روز چهارم شنبه (1-2-1397)
(تهران حسینیه هدایت)عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید- بصیر، صفت جمالیهٔ الهی
- سفرهای گسترده از نعمتهای معنوی پروردگار برای همگان
- نظر خداوند درخصوص مردم مکه و مدینه
- مردم مکه
- مردم مدینه
- الف) مؤمنین مدینه
- ب) سرانجام منافقین مدینه
- شمار اندک بندگان شکور
- قمربنیهاشم در کلام امام صادق(ع)
- حقیقت نخست: روشنگری نافذ
- حقیقت دوم: ایمانی سختتر از سخت
- حقیقت سوم: همراه همیشگی ابیعبدالله
- حقیقت چهارم: زیباترین دفاع از امام
بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».
بصیر، صفت جمالیهٔ الهی
کلام در آیات سورهٔ مبارکهٔ جاثیه بود که بخش اوّل یکی از آن آیات با مولود امروز تناسب دارد. جملهٔ اوّلِ چند آیهٔ مورد بحث، این است: «هَٰذَا بَصَائِرُ لِلنَّاسِ»(سورهٔ جاثیه، آیهٔ 20)، کلمهٔ «بصائر» جمع و «هذا» اسم اشاره است. مشارالیه آن هم، یعنی آنچه «هذا» به آن اشاره میکند، کل آیات قرآن است. درحقیقت کل قرآن مشارالیه هذاست و اشارهٔ «هذا» به ششهزار و ششصد و شصتوچند آیهٔ قرآن است.
ریشهٔ اصلی «بصائر» سه حرفی است: «ب، ص، ر» و مشتقات آن هم فراوان است که یکی بصیر، از صفات جمالیهٔ پروردگار عالم است. در اینجا معنای آیهٔ شریفه با این کلمهٔ بصائر، این است: تمام آیات این قرآن روشنگر است. برای چه تعدادی؟ «للناس»، یعنی هیچکس از این عنایت خدا که روشنگری قرآن است، استثنا نشده و خداوند متعال زمینهای به تکتک انسانها داده که این روشنگری را درک میکنند؛ و اینکه چهچیزی را برای آنها روشن میکند، آن را هم درک میکنند.
سفرهای گسترده از نعمتهای معنوی پروردگار برای همگان
دنبالهٔ آیه میفرماید: «وَهُدًى وَرَحْمَةٌ لِقَوْمٍ يُوقِنُونَ»، این قطعهٔ دوم آیه گروهی را از «للناس» جدا کرده است، یعنی همهٔ ناس میفهمند و درک میکنند، اما همهٔ ناس از این سفره استفاده نمیکنند. سر سفرهای با نعمت کامل قرار دارند، بهره نمیگیرند تا اینقدر عقل و جان و قلبشان گرسنه بماند که به ذلت و رسوایی و «خِزیِ الدنیا» و عذاب آخرت بمیرند؛ دیگر هم در قیامت نمیتوانند به پروردگار بگویند اگر یکی در زندگی ما بود که روشنگری میکرد، حالا مسئلهٔ سادهاش این است که راه را از چاه به ما نشان میداد، ما در چاه نمیافتادیم. این را دیگر نمیتوانند بگویند! وقتی میگوید «بصائر للناس»، یعنی سفرهٔ جامعی از نعمتهای معنویام را برای شما آماده کردهام که تغذیهٔ از این سفره، دهاتی ایرانی را به سلمان تبدیل کرد، بیابانگرد گمنام ربذهای گرسنه را به ابوذر تبدیل کرد، سیاهِ حبشی بردهٔ کتکخور شکنجهکشیده را به بلال تبدیل کرد.
نظر خداوند درخصوص مردم مکه و مدینه
مردم مکه
نود درصد مردم مکه سر همین سفره بودند و به جهنم رفتند. «إِنَّمَا الْمُشْرِكُونَ نَجَسٌ»(سورهٔ توبه، آیهٔ 28) بدتر از نجِس است. نجِس با آب، خورشید یا خاک پاک میشود، اما نجَس را با هفت دریای دنیا هم بشورند، باز هم نَجَس است و پاک نمیشود.
مردم مدینه
قسمت قابلتوجهی از مردم مدینه هم سر این سفره بودند، ولی ببینید خدا دربارهٔ آنها چه نظری دارد؟ نظر خدا نسبت به قسمت عمدهای از مردم مدینه با نظرش نسبت به مکهایها که میگوید «إِنَّمَا الْمُشْرِكُونَ نَجَسٌ»، فرق میکند و نظر او نسبت به مدینهایها شدیدتر است. آدم فکر میکند نگاه خدا دیگر در مدینه نرمتر شده باشد، جا نداشت نرمتر شده باشد و اگر جا داشت که نرمتر بود.
الف) مؤمنین مدینه
دربارهٔ مؤمنین مدینه که واقعاً مؤمن بودند، در آیهٔ 54 سورهٔ مبارکهٔ انعام میگوید: «وَإِذَا جَاءَكَ الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِآيَاتِنَا»، در این شهر که البته آیه تا روز قیامت جریان دارد، یعنی هرکسی اینگونه باشد، نگاه ما هم به او همین است. حالا آیه به مؤمنین مدینه اختصاص ندارد و از بعد از مدینه تا حالا هم آیه به هر مؤمنی ناظر هست. «وَإِذَا جَاءَكَ الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِآيَاتِنَا»، اگر مؤمنان واقعی که برای تو هم روشن است چه کسانی هستند و آنها را از نشانههایشان میشناسی. نشانههایشان همین اعمال، اخلاق و افتادن در جریاناتی است که چپ نمیکنند و منحرف نمیشوند. غیر از اینها را هم از نشانههایشان میشناسی، اما اینها اگر پیش تو آمدند و دور تو نشستند، امر واجب به تو میکنم: «فَقُلْ سَلَامٌ عَلَيْكُمْ»، بگو خدا امنیت کاملی برای شما فراهم کرده است. منظور از «سلام» در این آیه، «سین»، «لام» و «میم» نیست، لفظ و لغت نیست. «السلام علینا و علی عباد الله الصالحین» یعنی امان خدا برای ما و بندگان شایسته است که یک گوشه از امانش هم امان من النار است.
نگرانی مؤمنین از آینده
«فَقُلْ سَلَامٌ عَلَيْكُمْ» یعنی دل این مؤمنین واقعی را جدّی خوش کن و به آنها اطمینان بده که بندگان مؤمن من نگران خودشان نباشند؛ چون نگرانی یکی از عارضههای انسان است. آیندهام چه میشود؟ اعمالم چه میشود؟ نمازها و روزههایم چه میشود؟ قبولم میکنند، قبول نمیکنند؟ مردود هستم، رفوزه هستم؟ بعد از مردن با روح من در عالم برزخ برخورد خوبی میکنند؟ وقتی بدنم را در قیامت به من برگردانند، آرام و راحت هستم؟ خندان یا گریان هستم؟ بدبخت هستم؟ این از عوارض انسان است و این نگرانیها را دارد. آیهٔ شریفه به پیغمبر میگوید اول نگرانی اینها را برطرف کن.
اخلاق خداوند، اطمینانبخشی به مؤمنین
قرآن چه درسهایی دارد! یعنی مردم، «تَخلقوا باخلاق الله»، یک کار شما در زندگی رفع نگرانی باشد، اما ما الآن در سطح کشور برعکس این آیه شدهایم؛ یعنی دائم نگرانی اضافه میشود، اضافه میکنند و آرامش سلب شده است. فردای من چه میشود؟ فردای بچههایم چه میشود؟ فردای دخترهایم با این فساد چه میشود؟ دوریالی که پسانداز کردهام، فردای من با این مال مردمخوریها چه میشود؟ حالا اگر بر فرض در یک بانک بسیار مطمئنی بگذارم که مراجع تقلید هم اجازه بدهند و بگویند این سپردهگذاشتن با این شرایط حلال است، چه میشود؟ یعنی ما اصلاً از خط امنیت بریدهایم و در یک خط ناامنیِ همهجانبه قرار گرفتهایم.
این اخلاق خداست که به پیغمبر میگوید قبل از اینکه حرفهای مرا در این آیه به مردم مؤمن بگویی،«قُلْ سَلَامٌ عَلَيْكُمْ» به اینها امنیت و آرامش بده و بگو نسبت به منِ خدا دغدغه نداشته باشند؛ اگر در بانک قیامت من سپرده دارید، سپردهتان را هیچکس نمیخورد، هیچکس نمیدزدد و هیچکس نمیبرد؛ دیگر جای اعتراض ندارد که بخواهید در قیامت فریاد بزنید و گریه کنید، چهارتا هم بیایند و در سرتان بزنند و بگویند گریه نکن، داد نزن، برو و در خانهات بِتَمَرگ؛ اما قیامت من اینگونه نیست. به مؤمنین امنیت بده!
بیدینی، مولد ناامنی
آنهایی که دین ندارند، خودشان مولد ناامنی برای درون خودشان، زن و بچهشان و مردم هستند. فکر نکنید آنهایی که بیدین هستند، خودشان در امان هستند و زن و بچههایشان هم در کنارشان در امان هستند؛ چراکه بیدین مولد ناامنی است، یعنی هم برای خودش و هم برای زن و بچهاش و هم برای مردم ایجاد اضطراب میکند.
هزینهکردن مهربانی، درسی از خداوند
بعد خدا میگوید: وقتی اعلام امنیت کردی که نگران نباشید و دغدغه نداشته باشید، اضطراب نداشته باشید، ناآرامی درونی و فکری نداشته باشید، بندگانم که در کنارت به آرامش رسیدند و خیالشان را راحت کردی، حالا حرفهایت را بزن. چهچیزی بگو؟
اوّل حبیب من بگو: «كَتَبَ رَبُّكُمْ عَلَىٰ نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ»، هزینهکردن مهربانیام را نسبت به شما بر خودم واجب کردهام. این آیه چه میگوید؟ من که پنجاهسال با قرآن سروکار دارم، برای شما میگویم که عمق آن را نمیفهمم و نمیدانم یعنی چه! مگر ما چه کسی هستیم که خدا خرجکردن مهرش را برای ما به خودش واجب کرده است؟ مثل اینکه نماز را به ما واجب کرده، خرجکردن مهربانی را هم واجب کرده است. این هم درس دوم آیه؛ آیا ما نباید از خدا یاد بگیریم که همهجا هزینهکنندهٔ مهربانی، محبت و مهرورزی باشیم؟ «كَتَبَ رَبُّكُمْ عَلَىٰ نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ»، خدای شما رحمت را برای هزینهکردن برای شما بر خودش واجب کرده است.
پروردگارِ غفورِ رحیم
حالا سومین درس را نگاه بکنید؛ برادرانم، مردم ایران! اگر یک زشتی از کسی خبر شدید، اگر یکی لغزید، اگر یکی اشتباه کرد و جزء خودمان –مؤمن- بود، به پیغمبر میگوید: «أَنَّهُ مَنْ عَمِلَ مِنْكُمْ سُوءًا بِجَهَالَةٍ ثُمَّ تَابَ مِنْ بَعْدِهِ وَأَصْلَحَ»، من خرجکردن رحمتم را بر خودم واجب کردم و این هم یک امنیت دیگر که باید به مؤمنین اعلام بکنی؛ اگر شما مؤمنین در خلوت، آشکار، کار اخلاقی یا عملی از روی غفلت لغزیدید، اشتباه و خطا کردید و گناه کردید، سپس عذرخواهی کردید و گفتید: خدایا اشتباه کردیم و دیگر تکرار نمیکنیم، خدایا این خلأ روحیمان که ما را وادار به اشتباه کرد، جبران میکنیم و سروسامان میدهیم؛ پس به آنها یقین بیشتر بده و بگو: «فَأَنَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ»، من نه بهدنبال این هستم که شما را بزنم، نه زندان بکنم، نه در سرتان بزنم و نه آبرویتان را ببرم؛ بلکه من بسیار آمرزنده و مهربان هستم.
تجلی صفات پروردگار در اهلبیت پیامبر
مگر ابیعبدالله در کنار خیمهها به قمربنیهاشم دستور داد که این حر را به دار بکش تا عبرت همه بشود؟ بگو علیاکبر و قاسم و حبیب و مسلم بیایند، یکی یک تازیانه بردارند و دویست تازیانه به او بزنند! گنهکار بود دیگر و گناهش هم علنی بود! گناهش این بود که ابیعبدالله را پیاده کرد و نگذاشت برود، بعد از دو-سهروز هم به دست سیهزار گرگ داد و تمام درها هم بسته شد. امام حسین یا قمربنیهاشم جلوهٔ کامل صفات پروردگار، جلوهٔ غفاریت و رحیمیت و امنیتدادن هستند؛ یعنی نه داری در کنار خیمهها برپا کرد، نه به جارچی دستور داد که این را افتضاحش کن، نه به یاران گفت که تازیانه بیاورید و او را بزنید تا بمیرد که گناهش خیلی سنگین است. این کارها را نکرد که بعضی از ما این کارها را میکنیم!
فقط وقتی صدای حر آرام درآمد که آنهم سرش پایین بود و به چهرهٔ ابیعبدالله نگاه نمیکرد، خیلی باادب یک سؤال کرد و بیشتر از این نبود: «هل لی من توبه» خدا مرا قبول میکند؟ تو مرا قبول میکنی؟ آن گناه بزرگ من بخشیده میشود؟ در قیامت به من کاری ندارند؟ فقط سؤال کرد که یابنرسولالله، این مسائل برای من اتفاق میافتد یا نه؟ من چهکار بکنم؟ اصلاً امام او را دعوت نکرد که توبه بکن، اصلاً او را دعوت نکرد که از من و زینب و عباس عذرخواهی بکن، اصلاً او را دعوت نکرد و پیشنهاد هم نکرد که توبه کن.
امام میداند و از پدرش امیرالمؤمنین شنیده است: «الندم توبة»، توبه پشیمانیِ واقعیِ جدّی از گناه است، لذا توبه شده و قبول هم شده است و دیگر معنی نداشت که امام او را دعوت کند و بگوید بیا توبه و عذرخواهی کن. فقط وقتی پرسید «هل لی من توبه»، امام فرمودند(تحقیر هم نکردند): بزرگمرد، آزادمرد! «ارفع رأسک» اینجا جای خجالت و شرم نیست، بلکه جای عزت و آبروست. آیا ما با گنهکارانی که در بیرون برخورد میکنیم، اینگونه رفتار میکنیم یا برخوردمان با گنهکارانی که در زندان هستند، به همین شکل است؟ ما که میگویم، یعنی مای اجتماعی.
ب) سرانجام منافقین مدینه
«هَٰذَا بَصَائِرُ لِلنَّاسِ» یعنی کل این قرآن برای کل مردم روشنگری است، ولی کل مردم از این سفره بهره نگرفتهاند و درصد بالای مردم مکه مشرک و نَجَس ماندهاند. آیهٔ «إِنَّمَا الْمُشْرِكُونَ نَجَسٌ» برای اواخر عمر پیغمبر است، یعنی مردم مکه 23سال صدای قرآن را شنیدند و گفتند تو را نمیخواهیم. آیه برای آخرهای عمر پیغمبر است. سورهٔ توبه در آخرهای عمر پیغمبر نازل شده و آیه در سورهٔ توبه است.
این برای مردم مکه بود، اما نگاه پروردگار به مردم مدینه خیلی سنگینتر از نگاهش به مردم مکه است؛ چون جریان گستردهای در مدینه علیه پیغمبر و قرآن بهشدت کار میکرد که نقاب دین به چهرهاش زده بود. از آن ریشتراشی قبل از بعثت پیغمبر درآمده و حالا ریش گذاشته بود، از پیراهن یقهدارهای آلمانی و فرانسوی درآمده و پیراهن آخوندی پوشیده بود؛ یعنی این دو روپوش را داشت، ولی علیه پیغمبر غوغا میکردند. حالا نگاه خدا را ببینید:
«إِنَّ الْمُنَافِقِينَ فِي الدَّرْكِ الْأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ»(سورهٔ نساء، آیهٔ 145)، اگر جهنم من هفت طبقه است، بدترین طبقه، بدترین درکات و پرعذابترین محل آن را برای این گروه مدینه قرار دادهام و هر کسی تا روز قیامت که به جریان نفاق وصل است. این دیگر اوج خشم خدا نسبت به ناسی است که در رشتهٔ نفاق است. اوج خشم پروردگار برای مکهایها«إِنَّمَا الْمُشْرِكُونَ نَجَسٌ» بود، ولی این دیگر اوج خشم و اوج سخط است و دیگر بالاتر از این نمیشد و نبود که خدا منافقین را به «إِنَّ الْمُنَافِقِينَ فِي الدَّرْكِ الْأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ» تهدید بکند. باز هم خدایا، تو چه خدایی هستی؟ ما چرا تا حالا تو را درست و حسابی نشناختهایم؟
شما دو-سه جمله بعد از این «ان المنافقین» تهدید را ببینید که چقدر اوج دارد! «إِنَّ الْمُنَافِقِينَ فِي الدَّرْكِ الْأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ» و دو-سه جملهٔ کوتاه بعد از آن میگوید: «إِلَّا الَّذِينَ تَابُوا»، حبیب من! اگر اینها هم توبه کنند، توبهشان را قبول میکنم؛ اگر اینها هم به من تکیه کنند، تکیهگاه خوبی دارند؛ اگر اینها هم برگردند، مثل شما و با شما میشوند و آنها هم مورد رحمت و لطف و مهر من قرار میگیرند.
شمار اندک بندگان شکور
نود درصد مردم طبق حالا خود قرآن، «اکثرهم» از پنجاه به بالاست و شصت درصد، هفتاد درصد، نود درصد میشود؛ اما «قلیل من عبادی الشکور»، سر این سفره کم ماندهاند که پروردگار دربارهٔ اینهایی که کم هستند، میگوید: «هدی» و قرآن مجید اینها را بعد از آن روشنگریها به حقایقی که قرآن به آنها نشان داده و روشن کرده است، یقین دارند؛ «و رحمة»، هم هدایتگرشان است و هم مایهٔ رحمت قرآن برای آنهاست.
قمربنیهاشم در کلام امام صادق(ع)
امروز در این بخش از آیه حرفم تمام شد؛ البته اگر زنده باشم، هنوز این جملهٔ اوّل از سه-چهار آیهای که انتخاب کردهام، جای بحث دارد. حالا از امام صادق راجعبه قمربنیهاشم بشنوید که خودش را سر این سفره، یعنی «هذا بصائر للناس» به کجا رساند؟ در چند سال عمر؟ هشتاد، نود، صد، 130؟ نخیر، در 32سال؛ یعنی در هفدهسال عمر تکلیفش. قمربنیهاشم که از نظر تکلیف با بقیه فرقی نداشت و او هم پانزدهسالش که تمام شده، مکلف شده است. کلاً هفدهسال در حوزهٔ انجام عبادت و خدمت به خلق و ایمان و یقین بود. حالا ببینید امام معصوم، یعنی حضرت صادق –علمالله- دربارهٔ ایشان چه میگویند! ایشان میفرمایند: «کان عمی العباس»، «کان» در اینجا بهمعنی «این چنین بود»؛ سراپای عمویم عباس این عناصر بود، ظاهر و باطنش این حقایق بود:
حقیقت نخست: روشنگری نافذ
«نافذ البصیره»، آن چراغی که خدا در دلش بر اثر شایستگیاش از بصیرت روشن کرده بود، کل نور را داشت؛ چون با کلمهٔ نافذ معنی میکنم. «نافذ البصیره» یعنی اگر من این نور را دارم، ده فرسخ جلوی مرا روشن میکند؛ آن نوری که قمربنیهاشم از بصائر قرآنیه داشت، تا ابدیت را برای او نشان میداد. عدهای جلوی پای خودشان را در این دنیا نمیبینند، حتی عدهای امروز خودشان را نمیبینند، ولی امام میگویند عموی من، تمام جریانات را تا ابدیت میدید. چه خبر است؟
آنوقت دقت داشته باشید؛ ایکاش! امروز همهٔ جوانهای ایران بودند و این حرف را گوش میدادند. دقت داشته باشید بخشی از این مایههایی که امام صادق دربارهٔ قمربنیهاشم میگوید، به دامن مادر مربوط است؛ یعنی جوانها زن خود را با دلّالی چشم انتخاب نکنید! او را دیدم، خوشگل بود و دلم را بُرد و باید برایم بگیرید، این ازدواج نیست؛ بلکه افتادن در لجنزار است. امیرالمؤمنین به عقیل فرمودند(چون به انساب عرب وارد بود): برادر! من همسری را بعد از صدیقهٔ کبری میخواهم که این نشانهها در او باشد؛ ایمان و تقوای بالا، عفت و کرامت بالا و ارزشهای الهی. گفت: برادر! باید بگردم. فرمودند: بگرد، من عجلهای ندارم. گشت، یکروز آمد و به امیرالمؤمنین گفت: آن دختری که تو میخواهی، با این اوصاف پیدا کردم. فرمودند: برو و پیشنهاد بده، ببین خانوادهاش حاضر هستند که دخترشان با من ازدواج بکند؟ عقیل آمد و گفت: آقا! آن خانواده میگویند «بدین مژده گر جان فشانم رواست// که این مژده آسایش جان ماست»، علی از ما دختر میخواهد؟ علی میخواهد داماد ما بشود؟ باورشان نمیشد! آنها هم علیشناس بودند، باورشان نمیشد که نتیجه و خلاصهٔ انبیای الهی میخواهد با دخترشان ازدواج بکند. ازدواج صورت گرفت.
امیرالمؤمنین بیرون بود و میدانست فاطمهٔ کلاویه را درد زاییدن گرفته است. بهسرعت به خانه آمد، بچه بهدنیا آمده بود، فرمودند: نوزاد را بیاورید! وقتی او را بغل گرفت، مادر زائوست و در بستر نگاه میکند، میبیند که نگاه علی یک نگاه خاصی است و نگاه معمولی یک پدر به نوزاد نیست. این دامن مادر است.
حقیقت دوم: ایمانی سختتر از سخت
«صلب الایمان»، صلب عموی من از ایمانی برخوردار بود که اگر کل کلنگهای جهان با نوک تیزشان به این ایمان سخت کلنگ میزدند، یکذرهاش را هم نمیتوانستند بپرانند. اینقدر ایمان او محکم بود!
حقیقت سوم: همراه همیشگی ابیعبدالله
«جاهد مع ابیعبدالله»، تمام 32سال عمر و کوشش در راه خدایش را شانهبهشانهٔ ابیعبدالله بود و کم نیاورد. شما همین حرف «مع» را ببین و بعد یک اقیانوس معنا در آن نگاه کن. «جاهد مع ابی عبدالله» در تمام کوششهای الهی با حسین ما معیّت داشت.
حقیقت چهارم: زیباترین دفاع از امام
«و ابلی بلاء حسنا»، روز عاشورا در مقابل چشم برادرش زیباترین دفاع را از اسلام و از امام کرد. زیباترین دفاع را از نظر اخلاص، خلوص و لله بودن داشت.