جلسه ششم جمعه (24-1-1397)
(تهران حسینیه همدانیها)عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید- عقل، واسطهای برای دریافت حقایق الهی
- ذات دل، سفر بهسوی ملکوت
- پیوند عقل و آزادی بشر
- پیشگامی کتابنویسی شیعه از سایر مکاتب
- عقل، سرمایۀ انسان در راه بندگی
- عبادت، تشکر صاحب عقل از خدا
- حجت باطن و ظاهر، دو چراغ روشن در راه بندگان
- علت پوچ و واهی منکرین حقایق
- فرستادگان پروردگار، پشتیبان عقل انسان
- انسان، موجودی مختار و مکلّف
- یازدههزار کلمهٔ کوتاه امیرالمؤمنین(ع) در غررالحکم
- مسئولیت انسان در آیات قرآن
- پرسش از تکالیف تعطیلشده
- سؤال از وظیفهٔ رسالتی انبیا در قیامت
- رسول اکرم(ص)، عهدهدار گستردهترین تکلیف الهی
بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابوالقاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».
عقل، واسطهای برای دریافت حقایق الهی
خداوند عقل را با این کیفیتی که دارد، به انسان عطا کرده است که با این عقل میتواند حقایق الهیه را در حق خودش دریافت کند و بفهمد. درحقیقت، عقل را واسطهٔ بین او و مسائل قرار داده است و بهخاطر اینکه به او اختیار و آزادی داده که هر کار خوبی را بخواهد، با تصمیم خودش انجام بدهد؛ اما برای هر کار بدی که تصمیم بگیرد، آن به خود انسان ارتباط دارد. چراکه ارادهٔ انسان با ارادهٔ خدا در کار زشت با هم گره ندارد. سرمایهای بهنام اختیار و آزادی است که با کمک عقل در مسیر مثبت جریان پیدا میکند. این خود انسان است که عقل را تعطیل و رابطهاش را با آزادی و اختیار قطع میکند، میدان را فقط به دست آزادی و اختیارش میدهد. کارهایی هم که میکند و منفی است، به او میگویند نکن، میگوید دلم میخواهد، یعنی خودم میخواهم؛ البته این حرفش هم خیلی غلط است، دلم میخواهد! دل این کاره نیست، بلکه باطن دل یک موجود آسمانی است و دل هیچوقت سرش را در لجن سرازیر نمیکند.
ذات دل، سفر بهسوی ملکوت
مقام دل بالاست و ذات و طبع دل بهسوی ملکوت سِیر دارد. سفر بهسوی هستی در ذاتش قرار داده نشده، لذا آنکه نماز نمیخواند، روزه نمیگیرد، کار خیر نمیکند و به هر کار شرّی آلوده است، میگوید دلم میخواهد. این شخص دروغ میگوید، چون دل نمیخواهد! آنچه مهار آزادی را میگیرد، خواستههای نامشروع و میل انسان به زشتی است. وقتی من مهار خودم را به میل سپردم، آن هم آزادی مرا برمیدارد و هر جا که خاطرخواه اوست، مرا میکشد و میبرد.
پیوند عقل و آزادی بشر
ولی وقتی عقل بر روی کرسی خودش است و آزادی انسان هم به عقل گره دارد، یعنی اول انسان عقل را بهکار میگیرد که این کار را بکنم یا این کار را نکنم، خود اینکه میگوید این کار را بکنم یا نکنم، دلیل بر آزادیاش است. بعد عقل هم در حدّ خودش راهنمایی میکند که اگر این کار را بکنی، با دست خودت خودت را در چاه میاندازی، نکن! آنوقت جالب است که پروردگار عقل را در وجود انسان تنها هم نگذاشته و برای او یار و پشتیبانی در بیرون قرار داده است.
پیشگامی کتابنویسی شیعه از سایر مکاتب
کمک عقل کیست؟ وجود مبارک حضرت موسیبنجعفر(ع) بنا به نقل کلینی در جلد اوّل «اصول کافی» در همان باب اوّل مطلبی را در همین رابطه میفرمایند. این باب اوّل، چشموچراغ ده جلد کتاب اوست. از زمان عمربنعبدالعزیز که اهلتسنن شروع به نوشتن کردند، چون نوشتن بعد از رحلت پیغمبر(ص) بر مردم حرام شد و فقط آنهایی که به این حرام گوش ندادند، پیروان امیرالمؤمنین(ع) بودند. آنها مینوشتند و وقتی به آن دومی گفتند برای چه نوشتن را حرام کردی؟ گفت: همین قرآن بس است. او نیت واقعی داشت که آثار نبوت نابود بشود؛ ولی امیرالمؤمنین(ع)، امام مجتبی(ع)، ابیعبدالله(ع) و علیبنابیرافع، قلم را بر زمین نگذاشتند و نوشتند. این نوشتهها بعداً به دست اصحاب بعدی افتاد و آنها هم هرچه از امامان بعد از این سه امام شنیدند، نوشتند.
فضلبنشاذان نیشابوری در زمان حضرت رضا(ع) بیش از پنجاه جلد کتاب نوشت که کتابهای شیعه تا شروع غیبت چهارصدتا شده بود. از زمان بعد از درگذشت پیغمبر(ص) تا شروع غیبت چهارصدتا شده بود که بزرگان دین ما اسم آن را «اصول اربع مئه؛ چهارصد ریشه» گذاشتند. بعد هم شیعه آزادی نسبی پیدا کرد، در کتابنویسی معرکه کرد و از همهٔ مذاهب و مکاتب جلو افتاد. دیگر کتابهای سی جلدی، چهل جلدی، 110 جلدی و جلدهای کمتر یا بیشتر نوشت و آثار اهلبیت(علیهمالسلام) را با این نوشتنها، درسدادنها و مدرسه ساختنها، حفظ و ماندگار کردند. چقدر زحمت کشیدند!
عقل، سرمایۀ انسان در راه بندگی
آن کمکی که خدا برای عقل در بیرون گذاشته، اول بپرسیم چرا کمک گذاشته است؟ عقل یک نعمت عالی و واسطهٔ بین انسان و حقایق است که آدم میتواند حقایق را درک بکند. امام صادق(ع) جملهٔ جالبی دربارهٔ عقل دارند که میفرمایند: «الْعَقْلُ مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَنُ وَ اكْتُسِبَ بِهِ الْجِنَان»[1] عقل سرمایهای است که آدم را به بندگی خدا میکشد، البته اگر آدم توجه داشته باشد؛ درست هم هست. یک لیوان آب خوردن به دست آدم میدهند، ولو آدم طرف را نشناسد، میگوید آقا، ممنون هستم. این یک شکل از بندگی خوب است. حالا شاید طرف نداند، ولی اصلش این است که پروردگار فرموده: اگر از اینهایی که کار خوب در حق شما میکنند، تشکر نکنید، از من تشکر نکردهاید. فردی دست آدم را میگیرد و از آنطرف خیابان به آنطرف میبرد؛ یا ماشین دارد و عشق او کشیده یکی را که کنار خیابان ایستاده و معطل است، سوارش کند و با احترام برساند. بعضیها از نعمتهایی که دارند، خوب استفاده میکنند و آدم هم تشکر میکند.
عبادت، تشکر صاحب عقل از خدا
تشکر عقل از خدا، همین عبادتی است که صاحب عقل انجام میدهد. «مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَنُ وَ اكْتُسِبَ بِهِ الْجِنَان» آدم میتواند با عقل به بهشت برسد. دیوانه سرش را پایین انداخته است و به جهنم میرود. نفهم و جاهل به جهنم میروند؛ اما عاقل که دستیدستی خودش را در چاله و چاه نمیاندازد یا از بالای پشتبام یا کوه پرت نمیکند. ما کارهای بیربط نمیکنیم؛ چون با عقل خودمان رفیق هستیم و او هم با ما رفیق است.
حجت باطن و ظاهر، دو چراغ روشن در راه بندگان
کمکی که خدا برای عقل گذاشته است که برای عقل واجب هم بود، چون حوزهٔ فهم او نسبت به حقایق محدود بود. حالا فرض کنید که اگر باب ارثِ فقه نبود، ماتَرَکی که از میّت میماند، چهکار باید کرد؟ یکمیلیارد تومان از میّتی مانده، یک خانه و مغازه مانده و سه دختر و دو پسر مانده است. حال اگر به عقل میگفتند عادلانه تقسیم کن، نمیتوانست وارد این میدان بشود و کمک میخواست. اگر به دست عقل میدادند، فکر کنم به تعداد عقلِ انسانهایی که شیعه یا سنی هستند، تقسیم ارث درست میشد و هر کسی میگفت عقل من این را میگوید. در امور دیگر هم همینطور است و آشوب عجیب و غریبی پیدا میشد؛ اما خدا برای عقل کمک گذاشته است که هر جا لَنگ شدی، این یار را گذاشتهام تا دست تو را بگیرد و به راه درست ببرد. حرف حضرت موسیبنجعفر(ع) این است: «إنَّ للّهِ عَلَى النّاسِ حُجَّتَينِ»[2] ترکیب این روایت خیلی جالب است! «لِلّه» یعنی برعهدهٔ خدا بوده که بندگانش را رها نکند و دو چراغ در راه بندگانش روشن کند:
الف) «حُجَّةً ظاهِرَةً» یک چراغ که بتوانند با چشمشان هم ببینند؛ یا اگر شخص را نبینند، شخصیت را در آثار ببینند.
ب) «و حُجَّةً باطِنَةً» یک چراغ هم چراغ باطنی است که نمیتوان آن را دید، ولی هیچکسی هم در این عالم منکرش نیست. آنهایی که میگویند تا نبینیم، باور نمیکنیم؛ این حرفشان خیلی غلط است! چون عقل خودشان را نمیبینند، ولی باورش دارند؛ مغز خودشان را نمیبینند، ولی باورش دارند؛ خیلی چیزهای دیگر که ندیدنی است، ولی قبول دارند و میگویند هست.
به آنها بگویید که دستاندرکار حرکات ما کیست که وقتی آن دستاندرکار را از ما جدا کنند، چشم ما، دست ما، پای ما، زبان ما و شکم ما سر جای خودش است؛ اما هیچکدام هیچکاری نمیکنیم. چشم سالم است و نمیبیند، گوش سالم است و نمیشنود، پا سالم است و بلند نمیشود که راه برود. اسم این آدم را میّت گذاشتهاند، چون هیچ حرکتی ندارد. چه کسی باعث حرکت آن بوده است؟ اینها نمیتوانند فعل و انفعالات شیمیایی بگویند، چون تمام مواد آن فعل و انفعالات در جنازه هست و نگرفتهاند.
علت پوچ و واهی منکرین حقایق
بعد از برههای که منکر شدند که آن هم بهعلت خاصی بوده است و بیان تاریخ آن علت خاص به هفتهشت جلسه نیاز دارد و طولانی است. من خیلی پیگیری کردم که این انکار غربیها نسبت به حقایق چه علتی داشته است؟ چرا به اینجا رسیدند؟ مخصوصاً در قرن نوزدهم و نزدیک به پایانش گفتند ما چیزی را باور داریم که یا خودش را ببینیم یا در آزمایشگاه و در فعل و انفعالات علمی به ما نشان بدهد؛ اما اگر دیده نشود و نتوانیم در آزمایشگاه هم ببینیم، قبول نداریم و نیست. درحالیکه الآن دیوار این انکار در غرب، بخصوص در دانشمندانشان خراب شده و میگویند دیگر غلط است بگوییم چون نمیبینیم، قبول نداریم. این خیلی حرف غلطی است! ما ندیدنیها را از آثارشان میفهمیم که موجود هستند و صد درصد هم باور داریم.
چندمیلیون کیلومتر در تهران، مشهد، اصفهان، نیویورک، واشنگتن و لسآنجلس کابل برق کشیده شده است. اکنونه فرض کنید روکش اینها را بردارند و به فردی بگویند الآن ششهزار وُلت برق در سیمها در جریان است و او بگوید نه، دروغ میگویید؛ چون من نمیبینم، نیست! این حرف دیگر پوسیده شده است که چون نمیبینم، پس نیست! از خیابان در یک اداره یا خانه میآورند، لامپها را به او نشان میدهند و میگویند این روشنایی لامپ از آثار همان ولت برق است که کابل جریان دارد. چهچیزی را میگویی چون نمیبینم، نیست؟! این غلط بیجایی است و الآن دیوار این انکار خراب شده که چون نمیبینم، پس نیست. ندیدنی در وجود خودشان خیلی است و آن را قبول هم دارند؛ یکی همان روح است. چرا این بدن به کل از کار افتاده است؟ چون کارگردانش که حضرت روح است، او را رها کرد و رفت. وقتی کنار این آدم نشسته بودی و روحش درمیآمد، آیا تو دیدی؟ میگوید دیدن لازم ندارد، مگر هرچه را آدم ندید، باید بگوید نیست؟
فرستادگان پروردگار، پشتیبان عقل انسان
آن چراغ کمککار عقل بهخاطر اینکه عقل خیلی جاها لَنگ است و نمیتواند محاسبه و ارزیابی بکند، موسیبنجعفر(ع) میفرمایند که این چراغ است: «فأمّا الظّاهِرَةُ فَالرُّسُلُ و الأنبِياءُ و الأئمَّةُ»، پیغمبران الهی و رسولان خدا و ائمهٔ طاهرین کمک عقل شما هستند تا به شما کمک بدهند که خوب بفهمید و چیزی نماند، چیزی برای شما مجهول نباشد. خیلیها پدر و مادرشان عرب بودند، پدربزرگ و مادربزرگشان هم عرب بودهاند، قرآن هم به زبان عربی نازل شده است و یا پیش پیغمبر یا ائمه آمدهاند؛ مثلاً ابنعباس یکروز پیش پیغمبر میآید و میگوید که من یک آیه را اصلاً نمیفهمم! ابنعباس عرب بود، قریشی هم بود و قران هم به لغت قریش نازل شده بود، ولی ابنعباس گفت من نمیفهمم و راست هم میگفت، نمیفهمید! پیغمبر فرمودند: آیه را بخوان. گفت: «وَالسَّابِقُونَ السَّابِقُونَ * أُولئِک الْمُقَرَّبُونَ»،[3] خدا که توضیح نداده و فقط گفته پیشتازان مقرب هستند. پیشتازان چه کسانیاند؟ نمیفهمد! پیغمبر(ص) هم به او نگفت که ده سال دیگر صبر کن، میفهمی؛ اگر ابنعباس تا امروز هم زنده بود، نمیفهمید و برای فهم آن کمک میخواست؛ یعنی اگر پیغمبر(ص) به او کمک نمیکرد، مصداق پیشتازان برایش روشن نمیشد.
پیشتازان، مردم هستند؛ اما کدام مردم؟ پیغمبر(ص) باید به او نشان بدهد که مراد پروردگار از پیشتازان چه کسانی هستند؟ مراد پروردگار از «أَصْحابُ الْمَيْمَنَةِ»[4] و «أَصْحابُ الْمَشْأَمةِ»[5] چه کسانیاند؟ مراد از «وَمَنْ دَخَلَهُ كَانَ آمِنًا»[6] هر کسی وارد مقام ابراهیم(ع) بشود، در امان است؛ باید بگوید منشأ این امنیت چیست؟ در کنار مقام ابراهیم(ع) که تا حالا بنیامیه، بنیعباس و ستمگران دیگر یکمیلیون نفر را کشتهاند، پس این «آمِنًا» یعنی چه؟ این مسئله به کمک نیاز دارد. البته خیلی از چیزهای دیگر هم به کمک نیاز دارد.
الآن خود دانشمندان غرب مسائل را با ابزار میفهمانند، نه با عقلشان؛ چون عقلشان قد نمیدهد! میگویند پشت این تلسکوپ بنشین تا من ستارهٔ شعرای یمانی را به تو نشان بدهم. این آدرسش است: در این جای فضا و با این نور و وضع، این شعرای یمانی است. یک ستاره که چندمیلیون برابر خورشید است؛ اما اگر تلسکوپ نداشت، اصلاً با عقلش درک نمیکرد. ممکن بود اسم این را که شعرا گذاشتهاند، به ما بگوید که این است، ولی بعد نمیتوانست بگوید که حجم، حرکت، وزن و جرمش چقدر است. اینها را با کمک فهمیده است، اصلاً ما در همهچیز کمک لازم داریم. ما خودمان میتوانیم در خانه بنشینیم و برای خودمان کتوشلوار بدوزیم؟ کل پارچه را خراب میکنیم و باید دور بیندازیم؛ نه بلد هستیم شکل کتوشلوار بِبُریم و نه بلد هستیم بدوزیم. اگر ما دیوار خودمان را پنجشش رج بچینیم، خراب میشود. ما کمک میخواهیم و باید یک بنّا بیاید که آن بنّا هم برای چیدن دیوار کمک میخواهد و حتماً باید شاقول و تراز در دستش باشد، وگرنه دیوار کج بالا میرود. اصلاً جهان را اینجوری ساخته و جهانِ یاریدادن و یاریگرفتن است. عقل هم همین است و او هم یاری میخواهد. به ما یاری میدهد، اما تا اندازهای؛ آنجایی که باید به ما یاری بدهد و دیگر نمیتواند، یار بیرونیاش به او کمک میکند و میفهماند. «وَ أمّا الْبٰاطِنه» چراغ باطنی که خدا در مسیرتان روشن کرده، عقل است.
انسان، موجودی مختار و مکلّف
با این مقدمهای که شنیدید، با مطالب امام صادق(ع) و موسیبنجعفر(ع) و بحث عقل و آزادی، «تا نبینم قبول نمیکنم»، «حالا میگویند غلط کردی که این حرف را میزنی»، حرف بیربطی است. این مجموعه در ما انسانها سبب شده است که پروردگار عالم، ما را مسئول و مکلّف اختیاری قرار بدهد. گوسفند هم مکلف است، اما تکلیفش دست خودش نیست که بگوید امروز انجام میدهم، فردا هم در آغل میخوابم و انجام نمیدهم. او نمیتواند این کار را بکند! خورشید هم مکلف به چرخیدن، تابش و نگهداشتن سیارههای منظومه است؛ ولی در این تکلیفش اختیاری ندارد. تکلیف خورشید یا ماه یا ستارگان یا حیوانات یا نباتات اجباری است، ولی تکلیف ما اختیاری است.
اختیاری یعنی چه؟ خیلیها در اینجا اشتباه دارند! معنیاش این نیست که اختیار دارم انجام ندهم، یعنی تو در انجامدادن تکلیف به کمکی نیاز نداری و منِ خدا هم لازم نیست که تو را هُل بدهم. عقل به تو دادهام، بدن و قدرت دادهام، کمککار عقل هم برای تو گذاشتهام و باید انجام بدهی؛ اما من هُل نمیدهم. اگر انجام دادی، عبدالله میشوی؛ اما اگر انجام ندادی، عبدالشیطان، عبدالطاغوت، عبدالدرهم، عبدالدینار، عبدالشهوة و عبداالدنیا میشوی.
یازدههزار کلمهٔ کوتاه امیرالمؤمنین(ع) در غررالحکم
این تعابیر در فرمایشات امیرالمؤمنین(ع) خیلی است. حضرت غیر از این «نهجالبلاغه»، یازدههزار کلمهٔ کوتاه دارند که این یازدههزارتا کلمه به دست ما رسیده و معلوم نیست چقدر از آن هم از بین رفته است. اینها را پانصدسال پیش بزرگترین عالم آن روزگار شیعه، آقاجمال خوانساری در شش جلد جمع کرده و شرح داده است. اسم آن «غررالحکم» است و کارهای خوبی هم روی این کتاب شده. کلمات کتاب را بهصورت الفبایی درآوردهاند و هرچه حضرت فرمایش دارند که با «الف» شروع میشود، همه را در یکجا جمع کردهاند؛ با «ب» شروع میشود، همه را در یکجا جمع کردهاند و شماره هم تا یازدههزارتا گذاشتهاند. شما کتاب را ورق بزن و کلمهٔ عبد را در سر صفحه بگیر، آنجا امیرالمؤمنین(ع) دارد: عبدالشهوة، عبدالبطن، عبدالدرهم، عبدالدینار، عبدالدنیا، عبدالهوی.
تکلیف ما اجباری نیست و برعهدهٔ ما گذاشتهاند که این اجباری است و نمیتوانم به خدا بگویم این تکلیفها را از روی دوش من بردار؛ نمیشود، این تکلیف هست و راهنمایی هم کردهاند که این تکالیف را با بدنت، عقلت و کمک انبیا انجام بده. حالا اگر کسی عقل و انبیا را کنار گذاشت و گفت دلم میخواهد، دیگر بندهٔ ابلیس شده و خودش را با دست خودش به جهنم میبرد.
مسئولیت انسان در آیات قرآن
این مجموعهای که امروز شنیدید، سبب شده است که ما مسئول بشویم. دوسه آیه دربارهٔ مسئولبودن برایتان بخوانم، آیات شدید و پرفشاری است.
پرسش از تکالیف تعطیلشده
«فَوَ رَبِّک لَنَسْئَلَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ»؛[7] اسم این «واو» که بر سر «رب» آمده، در ادبیات عرب، «واو» سوگند است و خطاب هم در این آیه به پیغمبر(ص) است. به پروردگارت قسم، از کل مرد و زنی که خلق کردهام، در روز قیامت نسبت به مسئولیتی که بهعهدهشان گذاشته بودم، میپرسم که چهکار کردی و مسئولیتت را کجا بردی؟ «عَمَّا كَانُوا يَعْمَلُونَ»[8] از هر حرکتی که در دنیا داشتند، سؤال میکنم؛ یعنی ما را در دادگاه میخواهند و میگویند که توضیح بده، چرا شصتسال نماز خواندی؟ از خواندن سؤال ندارند، بلکه از نخواندن سؤال دارند. ما پروندهای را در قیامت ارائه میدهیم که شصتسال مکلف بودهایم و در تمام شصتسال هم روزه، نماز، خمس، محبت، کار خیر و خوب هست؛ اما از آنها نمیپرسند.
الآن ممکن است از دادگستری به یکی از ما ورقهای بفرستند که فردا برای پارهای از مذاکرات به دادگستری برویم و به ما بگویند ما یک سؤال داریم، درست جواب بده و دروغ نگو! به قاضی میگوییم نه، ما دروغ بلد نیستیم، سؤالت را بپرس. سؤال بکند که چرا بدهکار نیستی؟ این سؤال درستی است؟! تمام دادگاهها میگویند چرا بردی و ندادی، چرا خوردی و ندادی، چرا ظلم کردی، چرا چک و سفته را برگرداندی؛ اما من که در عمرم خریدوفروشم نقدی یا با چک معتبر بوده، مرا نمیخواهند که بگویند چرا تو بدهکار نیستی؟ قیامت که به ما نمیگویند چرا نماز خواندی، چرا روزه گرفتی، چرا گریه کردی، چرا برای ابیعبدالله(ع) عزاداری کردی. اینها را نمیگویند؛ اینکه قسم میخورد از آنچه میپرسم که انجام دادهاند، یعنی از خطاها و گناهانشان که جا نداشته شراب بخوری، چرا خوردی؟ حالا جواب قانعکننده بده! جا نداشت ربا بخوری، جا نداشت تهمت بزنی، جا نداشت نماز نخوانی. از مسئولیت تعطیلشده میپرسند، نه از مسئولیتی که انجام گرفته است.
حساب در قیامت، بازتاب کردار انسان
انگار کسی به امام صادق(ع) گفت: حساب ما شیعیان در قیامت جزء کدام حسابهاست؟ حساب عسیر است؟ حساب عسیر یعنی پدر ما را جلوی چشممان میکِشند؟ پدرمان را در محاسبه درمیآورند؟ فرمودند: نه، شما اگر در دنیا به زن و بچه، مشتریات و مردم سخت نگرفته باشی، برای چه حسابت را سخت بکشند؟ حساب عکسالعمل وضع دنیای توست. گفت: حساب ما چطوری است؟ فرمودند: در قرآن میگوید که حساب شما یسیر و آسان است. اینها را قرآن باید بگوید و عقل ما نمیتواند بگوید.
حالا ابنعباس قریشی عرب محض است و راست میگوید، به پیغمبر میگوید: «وَ السَّابِقونَ السَّابِقون» را نمیفهمم که چه کسانیاند؟ سنیها هم این را نقل کردهاند! پیغمبر اکرم(ع) دستشان را روی شانهٔ امیرالمؤمنین(ع) گذاشتند و گفتند: او و پیروانش «وَالسَّابِقُونَ السَّابِقُونَ» و از پیشتازان هستند. عقل کمک میخواهد! این یک آیه که به پروردگارت قسم، از آنچه انجام دادهاند، یعنی منفیها میپرسم.
من امروز یکخرده از طریق قرآن به شما اطمینان میدهم نگران قیامت خودتان نباشید که چه میپرسند. شما ممکن است بگویی ما هم مثل بقیه در پروندهمان گناه داریم! اولاً گناه شما مثل بقیه نیست و گناه کبیره نیست، پروندهتان که جهنمی نیست. من هم گناه دارم، مرجع تقلید هم در پروندهاش دارد و اینها هست. میپرسند که جا نداشته گناه کنی! ائمهٔ ما که حرفشان روی چشم ماست، قرآن مجید است که میگوید مؤمن وقتی از دنیا میرود که بخشیده شده باشد؛ یعنی نمیگذارم گناهی بماند تا در قیامت خجالتش بدهم که چرا این کار را کردی. اصلاً غفران الهی برای همینجاست.
سؤال از وظیفهٔ رسالتی انبیا در قیامت
«وَلَنَسْأَلَنَّ الْمُرْسَلِينَ»[9] همین دو آیه هم در نظرم است، شما مسئول هستید و در قیامت سؤال میشوید. به والله قسم که تمام انبیا هم مسئول هستند و در قیامت از آنها سؤال میشود. یک سؤال از انبیا دارند که آن هم در قران آمده است: وظیفهٔ تبلیغتان را نسبت به امتها انجام دادید؟ میگویند: پروردگارا! تو میدانی. جواب انبیا این است و خدا میداند که اینها تا حد کشتهشدن هم مسئولیت خودشان را انجام دادند.
رسول اکرم(ص)، عهدهدار گستردهترین تکلیف الهی
سنگینترین و گستردهترین مسئولیت هم برعهدهٔ پیغمبر عظیمالشأن اسلام است. این چه مسئولیتی است که قرآن علنی به او میگوید اگر کمک من نبود، این مسئولیتی که بهعهدهات گذاشته بودم، «اَلَّذِی أَنْقَضَ ظَهْرَک»[10] کمرشکن شده بود، اما من مرتب دستت را گرفتم و به تو کمک دادم، رحمتم و فرشتگانم را بدرقهات کردم و مواظب تو بودم؛ وگرنه مگر مسئولیت پیغمبر به این راحتی بود! مسئولیتش ابلاغ دین بود و ما خیلی راحت میگوییم مسئول بود که دین را برساند، اما چطوری این دین را رساند؟ و چهچیزی به مردم رساند؟ انشاءالله در جلسات بعد دراینباره بحث خواهیم کرد.
[1]. بحارالأنوار، ج1، ص116؛ اصول کافی، ج1، ص11.
[2]. اصول کافی، ج1، ص16.
[3]. سورهٔ واقعه، آیات 10-11.
[4]. سورهٔ واقعه، آیهٔ 8.
[5]. سورهٔ واقعه، آیهٔ 9.
[6]. سورۀ آلعمران، آیۀ 97.
[7]. سورهٔ حجر، آیهٔ 92.
[8]. سورهٔ حجر، آیهٔ 93.
[9]. سورهٔ اعراف، آیهٔ 6.
[10]. سورهٔ شرح، آیهٔ 3.