شب دوم شنبه (28-11-1396)
(تهران حسینیه حضرت ابوالفضل (ع))عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شویدبسم الله الرحمن الرحیم
«الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».
به طور کامل و جامع وجود مقدس صدیقه کبری یک انسان عاقبت اندیش بود، این عاقبتاندیشی از روایاتشان، دعاهایشان و دو سخنرانی بینظیری که داشتند حس میشود. من از یک خانمی صحبت نمیکنم که یک قرن عمر داشته، عمر ایشان را بزرگان از اهل تاریخ به دو صورت نوشتند؛ یعنی این تاریخنویسان هستند که در عمر ایشان اختلاف دارند که این خانم چند سال در این دنیا زندگی کرده، یک عدهای نظرشان این است که ایشان روز از دنیا رفتنش هجده سال تمام سنش بوده، یک عدهای هم نظرشان این است که ایشان حداکثر بیست و پنج سالش بوده، بیشتر دیگر ننوشتند. اگر هجده سال و یا بیست و پنج سال بوده، ولی دریای بیساحلی از فکر و اندیشه و علم و حکمت و فلسفه و کلام و فقه و تفسیر از ایشان جریان پیدا کرده است.
ای کاش شما خواهرانم آشنای به زبان عرب بودید و آثار به جا مانده ایشان را میدیدید. البته آثاری هم بوده که به دست ما نرسیده ولی آثار به جا مانده از ایشان سخنرانیشان، روایاتشان، دعاهایشان، معارفشان، نشان میدهد که یک دریای بیساحلی از دانش بوده و بعضی حرفهایشان هم نشان میدهد انگار مستمع این خانم هجده ساله افلاطون بود و یا ارسطو، ارشمیدس، سقراط، ابونصر فارابی، کندی، شیخ الرئیس ابوعلی سینا و یا صدرالمتالهین شیرازی بود.
در حالی که یک دانه از این افراد در مدینه به اندازه انگشت کوچیکشان هم کسی نبود، منهای شخصیتهای عظیم ملکوتی مثل سلمان، مقداد، عمار که امام هشتم میفرماید در کل شهر به دوازده نفر نمیرسیدند. آن حکمتها و حقایق علمی و فکری را آنها میفهمیدند بقیه نه آن ظرفیت را نداشتند.
وضعیت علمی مکه قبل از اسلام
ایشان نزد چه کسی درس خوانده بود با این همه علومی که از ایشان طلوع کرده است. ایشان در مکه متولد شدند، امیرالمؤمنین در نهج البلاغه میفرماید آن وقتی که ما مکه بودیم یک نفر درآن شهر بلد نبود بنویسد، اصلاً یک نفر قلم به دست وجود نداشت، قلم بلد نبودند بگیرند، قلمی نبود چه برسد به اینکه بنویسند. یک نفر در مکه نبود که بتواند یک صفحه نوشته را بخواند، قدرت نوشتن نبود، قدرت خواندنش هم نبود.
حضرت در چنین مکانی به دنیا آمدند. اگر عمر ایشان بیست و پنج ساله باشد پانزده سال مکه بودند، اگر هجده ساله بودند هشت سال مکه بودند، ولی به طور طبیعی و با یک مقدار تعقل آدم میتواند عمر بیست و پنج ساله را تأیید بکند. پانزده سال مکه و ده سال هم در مدینه زندگی کردند. خب مکه که یک نفر بلد نبود قلم را به کار بگیرد که چیزی بنویسد کسی هم بلد نبود بخواند.
اولین کسی که در مکه قدرت خواندن به او داده شد که سه تا کتاب را کامل بلد بود بخواند از حرفهایش پیداست. یکی کتاب آفاق بود ـ کتاب آفرینش ـ که خیلی خوب صفحه کتاب آفرینش را میخواند، البته از چهل سال به بعد چون اجازه نداشت قبل از چهل سال بخواند. یکی کتاب انفس بود یعنی کتاب وجود انسان، و یکی هم قرآن مجید بود که اولش با ب شروع شده آخرش به سین ختم شده است.
تفاسیر متعدد از قرآن کریم
الفاظ حدود دارد ولی معانی حدود ندارد، اگر معانی حدود داشت تا حالا تفسیر قرآن تمام شده بود. علامه مجلسی پانصد سال پیش در اصفهان خرج کرده شاگردان متخصصش را فرستاده ببیند تا آنجایی که قابل دسترس است هند، عراق، یمن، مصر، ایران، چند نوع تفسیر نوشته شده است. تفسیرهایی که همه مستقل است رونویسی نیست، صاحبانش آدمهای متفکری بودند، اندیشمند بودند و از آیات قرآن میتوانستند کشف حقیقت بکنند.
این علامه بزرگوار نوشتند من در زمان خودم پانصد سال پیش تا جایی که توانستم، تفاسیر را به دست آوردم، یعنی آنجایی که نتوانستم را دیگر آمار ندارم. تا جایی که توانستم بیست هزار نوع تفسیر را دیدم که بر آیات قرآن نوشته شده بود. بیست هزار نوع تفسیرهایی که همه با هم تفاوت دارد، از یک جلد تفسیر نوشته شده تا هفتاد جلد.
من چند تا از این جلدهای تفسیر هفتاد جلدی را در یک نمایشگاهی در قم دیدم. صاحبش نوشته بود قد هر جلد بزرگ قطور، که این هفتاد جلد را اگر به سبک زمان ما چاپ بکنند بالای سیصد جلد میشود. این یک دانه از آن بیست هزار تاست یعنی عدد تفاسیر را نباید به حساب آورد، بیست هزار نوع تفسیر.
علامه که از دنیا رفته، من خبر ندارم کسی کاوش کرده که در این پانصد سال اخیر چند نوع تفسیر نوشته شده است. اقلاً در این پنجاه شصت ساله در ایران شاید صد نوع تفسیر نوشتند که معروفترینش تفسیر المیزان در بیست جلد است. نویسنده این تفسیر در کار خود، آدم انیشتینی بوده، یعنی عمق آیات را کشف میکرده و البته هنوز قرآن برای تفسیر شدن کار دارد.
در مشهد، نجف، قم و در شهرهای دیگر مشغولند. من هم خودم را قاطی آنها کردم البته با این که خدا میداند و خودم هم میدانم که اهلیتش را نداشتم، شایسته این کار هم نبودم ولی تفسیری که به فارسی نوشتم چهل جلد و هر جلد هفتصد صفحه است. کار من یک ماه دیگر تمام است یعنی به من الجنة و الناس میرسد. این چهل جلد یک تفسیر بیست و هشت هزار صفحهای است. بعد از مفسرین این قرن یقیناً قرنهای دیگر هم تفسیر نوشته میشود.
نمیدانیم چه زمانی روز قیامت میشود، اینقدر میدانیم که پیغمبر میفرماید امت من قیامت که وارد میشوند، خداوند نقاب از چهرهی قرآن برمیدارد و نشان اهل محشر میدهد. مردم قرآن را بکر میبینند، دست نخورده، یعنی انگار هیچ از آن کشف نشده است. در اصول کافی پیغمبر راجع به قرآن میگوید لا تحصی عجائبه، شگفتیهای باطن این آیات قابل شمردن نیست. قرآن یک کتاب بود که پیغمبر قرائت کرد، یک کتاب هم کتاب هستی بود و کتاب دیگر هم کتاب نفسی بود.
علم بی انتهای پیامبر
من غصه میخورم که دوستان و عزیزانم به زبان عربی آشنا نیستند، شما اگر روایات پیغمبر را ببینید نگاه پیغمبر به خلقت انسان، نگاه پیغمبر به آفرینش، آنهایی را که در دسترس ما گذاشته، نگاه پیغمبر به قرآن ـ این که حالا یک پرونده خاصی است ـ نه اینکه پیغمبر در نگاهش به بدن انسان و به عالم خلقت عقبتر از بزرگترین دانشمندان امروز جهان نیست بلکه نگاه پیغمبر جلوتر است. یعنی یک چیزهایی را دانشمندان نمیدانند که در روایات پیغمبر است و به تدریج در غرب یا شرق کشف میشود.
یک نمونه فقط برایتان میگویم، یک دانه البته نمونه زیاد دارم میتوانم به آقای خوانساری بگویم جلسه را شصت شب ادامه بدهد، من هم بیایم فقط نمونههای نگاه پیغمبر را به جهان و به انسان و به قرآن برایتان بگویم. نگاهش را به قرآن اگر بخواهیم ببینیم که اصلاً به عمر ما کفاف نمیدهد. فقط یک نمونه میگویم. یک آقایی در مدینه خوش تیپ، سفید، به تناسب خوش قیافگی خودش و خوش تیپی خودش با یک دختر از یک خانواده خوب که به این شوهر بخورد یعنی دختر سفید چهره، با موی زیبا با روی زیبا ازدواج کردند...
پیغمبر، آدم را مات میکند، شگفتزده میکند. یک مردی که تا چهل سال قلم دست نگرفت، خدا به او اجازه نداد تا بیست و هشت صفر که از دنیا رفت قلم به دست بگیرد. یک مردی که تا روز مرگش یک خط نخواند و ننوشت، )وَ لا تَخُطُّهُ بِيَمِينِكَ( (عنکبوت، 48) یمین یعنی دست راست. خداوند میفرماید یک خط اجازه ندادم بنویسی دو خط هم نخواندی. نوشتنی هر چه بود پیمان، عهدنامه یا قرارداد به آنهایی که خط یاد گرفته بودند انشا میکرد، یعنی خودش میگفت آنها مینوشتند اما خودش اجازه نوشتن نداشت.
خیلی شگفتآور است که پروردگار، پیامبر را در قرآن صریحاً امی خطاب میکند، یعنی یک انسان بیسواد محض. این بیسواد در چند ثانیه کنار غار حراء یک مرتبه خواننده کتاب هستی، کتاب نفس و قرآن شد، فقط در چند ثانیه. این چند ثانیه زمانی است که امین وحی به او گفت )اِقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ اَلَّذِي خَلَقَ خَلَقَ اَلْإِنْسٰانَ مِنْ عَلَقٍ اِقْرَأْ وَ رَبُّكَ اَلْأَكْرَمُ( ﴿العلق، 1 تا 3﴾ همین، تا از جانب خدا به او گفت اقرأ بخوان کتاب آفاق و کتاب نفس و آیات الهی جلویش باز شد.
حالا باید دید چطور این کتابها راخوانده است. وجود او دلیل بر این نیست که عالم خدا دارد؟ الان چند میلیارد بیسواد در این دنیاست و خیلی از آنها صد سال هم عمر میکنند، چرا یک کلمه از کتاب آفرینش اصلاً به ذهنشان نمیآید که بفهمند و بخوانند. چرا یک کلمه از کتاب خلقت انسان به ذهنشان نمیآید.
شما بعضیهایتان دانشگاه دیده هستید، علق در ابتدای بعثت کنار غار لغت عربی است به کتابهای لغت خارجی مراجعه کنید، علق به معنی اسپرم است. تا آن زمان اصلاً کسی از این حرفها خبر نداشت یعنی عربهای مکه میدانستند اسپرم یعنی چه؟ از این اسپرمها چند تا در نطفه مرد است که یکیش در رحم زن با نطفه زن به نام عهول دست در آغوش میشود، یک دختر ساخته میشود یا یک پسر، اگر دو تا اسپرم با دو تا عهول دست در آغوش بشوند و مسابقه را ببرند، میشود دو قلو.
نطفه یک مرد انگشت دانه خیاطهای قدیم را پر نمیکند، خیلی از شما خصوصاً جوانان انگشت دانه ندیدید. دیگر در خانهها خیلی خیاطی نیست، بیرون هم خیاطیها جمع شده است. انگشت دانه چیزهای فلزی بود که خانمها در انگشتشان میکردند که سوزن را فشار بدهند برود در پارچه و سوزن در دستشان فرو نرود. پروردگار در این نطفه مرد که یک انگشت دانه را پر نمیکند بیست و چهار میلیارد اسپرم زنده آفریده، یکی از اینها که زودتر با نطفه زن هم آغوش میشود بعد بسته میشود، ماباقی در رحم میمیرند، آن یک دانه بچه میشود.
عرب اصلاً نمیفهمید اسپرم چیست، اصلاً نمیفهمید در نطفه موجود زنده هست. زمانی که خداوند گفت علق، عربها گفتند این آدم کذاب است، این آدم مجنون است، علق یعنی چه، اصلاً این آدم ساحر است، جادوگر است، این آدم شاعر است، بافنده است، اینجا شعر به معنی نظم نیست به معنی بافندگی است. یعنی کفار مکه آیات را که میشنیدند چهار تا تهمت به پیغمبر میزدند )يَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُون( (قلم، 51)، )قالَ أَساطِيرُ الْأَوَّلِين( (قلم، 15) حرفها و افسانههای کهنه شده، کمپانی دروغسازی، کذاب، جادوگر.
الان شما یک خرده قرآن را میفهمید یا یکی میآید قرآن را برایتان میگوید شگفتزده میشوید که هزار و چهارصد پانصد سال پیش کنار یک غار پیغمبر اکرم چطور دریایی از انواع دانشها شد، چرا هیچکس دیگر اینطور نشد، خب این دلیل بر این است که عالم خدا دارد. دنبال دلیل دیگر نگردید شک هم نکنید عالم اگر تصادف بود محال بود کسی مثل پیغمبر به وجود بیاید. به وجود آمدن پیغمبر تصادفی نیست نظم دارد.
برگردیم به داستان، جوان زیباچهره سفید، دختر زیبا رخسار سفید، از عروسیشان یک سال گذشت و بچهدار شدند. بچه رنگ و قیافه و پوست کاملاً عین افراد افریقای جنوبی است، سیاه موی پیچیده، لب ضخیم. همسر صددرصد به پاکدامنی خانمش اطمینان دارد صددرصد...
خیلی بد است آدم زود قضاوت بکند. عاقبتاندیشی زهرا معجزه مغزش بود. زود قضاوت نکردن اخلاق مؤمن است، ارزش مؤمن است. یعنی اگر یک کسی را میبیند بغل دیوار دارد تلو تلو میخورد حالا در ذهن خودش یا نه به رفیقش میخواهد بگوید، سریع قضاوت نکند و بگوید این بابا را میبینی از پنج سیر بیشتر خورده، دیگر هیچ هوش و هواسی ندارد، خب بنده خدا میخواستی عرق بخوری یک استکان، برای چی یک پارچ خوردی که حالا اینطوری بشوی. حالا من که سریع قضاوت میکنم اگر بروم پیش همین که دارد تلو تلو میخورد سلام کنم بگویم آقا حالتان چطور است، میگوید دچار پارکینسون هستم دعا کن. اسلام به ما اجازه نمیدهد سریع قضاوت کنیم.
من یک وقت ماشین ندارم یا یک کسی با ماشین میآید دنبالم بروم یک جلسهای یک همایشی، و ماشین نیز گران قیمت است. گاهی میپرسم آقا این ماشین چند است و جواب میشنوم سیصد میلیون، میپرسد میخواهی بخری میگویم نه من بابام هم نمیتواند همچنین ماشینی بخرد. وقتی میرسم و در ماشین را باز میکنم و پیاده میشوم، تا دو نفر مرا میبینند همان جا به ایشان میگویم به خدا این ماشین برای من نیست، برای یک اداره است. نروید به مردم بگویید این واعظ در این مشکلات مردم، یک ماشین چهارصد میلیونی خریده است. چطور یک آقا شیخ به فکر مردم نیست، سریع قضاوت در حق هیچکس نکنیم.
زن، مرد، قوم و خویش، افراد کوچه و بازار و خیابان، اصلاً قضاوت سریع نکنید. اصلاً قضاوت نکنید، اگر خیلی دلتان شور میزند قضاوت بکنید بروید سلام کنید احترام بکنید احوال بپرسید تا به شما بگوید آنی که در فکر تو است من آن نیستم. مردها شما را به کتاب خدا قسم به خانمهایتان بدبین نباشید بدفکر نباشید، نظرتنگ نباشید، خانمها به همسرانتان بدبین نباشید، چون اخلاق در ما مرد و زن ایرانی به دو و سه رسیده اما نماز روزهمان، شرکت در مجالسمان، گریه کردنهایمان از هجده به بالاست. اما اخلاقمان دو است یک است، و این خیلی بد است.
من از آیات قرآن و روایات به شما یقین میدهم اینهایی که دچار بدیها و زشتیهای اخلاقی هستند قیامت نجات پیدا نمیکنند. یک خانمی که مردش خسته، ناراحت، از بیرون آمده و به طور تصادفی این مرد در خیابان پیاده بوده به یکی از رفیقهایش برخورده، حالا آن رفیق هم بدون سؤال و یک دفعه از جیبش یک دانه عطر عالی فرانسوی که از خیابان شانزلیزه خریده را سریع باز میکند یک خرده میمالد به پیراهنش میگوید حظ کن. حالا آن مرد آمده در خانه و بوی خیلی خوبی میدهد، زن نباید سریع بگوید کجا بودی، با کی بودی یالا طلاق. بابا به خدا به پیغمبر من با نامحرم نبودم، من زن صیغهای نداشتم، یک کسی مثل خودم و رفیقم بود در خیابان مرا دید، شیشه عطری در جیبش بود گفت برای فرانسه است یک ذره به من زده. فکر میکنی با دروغ میتوانی سر من کلاه بگذاری، رفتی با یکی دیگر بیوفا. به خدا این برخوردها حرام قرآنی است.
اجتنبوا این نهی تحریمی خداست )اجْتَنِبُوا كَثِيراً مِنَ الظَّن( (حجرات، 12). از نود و نه درصد گمانها در حق افراد در حق زنتان، شوهرتان، برادرتان، عمویتان، رفیقتان بپرهیزید. )إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْم( (حجرات، 12) بعضی از گمانها را در پروندهتان ثبت میکنم و قیامت پدرتان را درمیآورم. بندگان من را با گمان بد به سلابه نکشید، بنای خانه را خراب نکنید، ازدواج را به هم نزنید، سراغ طلاق نروید، دعوا راه نیندازید.
این مرد جوان اصلاً به زنش گمان بد نداشت، در پاکدامنی خانمش هیچ شکی نداشت، فقط با محبت و مهربانی میگفت خانم بچه را بغل کن دوتایی برویم پیش پیغمبر، به او بگوییم آقا این بچه ماست. من به پیغمبر بگویم من به این زن اطمینان صددرصد در پاکدامنی دارم اما این بچه چرا اینجوری درآمده یا رسول الله، من که سفید هستم خوشگل هستم، خانمم هم سفید و زیباست، حالا در چادر است شما نمیبینی من خودم میبینم. بچه را آورد پیغمبر یک نگاه به بچه کردند فرمودند دوتاییتان خیالتان راحت باشد. نمیخواست لاپوشونی بکند مثلاً این زن با یک سیاه چهره رابطه داشته حالا پیغمبر میخواهد ماست مالی کند و بپوشاند، نه فرمود خیالتان هر دوی شما زن و شوهر صددرصد آسوده باشد، بچه برای خودتان است و این جمله را گفت فَإِنَ الْعِرْقَ دَسَّاسٌ.
شما را به خدا این معجزه نیست «فان العرق دساس» این معجزه نیست؟ من روایت را معنی نمیکنم شما را ارجاع میدهم به قویترین کتابهای لغت عرب، عربی به فارسی. عرق به لغت امروز نه به معنی نطفه است نه به معنی اسپرم است، آن علق است.
عِرق به لغت روزگار ما به معنی ژن است، ژن دارای کروموزوم است، وظیفه ژن که کروموزم دارد این است که رنگ آباء و اجداد پدری و مادری را در چشم در مو در پوست به نسلهای بعدی انتقال میدهد. این مطلب صد سال از کشف شدنش نمیگذرد. در لغت نوشتند «العرق دساس» یعنی ینتقل الاوصاف من الاباء و الامهات الی الاولاد، صفات را، رنگها را، شکلها را، ویژگیهای چشم را، لاله گوش را، آن ژن با کروموزومی که دارد نطفه به نطفه انتقال میدهد و از یک جا یک دفعه سر درمیآورد.
پیغمبر فرمود در پدران و مادران گذشته شوهر یا خانم، یک زن یا یک مرد خیلی سیاه چهره آفریقایی بوده، عِرق او این رنگ بچه با این چشم و مویش را شروع کرده به انتقال دادن، مثلاً در نسل ششم آشکار نشده، در نسل پنجم آمده اما در نطفه نسل پنجم خودش را ظهور نداده، در نطفه نسل ششم ظهور نکرده، آمده در نطفه شما در بچه شما ظهور کرده.
این نگاه پیغمبر به خلقت انسان، این نگاه قویترین میکروسکوپ را میخواهد این نگاه مهمترین آزمایشگاه را میخواهد، ولی مدینه نه یک دانه میکروسکوپ بود، نه یک عینک، نه یک شیشه، نه یک آزمایشگاه، ولی پیغمبر کتاب نفس را کاملاً میخواند، کتاب آفاق را میخواند، کتاب انفس را میخواند، کتاب شرع را میخواند. معلم او که بود؟ معلمی نداشت بلکه خدا بود.
علم حضرت زهرا
مکه و مدینه که مدرسه نبود تعلیمات نبود، آموزش و پرورش نبود، زهرا این همه علم را از کجا به دست آورد؟ در اصول کافی است گاهی این خیلی حرف سنگینی است من اگر در کافی نبود سختم بود باور کنم چون روی کافی هم خودم کار علمی کردم دیگر باورم است.
در کتاب اصول کافی امیرالمؤمنین که همه شما میدانید بعد از پیغمبر از جن و انس و ملک مغز و عقل و علمش بالاتر است. امیرالمؤمنین گاهی میآمد خانه به صدیقه کبری میگفت خانم کاری نداری؟ عرض میکرد نه امیرالمؤمنین. میگفت قلم کاغذ آماده کردم از علومت بگو من بنویسم. انسان شایسته این همه کمال است؟ بله، همه شایسته کمال هستند همه. همه به مقامات بالای عقلی میرسند همه، ما تنبلی کردیم، ما دنبالش نرفتیم، ما به همین یک خرده پول درآوردن و یک مغازه و یک تجارتخانه و یک کامیون و یک تریلی و یک مغازه طلافروشی یک سوپر مارکتی قناعت کردیم در همین چهارچوب هم حبس ماندیم. اگر یک وقتی حال داشته باشیم بفهمیم یک جلسهای عالمی را دعوت کردند که یک خرده چیز بلد است، مگر برویم دو کلمه از آن عالم یاد بگیریم.
خب حرفم تمام این عاقبتبینی صدیقه کبری نه اکنونبینی است. اکنونبینی بیماری است، لاتهای قدیم تهران که خیلیهایشان را من میشناختم، خیلیهایشان هم وقتی من منبری شدم میآمدند پای منبرم. شرح حال هم هزار و هفتصد صفحه است آنجا همه لاتهایی که از طریق منبر با من آشنا شدند، اسمها و توبههایشان را نوشتم. یک حرفی لاتها داشتند که میگفتند «الان وعشق است»، اما زهرا میگفت «عاقبتبینی را عشق است»، یعنی تو از الان تا ابدیت خودت را بیاندیش.
در سوره حشر خداوند میفرماید )يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ لْتَنْظُرْ نَفْسٌ ما قَدَّمَتْ لِغَد( (حشر، 18) بر هر انسانی عاقبت اندیشی واجب است. این فرهنگ خداست که همین الان بنشین عاقبتت را نگاه کن اهل سعادت هستی، اهل شقاوت هستی، جهنمی هستی، بهشتی هستی، قبولت میکنند ردّت میکنند، چه کاره هستی.
دعای آخر
خب زهرا حداقل میگویند هجده سالش بود. یک زهرا مانند هم در جنس مردان کربلا هجده سالش بود، این هجده ساله کربلا یک انسان ویژهای بوده که سیدالشهدا درباره او میگوید لقد برز الیهم غلام ـ غلام یعنی جوان ـ اشبه الناس خلقا و خلقا و منطقا برسولک، یعنی یک جهان سرمایه به میدان میرود، یک جهان. من تمام این هفتاد و دو نفر کربلا را خوب میشناسم چون هفت جلد کتاب هفتاد سال پیش درباره اینها نوشته شده که قبل از آن هفت جلد نمونه نداشته، از زمان آن هفت جلد تا حالا هم نمونه نداشته، من یک جلد هم به این کتاب اضافه کردم و دو بار در دو هزار دوره چاپ کردم. این هفتاد و دو تن را کامل میشناسم. این مطلب که به شما میگویم درباره هیچ کدام از این هفتاد و دو تن نیست، فقط درباره ایشان است. سکینه کبری میگوید وقتی علی اکبر خداحافظی کرد داشت میرفت چشمهای پدرم عین آدمی که دارد جان میدهد در حدقه میچرخید، بابام انگار ناتوان شد، بار این مصیبت قابل درک نیست او دارد میرود.
ای ساربان آهسته رو کارام جانم میرود
آن دل که با خود داشتم با دل ستانم میرود
در رفتن جان از بدن گویند هر نوعی سخن
من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم میرود
بابا و جوان همدیگر را ندیدند، تا وقتی ابی عبدالله آمد دید یک جای سالم در بدنش نمانده، قطعوا بصیوبهم اربا اربا. این جمله عربی است من این را فارسی تهرانی معنی کنم طاقتش هم ندارم، گریه در گلویم حبس است، میدانید فارسی این جمله یعنی چه؟ ابی عبدالله وقتی آمد دید عزیزش را ساطوری کردند.. وای حسین. به همین خاطر بود که وقتی نگاه به بدن کرد صدا زد علی علی الدنیا بعدک العفا بابا بعد از تو خاک بر سر این دنیا. علی دیگر من بعد از تو با هیچکس حرف نمیزنم، علی جان اگر بنا باشد حرف بزنم اول حرفم علی علی گفتن است.