شب هشتم شنبه (25-1-1397)
(تهران حسینیه شهدا)عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شویدبسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین الصلاه و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین.
دست یاری پروردگار برای عالمیان
یقیناً هیچ یاریدهندهای، کمککنندهای، و به قول قرآن مجید ناصری غیر از خداوند مهربان وجود ندارد. انواع کمکهایی که به ما و به موجودات عالم میرسد از راههای مختلفی میرسد و همه جهان هم ابزار دست قدرت اوست که برای یاری دادن به عالم و آدم به کار میگیرد.
اگر اراده او تجلی نکند کسی به انسان یک لحظه هم نمیتواند کمک کند، و اگر یاری او به موجودات نرسد هیچ موجودی نمیتواند ظهور کند، جمله ذرات زمین و آسمان لشگر حقاند گاه امتحان. با اراده او جماد هم میتواند به انسان کمک بدهد، نه به استقلال. نبات و زندهها هم به استقلال نمیتوانند به انسان کمک بدهند.
یک شعر بلندی جلال الدین دارد که میلیونها بار در زندگی بشر اتفاق افتاده، که میگوید: «از قضا سرکنگبین صفرا فزود»، یک مادهای که باید دستگاه گوارش را روان کند، همان ماده وقتی که خواسته او، اجازه او، اراده او، بهش گره نخورد عکس کار میکند. آنچه که در کتابها نوشتند ـ از قدیمیترین کتابها تا جدیدترین ـ نه تنها در بین مسلمانها، کتابهایی هم که در غرب نوشته شده، کمکها و یاریهایی از پروردگار مطرح است که شگفتآور است.
یاری های عاشقانه خدا
یکی از مراجع از دنیا رفته بود که شخصیتی علمی بود و هم تقوایی، و هم پشتوانه مردم ناتوان بود پشتوانه قوی. تا او زنده بود خیلی از گرفتاران دغدغهای نسبت به گرفتاریشان نداشتند، چون وجودش کلید حل بود. من موفق نشدم جوانیهایم بروم درسش چون درسم به آنجا نرسیده بود، ولی الان که گاهی یادش میکنم در بعضی از شبهای احیا هم یکی دو تا جریان از او گفتم، یاد این کلام نورانی امیرالمؤمنین میافتم در خطبه هشتاد و هفتم که خطبه چهل خصلت درباره بندگانی است که به تعبیر امیرالمؤمنین محبوب خدا هستند، دقیق چهل خصلت است.
یک سال ـ یک سال درسی ـ من این خطبه را در فیضیه قم درس دادم و بعد به صورت یک کتاب هفتصد صفحه چاپ شد، این کتاب یکی از الطاف خدا به من بود. این خطبه از نظر بار معنوی با دیگر خطبههای امیرالمؤمنین تفاوت دارد همان شرابی است که خودش میگوید: ان لله شرابا لاولیائه، شرابی را آماده کرده برای عاشقانش و این یکی از آن قدحهای شراب است که انعکاس قیامتی آن در آیه بیستم سوره مبارکه انسان است، وَ سَقاهُمْ رَبُّهُمْ شَراباً طَهُورا (انسان، 21) خیلی آیه عجیبی است؛ ساقی یعنی خوراننده، هیچکدام از فرشتگان نیستند، یعنی حد فرشتگان آن نیست که ساقی این شراب باشند، ساقی خودش است. در آیه هم میبینید که «ربُهم مرفوع است؛ نه ربَهم نه ربِهم. آنجایی که اسم در جمله عربی مرفوع است، اسمش فاعل است. کننده کار ـ ساقی این شراب ـ خودش است، هُم ضمیر جمع است ضمیر جمع غایب است یعنی اولیائش، عاشقانش»، آنهایی که دل و عشق و محبتشان را آنجا بردند هزینه کردند، چون دیدند در این عالم یک معشوق ماندگار بیشتر نیست، این را فهمیده بودند «هُم» اشاره به آنهاست. ممکن است همه شما داخل در این هُم باشید، شاید بعضیهایمان نباشیم و بعضیهایمان باشیم.
یک صفت هم برای این شراب در آیه آورده است: «طهور بر وزن فعول، یعنی این شراب در کمال پاکی است» در نهایت پاکی است. در ذهنتان با شراب دنیا مقایسه نکنید چون انواع شرابهای دنیا را قرآن و روایت، فقهای بزرگ نجس میدانند. شخصی که نجاستخوار است، دیگر قیامت طهارت خوار نخواهد بود. شخصی که در دنیا لقمه پاک میخورد حالا زحمت هم برایش دارد سخت است، محدود است، هر جا هم میرود به دادش نمیرسند، محل به او نمیگذارند. کسی باید به آدم محل بگذارد که انسانشناس باشد، رحم داشته باشد، وجودش رشحهای از رحمانیت خدا باشد.
محبت به بندگان خدا
آن که رحم ندارد انسان نیست، محبت، مروت، مهرورزی، عاطفه. مردم عام ممکن است بگویید به زن و بچهاش محبت دارد، این کافی نیست؟ مثل اینکه یک کسی یک برگ از یک گل به آدم بدهد بگوید این گل تقدیم شما، اینطوری نیست، این توهین است، آدم آن برگ را دور میاندازد. همه حرفهایی که درباره انسان دارد حرف جامع است، نه اینکه محبت جزئی داشته باشد. تمام خرسها، خوکها، شترها، گاوها، گوسفندها، مارها، رتیلها، جوجه تیغیها بچههایشان را دوست دارند یک چیز مهمی نیست، یک امر طبیعی است. اما اگر انسان دیگردوست باشد، یعنی همه را انسان بداند همه را بنده خدا بداند، و بداند که خدمت به عباد الهی خدمت به خود پروردگار است این انسان است.
همین حالا یک عدهای در این کشور از نظر اقتصادی کم هم نیستند، به آنها سخت میگذرد. ممکن است یکی بگوید به خود شما هم سخت میگذرد، ما سختیهای سنگین را پشت سر گذاشتیم. اینقدری که باید محبوب از باب محبتش به ما فشار بیاورد آورد، دید در نرفتیم و بیدین نشدیم. برای حل مشکل به یهودی و مسیحی و زرتشتی و لائیک و بیدین و متکبر متوسل نشدیم، دید ایستادنی هستیم، بند مشکل را باز کرد، اما یک مشکلی کنار این آسانی هست و آن غصه مردم است، که یک آدمی که یک ذره دین دارد نمیتواند نسبت به این مردم اگر کاری نمیتواند بکند بیتفاوت باشد، رنج میبرد. ناراحت است. چشمش به لقمه سفرهاش که میافتد میگوید دیگران چه کار میکنند؟ الان بچههایشان چه میکنند؟ دختر چهار پنج سالهای که به پدرش میگوید یک وعده سیب زمینی برای من بپز و پدر ندارد.
یک کسی چند وقت پیش به من گفت: دارم از پای منبر شما میروم. کارمند هستم، الان بیستم ماه است حقوقم را اول برج گرفتم الان بیستم است، نون خالی بخرم ببرم خانه ندارم. گفتم: حالا من تا در محل منبر میروم این ده روزت را، بیست روز دیگرت را بهت میدهم نگران نباش. غصه اینها خیلی آدم را رنج میدهد چند نفر مگر میتوانند بروند با سینه سپر به قصاب بگویند شش کیلو راسته بکش بده، نمیگویند هم کیلو چند است، بعد به قصاب میگوید چقدر میشود؟ میگوید: دو میلیون، میگوید: این کارت را بکش بده جنس را برویم. یکی هم میآید به قصاب میگوید: یک سیر گوشت به من بده، میگوید: مادر آخر یک سیر در مقابل چه پولی؟ این هم هست.
البته من خیلی دوستانم را آماده کردم در خیلی شهرها کار میکنند، به خصوص ماه رمضان. آنهایی که میبینید وضعی ندارند میآیند گوشت میخرند میگوید: دو سیر، یک سیر شما یک کیلو به او بده. اگر در ترازو یک کیلو را دید گفت آقا چه کار میکنی؟ من پول یک سیر را با جان کندن میخواهم به تو بدهم الان چهل تومان پول، یک کیلو گوشت پنجاه هزار تومان، بهش بگو: خانم، پدر، برادر، مگر پول گوشت را فقط تو باید بدهی؟ دیروز خدا به من پول گوشت تو را داده گفته رفیق من بنده من میآید با احترام یک کیلو گوشت به او بده. هنوز در قصابهای قدیم رفیق دارم که دائم با ساطور و کارد و بریدن و زدن سروکار دارد که آدم خیال میکند این کارها آدم را بیرحم میکند، هنوز هستند از آنها که من گاهی میخواهم یک نمازی که خدا قبول کند، میروم به آنها اقتدا میکنم.
یک کسی که در دنیا با سختی، در مضیقه، در تنگنا حلال میخورد، با خون دل و اشک چشم تحمل هم میکند تا از دنیا برود، این را در روایات خیلی بالایمان ـ مشتی هم پیدا شدند میگویند ما از صد تا روایت نود و شش تا را قبول نداریم از هزار تا روایت نهصد و نود تایش را قبول نداریم، در لباس ما هستند، در لباس شما هم هستند، اینها را من به نتیجه رسیدم سر در آخور صهیونیسم امریکا دارند که این دین را از شما بگیرند ـ پیغمبر میفرماید: اینگونه انسانها قیامت که وارد میشوند پروردگار به ایشان میگوید هشت راه بهشت، بهشت در ندارد این مجازی است که میگویند هشت تا در. قرآن دو جا در سوره آل عمران و سوره حدید میگوید عرضش و پهنایش از اینور بهشت تا آنور بهشت؛ پهنایش نه طولش به اندازه کل آسمانها و زمین است، نه به اندازه اینکه ستاره کنار هم بچینیم با فاصلهها، پهنا به اندازه هفت آسمان و زمین است بدون اینکه فاصله دو تا ستاره را کم بکنیم. این که چه دری به این باغ به این پهناوری میخورد کدام نجار میتواند این در را بسازد؟ در ندارد، راه است.
پیامبر میفرماید: «پروردگار به ایشان میگوید ادخل فی الجنة من ای باب شئت از هر راهی در هر بهشتی که خودت دلت میخواهد برو، هیچکس نیست جلویت را بگیرد»، آدمی که یک عمر لقمه پاک خورده خب باید تمام لقمههای پاک آنجا را بهش بدهند. اگر ندهند که ظلم است آدمی هم که یک عمر است شبانه روز دو بار سه بار عرق خورده مشروب نجس خورده، این را که قیامت در حلقومش شراب طهور نمیریزند آن هم ساقیش خدا باشد، خدای پاک منزه از هر عیب و نقص، بیاید شراب طهور را بریزد در یک مشت دهانهای آلوده نجس.
کلام امیرالمؤمنین
در خطبه هشتاد و هفت که اول خطبه این است: (همین جمله اول آدم را مست میکند، این کلام کلام دل امیرالمؤمنین است، کلام عقل امیرالمؤمنین است، کلام ایمان امیرالمؤمنین است، کلام علم الله است، کلام عین الله است، کلام اذن الله است)، «ان من احب عباد الله عبدا اعانه الله علی نفسه، محبوبترین بنده پروردگار پیش پروردگار کسی است که این نشانهاش است که محبوبترین است خدا او را بر خودش کمک داده که راه فکر و نیت و عمل و حرکت و برخورد با زن و بچه و با مردم را درست برود». اعانه یعنی کمک، یعنی من باید خودم را در معرض کمک الهی قرار بدهم،کمک که میآید.
آفتاب که طلوع میکند حالا من اگر صبح بلند شوم پنج یک دانه قلموی نقاشها را بردارم با یک رنگ بسیار تیره سیاه شیشههای پنجره اتاق را تیره کنم بعد هم پرده سیاه آنجا آویزان کنم، آفتاب که نگاه نمیکند من چه کار کردم؟ تا پشت پنجره من میآید، میخواهد بیاید داخل من نمیگذارم.
یاری خدا که بغل گوشم است، من پشت به یاری خدا میکنم. بعد هم همش ناله میزنم چرا اینطور است، چرا اوضاع این است؟ خب خودت را در معرض یاری پروردگار قرار بده در این خطبه یک جملهاش این است: این محبوبان خدا صار مفاتیح ابواب الهدی، همه وجودشان برای مردم تبدیل به کلید شده، کلید درهای نجات هستند برای مردم، خب اینها مورد کمک خدا هستند.
قانون یا احسان؟
چون اینها عاشقانه به همه مردم و امور مثبت کمک میکنند، هر جا که هستند، در یک شهری شهردار آمده بود پای منبر به من گفت که من در شهرداری گاهی گیر میکنم، نمیدانم چه کار کنم. گفتم: اسلام بن بست ندارد، گیرت چیست؟ گفت: خانواده شهید میآید باید دو متر بیشتر مجوز بدهم میبینم قانون نمیگذارد. پیرزن قد خمیده میآید معلوم است از قیافه و قد خمیدهاش که میخواهد عوارض جواز را بدهد باید دو میلیون بدهد، صد هزار تومان هم نمیتواند بدهد. میگویم باید بدهی قانون است.
در کشور ما بیشتر قوانین انسان را فدای قانون میکنند در حالی که خدا قانون را گذاشته قانون فدای انسان بشود. ما یک همچنین حالت عکسی در کشور داریم و همه کشورها، دلم میسوزد، رنج میکشم. قانون است نمیدانم قیامت اشک چشم اینها را چه جواب بدهم؟ خانوادهای است دو متر باید اضافه بنا بدهم یا بیست سانت سقف زیرزمین را میخواهد بلندتر بگیرد روضه بگیرد دو تا هم شهید داده، این خون بچهاش را داده ما سر دو متر یا چهار سانت گیر هستیم میگوییم قانون است نمیشود.
گفتم یک آیه قرآن یادت بدهم ما بن بست نداریم، خدا وظیفه تو را معلوم کرده است. گفت: بگو، إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ خدا شما را فرمان واجب میدهد مرّ قانون را رعایت بکنید وَ الْإِحْسان(نحل، 90) اگر قانون نتوانست مشکلی را حل بکند برو سراغ احسان، نیکی کن، گستردهتر کار کن. یک خرده فکر کرد و گفت مرا راحت کردی، برای قیامتم هم راحتم کردی، برای دنیایم هم راحتم کردی، برای بازنشستگیم هم راحتم کردی، که بعد از سی سال که از خواب مدیریت بیدار شدم هزار جور چهره با اشک چشم جلویم رژه نرود و همه به من بگویند نزدیک مرگت است آنجا یقهات را میگیریم.
یاری خدا برای مرد عالم
ایشان نقل میکرد درباره یاری خدا ما میخواستیم یک مرجع تقلید بسیار عالم با تقوا، و پشتوانه مردم را برایتان بگوییم که یک چیزی برای ما گفته رفتیم در آیات و روایات و مسائلی که در اسلام جداً راهگشا است، کلید است. ایشان میفرمود که یکی از علمای بزرگ نجف هنوز در نجف کارخانه برق نیامده بود یک برقهایی بود موتورش را من دیده بودم، لیستر انگلیسی بود دویست تا خانه را میتوانست برق بدهد. این را اول اذان روشن میکردند ده شب هم خاموش میکردند چون کشش نداشت هزینه پیدا میکرد. سه چهار ساعت مردم برق داشتند، مردم هم در خانهشان فقط در مهمانخانهشان یک دانه لامپ میگذاشتند بقیه اتاقها با همان چراغ قدیمی بود که قبض برق زیاد برایشان نیاید. یک ماه که آن یک دانه لامپ را شبها مصرف میکردند، پنج زار قبض برق برایشان میآمد، پنج تا یک قِرانی.
این عالم سی سال با خانوادهاش قرار گذاشته بود اگر شما رفتید مهمانی، مهمانی که من نمیشد بیایم یا من دعوت نداشتم در را ببندید کلید در را بگذارید در چاله زیر چهارچوب در، درهای قدیمی درهای ضخیمی بود چهارچوبش الوار بود و لولا هم نداشت لولا در خود همان در درمیآوردند. یک پنج سانت از بالا میگذاشتند بعد آن چهارچوب را سوراخ میکردند، اینی که پنج سانت اضافه بود میرفت در سوراخ الوار بالا یک دانه هم میرفت پایین، باز و بسته میشد قفلشان هم چوبی بود، اسمش کلون بود، پیرمردها یادتان است، یک تخته پهنی بود که به طرف داخل خانه، یک قسمتی را میخ میزدند به یک در یک بخشی هم داشت که میزدند به آن یک دانه، بعد این کلید را که میزدند در باز میکردند دندانه دندانه بود، آن چوب ضخیم میرفت در آن زبانه در بسته میشد، این هم میرفتند میخریدند پنج زار الان باید برویم یک قفل بخریم یک میلیون تومان، الان باید برای خانهمان اف اف دوربینی بگذاریم که اول بلندش کنیم ببینیم سگی، گربهای، ظالمی، خوکی، آدم نابابی نیامده باشد دم در بشناسیم و در را باز کنیم داستانی شده زندگی، در کل دنیا.
خب یک چاله بود زیر آن چهارچوب زمین است بگذارید آنجا. سی سال اگر من نبودم خانه آنها از بیرون میخواستند بیایند کلید زیر آن چاله بود، اگر من میخواستم بیایم آنها کلید را گذاشته بودند. در نجف یک شب ما یک جلسه علمی داشتیم طول کشید زن و بچه هم نبودند، حالا مهمانی بودند خانه پدرشان بودند، به هر حال نبودند، برق هم نیست، به شدت هم تاریک است شبهای آخر ماه است ماه هم نمیتابد، خب من میدانم کلید کجاست بعد از سی سال که هر بار میآمدم سریع دست میکردم کلید را میآوردم بیرون، این مرتبه که نشستم دیدم انگار دستم جلو نمیرود، خب ما که دستمان سالم نیست راحت باید برود زیر چهارچوب کلید را درآورد، دست جلو نمیرود، ذهنمان هم اجازه نمیدهد دستمان را بدهیم زیر، ذهن به من میگوید کبریت بزن، کبریت برای چه؟ ولی ذهن به من فشار میآورد کلید را میخواهی دربیاوری، کبریت. ما هم یک دانه کبریت زدیم، خم شدیم چاله را نگاه کردیم دیدیم یک عقرب سیاه به اندازه نصف کف دست روی کلید خوابیده، که اگر من را زده بود مرگم حتمی بود این اسمش یاری خداست.
از این یاریها که هشت شب است برایتان میگویم در زندگی همه ما میلیون اتفاق افتاده و نفهمیدیم که چه کسی به ما کمک کرد. گاهی که نفهمیدیم هیچ، سینهمان هم سپر کردیم چقدر زرنگ هستم، چرا دروغ میگویی؟ کجایت زرنگ است، تو با مرگ پنجاه سال است یک پلک به هم زدن فاصله داشتی و خدا نگذاشته که ده هزار بار مرگ تو را بگیرد. چند شب پیش گفتم علنی در قرآن میگوید بیست و چهار ساعته فرشتگانی را مأمور کردم شما را از حوادث محافظت بکنند نه مؤمن، نه مرجع تقلید، هر انسانی در زمین زندگی میکند فرشته محافظ دارد. او از باب رحمتش این کار را میکند کاری به این ندارد که این فرشته که باید این را محافظت بکند این بدتر از سگ، بدتر از خوک، بدتر از مار و عقرب ترامپ است، یا نتانیاهو است، به این کاری ندارد که این سگ است، آن کار خودش را میکند محافظ میگذارد.
اگر یاری خدا نباشد یک لحظه اصلاً همه چیز زندگی آدم به هم میریزد، خب این که این متن زیبا که در چهار بخش است شب اول برایتان خواندم لا معین الا الله، یاری در این عالم جز خدا وجود ندارد، و یاریهایش عجیب است، بماند تا جلسه بعد.
انتخاب نام برای فرزندان
امشب قبل از منبر خیلی حرف امیرالمؤمنین و ذکر امیرالمؤمنین زده شد، خیلی مجلس نورانی شد. امام حسین عاشق این اسم بود، سه تا پسر خدا به او داد هر سه را گذاشت علی. عاشق بود، امام علی شناس بود، اسمشناس هم بود. خانوادههای شیعه اسم ائمه را چه دخترهایشان را و چه پسرهایشان را حذف نکنید، بگذارید این اسمها زنده بماند در خانوادهتان، اسم علی، اسم حسن، اسم حسین، چه است که اسم بچهات را میگذاری پاشا، هوشنگ، هرمز، رستم، سهراب، افراسیاب، این اسمهایی که خدا برای اولیائش گذاشته چون خدا خودش هم اسمگذار است، در قرآن میگوید اینها چه عیبی دارد؟ اسم فاطمه چه عیبی دارد؟ فهیمه و صدیقه چه عیبی دارد؟ که دخترها را یک اسمهایی میگذارید که ما آخوندهای درسخوانده هم معنیش را نمیفهمیم چه عیبی دارد این اسمها؟
در روایت دارد خدا سه هزار اسم دارد؛ هزار تایش را عمومی بیان کرده که جوشن کبیر است، هزار تایش هم فقط به انبیا یاد داده هزار تا را هیچکس نمیداند. در این روایات دارد وقتی وجود مقدسش میخواست انتخاب اسم برای خودش بکند اولین اسمی که انتخاب کرد علی بود، که ما سی روز ماه رمضان این اسم را به زبان جاری میکنیم یا علی یا عظیم یا غفور یا رحیم این اسم خداست چه عیبی دارد روی بچههایتان بگذارید؟
یک بار روی منبر از مردم پرسیدم ـ هفت هشت هزار پای منبر بودند ـ گفتم نمیخواهم جوابم را بدهید خودم جواب میدهم فقط سؤال میکنم که عشق چند حرفی است؟ هیچ کس نگوید به من. گفتم: همه در ذهنتان گفتید این چه جای سؤال است معلوم است عشق سه حرفی است عین شین و قاف. گفتم: همتان اشتباه کردید در ذهنتان، عشق چهار حرفی است حسین، چه عیبی دارد روی بچههایتان بگذارید؟ امیرالمؤمنین سه تا پسر داشت هر سه را گذاشت علی، یک پسرش کربلا بزرگترش علی اکبر است، وسطی علی اوسط است که زین العابدین است، آخرین بچهاش هم که دل دنیا را سوزاند علی اصغر است.
دعای آخر
بیشتر شما کربلا رفتید در کربلا شعبه رودخانه دجله و فرات را دیدید، خیلی رودخانه پهنی است آب فراوانی هم دارد، لشگر همین محدوده حرم بودند یعنی صحن حرم محدوده لشگر بود، پشت لشگر رودخانه بود. امام آمد جلوی لشگر این بچه با چقدر آب سیراب میشد، یک رودخانه به آن باعظمتی که دست دشمن بود این بچه نصف استکان آب هم نمیخواست چون بچه شش ماهه را تازه دکترها اجازه میدهند آب بدهید، آن هم مادرها قدیمها در یک نعلبکی یک خرده آب میریختند یک پنبه تمیز برمیداشتند میزدند در این آب نعلبکی میمالیدند روی لب بچه بیشتر از این که آب نمیخواست، چه آبی به او دادند؟ در تاریخ بشر سابقه نداشته که بچه شش ماهه را با تیر سه شعبه سیراب کنند. بچه روی دستش داشت دست و پا میزد، که رو کرد به پروردگار خدایا شاهد باش این مردم به کوچک و بزرگ من رحم نکردند.
خدایا ما را با پیغمبر و علی محشور کن.
خدایا ما را از اهل بیت جدا نکن.
خدایا قلب ما را معدن عشق و محبت به خودت و اولیائت قرار بده.
خدایا در این فساد شدید زمان ایمان ما، عمل ما را حفظ فرما.