لطفا منتظر باشید

شب اول شنبه (30-10-1396)

(تهران مسجد شهید بهشتی)
جمادی الاول1439 ه.ق - بهمن1396 ه.ش
6.74 مگا بایت
دانلود

عناوین این سخنرانی

با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید

تهران/ مسجد شهید بهشتی/ دههٔ اوّل جمادی‌الاوّل/ زمستان 1396ه‍.ش.سخنرانی اوّل

بسم الله الرحمن الرحیم

«الحمدلله رب العالمین الصلاة والسلام علی سید الانبیاء والمرسلین حبیب الهنا وطبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه وعلی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».

در میان یاران پیغمبر اسلام و همهٔ دوازده امام، شرح حال افرادی را در معتبرترین کتاب‌ها می‌خوانیم که به‌شدت نسبت به دین خدا دغدغه داشتند. اینان انسان‌های راحت و بی‌تفاوتی نبودند و یک رشته از دغدغه‌شان نسبت به خودشان بود که واقعاً چند روزی که در دنیا زنده هستند، دیندار بمانند و در برخورد با حوادث تلخ و شیرین به دینشان لطمه نخورد؛ چون بالاخره انسان‌ها در معرض دو حادثه هستند و این تا روز قیامت جریان دارد: یک حادثه حادثهٔ تلخ است و یکی هم حادثهٔ شیرین است. حادثه‌های تلخ معمولاً پرفشار هستند که قرآن مجید در یک آیه از سورهٔ مبارکهٔ بقره از پنج حادثهٔ تلخ پرفشار اسم می‌برد: یکی حادثهٔ ترس است که زمینه‌اش را دشمن فراهم می‌کند؛ حالا یا با تبلیغات یا با لشکرکشی یا با تهدیدات سخت،پ که معلوم می‌شود این مسئلهٔ ترس در زمان نزول قرآن برای امت اسلام بوده که نفراتشان هم زیاد نبوده است.

رسول خدا حدود ده‌سال پایان عمرشان را در مدینه بودند؛ یعنی وقتی وارد مدینه شدند، 53 ساله بودند و 63 سالگی هم از دنیا رفتند. دشمنان مخصوصاً مشرکان مکه که سران شرک هم قوم‌وخویش‌های نزدیک خودش بودند و سران یهود مثل خیبر، بنی‌النذیر و یهودیان مناطق دیگر83 جنگ در این ده‌سال بر علیه پیغمبر ایجاد کردند که خود پیغمبر اکرم هم در بخشی از این 83 جنگ شرکت داشتند و زخم هم برداشتند، دندان‌های جلویشان را با سنگ شکستند و یارانش را جلوی چشمشان قطعه‌قطعه کردند. خود اخبار قبل از جنگ، وسط جنگ و بعد از جنگ، فضای ترسی را بر مسلمان‌ها حاکم می‌کرد که حالا حمله می‌کنند، دوباره حمله می‌کنند، به مدینه می‌ریزند؛ اگر مردم مؤمن در این خصلت ترس پرفشار مقاومت نمی‌کردند، دینشان را از دست می‌دادند؛ پیش پیغمبر می‌آمدند و می‌گفتند: ما قبل از اینکه شما به رسالت مبعوث بشوی، این‌قدر بلا نمی‌کشیدیم، اما حالا که تو بین ما به رسالت مبعوث شده‌ای، خودمان، زن و بچه‌مان و اقتصادمان، همه تحت فشار است. ما این دین را نخواستیم؛ اگر این کار را می‌کردند، آخرت را به دنیا فروخته بودند و اگر دین را رها می‌کردند، چندسال دیگر می‌خواستند زنده باشند؟ نهایتاً سی‌سال یا چهل‌سال دیگر، پیرمردهایشان پنج-شش‌سال، متوسط‌هایشان بیست‌سال دیگر و جوان‌هایشان پنجاه‌سال دیگر؛ ولی وقتی بی‌دین به دنیای بعد وارد می‌شدند، عذابشان عذاب ابد بود؛ اما حالا عذاب روحی هم در کنار ترس می‌کشیدند، عذابی که امیرالمؤمنین می‌فرمایند: «قلیل مکثه»، زمان ماندنش کم است و بلاهای دنیا رد می‌شود، «یسیر بقائه» بودنش خیلی غیرقابل‌تحمل نیست و می‌شود هموار کرد. این خصلت عظیم را تعدادی از یاران پیغمبر و ائمهٔ طاهرین داشتند که در حوادث تلخ به دینشان لطمه نخورد؛ چون واقعاً هم اینها این‌قدر آدم‌های عاقلی بودند که پروندهٔ حادثه را از مسئلهٔ توحید و نبوت و قیامت و امامت و قرآن و عبادت جدا می‌کردند و هیچ‌وقت نمی‌گفتند چون ما با خدا ارتباط برقرار کرده‌ایم، این‌همه بلا می‌کشیم؛ پس خدا را رها کنیم. به زبان ساده‌تر، تقصیر را متوجه پروردگار نمی‌کردند. مشرکین و منافقین و یهودی‌ها در ایجاد زمینهٔ ترس مقصر بودند و این به پروردگار ربطی نداشت، ولی وقتی دشمن حادثه‌سازی می‌کند. من وقتی در کنار حادثه دینم را می‌پایم، در پاییدن دینم پاداش عظیمی برای من خواهد بود.

حالا در همین آیه‌ای که پنج حادثهٔ تلخ را بیان می‌کند، دو پاداش را برای آنهایی اعلام می‌کند که دغدغه دارند دینشان از طریق حادثه زخم و لطمه نخورد؛ البته سخت است و هیچ‌کس نگفته که حادثه آسان است. مگر حادثهٔ کربلا حادثهٔ آسانی بود؟ مگر حادثهٔ بعد از مرگ پیغمبر نسبت به امیرالمؤمنین، صدیقهٔ کبری و بچه‌هایشان حادثهٔ کمی بوده است؟ شما فشار حادثه را می‌توانید هم در سخنرانی‌های مسجد حضرت زهرا و هم در سخنرانی منزلشان ببینید. حضرت با آن حادثهٔ سنگین که شعری را به حضرت نسبت می‌دهند که در بستر که افتاده بود، زمزمه می‌کرد:

صبت علیّ المصائب لو أنها

لو صبت علیّ الایام صرن لیالیا

بلاهایی بر سر من آوردند که اگر بر سر روزهای جهان می‌آوردند، روزها شب تاریک می‌شد. حالا بعد از مرگ پیغمبر تا قیامت، چند روز در این عالم بوده است، صدیقهٔ کبری می‌گوید: فشار بلاهایی که برای من بود، اگر این فشار را به روزها می‌زدند، کل روزها را تا قیامت تاریک می‌کرد و کمر طبیعت را خم می‌کرد؛ ولی می‌بینید که صدیقهٔ کبری از عبادتش، مناجاتش، شوهرداری‌اش، بچه‌داری‌اش و عمل به دین، یک مثقال کم نگذاشت و در فرمایشاتش، طرف حادثه را خدا، نبوت و قرآن مجید ندانست، بلکه طرف حادثه دشمن بود ؛یعنی حادثه از آن ناحیه به اهل‌بیت رسیده و نه از ناحیهٔ پروردگار. پروردگار که یک دین به مردم اعلام کرد و فرمود: «فَمَنْ تَبِعَ هُدٰای فَلاٰ خَوْفٌ عَلَیهِمْ وَ لاٰ هُمْ یحْزَنُونَ»﴿البقرة، 38﴾، اگر همهٔ شما از دین من پیروی بکنید، نه ترسی در زندگی‌تان خواهد بود و نه غصه‌ای؛ پس این‌همه ترس و غصه برای چیست؟ برای هدایت که نیست! خدا می‌فرماید: اگر تابع دین باشید، ترس و غصه از شما فراری می‌شود. این ترس و غصه را چه کسی ایجاد می‌کند؟ دشمن و بی‌دین؛ اگر الان در کرهٔ زمین یک بی‌دین وجود نداشت، امنیت و آرامش کامل و یک اقتصاد جامع بر دنیا حاکم بود. من این مطلب را در کتاب‌های خارجی‌ها دیدم، مخصوصاً از خارجی‌ها می‌گویم که بیشتر باورتان بشود؛ چون این موارد را خارجی‌ها زیاد تحقیق کرده‌اند. آنها نوشته‌اند: پنج قاره با دریاها و اقیانوس‌ها، البته منهای کویرها و کوه‌ها که هیچ‌چیزی نمی‌شود در آن کاشت، آن مقدار زمین قابل‌کشت آن مقدار باران، آن مقدار برف و آن مقدار آبی که برای خشکی‌های قابل‌سکونت طرح‌ریزی شده، پنجاه‌برابر جمعیت الآن را هم می‌تواند مسکن، هم مُرکب و هم غذا و پوشاک بدهد، ولی اینها کجاست؟ پیش دشمنان است.

خیبر کجا بود؟ زهرای مرضیه برای چرخاندن زندگی‌اش باید مجبور باشد پشم و پنبه یا جو از بازار بگیرد و بریسد، بعد مزد بگیرد و چهار نان تافتون بپزد تا زندگی‌شان را اداره بکند؛ کمبود زندگی را هم باید امیرالمؤمنین روزها در باغ‌ها برود و آب دستی به باغ‌ها بدهد، غروب دو درهم به او پول بدهند که این زن و بچه گرسنه نمانند. خیبر کجا بود؟ خیبر که بیست‌هزار نفر را می‌توانست هر شبانه‌روز غذا بدهد، خیبر که می‌توانست در طول سال چندهزار نفر را لباس و کفش بدهد، درآمد خیبر می‌توانست بی‌خانه‌ها را خانه‌دار کند، دخترهای در خانه مانده را شوهر بدهد و پسرهای بیکار را سرِ کار بگذارد، پس چرا گاهی امیرالمؤمنین و صدیقهٔ کبری و چهار بچه‌شان دو شبانه‌روز هیچ‌چیزی گیرشان نمی‌آمد بخورند؟! آب می‌خوردند و می‌خوابیدند. سرمایه‌شان کجا رفت و غارت شد؟ دست چه کسانی بود؟ دست غارتگرها، تا کِی؟ تا همین الآن.

شما الآن به عربستان برو و به دولت صعودی بگو منطقهٔ آباد خیبر را به سادات مدینه برگردان. فقط همین پیشنهاد را بکن، به زندان می‌اندازند و به حبس ابد یا اعدام محکوم می‌شوی؛ برای اینکه داری از اهل‌بیت پیغمبر طرفداری می‌کنی. ما که این کتاب را ننوشته‌ایم و یک عرب عربستانی قبلاً نوشته است. یک کتاب به‌نام «ایمان ابوطالب» که حدود دویست صفحه است. شما ببینید که این مطلب در حقوق بین‌الملل، حقوق‌های دادگاه‌ها و دادگستری‌ها، در کجای جهان جرم است؟ اگر آدم کتابی بنویسد و با دلایل بتون‌آرمه ثابت کند که این شخص کافر نبوده است. ایشان کتابی به‌نام « ایمان ابوطالب» نوشته که اهل عربستان است. در این کتاب با مدارک خودشان ثابت کرده که ابوطالب به پیغمبر ایمان آورد، مؤمن هم از دنیا رفت. ایشان را بعد از چاپ این کتاب گرفتند و در دادگستری مکه یا مدینه محاکمه کردند، قاضی محکومش کرد که سرب را آب بکنند و در گلویش بریزند تا کشته بشود. خب حالا به مدینه برو و بگو این خیبر حق بچه‌های فاطمه است، پس بدهید!

مردم فقیر دنیا اموالشان کجاست؟ آفریقایی‌ها مال ندارند؟ بیشتر معدن‌های الماس و طلا و نقره و سنگ‌های گران‌قیمت در آفریقاست، ولی آفریقایی‌ها پابرهنه و گرسنه هستند؛ حتی بچه‌هایشان را دیده‌اید که تمام دنده‌هایشان از گرسنگی بیرون است. ثروتشان کجاست؟ فرانسه و انگلستان و آمریکاست. پول‌های ما الآن کجاست؟ هند چندصد میلیارد به ما بدهکار است، چین چندصد میلیارد به ما بدهکار است، آمریکا چندصد میلیارد به ما بدهکار است، اینها کار خداست یا کار قرآن یا کار پیغمبر است یا کار ظلم است؟ کار کیست؟ ما می‌بینیم صدیقهٔ کبری می‌گوید: بلاهایی که کشیدم، اگر بر سرِ روزها می‌ریختند، روزها تاریک می‌شد؛ اما از دینداری‌اش، عبادت شب، گریه‌ و مناجاتش، هیچ‌چیزی کم نگذاشته است. حالا آخرهای عمر نمی‌توانست ایستاده نماز واجب بخواند، ولی نمازهایش را نشسته می‌خواند، نماز شب را هم می‌خواند و مستحباتش را هم عمل می‌کرد، اما جهت حادثه را به‌طرف خدا و پیغمبر نگرفت. گاهی حادثه تلخ است، ولی مردم چون اهل مطالعه نیستند و پای منبرهای خوب هم کم می‌روند، خودشان هم خیلی تحلیل دقیقی از حوادث ندارند، می‌گویند خدا که قدرت بی‌نهایت است، چرا کارها را حل نمی‌کند؟ مگر پروردگار کاری را عالم خارج از قوانین زندگی حل می‌کند؟ مگر ما نمی‌دانیم انبیای خدا همه گرفتار بودند؟ مگر انسانی که خدا می‌فرماید: «إِنِّی جٰاعِلُک لِلنّٰاسِ إِمٰاماً»﴿البقرة، 124﴾، حضرت ابراهیم را نگرفتند و زنده‌زنده در آتش نینداختند؟ مگر حضرت زکریا را با ارهٔ دو سر نصف نکردند؟ اینها چه‌کاری به خدا داشته است؟

«ترس» یک حادثه تلخ است که خدا می‌فرماید: خودتان را در ترس نگه دارید؛ یک حادثه «جوع» یعنی کمبود غذاست. کمبود غذا، که گفتم، غذای ملت آفریقا کجاست؟ پیش دشمن، مشرکین، منافقین مسیحی و یهودی‌های آمریکا و انگلستان است؛ «و نقص من الاموال»، گاهی شما دچار «کم‌پولی» می‌شوید و درآمدتان کم می‌شود؛ «و الانفس» و گاهی دچار مشکلات بدنی می‌شوید. بدن است دیگر! مدتی کار می‌کند، فولاد که نیست؛ اما حالا کارش از فولاد بیشتر است. شما دوتا فولاد را بردار و به‌هم بساب، براده از آن پایین می‌ریزد و ساییده می‌شود؛ ولی قلب انسان هفتادسال باز و بسته می‌شود، اما ساییده و پاره نمی‌شود. بالاخره بدن است و قلب گشاد و تنگ می‌شود، دریچه‌اش خراب می‌شود، سنگ کلیه می‌گیرد، درد معده می‌گیرد، مشکل روده پیدا می‌کند، مشکل حصبه پیدا می‌کند، مشکل سرطان پیدا می‌کند، مشکل سکته پیدا می‌کند، طبع بدن این است؛ یعنی تمام عناصر جهان رو به فساد است و سلامت هیچ عنصری در جهان باقی نمی‌ماند. تمام عناصر همین‌طور است، خدا در قرآن می‌گوید: ما مرتب از اطراف زمین می‌کاهیم، خب این خورشید رو به تاریکی می‌رود، حالا بدن من یک گرفتاری پیدا کرد و نمی‌توانم درست راه بروم، نمی‌توانم نمازم را ایستاده بخوانم، تنگی نخاع یا تنگی کمر دارم، زانودرد دارم، این را که نباید به‌طرف خدا جهت داد. خدا می‌تواند منِ هفتادساله را با یک نگاه به بیست‌سالگی برگرداند، اما چنین قانونی را در دستگاه خودش نگذرانده و چنین اراده‌ای نیز ندارد که هر کسی مریض شد، یک نگاه به او بکند و صد درصد سالم بشود؛ اگر این‌جوری باشد که یک نسل باید در کرهٔ زمین باشند و دیگر کسی زادوولد نکند ،چون جا نمی‌شود و اگر بنا باشد همه سالم بمانند و بمانند، نمی‌شود؛ چون جریان عالم طبیعت بر این است که عده‌ای به‌دنیا بیایند و عده‌ای بمیرند؛ «و الثمرات» یک حادثهٔ تلخ هم همین کم‌بارانی و کم‌برفی است که باغ‌ها رشد نمی‌کند، گیاهان می‌سوزد و محصول خیلی کم می‌شود. محصول هم به تناسب این کمبود گران می‌شود و به مردم فشار می‌آید؛ ولی همهٔ این حادثه‌های تلخ در زمان انبیا و زمان پیغمبر ما هم بوده است، اما بعد از اینکه پروردگار حادثه‌ها –حادثه‌های پرفشار- را بیان می‌کند، در آخر آیه به پیغمبر می‌فرماید: «و بشر الصابرین»، از طرف من آن بندگانم را که حوادث را می‌بینند و کنار دینشان صبر می‌کنند که دین از دست نرود و به ایمانشان لطمه نخورد، به آنها بشارت بده: «اَلَّذِینَ إِذٰا أَصٰابَتْهُمْ مُصِیبَةٌ قٰالُوا إِنّٰا لِلّٰهِ وَ إِنّٰا إِلَیهِ رٰاجِعُونَ»﴿البقرة، 156﴾، حادثه را که می‌بینند، می‌گویند ما از جانب خدا آمده‌ایم و به‌جانب خدا هم می‌رویم. یک مسافرت است دیگر و این حوادث تمام می‌شود، «أُولٰئِک عَلَیهِمْ صَلَوٰاتٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَ رَحْمَةٌ وَ أُولٰئِک هُمُ اَلْمُهْتَدُونَ»﴿البقرة، 157﴾، پاداش اینها درود از جانب من است؛ حالا این درود بهشت است، مغفرت است، ترفیع درجه است، نمی‌دانیم!

«و رحمة»، رحمت هم که معلوم است دیگر؛ آن رحمت ویژه و خاصهٔ پروردگار به اهل صبر، یعنی آنهایی که تلخی دیده‌اند و دو دستی دینشان را چسبیده‌اند. این رحمت خاصه که یک جلوه‌اش(فکر نمی‌کنم جلوهٔ کاملش) بهشت پروردگار باشد که به اینها می‌رسد.

ابی‌عبدالله جمله‌ای در روز عاشورا دارد که وقتی سی‌هزار نفر به صف شده و برای حمله‌کردن به هفتاد نفر آماده شدند، حضرت به این تعداد کم ارتش‌ خودشان رو کردند و فرمودند: «صبرا یا بنی الکرام»، ای فرزندان ارزش‌ها دینتان را بپایید، اینها که چیزی نیست؛ یعنی تکان نخورید و چشمتان به این سی‌هزار نفر افتاد، یک‌وقت قصد فرار و عقب‌نشینی و تنها گذاشتن امام برایتان نیاید! «صبرا یا بنی الکرام»، ای فرزندان ارزش‌ها بایستید! ایستادند و شهید شدند و نام جاودانه برای خودشان گذاشتند. فردای قیامت هم ما تا در دنیا هستیم، قبلی‌های ما هم همین‌طور و بعدی‌های ما هم همین‌طور، درک پاداش‌ اینان امکان ندارد که صابران چه پاداشی دارند.

خوشحال باشید، حتماً هم خوشحال باشید! اینکه برای نماز جماعت به مسجد می‌آیید، نمازهای مستحب، کسب حلال، رفاقت خوب، زن و بچه‌داری خوب، همه در این اوضاع پرفساد جهان دلیل بر صبر شماست؛ یعنی شما برای حفظ دینتان واقعاً صبر می‌کنید و خداوند توفیق ویژه‌ای نصیب شما کرده است. من یک سفر در انگلستان بودم، فکر کنم در آن سفر، چون هفت‌ هشت ده‌تا شهر غیر از لندن برای من سخنرانی گذاشتند، دوازده روز طول کشید؛ البته من هر وقت به اروپا رفتم، خیلی زمان را کم گرفتم و این‌قدر در آنجا دلگیر، غصه‌دار، بسته و ناراحت می‌شدم که می‌خواستم زمان کمتر باشد و روزی هم که تمام می‌شد، انگار دنیا را به من دادند. در شهری به منبر رفتم، در آنجا سالنی را برای منبر گرفته بودند و خوب هم آمده بودند. مسلمان‌های ایران، افغان و پاکستان و عراق بودند. آقایی بغل دست من نشسته بود، به من گفت: کنار دیوار از دمِ در، نفر چندمی را بعد که حرف‌های من تمام شد، نگاهی بکن. حرفش تمام شد و من چنددقیقهٔ بعد نگاهی کردم. گفت: دیدی؟ گفتم: بله. گفت: ایشان اوّل پیش‌نماز ما در اینجا بود و محرّم و ماه رمضان به منبر می‌رفت. جوان هم بود و حدود 35-40 ساله بود. کم‌کم دیگر برای نماز نیامد، کم‌کم دههٔ عاشورا هم گفت که من منبر نمی‌توانم بروم، کم‌کم لباسش را درآورد و لباس‌هایش هم شکل همین اروپایی‌ها شد، زن و بچه‌اش هم لخت‌وعور شدند، دو-سه‌تا دخترش هم عین دخترهای انگلیس و زنش هم به کل همین‌طور رفت. حالا شنیده که شما امروز می‌آیی، از روی علاقه‌ای که سابق(حالا از طریق تلویزیون یا کتاب‌هایت) به شما داشته، آمده است تا یک منبری گوش بدهد و برود؛ ولی می‌گفت بی‌دین کامل شده که این بی‌صبری است. حوادث به ما هم خیلی فشار آورده و کم هم نبوده است. ما حوادث تلخ زیادی دیده‌ایم و داریم می‌بینیم، ممکن است بعداً هم ببینیم؛ اما برادران و خواهران، خیلی خدا را شکر کنید که توفیق داد و دینتان را نگه داشتید، بی‌دین نشدید. آخوند درس‌خوانده در این حوادث تلخ بی‌دین می‌شود و زن و دخترش نیمه‌عریان می‌شوند، وای به‌حال آنهایی که از دین خبری ندارند!

این خصلت در یارانی از پیغمبر، البته نه همهٔ یاران و در یارانی از ائمهٔ طاهرین(علیهم‌السلام) بوده که برای دینشان دغدغه داشته‌اند. حالا من از امام خودمان بگویم: وجود مبارک امیرالمؤمنین در جمعهٔ آخر شعبانی که پیغمبر دربارهٔ ماه مبارک رمضان سخنرانی فرمودند، در اواخر سخنرانی‌شان برگشتند و وسط جمعیت به امیرالمؤمنین اشاره کردند و فرمودند: فرقِ تو را در ماه رمضان و در محراب عبادت می‌شکافند و تو را می‌کشند. خبر مرگ داد؛ این خبر خیلی پرفشار است که به آدم بگویند یک‌ماه دیگر، فردا شب یا پس‌فردا می‌میری. همانا فرق تو را «اشقی الاولین و الآخرین» می‌شکافد و تو شهید می‌شوی. از جا بلند شد(سؤال را ببینید) و به پیغمبر گفت: «افی سلامة من دینی»، من را بکشند، آیا من مسلمان از دنیا می‌روم؟ خیلی حرف است! من وقتی کشته شدم، بی‌دین یا دیندار می‌روم؟ فرمودند: آری علی‌جان، تو با سلامت در دین از دنیا خواهی رفت و چقدر هم زیبا از دنیا رفت! جبرئیل چه‌جور خبر ازدنیا‌رفتنش را بین زمین و آسمان داد؟! «تهدمت والله ارکان الهدی»، تمام ستون‌های دین خراب شد، «قتل ابن عم المصطفی قتل علی المرتضی»، علی‌جان تو در سلامت از دین از دنیا می‌روی.

 

برچسب ها :