جلسه چهارم چهارشنبه (22-1-1397)
(تهران حسینیه همدانیها)عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید- ارزش اجابت دعوت خالق هستی
- اجابت عاشقانهٔ انبیا و ائمهٔ معصوم از دعوت حق
- زیباترین تعریف خدا از پیغمبر اکرم(ص)
- تفاوت در ایمان و ظرفیت انسانها
- قرآن، عینالیقین برای رسول خدا(ص)
- دعوت خدا از رسول اکرم(ص) برای تماشای آفاق
- وجود رسول خدا(ص)، آکنده از معرفت پروردگار
- ذکر «لَا إلٰهَ إلّا اللّه» بدون نام رسول خدا(ص)، مساوی با کفر
- وزش نسیم الهی با ظهور امام زمان(عج)
بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابوالقاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».
ارزش اجابت دعوت خالق هستی
علاقه و رغبت پیغمبر اسلام به انجام وظایف و مسئولیتهایشان در دو محیط مکه و مدینه که با سختیها و مضیقهها و مشکلات سنگینی روبهرو بود، فقط بهخاطر معرفتشان به واقعیات و حقایق بود. اگر انسان این معرفت را نداشته باشد، به انجام تکلیف خیلی ذوق و شوق ندارد و به قول روایات، تکالیفش را انجام میدهد؛ اما آمیختهٔ با کسالت، سستی و بیمیلی است. صریح قرآن مجید است که با کسالت، بیمیلی و بیرغبتی به عبادت رو نکنید: «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَقْرَبُوا الصَّلاةَ وَ أَنْتُمْ سُكاری».[1] عمق آیه میگوید که اگر میخواهی عبادت یا کار خیری بکنی، عبادت یا کار خیر را بشناس که برای تو چهکار میکند. اگر هدف عبادت و کار خیر را بشناسی، با شوق و رغبت کار میکنی. من بشناسم که این کار مثبت من دعوت خداست و کار مثبت میکنم، دعوت پروردگار را اجابت میکنم. این حال کمی نیست که در هفتمیلیارد جمعیت امروز کرهٔ زمین که همه اجابتکنندهٔ دعوت شیاطین هستند، من دعوتِ خالق و کلیددار هستی و خودم را اجابت میکنم. این اجابت دعوت خالق چقدر میارزد؟ اول شما فکر کن خدا چقدر میارزد! ارزش پروردگار عالم که نهایت ندارد. ارزش اجابتکردن دعوت پروردگار به تناسب ارزش پروردگار است و این کار کم و حال کمی نیست.
اجابت عاشقانهٔ انبیا و ائمهٔ معصوم از دعوت حق
چطور میشود و چه بوده که انبیای الهی و ائمهٔ طاهرین و اولیای حق، شائقانه و عاشقانه دعوت را اجابت میکردند؟ آنها این نکته را میدانستند و معرفت داشتند که اولاً هیچ دعوتی ارزش دعوت خدا را ندارد، هیچ دعوتکنندهای ارزش خدا را ندارد و اجابت هیچ دعوتی هم ارزش اجابت دعوت خدا را ندارد. روایتی از امیرالمؤمنین(ع) نقل میکنند که خود من این روایت را خیلی نمیفهمم و علتش هم این است که در آن فضا نیستم تا بفهمم. پانزده قرن قبل (حالا یا مسجد مدینه یا مسجد کوفه) که مسجد فرش و چراغ نداشت، در و دیوار درستی هم نداشت و چهارتا دیوار گِلی بود، سقف آن هم همین چوبهای خشک و تنههای خشک درخت خرما. مثل مسجدهای زمان ما سنگکاری و کاشیکاری و چراغکشی، فرش تمیز و دستشویی تمیز و پنکه و کولر و اینها نداشته است. چهارتا دیوار و یک سقف بود.
حضرت میفرمایند: خدا را در مسجد عبادت کنم، شیرینیاش برای من از شیرینیِ بودن در بهشت و خوردن نعمتهای بهشتی بیشتر است. این فهم است که من دعوت چه کسی را اجابت میکنم، سروکارم با کیست، دعوت او چه دعوتی است و انجام دعوت او برای من چهکار میکند؟ این امر ایجاد شوق و رغبت میکند. امام صادق(ع) روایتی دارند که میفرمایند: محبت فرع معرفت است؛ یعنی شما وقتی حقیقتی را بشناسی، به آن حقیقت علاقهمند میشوی. کسی که تا حالا گل ندیده، یکی دست او را میگیرد و در گلستان یا فضای پر از گلی میبرد، وقتی گل، رنگ گل، شکل گل و زیبایی گل را با چشمش میبیند، اینقدر محبت پیدا میکند که میگوید از هر کدام یکنمونه را بخرم و در حیاط خانهام بکارم. زحمت نگهداریاش را هم به خودش هموار میکند که آب و کود بدهد و مواظبت کند. در داستانِ امور معنوی و ارتباط با پروردگار، دعوت پروردگار، عمل به دعوت پروردگار نیز همین است. هیچ گلستانی در عالَم، مثل گلستان دعوت پروردگار نیست و هیچ گلستانی هم، گلهای دعوت پروردگار را ندارد. سعدی میگوید:
گل همین پنج روز و شش باشد ××××××× وین گلستان همیشه خوش باشد
این گلستان همین چندروز است. بهار که بخواهد قیافهاش را برگرداند، گلها هم بهدنبال او میروند و تمام میشود؛ اما گلستان پروردگار گلستانی است که گلهای آن زرد و پژمرده نمیشود و از بین نمیرود، همیشه هست. پیغمبر(ص) خدا را کاملاً میشناسند، ارزش خدا، ارزش دعوت خدا و ارزش عمل به دعوت خدا را میدانند. میدانند این بهشت که پروردگار در قرآن مجید گاهی بهصورت جمع «جنات؛ بهشتها» مطرح کرده و گاهی بهصورت مفرد، مثل «وَادْخُلی جَنَّتی؛ بهشتم» مطرح کرده و فاصلهٔ این بهشت هم با آن جنات خیلی است. میدانند برای عموم مردمی که دعوت خدا را اجابت میکنند، جنات از لابهلای عمل به این دعوت درمیآید. میدانند «جَنَّت» و «جَنَّتی» از لابهلای عمل به همین دعوت خدا درمیآید و یقین هم دارند. این باور خیلی مهم است!
زیباترین تعریف خدا از پیغمبر اکرم(ص)
شما آخرین آیهٔ سورهٔ مبارکهٔ بقره را ببینید، این زیباترین تعریفی است که خدا از پیغمبر(ص) کرده: «آمَنَ الرَّسُولُ بِمَا أُنزِلَ إِلَيْهِ مِن رَّبِّهِ».[2] این «آمَنَ» با «آمَنَ» در دیگر آیات قرآن خیلی فرق میکند. خدا این «آمَنَ» را در حق یک نفر میگوید و غیر از آیاتی مانند «إِلَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ»[3] است. اینجا فقط یکنفر را میگوید، اما در آیات دیگر، مؤمنان را دستهجمعی میگوید. این ایمان ویژه و خاص است و فقط در حق یکنفر دارد. این ایمان بهمعنای باور قطعی است. در آیهٔ 15 سورهٔ حجرات میخوانیم: «إِنَّمَا اَلْمُؤْمِنُونَ اَلَّذِينَ آمَنُوا بِاللّٰهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ لَمْ يَرْتٰابُوا وَ جٰاهَدُوا بِأَمْوٰالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ فِي سَبِيلِ اَللّٰهِ أُولٰئِكَ هُمُ اَلصّٰادِقُونَ» آنکه من و پیغمبرم را باور کرده، باوری که درِ هر شکی به روی آن باور بسته است، با این باورش در پیشگاه من از صادقان عالم است. کسی که پیغمبرم را باور بکند، جزء صادقان عالم است.
حالا خود پیغمبر(ص) را حساب بکنید که پروردگار باورش را بهصورت شخصی مطرح میکند. این انسان که همهٔ مؤمنین و مؤمنات تا قیامت باورش بکنند، صادقون میشود؛ خود او در باور به کجا رسیده است که دیگر برای ما قابلدرک نیست. در این نکتههاست که به امیرالمؤمنین(ع) میفرمایند: کسی مرا غیر از خدا و تو نشناخته است. واقعاً هم این شناخت خیلی مشکل است! پیغمبر کیست؟ خدا و امیرالمؤمنین(ع) باید بگویند، ما نمیدانیم!
بعضی از شما خیلی حوصلهٔ مطالعهٔ کتاب ندارید، اما کمی حوصله کنید و همراه حوصلهدارها بشوید و یکبار خطبههای «نهجالبلاغه» را بخوانید که امیرالمؤمنین(ع) راجعبه پیغمبر(ص) و معرفی حضرت دارند. اصلا آدم وقتی بیانات امیرالمؤمنین(ع) را راجعبه پیغمبر(ص) میبیند، بهتزده میشود و میبیند که پای عقلش در حرکت در این مسیر لَنگ است؛ ولی چارهای نیست. ما اگر بخواهیم دورنمایی از شخصیت پیغمبر(ص) را ببینیم، باید از زبان ایشان ببینیم؛ چون هر دوی آنها یک نور بودند: «خُلِقْتُ أَنَا وَ عَلِيٌّ مِنْ نُورٍ وَاحِدٍ».[4] نور نفوذ دارد . تا اعماق حقایق میرود. وقتی پیغمبر(ص) از امیرالمؤمنین(ع) به نور تعبیر میکنند، یعنی این نور همهٔ اعماق وجود و شخصیت مرا در خودش دارد.
تفاوت در ایمان و ظرفیت انسانها
این خیلی مهم است که پروردگار در ایمان و عمل صالحِ کل امتی که اهل ایمان و عمل هستند، یکجا حرفشان را زده. پروردگار میداند که این ایمان و عمل، درجات هم دارد. یکی از این «اَلَّذِین آمَنُوا»، سلمان است و یکی هم من و شما هستیم. یکی مقداد و یکی هم من و شما هستیم. به قول فلاسفه و اهل منطق که میگویند ایمان مقول به تشکیک است، یعنی شدت و ضعف دارد و در قیامت هم ایمان هر کسی را بهاندازهٔ گنجایش خودش قبول میکنند. آن مزدی هم که به اهل ایمان و عمل صالح میدهند، سبب گله و شکایت نسبت به مزد دیگران نمیشود؛ یعنی آنکه اهل بهشت است، هیچوقت در بهشت به مقام سلمان غبطه نمیخورد. غبطهخوردن یعنی اذیتشدن. غبطه به این است که ای کاش ما هم در دنیا اینقدر دویده بودیم تا به اینجایی میرسیدیم که سلمان و مقداد رسیدند. بهشت هم که جای آزار و رنج روحی نیست، پس هر مؤمنِ دارندهٔ عمل صالح را به بهشت میبرند. قرآن میگوید: «فِي عِيشَةٍ راضِيَةٍ»[5] از آن زندگی صد درصد خوش است و ایرادی برای او پیش نمیآید؛ یعنی غبطهای در بهشت برای او پیش نمیآید.
حالا چرا میگوید جنّات؟ یک بهشت برای همه میساخت، هشت بهشت برای چه؟ تفاوت ظرفیتها، تفاوت کیفیت ایمانها، تفاوت عملها در کمیّت و کیفیت. جهنم را هم هفت طبقه کرده و همه را یکجا نمیبرد. جای همه یکجا نیست که کل با فرعون و نمرود و شدّاد و معاویه و یزید و دیگران یکی باشند. در گنهکاران، همه مثل شمر نیستند. گنهکاری هم هست که خدا در قرآن میگوید: «قٰالُوا لَمْ نَكُ مِنَ اَلْمُصَلِّينَ × وَ لَمْ نَكُ نُطْعِمُ اَلْمِسْكِينَ»[6] «وَ لاٰ يَحُضُّ عَلىٰ طَعٰامِ اَلْمِسْكِينِ»[7] نماز نخوانده، آدم خوشگذرانی بوده، زبانش را در کار خیر راه نینداخته است و اینکه باورشان نمیشد قیامتی برپا بشود. این هم جهنمی است؛ اما دیگر قاتل انبیا و اولیا نبوده، پایهگذار نحسیهای خطرناکی نبوده، جای او در جهنم بهاندازهٔ گنجایش گناه خودش است و به این خاطر هفت طبقه است. همه یکجا نیستند. در بهشت هم همه یکجا نیستند، ولی بهشتیها این آزادی را دارند که اگر بخواهند، میتوانند به بهشت دیگر بروند و عاشقان خدا را ببینند. حالا مؤمنی که وارد بهشت شده و خیلی مشتاق است پیغمبر(ص)، امام حسن(ع) و امیرالمؤمنین(ع) را ببیند، این اجازه را دارد و راحت میتواند برود و دوباره در کاخ و قصر خودش، آن منطقه و باغ خودش بیاید. آنجا جای نگرانی نیست!
قرآن، عینالیقین برای رسول خدا(ص)
حالا پیغمبر(ص) میدانند، یعنی یقین دارند که «آمَنَ الرَّسُولُ بِمَا أُنزِلَ إِلَيْهِ». «بِمَا أُنزِلَ إِلَيْهِ» چیست؟ قرآن مجید است. قرآن 114 سوره، 120 حزب و ششهزار و ششصدوشصتوچند آیه دارد. پیغمبر اکرم(ص) کل اینها را باور دارند و باورشان از علمالیقینی هم گذشته، از حقالیقینی هم گذشته و کل قرآن برای پیغمبر(ص) عینالیقین است. عینالیقین یعنی چه؟ یعنی داخل در همهٔ حقایق قرآن است. در حقیقت، در حقایق قرآن است و با تمام وجودش حقایق قرآن را لمس میکند. عدهای هم علمالیقین به قرآن دارند، عدهای حقالیقین به قرآن دارند و این دستهٔ آخر هم عینالیقینیها هستند که پیغمبر(ص) در رأس همهشان است.
علمالیقین مثل اینکه من در خیابان میبینم از پشت دیوار دود میآید، در جا در وجود خودم داوری میکنم که پشت دیوار آتشی روشن است و راست هم هست؛ چون از بچگیام فهمیدهام دود برای غیر آتش نیست. دود یا از دودکش کورهپزخانه بیرون میآید یا از دودکش کارخانه بیرون میآید یا لاستیکی را آتش زدهاند یا بُتهای را آتش زدهاند یا هیزمی را آتش زدهاند، ولی من نمیبینم. هیچکس هم نمیتواند این علم مرا بگیرد و به من بگوید که چه میبینی، میگویم دود؛ بگوید دود از چیست، میگویم آتش؛ میگوید نه بابا، یک تغار ماست یا یک دیگ شیر در پشت دیوار دود میکند. من حرف او را هیچ باورم نمیشود و شک هم برایم نمیآید که سبب دود، آتش است؛ بعد جلوتر میآیم و از جادهٔ فرعی که بغل دیوار است، به پشت دیوار میروم و ده متری آتش را میبینم، میگویم من علم (علم یقینی) پیدا کردم و الآن با چشمم آتش را میبینم و دیگر این یقین من برای من حق است. حالا جلو میروم و دستم را در آتش میکنم که این عینالیقین است؛ یعنی دیگر پوستم، استخوانم، روحم و روانم لمس میکند. پیغمبر اکرم(ص) در آتش عشق قرآن بوده، نه اینکه این آتش را از دور میدید، بلکه آتش عشق پروردگار را از پشت دیوار میدیده که بهصورت قرآن درآمده است. ایمان پیغمبر(ص) اینجور بوده است: «آمَنَ الرَّسُول»، برای این یکنفر را جدا تعریف کرده و خیلی عجیب است!
دعوت خدا از رسول اکرم(ص) برای تماشای آفاق
یک نکتهٔ دیگر هم برایتان بگویم که برای ما امتش خیلی لذت دارد. هر دو را هم از قرآن بگویم؛ یعنی یک نکته است و وقتی با دو آیه تلفیق بکنم، خیلی لذتبخش است که ما امت چه کسی هستیم و خدا ما را به کجا راهنمایی کرده است. این آیه را از بچگی، یا در ده شب اول ذیالحجه خواندهاید یا بالاخره شنیدهاید، ولی بیشتر شما خواندهاید: «وَ وٰاعَدْنٰا مُوسىٰ ثَلاٰثِينَ لَيْلَةً وَ أَتْمَمْنٰاهٰا بِعَشْرٍ»[8] من خودم موسی را دعوت کردم که به وادی ایمن، وادی سینا بیاید. خودم دعوت کردم و اگر من دعوتش نمیکردم که نمیآمد. آنجا کاری نداشت و من دعوت کردم. کجا بیاید؟ وادی طور، وادی ایمن؛ وادی طور کجاست؟ در بخشی از سرزمین مصر است. من دعوتش کردم و خودم به آنجا مُهر مقدسبودن زدم. حالا باطن زمین چیست؟ ما نمیدانیم! «إِنِّي أَنَا رَبُّكَ فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ إِنَّكَ بِالْوٰادِ اَلْمُقَدَّسِ طُوىً»[9] کفشهایت هم دربیاور و وارد بشو، چون این زمین مقدس است و نمیتوانی با کفش بیایی. کفش خود را در بیرون مرز این وادی دربیاور! موسی هم کفشش را درآورد؛ اما با پیغمبر(ص) ما چهکار کرد؟ پیغمبرِ ما را دعوت نکرد، چهکار کرد؟ «سُبْحٰانَ اَلَّذِي أَسْرىٰ بِعَبْدِهِ»[10] او را دعوت نکردم و خودم او را برای تماشای آفاق «لِنُرِيَهُ مِنْ آياتِنا»[11] به معراج بردم؛ نه در یک قطعهٔ زمین روی زمین. موسی را در یک قطعهٔ مقدس بردم، اما پیغمبر را به عوالمی بردم که آفریده بودم. او را دعوت هم نکردم، بلکه عاشقانه برداشتم و بردم.
عزیزانم! شما چند لحظه در این دو مسئله فکر بکنید! موسی(ع) را به یک قطعهٔ زمین دعوت کردم که قطعهٔ زمین هم در دنیا و در یک گوشهٔ مصر بود. وقتی هم به نزدیکی مرز آن قطعهٔ زمین آمد، دستور دادم کفشهایش را از پای خود دربیاورد. «وَ وٰاعَدْنٰا مُوسىٰ» من او را دعوت کردم و اگر دعوتش نکرده بودم، به آنجا کاری نداشت. کفشهایش هم درآورد که امر من بود؛ اما پیغمبرم را به یک قطعهٔ زمین در یک گوشهٔ مدینه یا مکه یا مسجدالحرام دعوت نکردم که مسجدالحرام از وادی مقدس هم بالاتر بود و خودم «أَسْرىٰ بِعَبْدِهِ» پیغمبرم را بردم؛ آنهم نه در یک قطعهٔ زمین، بلکه در عوالم ملکوت این عالم بردم که «لِنُرِيَهُ مِنْ آياتِنا» به او بگویم محبوب من، ببین کار من چیست! چیزی هم نمیخواستم به او وحی بکنم، فقط میخواستم کارم را به او نشان بدهم و بگویم من که پروردگار تو هستم. این هفت آسمانم است. این کهکشانها و سحابیهاست. این میلیاردها ستاره است. این بهشتم و این جهنمم است. عجیب است که اینجا پای همه لنگ است! خود خدا میگوید: اینهمه آفاق را دید، اما چشمش را پر نکرد و قلبش را هم تکان نداد؛ چون از من پر بود و به فناشدنیها چشمی نداشت. همهچیز را به او نشان دادم، اما اگر این همهچیز را به او میگفتم که بیا به ملک تو کنم، میگفت محبوب من! مرا معاف کن، چون اگر بخواهی کل اینها را ملک من کنی، هم اینها ازدسترفتنی است و هم خود من مردنی هستم. میخواهم چهکار! من تو را میخواهم.
زیرنشین علمت کائنات ××××××××× ما به تو قائم چو تو قائم بذات
ما همه فانی و بقا بس تو راست ×××××× ملک تعالی و تقدس تو راست
شما دنیا را با چشم پیغمبر(ص) نگاه کن، هیچچیزی نمیبینی؛ آدمهایش را نمیبینی، حرکات آدمهایش را هم نمیبینی، نُنُربازیها را هم نمیبینی، ظلمها را هم نمیبینی. اصلاً هرچه را با چشم پیغمبر(ص) نگاه بکنی، فنای محض است و گیر آن نمیافتی.
وجود رسول خدا(ص)، آکنده از معرفت پروردگار
اینهایی که چشمشان شعبهٔ چشم پیغمبر(ص) است، عجیب آرام و راحت هستند و همهٔ حوادث جهان را موج روی آب میدانند که باد مختصری وزیده و دریا یک موج دارد و این موج عمقی نیست، باد گورش را گم بکند، دیگر موجی نیست و همان دریاست. این است پیغمبر! این است آن انسانی که تمام مؤمنین و مؤمنات را در قرآن بهصورت جمع میگوید: «إنّ الَّذِینَ آمَنُوا»، ولی ایمان پیغمبر(ص) را بهتنهایی مطرح میکند و میگوید: «آمَنَ الرَّسُول». این کار را برای هیچکس هم نکرده است. این چه ایمانی است که خدا آن را جدا کرده! چه ایمانی است که فقط اسم او را در این ایمان برده و هیچکس را با او شریک نکرده است! تمام وجودشان معرفت محض بود.
به حرف اول منبر برگردم؛ چرا در مکه با آنهمه حوادث تلخ و تنگناها و در مدینه با تحمیل هشتاد جنگ در دهسال، یعنی سالی هشت جنگ حساب کنید، ایشان اینقدر با شوق، نشاط، عشق و معرفت به وظایفش عمل میکرده و خسته و کسل نمیشده، از کوره درنمیرفته و اظهار عجز و ناامیدی نمیکرده است؟ برای اینکه پروردگارش را شناخته بودند و میبینند تکیهگاه عظیمی دارند که فرو نمیریزد و دائمی است. برای اینکه پروردگارش را شناختهاند که هر یک کلمه از حرف پروردگارش حکمت بینهایت است. برای اینکه شناختهاند امری که او به عبدش میکند، صددرصد مصلحت و حکمت و لطف و احسان است. برای اینکه میدانند گوشدادن به دعوت او بالاترین نوع گوشدادن است. گوشدادن به دعوت او کجا و گوشدادن به دعوت شیاطین کجا! پلهٔ آخر، برای اینکه میدانند این بهشتی که وعده داده یا جنتی به او وعده داده شده است: «وَادْخُلِي جَنَّتِي»[12] یا «جَنَّاتٌ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ»[13] که کل اینها از دل انجام دعوت خدا آشکار و ظهور پیدا میکند.
ذکر «لَا إلٰهَ إلّا اللّه» بدون نام رسول خدا(ص)، مساوی با کفر
این بحث خیلی لطیف است و کار من هم نیست. من هم دورنمایی از این ظواهر آیات قرآن را برایتان گفتم. توفیق عجیبی میخواهد که خدا این مغز بستهٔ آدم را باز کند و چراغ پرنور یقین را در قلب آدم روشن کند. به قول امام صادق(ع)، دو چشم باطن را با لطف خودش باز کند، آنوقت پیغمبر(ص) را ببیند و همهٔ چراها را بفهمد. همچنین بفهمد که پیغمبر(ص) تمام حوادث مکه و مدینه را موجی میدیدند که با آب دهان نجس مشرکین ایجاد شده و این ردشدنی است.
دو روز دیگر نوبت این مسائل میرسد: «وَ رَفَعْنا لَكَ ذِكْرَكَ»[14] این موج رد بشود، آنوقت خدا اعلام میکند که هر کسی در عالم تا قیامت هم با همهٔ قلبش بگوید «لا اله الا الله»، اما اسم تو را در کنار من نبرد، من او را هنوز کافر میدانم. این موج رد میشود، آن آب دهانها هم که موج ایجاد میکنند، خاموش میشود. این چه مقامی است! همهچیز، همهٔ هستی و واقعیت در «لَا إلٰهَ إلّا اللّه» است، ولی خدا «لَا إلٰهَ إلّا اللّه» را بدون نام رسولالله قبول ندارد؛ یعنی میگوید دهمیلیون بار تا آخر عمرت «لَا إلٰهَ إلّا اللّه» بگو، اصلاً یک گوشه بنشین و هیچ کاری نکن، مرتب «لَا إلٰهَ إلّا اللّه» بگو، اما تا وقتی به پیغمبرم ایمان نیاوری، کافر و نجس هستی.
وزش نسیم الهی با ظهور امام زمان(عج)
این موجها رد میشود، نگران نباشید! اینها آب دهان مشرکین شرق و غرب و داخل و خارج است و این موجها که رد شد، نسیم الهی با وجود مبارک امام دوازدهم(عج) میوزد. آنوقت میبینید که این دریا چقدر آرام است و میفهمید این دریا چقدر گوهر دارد! این دیر و طولانی نیست و خودش هم برای فرج خودش دعا میکند، شماها هم دعا بکنید؛ ولی عمده این است که ما بفهمیم تا تحت تأثیر هیچچیزی قرار نگیریم. در واقع، بفهمیم این موجی که در کرهٔ زمین است یا امواجش کشور ما را هم گرفته، برای فوت دهان نجسها و مشرکها و کفار است و این فوت دهان هیچ ضرری به نور خدا ندارد. قرآن میفرماید: «يُرِيدُونَ لِيُطْفِئُوا نُورَ اللَّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ»[15] میخواهند نور مرا با فوت دهان خودشان خاموش بکنند، چقدر احمق هستند! «وَاللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَلَوْ كَرِهَ الْكَافِرُونَ» من نورم را در این عالم کامل میکنم، دلشان نخواهد، به جهنم که دلشان نمیخواهد! من پف دهانشان را خاموش میکنم.
[1]. سورهٔ نساء، آیهٔ 43.
[2]. سورهٔ بقره، آیهٔ 285.
[3]. سورهٔ عصر، آیهٔ 3.
[4]. خصال، ج2، ص31.
[5]. سورهٔ قارعة، آیهٔ 7.
[6]. سورهٔ مدثر، آیهٔ 44.
[7]. سورهٔ حاقة، آیهٔ 34.
[8]. سورهٔ اعراف، آیهٔ 142.
[9]. سورهٔ طه، آیهٔ 12.
[10]. سورهٔ إسراء، آیهٔ 1.
[11]. همان.
[12]. سورهٔ فجر، آیهٔ 30.
[13]. سورهٔ بروج، آیهٔ 11.
[14]. سورهٔ شرح، آیهٔ 4.
[15]. سورهٔ صف، آیهٔ 8.