جلسه چهارم سه شنبه (16-5-1397)
(مشهد حسینیه همدانیها)عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید- حقیقت عبد، تسلیم پروردگار و دافع دشمنان بودن
- محرومیت از فیوضات الهی، عاقبت معطلی در انقلابِ حال
- -انقلاب حالِ حربنیزید ریاحی
- عنایت خداوند به انسان، منوط به نبودن موانع
- -بدخلقی، مانعی بزرگ در رسیدن فیوضات الهی
- توجه به والدین، حتی پس از مرگ، عاملی برای رفع گرفتاری
- هر آیهٔ قرآن، کلید حل یک مشکل
- -راه نجات یونس(ع) در قرآن
- -سفارش رسول خدا(ص) دربارهٔ عمل به قرآن
- تو خود حجاب خودی، از میان برخیز
- -ندیدن حال درونی، نتیجهٔ خودیّت انسان
- ظهور «الا الله» با کنار زدن موانع
- انبیا و ائمه(علیهمالسلام) از عابدین
- کلام پایانی، مصائب امیرمؤمنان(ع) در شهادت صدیقهٔ کبری(س)
بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمدلله رب العالمین صلاة و السلام علی سید الانبیا و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین و المعصومین المکرمین».
حقیقت عبد، تسلیم پروردگار و دافع دشمنان بودن
یکی از آیات قرآن مجید دربارهٔ بندهبودن انبیای الهی، این آیهٔ شریفه در سورهٔ مبارکهٔ انبیاء است. عبد کسی است که با همهٔ وجودش تسلیم خواستههای پروردگار مهربان عالم و بهعبارت لطیفتر، تسلیم خالقش است، تسلیم مالکش است، تسلیم ربش است، تسلیم رازقش است و این حقایق را یادش نمیرود؛ چون یادش نمیرود، بندگی را ادامه میدهد. با این حقایق هم درک میکند که کسی در این عالم مانند پروردگار دوستش ندارد و با این حقایق درک میکند که کسی در این هستی مانند خداوند به او توجه ندارد. این یک طرف بندگیاش است، طرف دیگر آن هم دفع هر برنامهای است که با بندگی خدا مخالفت دارد. در حقیقت، یک موجود «لا اله الا الله»گوی درستی است که دشمنان خدا و دشمنان خودش و هر نوع ابزار و وسیلهای را که مانع بندگیاش است، عملاً دفع میکند تا به حوزهٔ توحید و بندگی و مقام عبودیت او لطمهای وارد نشود.
محرومیت از فیوضات الهی، عاقبت معطلی در انقلابِ حال
آدم آگاهی در تهران بود که او را ندیده بودم، ولی یکی از تربیتشدگانش تا زنده بود، حدود دهسال در ایام دههٔ عاشورا پای منبر میآمد. گاهی هم من بعد از منبر پیش او میرفتم و یک گوشهٔ تنها با او مینشستم و از آن آدم آگاه برای من صحبت میکرد. این آدم آگاه از افراد ایل کلهر کرمانشاه بود. این آدم تربیتشدهٔ در ایل و در عشیرهٔ کلهر در جوانیاش به یک مرد خدا برخورد میکند و انقلابِ حال پیدا میکند. ای کاش! انسان در هر برخورد مثبتی در پیداکردن انقلاب حال معطل نشود. خیلیها در تحقق انقلابِ حال معطل شدند و مردند و به فیوضات پروردگار نرسیدند.
-انقلاب حالِ حربنیزید ریاحی
شما ببینید سیهزار نفر هشت روز در برابر قویترین ابزار انقلابِ حال قرار داشتند، معطل ماندند تا به دست مختار نابود شدند و دوزخی شدند؛ اما از این سیهزار نفر یکنفر انقلابِ حال پیدا کرد و حربنیزید ریاحی شد. با یقین ما در زیارت اصحاب ابیعبدالله(ع)، او را از اولیا و اصفیای خدا میخوانیم. چه مدت طول کشید تا از اولیای خدا شد؟ نصف روز هم طول نکشید؛ چون اوّل طلوع آفتاب آمد و در پیشگاه ولیّ خدا که صاحب همهجور نفس است، تسلیم شد. از اوّلین نفراتی بود که ظهر نشده، شهید شد؛ یعنی اگر ارتباط با ولیاللهالأعظم ارتباط جدی و درستی باشد، یقیناً انسان را به ولیّ خدا و صفیّ خدا تبدیل میکند.
عنایت خداوند به انسان، منوط به نبودن موانع
این انسان ایلی در هشتاد-نود سال پیش با پیداشدن این انقلاب حال بهطرف چند استاد در کرمانشاه کشیده میشود و از آنجا مجذوب حضرت ابیعبداللهالحسین(ع) میشود، از همان منطقه به کربلا میرود و در آن انقلاب حالش در حرم ابیعبدالله(ع) توسلی پیدا میکند و به او عنایت میشود. اینها همه منوط به این است که بین انسان و خدا، اولیای الهی، انبیا و ائمه(علیهمالسلام) مانع وجود نداشته باشد.
-بدخلقی، مانعی بزرگ در رسیدن فیوضات الهی
استادی در تهران داشتیم، کسی به او مراجعه کرد و گفت: گره از کارم باز نمیشود. به او گفت: مانعی داری. گفت: مانعم چیست؟ گفت: برخوردت با زن و بچهات تلخ است و نمیگذارد فیوضات الهیه به تو برسد. زندگیات قفل است، کلید آنهم این است که راه و روشت را با زن و بچهات عوض کنی و راه دیگری نداری. خیلی از این جریانات را من خودم در زندگیام شاهد بودهام؛ حالا این یکی را من شاهد نبودم، ولی خیلی از این نمونهها را شاهد بودم. آن مرد میگوید من دیدم درست میگوید و رفتارم با زن و بچهام رفتار تلخی است.
زن بنده و مخلوق خداست، بچهها مخلوق خدا هستند؛ نه زن کنیز مرد است و نه بچهها بردهٔ مرد هستند. انسان باید رفتارش با همسرش و بچههایش رفتار با عباد خدا باشد. ما علم غیب هم نداریم، شاید قیامت همسر ما دوهزار درجه از ما بالاتر باشد؛ آنوقت خیلی باید شرمنده باشیم. شاید ما بمیریم، بعد بچههایمان به مقامات عالی الهیه برسند و اصلاً در قیامت رویمان نشود که ما را با آنها روبهرو کنند. الآن بچه است و من درک نمیکنم آینده چه میشود. الآن زن جوان است و درک نمیکنم آینده با انقلاب حالی که پیدا میکند، چه میشود. گفت: رفتارم را عوض کردم، همهٔ چشمههای خشک در زندگیام پر آب شد و راحت شدم. یا خود آدم باید بفهمد مانعش بین او و خدا چیست یا باید یک انسان آگاهی به او بفهماند که تو در این گرفتاریهایی که داری، یک مانع داری؛ مانع را برطرف کن، گره باز میشود، مشکل حل میشود، گرفتاری برطرف میشود.
توجه به والدین، حتی پس از مرگ، عاملی برای رفع گرفتاری
کسی در محلهٔ ما در تهران بود؛ من آنوقت بچهمدرسهای بودم، آنوقتها بیشتر مردم محله به مسجد میآمدند و در مسجد هم همه با هم رفیق بودند، بامحبت بودند و کار و مشکل همدیگر را حل میکردند؛ مریض میشدند، به دیدن همدیگر میرفتند؛ مشکل مالی پیدا میکردند، یادم هست که مسجدیها نمیگذاشتند مشکل به غروب بکشد. خیلی خوب در مسجد زندگی میکردند!
این شخص گاهی -مثلاً دوسال یا سهسال یکبار- میگفت: دیروز یک گیری برایم پیش آمد، امروز رفتم و گیرم را حل کردم. به او گفتند چهکار کردی؟ گفت: یکساعتونیم دوساعت تا قم بر سر قبر پدر و مادرم رفتم و نشستم، ادب کردم و قرآن خواندم، فاتحه خواندم ،پول به مستحق دادم و یقین هم داشتم هر دوی آنها کارهای من را میبینند؛ درست هم میگفت، چون حضرت باقر(ع) میفرمایند: سر قبر امواتتان بروید، روحشان با شما تماس میگیرد و شما را میبینند، برخوردتان را میبینند. گفت: میدانم من به قم میروم و برایشان دو-سهتا کار انجام میدهم، همانوقت برایم دعا میکنند و تا آفتاب غروب نکرده است، مشکلم حل میشود.
هر آیهٔ قرآن، کلید حل یک مشکل
آدم باید هم راه را بلد باشد و هم کلیدها را بشناسد. من به شما عرض کنم با توجه به اینکه من پنجاه سال با قرآن کریم سروکار دارم و خیلی هم در کنار قرآن کار کردهام؛ هم قرآن را ترجمه کردهام که تا حالا بنا بر آماری که به ما دادهاند، این ترجمه نزدیک دهمیلیون نسخه چاپ شده است؛ هم سی جلد تفسیر برای قرآن، فقط با لطف خدا نوشتهام که هر جلدی هشتصد صفحه، یعنی 24هزار صفحه است. من یازدهسال روی آیات قرآن کریم کار کردهام، تمام این ششهزاروششصدوشصتوچند آیه بهطور یقین(حالا برای خودم که مسلّم شده است، برای شما میگویم) هر یک آیهاش، کلید حل کاری یا کارهایی است.
-راه نجات یونس(ع) در قرآن
چه کسی میتوانست یونس(ع) را از شکم نهنگ نجات بدهد؟ چه کسی میتوانست در چند میلیون نهنگ دریا، آن نهنگی را پیدا کند که یونس در شکمش حبس است؟ اگر جنس دوپا میخواست یونس(ع) را پیدا کند، باید چند میلیون نهنگ را صید میکرد، میکُشت و شکمشان را پاره میکرد تا یونس(ع) را درمیآورد. این هم امکان نداشت، چون هیچکس خبر نداشت؛ بعد هم قرآن مجید میگوید: تاریکی شب، تاریکی عمق آب، تاریکی معدهٔ نهنگ؛ «فَنادیٰ فِی اَلظُّلُمٰاتِ»(سورهٔ انبیاء، آیهٔ 87)، یعنی این محبوس، نه در یک تاریکی، بلکه در سه تاریکی متراکم حبس بود و درِ زندانش هم دهان نهنگ بود که این دهان هم دست کسی نبود. من دربارهٔ نهنگها مطالعه میکردم، این نهنگهای قویهیکل پانصد دندان دارند؛ حالا چه کسی میخواست برود و دهان نهنگ را باز کند؟ گوش خود را کنار دهان نهنگ بگذارد و بگوید یونس، چطوری میتوانم نجاتت دهم؟ اصلاً امکان نجات برای یونس نبود. چطوری نجات پیدا کرد؟ گفتههای یونس در شکم نهنگ، یک آیهٔ قرآن شده است: «فَنٰادیٰ فِی اَلظُّلُمٰاتِ أنْ لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ أَنْتَ سُبْحٰانَک إِنِّی کنْتُ مِنَ اَلظّٰالِمِینَ»، این «لا»یی که دیروز توضیح میدادم، اوّل باید موانع را کنار زد. آیه کلید بود که جنبهٔ دعایی داشت،«فَاسْتَجَبْنٰا لَهُ وَ نَجَّینٰاهُ مِنَ اَلْغَمِّ وَ کذٰلِک نُنْجِی اَلْمُؤْمِنِینَ»(سورهٔ انبیاء، آیهٔ 88)، گشایش ایجاد کردم، ای مؤمنین! میخواهید از مشکلات نجاتتان بدهم، راهش دست من است و راهش الآن برای ما قرآن است.
-سفارش رسول خدا(ص) دربارهٔ عمل به قرآن
این روایت در اواخر جلد دوم «اصول کافی»، باب فضل قرآن است: «فَإِذَا الْتَبَسَتْ عَلَيْكُمُ الْفِتَنُ كَقِطَعِ اللَّيْلِ الْمُظْلِمِ فَعَلَيْكُمْ بِالْقُرْآنِ»، روزگاری که مشکلات به شما مانند تاریکیهای شب حمله کرد، برای بیرونرفت از همهٔ مشکلات به قرآن عمل کنید و قرآن را از محجوریت در خانه و زندگی و اخلاق و عمل درآورید، آن را وارد زندگی کنید. این هم حرف یونس(ع) است که حرفش آیهٔ قرآن شده است. با آن آیه که جنبهٔ دعایی داشت، نجات پیدا کرد و این هم حرف پیغمبر(ص) در «اصول کافی».
-رفتار قرآنی دولت، راه رهایی از مشکلات کشور
همین دولت ایران اگر بخواهد از تمام مشکلات بیرون بیاید، رفتار کل دولت را باید قرآنی کند، حل میشود؛ اینکه کدام اقتصاددان یهودی در آمریکا یا اقتصاددان روسی یا اقتصاددان ایرانی برای حل مشکل چه گفت، چهلسال گفتند و حل نشد؛ ولی امیرالمؤمنین(ع) چهارسال و هفتماه با قرآن حکومت کرد و علنی روی منبر فرمودند: خانهای را در مملکتم بی آب و نان نمیشناسم! دیگر مردم مشکل اقتصادی نداشتند، البته مشکل اجتماعی داشتند که آن تقصیر خودشان بود، ولی امیرالمؤمنین(ع) مشکل اقتصادی مردم را خیلی خوب با کلید قرآن حل کرد.
شما میخواهید مشکلاتتان حل شود، یک مقدار از مردم جانبداری و دلجویی کنید؛ میخواهید حل شود، به مردم بیشتر محبت کنید؛ میخواهید حل شود، بعضی چیزها را از زندگی مردم حذف کنید؛ چون مردم هرچه جان میکَنند و پول گیر میآورند، باید درصد بالاییاش را به طرق مختلف به شما بدهند و رنج میکشند. با هم هماهنگ نمیشوید، مشکل حل نمیشود. این راهنمایی پیغمبر اکرم(ص) است: «فَإِذَا الْتَبَسَتْ عَلَيْكُمُ الْفِتَنُ كَقِطَعِ اللَّيْلِ الْمُظْلِمِ فَعَلَيْكُمْ بِالْقُرْآنِ».
بهنظرم شما باید دهتا از چهرههای علمی برجستهٔ با حالِ الهیمسلکِ متصل به پروردگار را هفتهای یکبار دعوت کنید و از آنها برای حل مشکلات مردم راهنمایی بخواهید. شما اینطور آدمها را بین خودتان ندارید، لذا مشکل میماند و چهلسال هم هست که مانده است. موانع را باید پیدا کرد، نه موانع ظاهری، بلکه آن موانعی را باید پیدا کرد که موانع ظاهری را ایجاد کرده است.
تو خود حجاب خودی، از میان برخیز
«تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز»، یعنی یک تاریکی کاملی دور خودت ایجاد کردهای که وقتی فیوضات پروردگار نازل میشود، از آن بالای تاریکی رد میشود و نمیشکافد که نجاتت بدهد. از این تاریکی کنار برو، همهٔ کارهایت حل میشود. خدا که در قرآن فرموده است: «يُريدُ اللَّهُ بِکُمُ الْيُسْرَ»(سورهٔ بقره، آیهٔ 185)، من راحتی و آسانی شما را میخواهم؛ پس چرا ما راحت نیستیم؟ ما از دست خودمان راحت نیستیم.
-ندیدن حال درونی، نتیجهٔ خودیّت انسان
سوار قاطر بود، لب یک رودخانهای آمد که آب خیلی زلال صافی داشت، میخواست قاطر را آب بدهد. قاطر سرش را پایین میآورد، رَم میکرد؛ این طرفتر میآمد، سرش را رو به آب میبرد، رَم میکرد؛ مانده بود که این قاطر تشنه را چطوری آب بدهد؟ اینکه پوزهاش را نزدیک آب میآورد، رم میکند. انسان آگاهی از کنار رودخانه رد میشد، داستان را تماشا کرد. یک چوب برداشت، بالاتر از یک متری قاطر آمد و آب را گلآلود کرد. آب گلآلود که حرکت کرد، قاطر کاملاً آب خورد و سیراب شد. بعد این مرد الهی و آگاه آمد که راه بیفتد، صاحب قاطر جلوی او را گرفت و گفت: چه داستانی بود؟ گفت: هیچ داستانی نبود؛ قاطر عکس خودش را داخل آب میدید و رَم میکرد. خودیّت او را گرفتم، مشکلش حل شد. خودش را میدید، رَم میکرد؛ اما بعضی از مردم حتی این چشم را هم ندارند که خودشان را ببینند. اقلاً یک گوشهٔ چشم آدم باز باشد که آدم خودش را ببیند و از خودش رم کند؛ ولی بیشتر مردم اوضاع باطن خودشان را نمیبینند. حال اگر اولیای خدا باطن آدم را ببینند، وحشت میکنند و میرَمند.
ظهور «الا الله» با کنار زدن موانع
این فردی که برای ایل کلهر کرمانشاه بود، فیضی در حرم ابیعبدالله(ع) نصیبش میشود. خودش هم نگفته که آنجا فیضی نصیب من شد، کسی که شاهد رسیدن فیض به او بود، در شرح حالش نوشته است. به تهران برمیگردد و دیگر کرمانشاه نمیرود. از حرم ابیعبدالله(ع) که برمیگردد، سیسال بهخاطر اینکه هم منبع فیض شده بود و هم نفس پیدا کرده بود، شروع به تربیت نفوس کرد. لات، بازاری، محصّل، دورهگرد، خیابانگرد، هرکس پیش او آمد، مؤمن واقعی شد و برگشت. من شصتسال کار نکردم که این نفس هم پیدا کنم که حداقل انقلاب در روح زن و بچهام ایجاد کنم، حالا نه مردم. حبس و خشک هستم و درهای فیوضات بهخاطر موانع به روی من بسته است.
ایشان در این سی سال یک دیوان شعر درست کرد که 25 صفحه است و بیشتر هم نیست. همان شاگردش که پای منبر من میآمد، اوّلینبار او چاپ کرد. 25 صفحه هم خیلی سبک است و در جیب جا میگیرد. یکوقتی مستقل چاپ شد و یکوقت هم با دیوان عمان سامانی نام «دیوان وحدت» چاپ کردند. مطالب دیروز را الآن در ذهن بیاورید؛ «لا» گفتن یوسف(ع)، «لا» گفتن پیغمبر(ص)، «لا» گفتن ابیعبدالله(ع) و «لا اله» گفتن 124هزار پیغمبر را بهیاد بیاورید. آدم تا «لا» نگوید، عملاً درِ توحید باز نمیشود. «لا اله»، اوّل باید همهٔ موانع را کنار زد تا «الا الله» ظهور کند. توحید که با شیطان در قلب آدم روی یک صندلی و کرسی بغل هم نمینشینند، توحید که با شیطان سر یک سفره نمینشینند، بهشت و جهنم با هم رفاقتی ندارند که دست در گردن همدیگر کنند، اینها ضد هم هستند و حق و باطل آشتی ندارند. نمرود و ابراهیم آشتی ندارند، مگر نمرود از نمرودبودن بیرون بیاید؛ اگر از این مانع بیرون بیاید.
چون که بیرنگی اسیر رنگ شد موسئی با موسئی در جنگ شد
چون به بیرنگی رسی، کان داشتی موسی و فرعون دارند آشتی
فرعونیت را اگر برمیداشت، او هم جزء اصحاب عالی موسی میشد؛ اما برنداشت و تضاد ماند. در صورت برچیدهشدن خیمهٔ تضاد، وحدت پیدا میشود؛ والّا من تا با دشمن در لقمهام، اخلاقم، رفتارم و کردارم در ارتباطم، حالا این دشمن یا هوای خودم است یا بیرونیها هستند یا فرهنگهای یهود و مسیحیت امروز است، «الا الله» تجلی نمیکند.
ایشان یک خط شعر در یک غزلش این است:
هرگز نبری راه به سر منزل مقصد تا مرحلهپیما نشوی وادی لا را
«لا اله» بعد از کنارزدن تمام موانع هست که «الا الله» تجلی میکند.
انبیا و ائمه(علیهمالسلام) از عابدین
آن آیه را از سورهٔ انبیاء بخوانم؛ یکی از آیاتی که خدا مسئلهٔ بندگی را مطرح کرده است، البته توضیحش برای فردا میماند، اگر خدا لطف کند. آیه دربارهٔ 124هزار پیغمبر است و امام ششم(ع) میفرمایند دربارهٔ ما ائمه هم هست: «وَ جَعَلْنٰاهُمْ أَئِمَّةً یهْدُونَ بِأَمْرِنٰا»(سورهٔ انبیاء، آیهٔ 73). چقدر این آیه بار دارد! «جَعَلْنٰاهُمْ» خودش یک مسئلهٔ بسیار مهمی است. «جَعَلْنٰاهُمْ» چه شد؟ بالاخره یک چیزی بوده است که این 124هزار نفر و دوازده نفر وارد عرصهٔ «جَعَلْنٰاهُمْ» خودشان کردهاند. آنها تا زنده بودند، رشتهٔ هدایت را فقط و فقط به فرمان من عملی میکردند، «وَ أَوْحَینٰا إِلَیهِمْ فِعْلَ اَلْخَیرٰاتِ وَ إِقٰامَ اَلصَّلاٰةِ وَ إِیتٰاءَ اَلزَّکٰاةِ»، لبهٔ تیز آیه هم آخرش است: «وَ کٰانُوا لَنٰا عٰابِدِینَ». اهل قرآن اینقدر بدانید که تمام انبیا و ائمه بندهٔ من بودند و بندگانی که اجازهٔ ظهور مانع بین بندگیشان و من ندادند.
کلام پایانی، مصائب امیرمؤمنان(ع) در شهادت صدیقهٔ کبری(س)
نمیدانم داغدیده، حالا هر نوع داغی در جلسه نشسته است؛ داغ برادر، داغ خواهر، داغ بچه، داغ جوان. آدم تا یکذره از مصائب ابیعبدالله(ع) را نچشیده باشد، عمق و سختی و سوز مصیبت را نمیتواند بفهمد. 44-45سال پیش در یک شب زمستانی در همین مشهد که درهای حرم را میبستند، ساعت نه شب درها بسته بود و خیلی هم سرد بود، آقایی تکوتنها پشت در صحن نشسته بود و گریه میکرد، کسی آمد و گفت: آقا در که بسته است، اگر میخواهی زیارت بروی، سحر بیا. گفت: من نمیخواهم زیارت بروم و بهخاطر چیزی به اینجا پناهنده شدم. من زن جوانم مرده است و دو بچهٔ کوچک دارم، الآن نصفهشب است، بیدار شدند و به من گفتند مادرمان را میخواهیم. آرام نشدند، من هم بلند شدم و آمدم تا به حضرت رضا بگویم چهکار کنم؟ چه جوابی به بچههایم بدهم؟ چطوری آرامشان کنم؟ او میدانست که بر سر امیرالمؤمنین(ع) چه آمده است! او خبر داشت، لمس میکرد، درک میکرد.
همهٔ سعی ما این است که آن میت خودمان را که میخواهیم غسل بدهیم، حالا مرد باشد یا زن باشد، بچهها نبینند؛ اما امیرالمؤمنین(ع) کسی را نداشتند که او را کمک بدهند. جنازه را داخل حیاط آوردند، بچهٔ بزرگشان امام مجتبی(ع) هشتساله و ابیعبدالله(ع) هفتساله است. به این دو فرمودند: شما آب بیاورید تا من مادرتان را غسل بدهم. همه خبر دارید وسط غسل دادن، غسل را رها کردند و صورت به دیوار گذاشتند. بدن را کفن کردند و صدا زدند: عزیزان من، بیایید برای آخرینبار با مادرتان وداع کنید.
شکل آن شب را برایتان بگویم: امام مجتبی(ع) بالای سر بدن آمد و صورت روی صورت مادر گذاشت، ابیعبدالله(ع) پایین پا آمد و صورت روی پای مادر گذاشت، دوتا دختر صورت در دو طرف بدن گذاشتند. خیلی نمیخواست بچهها معطل شوند، اما هر کدام را برمیداشتند و کنار میبردند، میآمدند که بعدی را بردارند، آن را که کنار برده بودند، دوباره کنار بدن مادر میدوید.
خیلی به این چهار بچه یتیم محبت کردی، اما در کربلا یک یتیمت بدن بابا را رها نمیکرد و به دشمن میگفت نمیخواهم من را ببرید، میخواهم کنار پدرم بمانم؛ اما «اجتمعت عدة من الارض فجروحا عن جسد ابی عبدالله».