شب سوم دوشنبه (2-11-1396)
(تهران مسجد شهید بهشتی)عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شویدتهران/ مسجد شهید بهشتی/ دهه اوّل جمادیالاوّل/ زمستان1396ه.ش./ سخنرانی سوم
بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».
صبوری در حوادث تلخ و شیرین
شنیدید که رسول خدا و ائمهٔ طاهرین یارانی داشتند، اگرچه تعداد اینگونه یاران کم بود، اما همیشه برای دینشان دغدغه و نگرانی داشتند تا در طول حوادثی که پیش میآید و یقیناً برای همه حوادث تلخ یا شیرین پیش میآید، فشار این دو نوع حادثه دین آنها را از دستشان نگیرد.
فتوحات جنگی بعد از پیغمبر شروع شد که با این حملات به کشورهای متعدد ایران، مصر، شام، عراق، غنیمتهای بسیار سنگینی بهسوی مدینه سرازیر شد؛ چون حکومت هم حکومت عدل و حقی نبود، بیشتر این ثروتهای به مدینه آمده را بین خودشان، اقوامشان و بچههایشان تقسیم کردند. کسانی که درآمد زندگیشان تا زمان پیغمبر اکرم خیلی کم بود و مشکل مالی داشتند، آنچنان ثروتمند شدند که در کتابها نوشتهاند: وقتی یکی از آنها از دنیا رفت، به هر دختری که سهمش نصف پسر است، 84هزار دینار طلا رسید. همین آدمی که یکروز پابرهنه و گرسنه بود و زن و بچهاش سختی میکشیدند، اما بهخاطر وابستهشدن و یاریدادن به حکومت و کنارهگیری از امیرالمؤمنین، چنین ثروت شیرینی نصیب او شد که فشار این شیرینی ثروت دین خودش و زن و بچهاش را برد.
بخشی هم حوادث تلخ است که پیش میآید. پنجتا از آن حادثههای تلخ را در شب اوّل از سورهٔ مبارکهٔ بقره برای شما گفتم. قرآن مجید میفرماید: عدهای در این پنج حادثه برای حفظ دین خودشان استقامت، صبر و پایداری میکنند که اینها از صابرین هستند و در صریح قرآن میگوید: پاداش این اهل صبر در قیامت دو برابر است. حالا ما از پاداش قیامت خیلی خبر نداریم و فقط میدانیم که قرآن مجید با صفاتی مثل اجر عظیم، اجر کبیر و اجر بهغیر حساب، پاداش قیامت را نقل میکند. اینها برای ما روشن نیست و ما فقط لغات مسئله را در قرآن میبینیم؛ اما خودش را که در این دنیا به ما نشان نمیدهند و در قیامت قابلمشاهده است. مؤمن که خودش در همان اجر کبیر، اجر عظیم، اجر بهغیر حساب و اجر غیرمعمول است، دشمنان هم که در جهنم هستند، خدا بهشت و بهشتیان را به آنها نشان میدهد تا بیشتر عذاب بکشند که چه جایی، چه مقامی و چه پاداشهایی را به خاطر بیدینی از دست دادهاند؛ ولی تمام درهای نجات به روی آنها بسته است و پشیمانیشان سودی ندارد، نالهشان هم به جایی نمیرسد. من از قول پیغمبر اکرم در تفسیر یکی از آیات جزء بیستونهم دیدم که پیغمبر میفرمایند: التماس میکنند، ولی فریادرسی ندارند؛ و نیز در تفسیر یک آیهٔ دیگر میفرمایند: اینها مجبورشان میکنند که در جهنم از کوهی از آتش بالا بروند، سالها طول میکشد تا به نوک این کوه آتشین برسند؛ اما به نوک کوه که رسیدند، دوباره به ته جهنم پرت میشوند و دوباره مجبورشان میکنند که از این کوه بالا بروند. اینها برای صبرنکردن است و در کنار فشار حادثهٔ شیرین و تلخ، ازدستدادن دین است؛ البته اینکه من عرض کردم پیغمبر و ائمهٔ طاهرین یارانی داشتند که تا زنده بودند، دغدغهٔ دینشان را داشتند، به فکر دینشان بودند و در مقام حفظ دینشان بودند، از اینگونه چهرهها در قرآن مجید هم نشان داده شدهاند که من دو موردش را برایتان عرض میکنم که زندگی هر دو مورد هم بهسختی شدیدی خورد.
اصحاب کهف و دغدغهٔ حفظ دین
یکی در این آیه است نمیخواهم داستان آن را کامل برای شما بگویم، چون یقین دارم که داستان کامل را همهتان میدانید و تکرار است؛ اگر بخواهم بگویم، یک آیه از آیات متعددی میخوانم که این داستان را بیان میکند: «إِذْ أَوَی اَلْفِتْیةُ إِلَی اَلْکهْفِ فَقٰالُوا رَبَّنٰا آتِنٰا مِنْ لَدُنْک رَحْمَةً وَ هَیئْ لَنٰا مِنْ أَمْرِنٰا رَشَداً»﴿الکهف، 10﴾، اینها چندنفر بودند که این آیه دربارهٔ آنها نازل شده است؟ قرآن مجید نفراتشان را بیان نمیکند، ولی میفرماید: مردم میگویند سهنفر بودند، چهارنفر بودند، هفتنفر بودند، خدا میداند که چندنفر بودند! «فتیه» یعنی آدمهایی که هنوز به سن خیلی بالایی نرسیده بودند؛ اگر سن آنها سن بالایی بود، پروردگار اِبا نداشت که سن بالایشان را بیان بکند. سنی را بیان کرده، «فتی، فتیه، فتیة»، یعنی هنوز اینها در قلهٔ آرزو، حرص و طمع(حالا اینها را نداشتند) قرار داشتند. بالاخره به زندگیکردن طمع و حرص داشتند و در قلهٔ قدرت و شهوت بودند. اینان آمدند و در دربار یک پادشاهِ کافرِ ستمگرِ ظالمِ بیرحم، مؤمن به خدا شدند؛ پس الآن که مؤمن شدند، در معرض فشار شدید قرار گرفتند، کمکم شاه پی برد که اینها از بت و بتپرستی دل بریده و مؤمن موحد شدهاند.
وقتی این جوانان تقریباً پی بردند که حکومت ستمگر دارد دین اینها را میفهمد، خیلی برایشان روشن بود که اینها زندان داشتند اعدام داشتند، مضیقه برای زن و بچه داشتند، پس با همدیگر قرار گذاشتند و تصمیم قطعی گرفتند که از این محیط کفر و بیدینی و محیطی که برایشان خیلی پرفشار است، هجرت بکنند. حالا که میخواهند هجرت بکنند(من خودم و شما خودتان را جای این پنج-شش جوان بگذارید که در قلهٔ آرزو، شهوت و عمر هستند و میخواهند هجرت بکنند)، باید مقام حکومتیشان را ترک و خانمهای جوان، بچههای نازدانهٔ کوچکشان را که محبوبشان بوده، خانهٔ سلطنتیشان را چون درباری بودند، رها کنند. بهخاطر چه کسی باید رها کنند؟ خدا، بهخاطر کس دیگری نبود و باید بهخاطر پروردگار رها کنند؛ آنها رها کردند، چون فهمیده بودند که رهاکردنِ کفر و مؤمنشدن، به قیمت ترک مقام و زن و بچه و صندلی و ریاست و پول و ملک و خانه تمام میشود، ولی میارزد؛ پس رها کردند.
پروردگار میفرماید: «آوی الفتیه الی الکهف»، از کوهی بالا رفتند، غاری را پیدا کردند و وارد آن غار شدند. غار چهچیزی دارد؟ هیچچیزی ندارد! غار غار است و تاریکی دارد. غار با خانه چه فرقی میکند؟ صد درصد تفاوت میکند! انسان در غار باید برای رختخواب فکری بکند؛ کجا بروند که رختخواب بیاورند، اگر بشناسند و بگیرند و به جلادها بدهند! کجا باید بخوابند؟ روی سنگلاخ! چهچیزی باید بخورند؟ فعلاً همان مقدار غذایی که از خانههایشان آوردهاند، همان را بخورند؛ بعد که غذاها تمام شد، فکر بکنند که بروند علف شیرین بیابان را بچینند و بخورند یا ناشناس در بازار شهر بروند و جنس بخرند. حالا فعلاً باید یک کاری بکنند، چهکار کردند؟ اوّلین کاری که کردند، با اعتماد و اطمینان به پروردگار و باورداشتن پروردگار(این باور خیلی مهم است)، دستهایشان را به دعا برداشتند. چه کسی و کجا دعایشان را روایت کرده که چهچیزی به پروردگار گفتهاند؟ در قرآن، چه سورهای؟ سورهٔ کهف، کجای سوره؟ اوائل سوره: «فقالوا» ناله زدند، «ربنا» چه دعای مهمی! نگفتند «یا الله» و این خیلی نکته است! «ربنا» یعنی ای همهکارهٔ ما، یعنی غیر از تو هر کس دیگری هیچکاره است، ما دل به هیچکس نبستیم و دل به هیچکس نداریم، هیچکس به داد ما نمیرسد و تو مالک، کارگردان، ربّ، پرورشدهندهٔ ما هستی و تدبیر زندگی ما در اختیار توست. در این غار تاریک دو چیز از تو میخواهیم: «ربنا آتنا من لدنک رحمة»، از جانب خودت رحمت ویژهٔ خودت را به ما عطا کن تا ما در فضای رحمت تو در امنیت کامل قرار بگیریم، یعنی در فضایی قرار بگیریم که ما را پیدا نکنند؛ چون اگر ما را پیدا بکنند، تکهتکهمان میکنند یا اعدام میکنند. نه اینکه ما از شهادت گریزان باشیم، اما میخواهیم بمانیم و مردم را بیدار بکنیم. اینجا بمانیم تا فرصتی بهدست بیاید؛ چون برای دین دیگران هم دغدغه داریم و برای دین دیگران هم در فکر هستیم. «ربنا آتنا من لدنک رحمة»، پس از جانب خودت رحمت ویژهای به ما عطا کن تا در خیمهٔ محبت تو قرار بگیریم و گیر نیفتیم، بمانیم و کار بکنیم.
«و هیی لنا من امرنا رشدا»، خدایا! زمینهٔ راهنمایی را خودت برای ما فراهم کن، ما را دلالت و هدایت کن. حالا یکروز، دو روز، دهروز در این غار بمانیم، بعد از آن چهکار بکنیم، تو ما را راهنمایی کن. اینها غذایشان را خوردند، خسته بودند و خوابیدند. 309سال بعد پروردگار بیدارشان کرد و بقیهٔ داستان؛ اینقدر محبوب خدا شدند که یک سورهٔ کامل یعنی سورهٔ کهف بهنام اینها نازل کرده و اوّل سوره هم تمام داستانشان را نقل کرده است.
اینها چقدر بیدار بودند! چقدر بینا بودند! اینها زیر فشار بودند، اما ایمانشان را حفظ کردند؛ فشارشان هم یکی-دوتا که نبود! صندلی و مقامشان، زن و بچه، خانه و زندگی، باغی که داشتند(حتماً چون درباری و پولدار بودند، منطقهشان هم منطقهٔ بسیار سرسبزی بوده) همه را از دست دادند. گوشهٔ تاریک غاری را برای خاطر خدا انتخاب کردند که خدا و ایمانشان را از دست ندهند، این یک چهره از چهرهٔ مردها.
آسیه، نمونهٔ یک زن مؤمن
اما در بین زنان یک چهرهٔ زن هم قرآن مجید نام میبرد: «وَ ضَرَبَ اَللّٰهُ مَثَلاً لِلَّذِینَ آمَنُوا اِمْرَأَتَ فِرْعَوْنَ إِذْ قٰالَتْ رَبِّ اِبْنِ لِی عِنْدَک بَیتاً فِی اَلْجَنَّةِ وَ نَجِّنِی مِنْ فِرْعَوْنَ وَ عَمَلِهِ وَ نَجِّنِی مِنَ اَلْقَوْمِ اَلظّٰالِمِینَ»﴿التحریم، 11﴾، ایشان خانم با درایت، با فکر و عاقلی بود. وقتی مطالب موسیبنعمران، سومین پیغمبر اولواالعزم خدا را شنید، واقعاً مؤمن به خدا و دین خدا شد. حالا یک خانم درباری، آنهم ملکه و شخصیت دوم مملکت که همهچیز برای او مُفت فراهم بود؛ خزانهٔ مملکت و قدرت در دستش بود، زیبایی و جوانی داشت، اما بالاخره فرعون فهمید که این مؤمن شده و برای فرعون هم ارزان نبود که در جامعه مشهور بشود ملکهٔ مملکت به موسی مؤمن شده است. این خیلی برای فرعون ضربه بود! آسیه محکوم شد. به چهچیزی؟ زن خیلی عاطفی، موجود ظریف و لطیفی است، ولی چقدر ایمان این زن قوی بود که از حالاتش، ظرافتش و آیندهنگریاش که حالا ملکه بمانم و شخصیت دوم این مملکت باشم، شکست نخورد. مصر مملکت خرابی هم نبود و یک تمدن ششهزار ساله دارد.
باز طبق قرآن و روایات: محکوم شد که به پشت بر روی زمین بخوابانند و روی دو مچ پایش و دو کف دستش میخ طویلههای بزرگ بکوبند؛ یعنی زندهزنده به زمین بدوزند که از موسی دست بردارد و بگوید من به آیین خودمان برگشتم، موسی را نمیخواهم. حالا من و شما خودمان را جای او بگذاریم، میخها را داریم میبینیم و جلادها آماده هستند که روی دو مچ پایمان و دو مچ دستمان، این میخها را یا با چکش یا با کلنگ یا با تبر بکوبند، ما را به زمین بدوزند، یک پارهسنگ 150 کیلویی هم بغل این بدن است که زندهزنده این سنگ را بلند کنند و از بالا روی اسکلت پرت کنند تا اسکلت با خاک مساوی بشود. حادثه از این پرفشارتر و صبر از این بالاتر؟!
آنوقت نکتهٔ آیه این است که پروردگار میگوید: من برای تمام مردان و زنان مؤمن تا قیامت، «ضرب الله مثلاً للذین آمنوا»، من برای کل مردان و زنان مؤمن تا قیامت، این زن را اسوه و سرمشق و درس ایمانی قرار دادم؛ یعنی در روز قیامت، میلیاردها نفر را بهخاطر این زن که اتمام حجت من به آنهاست، به دوزخ محکوم میکنم. چطور یک زن در یک دربار برای حفظ ایمان، در مقابل آنهمه شکنجه صبر کرد؟! تو که زخمی به بدنت نرسید و صبر نکردی؛ یک نوک سوزن به تو فرو نرفت و صبر نکردی؛ زجری نکشیدی که صبر نکردی؛ حالا درآمدت ماهی بیستمیلیون تومان بوده و حالا دو میلیون تومان شده است؛ اینکه در دنیا دردی نیست. این هم از جنس زنان و مقاومت صبر.
زینب(س)، اسوهٔ صبر و مقاومت
حالا اینجا دیگر باید گفت «الله اکبر کبیرا«، صدبار باید گفت «الله اکبر کبیرا»، 72 نفر را جلوی چشم یک زن سر بریدند! خانمی که امشب شب ولادتش است، جلوی چشم او 72 نفر را سر بریدند. دیهٔ هر کدامشان چقدر بوده است؟ کسی که دیگری را بکشد، یا باید قاتل را اعدام کنند یا اگر خاندان مقتول راضی شدند، قاتل دیه بدهد. فرض بکنید، دیهٔ هر کدام از این 72 نفر چقدر است؟ آن زمان به پول اسلام، هزار مثقال طلا دیهٔ هر مقتولی بوده است؛ مثلاً 72هزار مثقال طلا باید به زینب کبری و زینالعابدین میدادند که صاحبان خون بودند و به اینها بگویند راضی شو! یزید پیشنهاد دیه کرد و گفت: من 72هزار دینار طلا میدهم، از من راضی شوید و از خونها بگذرید. زینب کبری از جا بلند شد و گفت: یزید! اگر تمام این عالم را بهعنوان دیه در کف دست ما بگذاری، جبران خون اکبر ما را نمیکند. دیهٔ همین یکنفر را نمیدهد، حالا چه برسد به وجود مبارک ابیعبدالله، وجود مبارک قمربنیهاشم، برادران قمربنیهاشم و دیگر یاران ابیعبدالله.
حالا جلوی چشم یک خانمی که قیمت این 72 نفر را میداند، آنها را سر بریدند، روی بدنها اسب تاختند، سرها را به نیزه زدند. من فقط میخواهم فشار حادثه را برایتان بگویم و نمیخواهم روضه بخوانم، اما میخواهم بگویم ایمان زینب کبری در فشار چه حوادث سنگینی بود و نظر ایشان چه بود؛ بعد هم بعدازظهر تمام خیمهها را آتش زدند، زن و بچه را دارند با تازیانه و کعب نی میزنند، با اسب بهدنبال این زنها و دخترها میکنند، اینها زمین میخورند و اسبها از روی آنها میرود. همه ترس و وحشت و فشار بود. یک کلمه قبل از شهادت ابیعبدالله از برادر پرسید: وظیفهٔ ما بعد از شما چیست؟ ایمان! وقتی شما 72تا را سر بریدند، خیمهها را آتش زدند، ما را کتک زدند و به اسارت گرفتند، وظیفهٔ ما چیست؟ خیلی حادثهٔ پرفشاری بود و هیچکس نمیتواند درک بکند. یک حادثهٔ روحی که برای اینها پیش آمد، من حالا یکذرهاش را حدود چهلسال پیش در زندان دیدم. فشار روحی برای اینها بسیار سنگین بود! امام هشتم به پسرش حبیب میگوید: ما را در کربلا خوار کردند که این فشار اصلاً قابلتحمل برای کوههای عالم نیست. عزیزترین عباد خدا را ذلیل کردند! گفت: برادر! تکلیف ما چیست؟ فرمودند: خواهرم! تکلیف همهٔ شما بعد از من، «التوکل علی الله» است. به خدا اعتماد کنید و به او تکیه کنید که ایمان شما را خدا نگه میدارد؛ و چطور ایمان اینها را نگه داشت!