شب اول سه شنبه (1-12-1396)
(تهران بقعه شیخ طرشتی)عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شویدبسم الله الرحمن الرحیم
«الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».
بهشت به دنبال حضرت زهرا(س)
پیش از ورود به سخن، یک تک بیت برای شما میخوانم. براساس این تک بیت فارسی، روایتی از کتاب خصال رئیس محدثین شیعه ـ شیخ صدوق ـ برایتان نقل میکنم.
صیاد پی صید دویدن عجبی نیست
صید از پی صیاد دویدن عجب این است
یک کار طبیعی است هر صیادی که برای شکار کردن صید میرود پیاده با اسب با مرکب دیگر، دنبال صید میدود همه ذوق و شوقش هم این است که صید را به دام بیندازد یا با تیر از حرکت بیندازد، این شگفتی ندارد. اما شاید تاکنون در شکارگاهها چنین اتفاقی نیفتاده باشد که آهویی، حیوان حلالگوشتی، پرندهای، مشتاقانه دنبال صیاد بدود، که صیاد او را صید کند. این شگفتی دارد.
دلیل عبادت بندگان
از زمان حضرت آدم تا کنون تمام اهل ایمان یعنی آنهایی که در حد خودشان پروردگار را، قیامت را، انبیاء را، قرآن و کتابهای گذشته را باور کردند و در حدی هم متخلق به اخلاق هستند، و در حدی هم اهل عمل صالح هستند، یقیناً پیش هر کدامشان آدم بنشیند بگوید این همه زحمت برای چیست؟ جواب میدهند دو تا هدف دارد؛ 1ـ از چشم رحمت خدا نیفتیم و اهل دوزخ نشویم 2ـ خدا به خاطر اعتقاد درستمان، اخلاقمان و عملمان درِ بهشت را به روی ما باز کند.
عبادت به این نیت درست است، باطل نیست. بزرگان دین ما میگویند نه باطل نیست، قرآن مجید هم تأیید میکند )وَ ادْعُوهُ خَوْفاً وَ طَمَعا( (أعراف، 56) ادعوا در اینجا به معنی عبادت است. پروردگارتان را عبادت کنید به خاطر ترس از دوزخ که در جهنم درگیر نشوید. به امید رفتن به بهشت که محروم نشوید. نه، این عبادت هیچ عیبی ندارد و این آیه شریفه هم مجوزش است.
پروردگار هم ما را خوب میشناسد که ما ظرفیتمان در عبادت ظرفیت اولیاء خاصش نیست، که حتی در دوره عمرمان یک بار برگردیم به پروردگار بگوییم: «ما تو را از ترس جهنم عبادت نمیکنیم، به امید بهشت هم عبادت نمیکنیم، تو شایسته عبادت هستی ما وظیفه خودمان میدانیم که مخلوق هستیم برای خالقمان عبادت کنیم».
انسانهایی که چنین حالی داشتند بسیار کم هستند. اصلاً در مقایسه با کل مؤمنین از زمان آدم تا قیامت اندک هستند. خدا این حال ما را میدانسته که بالاخره ما چون اعتقاد داریم، بنابراین از دوزخ میترسیم و به بهشت هم امید داریم. ما عبادت میکنیم که دچار جریمهای به نام دوزخ نشویم. عبادت میکنیم که یک زندگی پرآسایش ابدی پیدا بکنیم. در حقیقت ما یک صیاد هستیم که صید ما بهشت است.
به دنبال بهشت دویدن
«عبادت» یعنی «دنبال بهشت دویدن»، صبح زود، ظهر، شب، یک ماه ماه رمضان، با هزینه کردن مال در امور خیر، این دویدن است. قدم مالی، قدم اعتقادی، قدم فکری، قدم اخلاقی، قدم عملی، بالاخره هشتاد سال که بدویم، سالم هم بدویم میرسیم به این صید. قرآن مجید بارها در سورههای مختلف وعده داده که میرسیم، پس ما صیاد هستیم. صیدمان هم بهشت است بالاخره هم به آن میرسیم اما هشتاد سال باید دنبال این صید بدویم تا این آهو به چنگ ما بیفتد.
شیخ صدوق یک تلاشگر
صدوق آدم کمی نیست. بزرگان دین ما میگویند که ایشان سیصد جلد کتاب که من نمیدانم چند سال طول کشیده نوشته و مؤلف یکی از چهار کتاب اصلی فرهنگ اهل بیت است. یک کتاب «کافی» است که ده جلد است، یک کتاب «تهذیب» شیخ طوسی است، یک کتاب «استبصار» شیخ طوسی است چهارمی هم «من لا یحضره الفقیه» شیخ صدوق است.
فرهنگ ائمه طاهرین بنایش روی این چهار تا کتاب است. این حرفی که محققین از علما زدند نه برای کافی زدند، نه برای تهذیب زدند نه برای استبصار، ویژه کتابهای صدوق است که اعتبار ایشان را نشان میدهد. عظمت قلمش را نشان میدهد، عظمت کارش را نشان میدهد و آن این است که اگر در این سیصد جلد کتاب روایتی دیدید سند ندارد، صدوق نیامده بنویسد عن محمد ابن یعقوب، عن فضل ابن شازان، عن یونس ابن عبدالرحمان، عن محمد ابن مسلم، عن زرارة ابن اعین عن الصادق علیه السلام این رامیگویند روایت سنددار. روایت سنددار هم چند جور است، صحیحه است، حسن است، موثق است، شیعی است، عامی است، خاص است، مطلق است، مقید است، اینها همه قابل بررسی است.
یک مرجع تقلید هیچ وقت بدون بررسی اسناد روایات فتوا نمیدهد، نمیآید نماز پانصد میلیون شیعه را گردن بگیرد جرأتش را هم ندارد ولی اگر در سیصد جلد کتاب صدوق یک روایتی را ایشان رأسا نقل کرده، سند ندارد عن الصادق علیه السلام فقط، یعنی راویانی در این روایت دیده نمیشوند، متخصصین حوزههای شیعه میگویند این روایت مرسل است، یعنی سند ندارد.
حالا روایت مرسل را چه کار کنیم؟ اگر در کتابهای دیگر چنین روایتی باشد مثل کافی باید بگردیم ببینیم روایت سنددار هماهنگ با این روایت پیدا میشود؟ اگر پیدا شد خب روایت کافی را قبول میکنیم، پیدا نشد باید ببینیم متن با قرآن موافقت دارد قبول میکنیم. این دو تا کار را کردیم و کارمان به جایی نرسید میگویند روایت بماند قابل فتوا نیست، عمل نمیکنیم.
اما حالا در کتاب کافی است احترام دارد ولی همه بزرگان ما میگویند اگر به مرسله صدوق برخوردید که نوشته قال الباقر(ع)، قال الرضا(ع)، روایت بیسند صدوق را وزن روایت سنددار قبول میکنیم. این اهمیت روایات کتاب صدوق است.
تلاش آخوند ها برای حفظ دین
اما نمیدانید آخوند شیعه برای حفظ این دین چه جانی کَنده. هزار و سیصد سال است نمیدانید چه تعداد از آخوندهای شیعه را زنده زنده گرفتند سوزاندند، خاکسترشان را ریختند در بیابان، یک تعدادی را در زندان کشتند، یک تعدادی را در زندان نگه داشتند تا مردند یک تعدادی را حکم تکفیر دادند.
ولی آخوندها ایستادند برایشان شهادت، زندان، تبعید مهم نبود. حالا بریزند در خیابانها بگویند مرگ بر آخوند، برای آنهایی که واجد شرایط هستند و با ارزش هستند مهم نیست، آنها کارشان را میکنند. الان قم، جهان را تحت تأثیر کارهای خودش قرار داده، آمریکا و اروپا خیلی دلشان میخواهد قم تعطیل بشود، بسته بشود، جمع بشود، کاریش نمیتوانند بکنند، چون معارف اهل بیت را به دنیا رساندند.
من با یک شیخی همسفر مکه بودم به نام زاکزاکی. اول یک ماه اهل سنت بود، آفریقایی هم بود شیعه شد. قم هم آمد و درس خواند. فرهنگ اهل بیت را یافت این خیلی مهم است و بطلان فرهنگ دیگران را نیز یافت. بلند شد رفت کشور خودش، ده تا شیعه در آن کشور نبود البته الان زندان است چهار تا بچهاش را کشتند. دیگر برایش مهم نیست که در زندان جان بدهد، برایش مهم نبود چهار تا بچه را کشتند چون تا الان یازده میلیون نفر را در آنجا شیعه کرده.
یک شیخ که پنجاه کیلو هم نیست، این آخوند شیعه، حالا بریزند چهار تا بچه را جلوی چشمش بکشند یا در افریقا اسرائیل و امریکا ملت را بریزند بیرون بگویند مرگ بر زاکزاکی، خب بکنند مهم نیست. آنی که برای روحانی واجد شرایط شیعه مهم است هدایت مردم است، بستن در جهنم به روی مردم است، باز کردن هشت در بهشت به روی مردم است، این مهم است. حالا در کنار این چه کار میکنند هر کاری میخواهند بکنند هیچ مهم نیست.
تهمت به تلاشگران ممنوع
یک روز یکی از شما بروید اداره ثبت کل تهران به مدیر ثبت بگویید: کامپیوترت را روشن کن ببین این منبری چند تا ملک در ایران دارد؟ اسم من را بدهید، شماره شناسنامه من هم هست، کد ملی هم هست، میزند در کامپیوتر میگوید در کل مملکت یک وجب زمین به نام ایشان نیست.
هفت هشت ماه پیش یک هتل چهل و سه چهار طبقه، چهارده طبقهاش مشهد آتش گرفت. یک هفت هشت روز در تمام این موبایلها نوشتند که این آقایی که اینقدر منبرهای معنوی دارد و مردم را به بیتعلقی به مادیات دعوت میکند، خودش چنین هتل 45 طبقه در مشهد دارد، هفت هشت طبقه آن هم آتش گرفت. من اصلاً نمیدانم آن هتل کجا هست. ولی وقتی در واتساپها در موبایلها دیدم از افراد پرسیدم صاحب این هتل در مشهد کیست؟ گفتند یک تاجری است اهل یکی از دهاتهای بین تاکستان قزوین و رزن همدان، حالا آمده تهران کار و بارش خیلی خوب شده فامیلش انصاری است. آن الف و نون را برای من را حذف کردند، البته زود فهمیدند که دروغ بوده و جمع کردند.
ولی حالا بگویند، من باید دردم بیاید؟ من باید کنار بکشم، من بگویم آبرویم در حال رفتن است منبر را رها کنم؟ نه، هر چه میخواهند بگویند. چیزی که خداوند بر من مقرر کرده این است؛ زبانی به من داده و یک ذره علم از درونم. من را تشویق کرده بروم منبر حلال و حرام را برای مردم بگویم، این وظیفه من است، تا کی؟ تا وقتی ملک الموت نیامده.
اگر یکی به من بگوید تو ده سال دیگر هم که بدنت ورشکسته بشود میروی منبر؟ میگویم اگر حادثهای پیش نیاید بله، چون قیامت نمیتوانم جواب خدا را بدهم. اگر خدا بگوید: زبانی که به تو دادم سرمایه من بوده، گلویت هم برای من بوده، صدایت هم برای من بوده، محبتی هم که از تو به مردم دادم برای من بوده، چهار کلمه درسی هم که قم خواندی برای من بوده، برای چه چیزی مسئولیتت را تعطیل کردی، چون علیه تو شعار دادند؟ یا یک هتل چهل طبقه را بهت بستند گفتند برای تو است؟
دست از طلب ندارم
یک وقت نشسته بودم روایات را میدیدم، این روایت را دیدم خیلی برایم جالب بود. موسی ابن عمران به پروردگار گفت اخلاق من، عمل من، رفتار من، برخورد من نمرهاش چند است؟ خدا فرمود بیست. گفت در این مصر کسی هم هست پشت سر من حرف منفی بزند؟ خطاب رسید تا هر چه دلت بخواهد. گفت برای چه؟ خطاب رسید ناراحت نباش من از اولی که بشر را خلق کردم تا حالا اکثرشان میگویند اصلاً عالم خدا ندارد. این حرفی است که پشت سر من میزنند، عدهای هم که من را قبول دارند به مشکل میخورند، میگویند خدا بلدنیست خدایی کند.
یک عدهای بچهشان تصادف میکند، میگویند خدا میتوانست بچه ما را نگه دارد، این کار را نکرد، این چه خدایی است، بیرحم نیست؟ خداوند به موسی گفت شبانه روز میلیونها نفر دارند پشت سر من حرف میزنند مگر پشت سر تو چند تا حرف میزنند، کار خود را ادامه بده. دست بندگان مرا بگیر با همین غیبتها و تهمتها دارند به جهنم میروند، برو و جلوی آنها را بگیر، محبت کن، نگذار به جهنم بروند.
شما میدانید موسی ابن عمران چند سال دنبال فرعون آمد. صبح تا بعد از ظهر، و با فرعون )فَقُولا لَهُ قَوْلًا لَيِّناً( (طه، 44) خیلی نرم حرف میزد. اعلی حضرت شاهنشاه، عالم خدا دارد شما رب نیستی. اعلی حضرت کارهایتان شما را به عذاب خدا دچار میکند، خودتان را عوض کنید. خب آدم دو روز، پنج روز، ده روز میرود. در روایاتمان است بیست و پنج سال موسی صبح میرفت و در دربار نصیحت میکرد، موعظه میکرد، حرفهایش که تمام میشد میگفتند برو رئیس جادوگرها، برو.
گاهی فرعون به او میگفت من در آغوش خودم تو را بزرگ کردم، نمک به حرام، حالا آمدی علیه من حرف میزنی. البته موسی بیست و پنج سال نزد فرعون رفت، وجود مبارک حضرت نوح صد سال با محبت مردم را دعوت میکرد. اینطور که در سوره نوح است، صد سال تقوا و اطاعت خدا کرد، گفت: خدایا تمام است وظیفه من؟ خطاب رسید: نه، صد سال دیگر هم دعوت کن. صد سال دیگر هم دعوت کرد گفت: خدایا تمام است؟ خطاب رسید: نه، صد سال دیگر هم دعوتشان کن. صد سال دیگر، صد سال دیگر... شد نهصد و پنجاه سال.
خدا با پیغمبر اولوالعزم با هم حرف زدند که دیگر فایدهای ندارد حالا اینها باید غرق بشوند، اما نهصد و پنجاه سال کم نیست، کم است؟ به خدا میگفت من هم روز و هم شب میروم برای موعظه، در خلوت میروم، آشکارا هم میروم. در سوره نوح آمده این چهار قسمت؛ شب، روز، پنهان، آشکار، تنها کاری که در جواب من میکنند این بود که انگشتشان را میگذارند در گوششان تا صدایم را نشنوند. لباسهای بلند را میکشند روی سرشان تا مرا نبینند. خدا به او میگفت ادامه بده اینها بندگان من هستند، دارند میروند جهنم، نروند جهنم.
خیلی برای این دین زحمت کشیده شده است. حالا من که یک طلبه هستم، خیلی بار علمی ندارم، معمولی هستم اما خود من به توفیق پروردگار برای این دین نزدیک صد و سی جلد کتاب نوشتم. یکی از آنها تفسیر حکیم است ـ یک دانه از صد و سی تا ـ بیست و هشت هزار صفحه است. حالا تو بگویی مرگ بر آخوند مگر خدا هم به ملک الموت میگوید بندگان من خیلی باحالند حرفشان را گوش بده برو جان آخوندها را بگیر! نه، تو ضرر میکنی برادرم، خواهرم.
خیلی از ماها دلسوز شما هستیم حالا چهار تا از آخوندها در پول یا در صندلی افتادند، آنها از آخوندی و از مسئولیتهای آن درآمدند ولی لباس دارند. حالا به آنها هم بگویی مرگ بر آخوند مگر خدا به ملک الموت میگوید جون این هفت هشت ده تا را هم بگیر؟
سیصد جلد کتاب، هزار و دویست سال پیش، آن هم در گرمای تهران که کل خنککنندهاش یک بادبزن بوده، گوشه همین ری، در یک خانه کاهگلی، سیصد جلد کتاب... معجزه است صدوق.
یک دانه از این سیصد کتاب، خصال است. طرح این کتاب بسیار جالب است، روایاتی که تک مطلب است یک باب، روایاتی که دو مطلب است یک باب، سه مطلب، چهار مطلب، همه را جدا و فصلبندی کرده است. تا رسیده به روایاتی که چهل مطلب در آن است، یک دانهاش مطابق آن شعری است که اول منبر خواندم؛
صیاد پی صید دویدن عجبی نیست
صید از پی صیاد دویدن عجب این است
بهشت به دنبال چه کسی میدود؟
کل مؤمنین جهان دنبال بهشت میگردند البته هشتاد نود سال هفتاد سال شصت سال پنجاه سال طول میکشد تا بدوند و این صید را به دام بیندازند، اما رسول خدا(ص) میفرماید: اشتاقت الجنه علی اربع من النساء این صید یعنی بهشت، عاشقانه با شوق در این عالم دنبال چهار تا زن میدود؛
«آسیه» زن فرعون، این یک زن، بهشت مشتاق او است، او معطل بهشت نبود، بهشت در به در دنبال این زن بود.
«مریم» مادر مسیح، خیلی مهم است آسیه زن یک شاه ستمگر را خدا آورده کنار مریم.
«خدیجه»، اینجا پیغمبر یک جمله اضافه کرده بهشت دنبال خدیجه میدود زوجتی فی الدنیا و الاخره، یعنی دیگر بین او و خدیجه رابطه تا ابد قطع نمیشود ما با هم هستیم.
«فاطمه» چهارمین زنی که بهشت در به در دنبالش است. ایشان چندساله بوده که بهشت دنبالش میدویده، حداقل بزرگان نوشتند هجده سال و حداکثر بیست و پنج سال، حالا شما بگو 25 سالش بوده. چه کاری کرده در این 25 سال در کمال عقل، کمال فکر، کمال قلب و روح، کمال عمل، کمال اخلاق، کمال معرفت، چه کرده در هجده سال که بهشت در به در دنبالش میدود؟
دو سه شب اگر لطف کنید اجازه بدهید من راجع به این چهار تا خانم خوب برایتان صحبت بکنم، همه زندگیشان درس است. البته فردا شب بیشتر منبر را ادامه میدهم چون این منبر قبلی من یک اشتباهی که داشتند دیشب باید ختمش را اعلام میکردند اما امشب اعلام کردند. من اینجا هم از آقای براتکوهی اجازه گرفتم هفت هشت دقیقه امشب را به من فرجه بدهند تا فردا شب.
دعای آخر
خودش بادست خودش قبر را آماده کرده اما قدرت گذاشتن این بدن را در قبر ندارد، یعنی بدن خیلی سنگین است؟ اولاً آن وقتی که سرپا بود همه نوشتند که از نظر هیکل، قامت، حرکت وزن پیغمبر را داشت، اما امام صادق(ع) میفرماید این اواخر از بدنش غیر از پوست و استخوان چیزی نمانده بود، بدن سنگین نبود، وزن الهی این خانم سنگین بود یعنی امیرالمؤمنین بیطاقت بود که گنج دنیا و آخرت را میخواهد زیر خاک کند.
دید نمیتواند، ایستاد دو رکعت نماز خواند، کمک گرفت از نماز. خودش رفت در قبر بدن را برداشت خواباند رو به قبله، بند کفن را باز کرد میدانست صورت آزرده است ولی باید روی خاک بگذارد، حکم است. صورت را رو به قبله گذاشت گریه کرد، نمیتوانست از قبر بیرون بیاید. این چهار تا بچه بیمادر که بزرگترشان امشب هشت سالش بود، آمدند دست بابا را گرفتند علی جان باز شما صورت زهرا را روی خاک گذاشتی، نوهتان زین العابدین چی کار کرد؟ پدرش سر در بدن ندارد گلوی بریده را رو به قبله گذاشت ابتاه اما الدنیا فبعدک مظلمه و اما الاخره فبنور وجهک مشرقه.