شب پنجم چهارشنبه (4-11-1396)
(تهران مسجد شهید بهشتی)عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شویدتهران/ مسجد شهید بهشتی/ دههٔ اوّل جمادیالاوّل/ زمستان1396ه.ش./ سخنرانی پنجم
بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».
دین خدا، گوهری قیمتی
یکی از روایات بسیار مهم حضرت صادق(علیهالسلام) به یارانشان، مردم و نیز ما، این است که گوهری پرقیمتتر از دین خدا در خزانهٔ خلقت پروردگار نیست؛ اگر کسی بخواهد دین را با چیز دیگری در زندگیاش معامله و جابهجا بکند، هرچه که باشد، قیمت آن مساوی قیمت دین نیست و اصلاً قیمتی پیش دین ندارد. قرآن مجید در همینزمینه آیهٔ عجیبی دارد که میفرماید: وقتی که بیدین خودش را در روز قیامت گرفتار عذاب ابد دوزخ میبیند، یعنی همهٔ درها به روی او بسته است و راه نجاتی برای او نیست، اگر میتوانست(که نمیتواند و اصلاً امکان ندارد)، برای نجات خودش از عذاب جهنم، کرهٔ زمین را پر از طلا میکرد، دو برابر میکرد و میپرداخت که او را به عذاب نبرند؛ اما قبول نمیشود. اولاً یکنفر در قیامت که حتی یک کفن ندارد و عریان است، البته غیر از مردم مؤمن و دیندار که خیلی مورد احترام پروردگار هستند و در آنجا عریان نیستند؛ اما بیدینها که حتی کفنی برایشان نمانده است، کرهٔ زمینی هم به این شکل وجود ندارد، طلایی هم در قیامت نیست، چهکار باید بکنند؟ دلشان میخواهد بهاندازهٔ ظرف کرهٔ زمین طلا پر بکنند، یکبرابر دیگر هم طلا روی آن بریزند و بدهند تا آنها را به دوزخ نبرند؛ ولی قبول نمیشود و امکان هم ندارد. قرآن مجید هم آیه را با «لو» بیان کرده است. معنی «لو» در هر آیهٔ قرآن که میبینید، این است که هرچه بعد از «لو» آمده، ممتنع است و امکان ندارد که واقع شود این قیمت دین است.
خیال نکنید قیمت دین را میشود با پُرکردن کرهٔ زمین از طلا جابهجا کرد؛ حالا دینم را میدهم و کرهٔ زمین پر از طلا را میگیرم، دو برابر هم میگیرم که مثلاً بیرزد؛ هیچچیزی برابر دین ارزش ندارد، چون دین رحمت خداست، درمان خداست، امر خداست، احکام خداست، فرمان خداست، ایمان به خداست. چهچیزی میتواند در مقابلش قرار بگیرد؟ هیچچیزی نمیتواند در برابرش قرار بگیرد که انسان بخواهد دینش را با آن عوض بکند.
بهای بریدن از دین خدا
آن که اصلاً نیامده دین را قبول بکند؛ آن که دین داشته و حالا بهخاطر پول، صندلی و مقام که جزء حوادث شیرین است؛ یا بهخاطر مشکلات مالی یا بدنی یا اجتماعی از دست داده و کم ظرفیتی کرده است؛ کارش در چهار اداره گیر بوده، رفته و به او محل نگذاشتهاند و بیرونش کردهاند؛ کاری که یکروزه میشد انجام بدهند(خیلی از کارها را میشود یکروزه انجام بدهند، اما سهماه، ششماه، یکسال، دوسال طول میکشد)، ولی او را معطل کردهاند، حالا حوصلهاش به کل سر رفته، میبیند اسم اسلام هم روی این مملکت و حکومت است، بهخاطر اینکه گستردگی روحی ندارد، اینقدر در فشار قرار میگیرد که از کوره در میرود و میگوید من این دین را نخواستم!
اولاً به دین ربطی ندارد؛ حالا چهارتا ادارهای هم متکبر بودند و به تور تو خوردند یا چهارتا ادارهای خودشان از حکومت ناراحت بودند و خواستند چهارنفر دیگر هم ناراضی اضافه بکنند، آیا جا دارد که من دینم را بهخاطر چهار متکبر از دست بدهم؟ یا چهار آدمی که خودشان تحت فشار هستند و میخواهند آنهایی هم که تحت فشار هستند، بیشتر زیر فشار قرار بدهند که از دین ببرّند، خب این میارزد؟
بیطاقتی دشمنان در برابر ارزشها
خیلی جوان بودم که این داستان را در کتابهایمان دیدم؛ البته آنوقت عربی بلد نبودم و در کتابهای فارسیمان دیدم که معاویه طرح سلب دین را از مردم داد. آن چهرههای معروفِ دیندار را شناسایی کرده بودند که میدانستند اینها بهخاطر دینشان مزاحم هستند، زبانشان هم باز است و امربهمعروف و نهیازمنکر میکنند، بدیهای بنیامیه را پخش میکنند و مردم را به امیرالمؤمنین جهت میدهند. دشمن تحمل ارزشها را ندارد و میگوید: من باشم، اما علی نباشد؛ شیطانهای دور و بر من باشند، یاران علی نباشد؛ همیشه هم همینطور بوده، الآن هم همینطور است، دیروز هم همینطور بود، فردا هم همینطور خواهد بود. تحمل و صبر میخواهد، حفظ دین میخواهد و حیف است که آدم دینش را با یک سلسله حادثههای تلخ و شیرین معامله بکند و بگوید فشار حادثه خیلی است، من این دین را نمیخواهم.
یا بهدستآوردن این صندلیِ شیرین به زلف این گره خورده که من دینم را بدهم تا راهم بدهند و من دینم را میدهم. این نمیارزد! قرآن میگوید: کرهٔ زمین را پر از طلا کن، دو برابرش کن؛ فرض کن که بتوانی این کار را در قیامت بکنی که تو را به جهنم نبرند، اما قبول نمیکنیم. تو یکخرده خودت را نگهدار و حوصله کن، یعنی از هول حلیم در دیگ نیفت. خیلیها در این چهلساله از هول حلیم در دیگ افتادهاند، از هول شیرینی صندلی و پول و اختلاس و زن، رفتند و باختند. این باختن هم پیام خیلی بدی دارد که پیام باختن این است که خدایا تو را نخواستم، انبیا را نخواستم، ائمه را نمیخواهم، قرآن را نمیخواهم، چه میخواهی؟ پول و دلار، زن، صندلی، میارزد؟ بهنظر من تمام مساجدی که منبری دعوت میکنند، باید به منبریها بگویند بحث دو یا سه شب خود را راجعبه ارزش دین قرار بدهید؛ چون مردم ما مردم بزرگواری هستند که اگر ارزش دین را بدانند، دین را با هیچچیزی معامله نمیکنند. اینهایی که معامله میکنند، ارزش دین را نمیدانند.
شیوههای دشمنان برای بیدینی کردن مردم
اینها را شناسایی کردند که چه کسی را میشود با صندلی بیدین کرد! از علی بریدن یعنی بیدینی، چون امیرالمؤمنین دین است، عدل است، توحید است، نبوت است. تا پیغمبر از دنیا نرفته بود، پیغمبر یعنی دین، توحید، قیامت، بهشت؛ اما حالا نوبت امیرالمؤمنین است و از علی بریدن، یعنی کافرشدن، رودربایستی ندارد. گفتار پیغمبر است: «علی خیر البشر من ابا فقد کفر»، از علی بریدن، یعنی افتادن در دامن کفر؛ حالا یک زمانی کفر بنیامیه و بنیعباس بوده و الآن کفر آمریکا، اروپا، اسرائیل، داعش و وهابیت است.
بهنظرشان رسید عدهای را میشود با صندلی بیدین کرد، صندلی هم به آنها دادند و بیدین هم شدندکه حالا تاریخ ملالتآور و زجرآور اسلام بعد از مرگ پیغمبر از این حوادث پر است؛ عدهای را هم دیدند اگر پول بدهند، میشود دینشان را گرفت؛ عدهای را هم نمیشود همان اوّل کار به آنها پیشنهاد صندلی و وکالت و وزارت و مقام و پول کرد و باید مقدمهای فراهم کرد، چون بهتورانداختن و بیدین کردن آنها یک خرده سخت است، باید مذاق اینها را را فهمید که چیست.
گفتند از راه محبت وارد میشویم؛ یکی از کارهای معاویه این بود که کارمندان بنیامیه دبهٔ مثلاً بیست کیلویی از بهترین عسل(آنوقتها که تقلب نبود و هیچ جنس تقلبی وجود نداشت؛ نه چای تقلبی، نه برنج تقلبی، نه ماست تقلبی، نه شیر و پنیر و کرهٔ تقلبی، نه عسل تقلبی) را با زعفران آمیخته میکردند؛ هم رنگ قشنگی به عسل میدادند و هم طعم عسل را بالاتر میآوردند.
نگاه امیرمؤمنان(ع) به موجودات
امیرالمؤمنین میفرمایند: از زمان اول عالم تا آخر عالم، غذایی فوق عسل نیامده و نمیآید و هنوز هم بهتر از عسل در دنیا نیست؛ در مرکبهای سواری هم بهتر از اسب نیست. آنهایی که میخواهند مرکب سوار شوند، نه ماشین و هواپیما، بدانند که در محدودهٔ حیوانات بهتر از اسب نیست؛ هیچ پارچهای هم در دنیا بهتر از ابریشم خالص نیست؛ هیچ لذتی هم در دنیا لذت بین زن و شوهر در ارضای غریزه جنسی نیست. بعد امیرالمؤمنین میفرمایند: بهترین مادهٔ غذایی دنیا استفراغ یک حیوان، یک حشره است، چه خبرتان است؟ بهترین پارچهٔ قیمتی دنیا ابریشم است که لعاب دهان یک کرم است، چه خبرتان است؟ هنوز هم بهترین مرکب حیوانی در کرهٔ زمین همین است. الآن اسبهایی هست که هلند دارد و چهلمیلیون، پنجاهمیلیون است و این بهترین مرکب است. الآن سوارکاری در دنیا یک ورزش بسیار مهمی است. این مرکب بالاخره هزارها بار چموشی کرده و صاحبش را به زمین انداخته، کلهاش به زمین خورده و دوتا لگد هم در پهلوی صاحبش زده، او را کشته است، حالا چه خبرتان است که یقه پاره میکنید؟! بهترین لذت دنیا هم وصلشدن دو ظرف بول و نجاست است، چه خبرتان است که برای زنا خودکشی میکنید؟! مگر حقیقت این چیست؟ حضرت صریحاً میگویند: اتصال دو ظرف به قول قدیمیها به مستراح یا به قول امروزیها به توالت مربوط است، چه خبر است که دنیا را به فساد کشیدهاید؟! خیابانها، پارکها و مراکز را به فساد کشیدهاید، برای اینکه دو مستراح میخواهد به هم برسد.
ابوالاسود و واکنش او به هدیهٔ معاویه
عسل استفراغ یک حشره است که قد و قوارهاش بهاندازهٔ یک بند انگشت نیست. حالا مأمور یک دبه یا دیگ یا خمره پر از عسل کوفه در خانهٔ ابوالاسود دوئلی یار امیرالمؤمنین آورده است. در خانه را زده، در را باز کردند؛ خودش در خانه نبود. یک دختر هشت-نه ساله دارد، به او گفتند: پدرت آمد، این را به پدرت بده. دختر چشمش به آن قیافهٔ عسل زعفرانی افتاد، در عسل انگشت کرد و تازه در دهانش کرده بود که پدرش در را باز کرد و گفت: دخترم، در دهانت چیست؟ گفت: عسل زعفرانی. گفت: این را معاویه فرستاده که محبت علی را از ما بگیرد، تف کن! عسل چیست؟ دنیا چیست؟ پول چیست؟ صندلی چیست؟ بچه هم تف کرد. ابوالاسود گفت: یا به خودشان پس میدهیم یا در رودخانهٔ کوفه میریزیم تا آب ببرد. این را نمیشود به سگ هم داد، چون نجس است.
هارون پولی را به شیعهای داد، اما او نمیگرفت. گفت: تو را میکشم. گفت: پول را بده. با آن پول نان میخرید، روزها یواشکی به کنار دجله در بغداد میرفت، این نانها را دانهدانه خُرد میکرد و در رودخانه میانداخت، میگفت: ماهیها به شما بگویم که این لقمه برای هارون و نجس است، اگر خوردید و به عذاب خدا مبتلا شدید، گردن خودتان است. آدمهای بیدار اینجور بودند! حالا ماهی که تکلیف ندارد و این لقمه را بخورد، عذابش نمیکنند؛ ولی اینقدر این لقمه را نجس میدانستند که میگفت این لقمه را به من دادهاند تا دین من را بگیرند؛ اما من نمیخورم و به شما ماهیها اخطار میکنم که این لقمه نجس است، اگر بخورید و دچار عذاب خدا بشوید، گردن خودتان است.
حالا این قطعه را پخش نکنند؛ گاهی نقل میکنند، من که ماهواره ندارم و تلویزیون من هم مثل برای شما معمولی است؛ البته خیلی هم وقت ندارم که ببینم. تکهها را میبرّند و کنار هم میگذارند، بعد میگویند آخوندهای شیعه را میبینی! مگه ماهی گوش دارد که صدایت را بشنود یا ماهی حلال و حرام حالیاش است؟! نه احمقها، در تلویزیونهای صهیونیستی پخش نکنید و سر و ته مطلب را هم قیچی نکنید. ما هم میدانیم ماهی تکلیف ندارد و نمیفهمد، اما طرف دارد عظمت و سنگینی مال حرام را با این زبان میگوید.
این عسل را تف کن! این عسل شیرین را فرستادهاند تا من و مادرت و تو بخوریم و شیرینی ایمان به علی را از ما بگیرند. کدام شیرینی را با کدام شیرینی معامله میکنید؟!
دختر در را باز کرد و روی خود را به شام کرد. دختر ده-دوازدهساله! بارکالله به عقل و شعورش! حالا پدرش که خیلی برای او توضیح نداد، ولی روی خود را به شام کرد و خطاب به معاویه گفت: «اوی الشهد المزعفر یا بن هند نبی علیک احسابا و دینا»، عسل زعفرانی پسر زن زناکار که معلوم نبود چند شوهر داشت و معلوم نیست تو بچهٔ کدام زناکار هستی، عسل برای ما فرستادهای که دین و شرافتمان را به تو بفروشیم؟! معاذالله! این چیزی که در فکر توست که ما با قبول این عسل دینمان را بفروشیم(معاذالله یعنی این یک امر محالی است و اصلاً چنین چیزی ممکن نیست)، «معاذالله و مولانا امیرالمومنینا»، آقا و مولای ما، همهکارهٔ ما، محبوب و معشوق ما، امیرالمؤمنین است. ما علی را با تو ای احمق حرامزاده معامله کنیم؟
نابرابری جهان با دین
میدانستند دین ما به ازا و برابر ندارد، دین همین است که شما دارید؛ همین که خدا، قیامت و انبیا را باور دارید. در واجبات هم که هر کدام تکلیفتان است، انجام میدهید و خیلی از واجبات هم تکلیف ما نیست. من و شما نه شتر داریم، نه گاو، نه گوسفند، نه گندم، نه جو، نه مویز و نه خرما. زکات واجب است، اما ما از وقتی در تهران بودیم، زکات ندادهایم؛ چون به ما تعلق نگرفته است. خیلی از شما به حج نرفتهاید، الآن هم دارند اعلام میکنند بیایید اسم بنویسید، شما هم اصلاً گوش نمیدهید؛ چون پولان را ندارید. حج به شما واجب نیست. حالا کل واجبات الهی که گردن ما نمیافتد، آن مقداری که ما در واجبات پولی مثل خمس، پول داریم یا در واجبات بدنی مثل نماز و روزه، آن مقدار گردن ماست. دین همین است که شما دارید، ولی ما قیمت همین را که داریم، کمتر میدانیم؛ اگر در قیامت بخواهیم جهان را در بیدینی بدهیم که ما را به جهنم نبرند، جهان را از ما قبول نمیکنند و میگویند برای خودت، خیال میکنی که قیمت دینْ قیمت جهان بوده است!
این حرف امام ششم است: وظیفهٔ واجب ماست که دین خودمان و زن و بچهمان را حفظ کنیم. «قوا انفسکم و اهلیکم نارا»، خودتان و زن و بچههایتان را از اینکه مستحق عذاب قیامت بشوید، حفظ کنید.
علی و فاطمه، خزانهٔ شفاعت
ایام فاطمیه است و من دوست دارم حرف امیرالمؤمنین و صدیقهٔ کبری را بزنم؛ چون اینها خورشید زندگی، دستگیرهٔ نجات قیامت و خزانهٔ فردای قیامت ما هستند. خزانهای که یک گوهر این دو خزانه شفاعت است. خدا به هر دوی آنها میگوید: علی و فاطمه! به شما اختیار میدهم که محشر را نگاه کنید تا هر کسی را بناست دستگیری بکنید، من جلوی شما را نمیگیرم و هر کسی را میخواهید با خودتان ببرید. آنها آبروی ما هستند، ما خودمان آبرو نداریم. در روایات مهم ما هم دارد که وقتی حضرت زهرا وارد محشر میشود، پروردگار به او خطاب میکند: «حبیبتی ادخلی الجنه»، از قبر که بیرون میآید، کل معطلی زهرا همین است که صدای خدا را بشنود: به بهشت برو! امر خداست و دیگر نمیشود نافرمانی کرد. دختر پیغمبر بین هفتادهزار فرشته و بدون اینکه مردم محشر بتوانند او را ببینند(عفت قرآنی است که در قیامت هم تجلی دارد)، کنار درِ بهشت میایستد. حالا بهشت که در به این معنا ندارد، دری که ما میگوییم، یعنی ورودیِ بهشت. بهشت هشت ورودی دارد، یعنی هشت بهشت است. میایستد و امر خدا را اطاعت کرد.
خدا گفت که به بهشت برو، آمده و الآن دم در بهشت است، خطاب میرسد: چرا نمیروی؟ چه کسانی را ما داریم! میگوید: من اصلاً دلم نمیآید تنها به بهشت بروم. سفرهای را پهن کردهای، من نمیتوانم تنها بخورم. چه کسی را میخواهی که با تو به بهشت بیاید؟ میگوید: هر کسی با شوهرم در دنیا رابطه داشت و به ما کمک زبانی، پولی، قدمی و مالی کرد؛ مخصوصاً هر کسی به هر شکلی در دنیا با حسین من در ارتباط بود. من نمیتوانم تنها بروم. ما چنین کسانی را داریم که طاقت ندارند ما را رها کنند و تنها به بهشت بروند.
آنها هیچکس را ندارند! هیچ زنی در بین آنها نیست که خدا در قیامت به او بگوید به بهشت برو و هیچ مردی را هم ندارند. آنها یکمشت مستضعفِ مستضعفِ مستضعفِ نفهم را که نمیفهمیدند، خدا از باب لطفش ممکن است نجات بدهد و بقیه را هم از گُندهگُندهترین مرد و زنشان را تا پایینترین، فلهای در جهنم میریزد. این فقط شما هستید که چنین پشتوانهای را بهخاطر دینداریتان دارید. خطاب میرسد: زهرا نمیخواهد به خودت زحمت بدهی و در محشر برگردی؛ همینجا دم در بهشت، صدایت را به همهجا میرسانم که هر کسی با علی –قلباً، زباناً و مالاً در ارتباط بوده، هر کسی برای حسین تو کار کرده، کفش جفت کرده چای ریخته، استکان شسته، مخصوصاً گریهکنها، صدایشان کن. این دین است! این دین همهجا برای ما کار میکند؛ در دنیا برای ما کار میکند، در آخرت هم برای ما کار میکند. این دین است!