سورهٔ فاطر کلمه گذاشته است: «الیه یصعد الکلم الطیب». خدا فرموده «کلمة لا اله الا الله» دژ من است که هر کسی وارد این دژ باشد، از عذاب دنیا و آخرت در امان است. این دژ همین «لام و الف و ه» است؟ «لا اله الا الله» ترکیبی از «لام و الف و ه» است که هر کدامش چهاربار تکرار شده است. «لا اله الا الله» دوازده حرف است، یعنی حصن خدا حروف است یا توحید روشن و زندهٔ در قلب آن حصار پروردگار است؟

کلمه در قرآن، یعنی یک موجود با حیات و اعتقاد زنده؛ و بعد فرمودند: مردم نیشابور!  شما می‌خواهید این «لا اله الا الله» را از کجا بفهمید؟ توحید را می‌خواهید چطوری بفهمید؟ «بشرطها فهم»، توحید شرط دارد، «انا من شروطها»، ما باید توحید را به شما بگوییم و آنچه شما دارید، شرک و بت‌پرستی مدرن است. ما باید توحید را بگوییم، عقلتان را حرکت بدهیم و به شما معرفت بدهیم تا حرکت عقل و القای معرفت و زحمت ما، شما را با توحید واقعی آشنا کند. وقتی توحید حاکم بشود، ابلیس برای اهل توحید چُلاق می‌شود، ماهواره تاریک می‌شود، وسوسه‌ها و سفسطه‌ها از ترس اهل توحید پر می‌زند و می‌رود و به سراغ اهل توحید نمی‌آید.

موحد چو در پای ریزی زرش

اگر تیغ هندی نهی بر سرش

نباشد امید و هراسش ز کس

بر این است آیین توحید و بس.

برچسب ها :