لطفا منتظر باشید

جلسه ششم پنجشنبه (18-5-1397)

(مشهد حسینیه همدانی‌ها)
ذی القعده1439 ه.ق - مرداد1397 ه.ش
97.17 مگا بایت
دانلود

عناوین این سخنرانی

با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید

بسم الله الرحمن الرحیم

«الحمدلله رب العالمین صلاة و السلام علی سید الانبیا و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین و المعصومین المکرمین». 

حقایق و ظرایفی از بندگی در کتب شیعه

لطایف خیلی زیادی و ظرایف فراوانی برای بندگی و عبد بودن در کتاب‌ها بیان شده است. خداوند این توفیق را دراین‌زمینه به من داد که از کتاب‌های قرن سوم تا کتاب‌هایی را ببینم که در این قرن نوشته شده است. کتاب‌هایی که شخصیت‌های عظیم شیعه، مثل کشّی، آقا شیخ محمد بهاری، ملاحسین‌قلی همدانی، ملاعبدالصمد همدانی، حکیم سبزواری، ابونصر فارابی و شیخ‌الرئیس در کتاب کم‌نظیر «اشارات»، در هزار سال پیش نوشته‌اند. خیلی از این چهره‌های عظیم دینی و الهی را الآن من یادم نمی‌آید که برایتان بیان کنم، ولی یقین بدانید خواندن کتاب‌های اینها برای اهلش از عسل در مذاقشان شیرین‌تر است. برای اینکه حرف‌های اینها در کنار آیات قرآن و روایات و دریافت‌هایی که داشتند، انسان را وصل به خدا و مرتبط با عالم ملکوت می‌کند. بعضی‌ از اینها که اسم‌هایشان را شنیدید، خودشان در گفتن این حقایق چنان تحت‌تأثیر قرار گرفتند که در حال گفتن ناله زدند و مردند. 

خودنگهداری اهل تقوا در برابر کشش‌های شیطانی

ما نمونهٔ اینها را در اصحاب امیرالمؤمنین(ع) هم داشته‌ایم. وقتی همّام‌بن‌شریح به امیرالمؤمنین(ع) عرض می‌کند که عاشقان خدا، پاکان و خودنگهداران را برای من وصف کن. خودنگهداری مقام خیلی مهمی است که فکر نمی‌کنم از ده‌میلیون نفر، یک‌نفر این مقام را قبول کند که خودش را در برابر تمام کشش‌های غلط شیطانی دوزخی نگه دارد و در دامن آن کشش‌ها نیندازد. پروردگار عالم در قرآن، امیرالمؤمنین(ع) در «نهج‌البلاغه» و ائمه(علیهم‌السلام) در روایات از این مسئلهٔ باعظمت به تقوا تعبیر کرده‌اند. انسان به کشش‌های بسیار قوی مادی و بدنی غیرمشروع برخورد کند که خرجی هم نداشته باشد و گران هم نباشد، ولی خودش را نگه دارد و دامن آلوده نکند، زلف وجودش را با زلف آن کشش‌های شیطانی گره نزند.

 

-اهمیت خودنگهداری در آیات

این‌قدر این خودنگهداری و تحمل این خودنگهداری مهم است که یک نکتهٔ قرآنی دراین‌زمینه برایتان بگویم. در سفر سوم برادران یوسف(ع)، ده‌ پسر یعقوب(ع) که او را در سفر اوّل و دوم نشناختند؛ چون چهره‌اش عوض شده بود. چهل‌سال کمتر یا بیشتر بود که او را ندیده بودند، یوسف به آنها گفت: «قٰالَ هَلْ عَلِمْتُمْ مٰا فَعَلْتُمْ بِیوسُفَ وَ أَخِیهِ»(سورهٔ یوسف، آیهٔ 89). حالا اصلاً اینها به فکرشان هم نمی‌آمد که کلمهٔ یوسف در کشور مصر رایج باشد؛ چون همهٔ درباریان با همان زبان خاص خودشان در آن سه سفر از یوسف به عزیز مصر تعبیر می‌کردند که در قرآن مجید به‌صورت عربی، «عزیز» شده است؛ یعنی شخصیت دوم مملکت و به قول امروزی‌ها، نخست‌وزیر.

 

-اثر ماندگار کارهای مثبت بر زندگی آدمی

شما خبر دارید با یوسف و برادرش چه‌کار کردید؟ هر ده‌تا بُهتشان برد که ما یوسف(ع) ‌را چهل‌سال پیش بردیم و داخل چاه انداختیم، باید هفت کفن پوسانده باشد و اصلاً یوسف وجود ندارد. این یوسف را از کجا می‌شناسد؟ برادر مادری‌اش را می‌شناسد؟ همین‌طوری که بهت‌زده شده بودند، برادر بزرگ‌ آنها، یعنی یهودا که همان هم باعث شد یوسف را نکشند و همین کارش هم باعث شد که انبیای بنی‌اسرائیل از نسل او به وجود بیایند؛ چون جان یک پیغمبر آینده را حفظ کرد. یک کارهایی هست که آدم می‌کند، بعد خداوند متعال بازده‌های عجیبی به انسان می‌دهد و همه بیدار و بینای به این نیستند. کارهای مثبتی که همین کارهای مثبت سبب می‌شود آثار مهمی در آیندهٔ زندگی انسان و زن و بچه‌اش، اقتصادش، اخلاقش، مرگش، برزخش و قیامتش بگذارد. آن‌وقتی که دور هم نشستند، یعنی قبل از اینکه یوسف(ع) را ببرند، تصمیم بر این شد: او را بکشیم یا به سرزمین دوردستی تبعید کنیم یا داخل چاه بیندازیم. یهودا جلوی کشتن را گرفت و نگذاشت، برادرها هم به حرفش گوش دادند و یوسف را نکشتند.

 

یهودا وقتی جملهٔ «هَلْ عَلِمْتُمْ مٰا فَعَلْتُمْ بِیوسُفَ وَ أَخِیهِ» را از زبان یوسف(ع) شنید، یک‌خرده فکر کرد و به او گفت: «أَإِنَّكَ لَأَنْتَ يُوسُفُ»(سورهٔ یوسف، آیهٔ 90)، تو خودت یوسف نیستی؟ آخر غیر از این هم نبود، چون اگر آن‌کسی که در چاه افتاده بود، مرده بود، اینجا دیگر این سؤال را مطرح نمی‌کرد. معلوم می‌شود سؤال‌کننده خود یوسف(ع) است. یوسف(ع) گفت: «أَنَا يُوسُفُ وَ هَٰذَا أَخِي»، من یوسفم و این کسی هم که در سفر قبل نگه داشتم، برادرم است. برادر مادری‌اش بود.

 

-تقوا و صبوری، زمینهٔ عزتمندی یوسف(ع)

چه شد ای آدم در چاه‌افتادهٔ گم‌شده که حالا برای ما معلوم نیست چطوری از ته چاه نجات پیدا کردی و ای ماه شب چهاردهٔ در محاق‌رفته، چطور دوباره به‌صورت ماه شب چهارده و بدر کامل طلوع کردی؟ باید چیزی باعثش شده باشد که آنها نمی‌دانستند. خودش به برادرها گفت که چه شد منِ در محاقِ چاه‌افتادهٔ در غربت، به مقام ظاهری عزیزی مصر و مقام باطنی نبوت رسیدم؟ دو کلمه باعث شد و این حرف خداست، دیگر حرف خدا را باور نکنیم، حرف چه کسی را باید باور کنیم؟ اگر بگوییم حرف خدا دروغ است، پس حرف چه کسی راست است؟ اصلاً دیگر راستی در عالم وجود ندارد؛ اگر حرف خدا را حق ندانیم، چه‌چیزی در عالم حق است؟ اصلاً حقی دیگر وجود ندارد!

 

یوسف(ع) گفت: «إِنَّهُ مَنْ یتَّقِ وَ یصْبِرْ»، هرکسی -نه فقط من- که خودنگهدار باشد. یوسف(ع) خودش را از چه‌چیزی نگه داشت؟ هفت‌سال که خودش را در مقابل جاذبهٔ بسیار پرقدرت آن زن جوانِ شوهردار نگه داشت. کار کمی نبود! اگر چنین زنی به تور ما بخورد، هفت دقیقه می‌توانیم خودمان را نگه داریم؟ من که نمی‌توانم، شاید بین شما باشد که هفت ساعت یا هفت روز یا هفتاد روز خودش را نگه دارد؛ اما یک زن زیبای جوانِ شوهردارِ عشوه‌گرِ طنازِ هنرمندِ در جاذبه، آن‌هم در خلوت کاخ که ممکن بود صد دفعه هم با یوسف(ع) زنا انجام بدهد و می‌توانست کاری کند که هیچ‌کس نفهمد. این یک خودنگهداری است. 

-خودنگهداری، شرط گشایش فیوضات الهی بر انسان

من بارها به رفیق‌هایم گفته‌ام که خدا بدون یک سلسله مسائل، چیزی به کسی نمی‌دهد و گرفتن فیوضات طرق دارد؛ ما اگر آن راه‌ها را به روی خودمان باز نکنیم، فیوضات مفتی به ما نمی‌رسد و تا حالا هم به کسی نرسیده است. شما تاریخ بشر را که نوشته‌اند، نگاه کنید؛ حالا من که زیاد نگاه کرده‌ام و خیلی به‌دنبال چهره‌شده‌ها در این کتاب‌ها گشته‌ام. هرکس به هر جا رسیده، یک چیز مثبت در زندگی‌اش به پروردگار نشان داده که رسیده است. آنهایی هم که به هیچ‌چیز نرسیده‌اند، هیچ‌چیز نشان نداده‌اند.

 

-مقاومت یوسف(ع) در زندان مقابل فرهنگ شرک

یک خودنگهداری‌اش در زندان بود که حدود نه‌سال داخل زندان بود، ولی حاضر به تسلیم در برابر فرهنگ شرک نشد و در توحید ماند. در تمام نه‌سال فقط خدا می‌گفت: «أَ أَرْبٰابٌ مُتَفَرِّقُونَ خَیرٌ أَمِ اَللّٰهُ اَلْوٰاحِدُ اَلْقَهّٰارُ»(سورهٔ یوسف، آیهٔ 39)، با تمام زندانی‌ها از توحید صحبت می‌کرد و اصلاً با زندانی‌ها کنار نیامد که حالا دعوت زندانی‌ها را گوش بدهد! به او بگویند به بت سجده کن، چون در مدت زندانت تخفیف می‌دهند؛ با فرهنگ فرعون مصر بساز، در مدت زندانت تخفیف می‌دهند؛ این عرق و ورقی که داخل زندان می‌آورند، تو هم سر سفره بنشین و با ما باش تا گزارش‌های خوبی رد کنند.

 

-قناعت یوسف(ع) در زمان وزارت و صدارت

نه‌سال خودنگهدار بود، بعد هم که آزاد شد، اوّل وزیر دارایی شد: «اِجْعَلْنِی عَلیٰ خَزٰائِنِ اَلْأَرْضِ إِنِّی حَفِیظٌ عَلِیمٌ»(سورهٔ یوسف، آیهٔ 55)، دارایی مصر هم خیلی دارایی پُرقدرتی بود، چون مصر سه‌هزار سال زودتر از ایران متمدن بوده است؛ یعنی از تمدن‌های قدیمیِ ثروتمندی بود که کشتیرانی داشتند، آب داشتند، پنبه‌کاری قوی داشتند، غله می‌کاشتند، تجارت داشتند، جزء قارهٔ آفریقا بودند و با بسیاری از مناطق دادوستد داشتند. این ثروت عظیم را به دست یوسف دادند تا وقتی نخست‌وزیر شد. زندگی‌ا‌ش یک زندگی زاهدانه بود. به یک صبحانهٔ معمولی، به یک ناهار و شام، به یک لباس و به یک جای خواب قانع بود. آدمی نبود که صندلی وزارت را به او بدهند و از هول حلیم داخل دیگ بیفتد. آدمی نبود که با یک خانهٔ صدمتری و هفت هشت ده‌میلیون پول روی یک صندلی بیاید، بعد از چند سال که بیرون برود، چند هکتار زمین در گران‌ترین جاها داشته باشد، خانه‌اش هم سر و ته نداشته باشد و ماشینش هم بالای یک میلیارد باشد. خودنگهدار بود و اگر من بخواهم خودنگهداری‌هایش را برایتان بگویم، هم در آیات و هم در روایات خیلی زیاد است.

 

به برادرها گفت: برای چه تعجب کردید که منِ در چاه‌افتادهٔ خوارشدهٔ به دست شما، چه شد که عزیز مصر شدم؟ خودنگهداری و صبرِ بر این خودنگهداری، ما این دیوار خودنگهداری را نشکستیم، زخم نزدیم و تَرَک داخلش آن ایجاد نکردیم. اینها از نشانه‌های بندگان خداست.

 

سفارش امیرمؤمنان(ع) به همّام

-معیّت خدا با خودنگهداران

همّام‌بن‌شریح خدمت امیرالمؤمنین(ع) آمده است:

بیامد تا شه افروزد دلش را ××××× ××××ز برق عشق، سوزد حاصلش را

همی گفت ای علی ‌ای سرّ اسرار×××××××××ز سرّ پاک‌بازان پرده بردار

بگو اوصاف مرغان چمن را×××××××××که بگسستند از هم دام تن را

که چون بر آشیان جان پریدند××××××××××که چون بر وصل دلبر دل سپردند

«توضیح سؤالش طولانی است!».

 

بگو اوصاف آن پاکان که چون‌اند×××××××××××به تن اندر جهان وز جان برون‌اند

امام(ع) به همّام فرمودند: «اتق الله و احسن»؛ همّام! خودنگهدار باش و همیشه کار خوب بکن. خودنگهدار باش، یعنی به‌دنبال هیچ کار بدی نباش، تسلیم هیچ گناهی نشو و دامنت را به هیچ کار خلاف خدایی آلوده نکن، «و احسن» و کار خوب بکن؛ بعد این آیه را خواندند: «إِنَّ اَللّٰهَ مَعَ اَلَّذِینَ اِتَّقَوْا وَ اَلَّذِینَ هُمْ مُحْسِنُونَ»(سورهٔ نحل، آیهٔ 128)، همانا خدا با خودنگهداران معیّت دارد. من خیلی به‌دنبال فرصتی هستم تا این معیّت را در یک ماه رمضان -اگر زنده بمانم- برای مردم شرح بدهم و نوارهایش هم نوشته شود.

 

-معیّت با خدا از مقامات پیامبر خدا(ص)

این مقام هم مقام پیغمبر(ص) بود: «لی مع الله» من با خدا معیت دارم و در آن معیت هم حالاتی دارم: «لی مع الله وقت لا یسعنی فیه مقرب ولا نبی مرسل» که آن حالات را نه فرشتهٔ مقربی و نه پیغمبر فرستاده‌شده‌ای تحمل ندارد. باید به دنبال این رفت و دید این حالت چیست که فرشتهٔ مقرب و نبی مُرسل، تحمل آن را ندارند؛ یعنی برای آنها کمرشکن است، ولی برای پیغمبر اکرم(ص) عشق‌ساز است. آن حالات چیست؟

 

-خودنگهداران، از محسنون

«إِنَّ اَللّٰهَ مَعَ اَلَّذِینَ اِتَّقَوْا»، خدا با خودنگهداران معیّت دارد. الآن نمی‌دانم این را چگونه برایتان معنی کنم! لات‌های تهران می‌گویند دوتایی در گِل هم رفته‌اند؛ این معنی معیت است. این برای آن شده و آن هم برای این شده، این معیت است. «وَ اَلَّذِینَ هُمْ مُحْسِنُون»، همّام! و اینان اهل کار خوب و نیک هستند و بعد هم امیرالمؤمنین(ع) ساکت شدند. 

اصرار همّام به امیرمؤمنان(ع)

-قانع نبودن انسان‌های بزرگ و نورانی

در این دو سفارش حضرت، یعنی «اتق الله و احسن» و در این آیه‌ای که خواندند، به پهنای هستی حرف هست؛ اما روح‌های بزرگ و افکار نورانی به این زودی به این خلاصه‌گویی‌ها قانع نمی‌شوند. ی‌ وقت آدمی است که با دو لقمه نان و پنیر سیر می‌شود و دیگر بیشتر از این گنجایش ندارد، اما یک‌وقت هم آدمی است که در شبانه‌روز با پانصد رکعت نماز هم سیر نمی‌شود. کسی به زین‌العابدین(ع) عرض کرد که چرا پدرتان خیلی کم اولاد است؟ فرمودند: پدرم، باز به قول همان تهرانی‌ها در گِل خدا رفته بود، چه وقتی داشت که این‌قدر اولاددار شود!

 

-جامع صفات متقین در وجود امیرمؤمنان(ع)

«فلم یقنع همام بذلک القول حتی عزم علی» همّام قانع نشد و به امیرالمؤمنین(ع) اصرار کرد که بگو! خودش اصرار کرد و امیرالمؤمنین(ع) دید درخواستی که دارد، درخواست مثبتی است و علی(ع) هم بخیل نیست، علی(ع) هم اهل محروم کردن سائل نیست و 110 صفت برای عاشقان خدا، پاکان، خودنگهداران و نیکوکاران در جا بیان کرد. من می‌گویم امیرالمؤمنین(ع) بدون اینکه اسم خودشان را ببرند، تمام ارزش‌های خودشان را گفتند؛ چون من فکر نمی‌کنم غیر از انبیای خدا و ائمهٔ طاهرین(علیهم‌السلام)، این 110 صفت یک‌جا جمع شده باشد. بعضی‌ها بیست‌تای آن را دارند، بعضی‌ها ده‌تای آن را دارند، بعضی‌ها چهل‌تای آن را دارند؛ اما انبیا -حداکثر انبیای اولوالعزم و ائمهٔ طاهرین(علیهم‌السلام)- جامع این 110 ویژگی بودند. آن صدودهمی که از زبان امیرالمؤمنین(ع) صادر شد، جان همّام‌بن‌شریح هم از بدنش بیرون آمد و جلوی امیرالمؤمنین(ع) افتاد و از دنیا رفت. 

حال و هوای کسالت‌آور مجالس کنونی دعای کمیل

این ظریف‌گوها که بعضی‌هایشان را من از گذشتگان می‌شناسم، ولی الآن کسی از اینها را خبر ندارم و اگر هم باشند، من نمی‌شناسم؛ اما این‌طور افراد را تا چهل‌سال پیش می‌شناختم و پیش‌ آنها می‌رفتم، البته نه در تهرانِ تنها، بلکه در هر شهری که سراغ می‌گرفتم و می‌شناختم، سوار می‌شدم و می‌رفتم. چه کسانی را من دیدم! می‌گویم اگر باشند، من نمی‌شناسم. آنهایی را که من نمی‌شناسم، من نمونه‌شان را فعلاً در هیچ‌جا -تهران شهرستان‌های دیگر- نمی‌بینم. شاید هم خودشان را در این اوضاع و احوال فساد از چشم دیگران پنهان نگه داشته‌اند.

 

در گذشتگان می‌شناسم و حتی بعضی‌هایشان هم به مقام مرگ اختیاری رسیده بودند، یک‌نفرشان را من در تهران با او آشنا و رفیق بودم و دوستش داشتم، به او ارادت داشتم و سبک دعای کمیل را هم از او یاد گرفته‌ام؛ یعنی اگر من او را ندیده بودم، در مدار کمیل نمی‌افتادم. دعای کمیل او الآن در هیچ کجای ایران پیدا نمی‌شود. وقتی برای خواندن کمیل می‌نشست، در هشتادسالگی از حفظ و در خاموشی مطلق می‌خواند؛ قبل از اینکه چراغ‌ها را بزنند، یک حوله تا می‌کردند و روی دستهٔ منبر می‌گذاشتند. آن حوله بعد از تمام‌شدن دعای کمیل از اشک خیس بود. الآن دیگر آن‌طور کمیل‌ها خوانده نمی‌شود. نمی‌دانم چه مانعی در وجود ما هست که دیگر آن‌طور کمیل‌ها از وجود ما بیرون نمی‌آید! خود الفاظ که بیرون می‌آید، یخ و سرد است، حال ندارد و با خدا ارتباط پیدا نمی‌کند، گریه ندارد و خستگی می‌آورد. انگار لیاقت در من ندیده‌اند و سفره‌اش را جمع کرده‌اند. خدا باید مشتری داشته باشد تا سفره‌اش را پهن کند.

 

مرگ اختیاری بندگان حقیقی خدا

ایشان کاملاً دارای مرگ اختیاری بودزمستان بود و هوا سرد، زیر کرسی نشسته بود که یکی از هیئتی‌ها برای دیدنش رفت. روبه‌روی او نشست، صحبت مرگ پیش آمد و این بندهٔ خدا خیلی تل از مرگ خ یاد کرد و گفت سخت و مشکل است، فشار می‌آورد. همه را گوش داد و گفت: هیچ‌کدام اینهایی را که گفتی، باور ندارم؛ مرگ این است که به تو نشان می‌دهم. «بسم الله الرحمن الرحیم»، سرش را روی کرسی گذاشت و از دنیا رفت. این را مرگ اختیاری می‌گویند، یعنی خدا به او اجازه داده است که هر وقت خودت دلت می‌خواهد، بیا؛ من عزرائیل را نمی‌فرستم که تو را به زور بیاورد یا او را ببینی و وحشت کنی. تو در گِل من افتادی و عاشق من هستی، دوست و رفیق من هستی، اختیار آمدن این سفر را به دست خودت می‌دهم، هر وقت دلت می‌خواهد بیا.

 

-مرگ در منظر امام حسین(ع)

همه از کلمهٔ مرگ وحشت می‌کنند، اما امام حسین(ع) می‌فرمودند: «انی لا اری الموت الا سعادةً» من مرگ را جز خوشبختی نمی‌بینم. خود مرگ، یعنی مرگ را مثبت گرفته و گفته است: «انی لا اری الموت الا سعادة» مرگ را غیر از خوشبختی نمی‌بینم. نمی‌گوید انتقال مرگ، یعنی مرگ را غیر انتقال نمی‌بینم، مرگ را غیر جدا شدن بدن از روح نمی‌بینم، مرگ را غیر مرده‌شورخانه و قبر نمی‌بینم؛ اصلاً امام حسین(ع) همهٔ اینها را دور ریخته است. باید نشست و روی این فکر کرد، حرف زد و عمقش را درآورد که حضرت طبع مرگ را نسبت به امثال خودش سعادت می‌داند.

 

خدا می‌داند که اینها چه ظرایف، دقایق و مسائلی دربارهٔ بندگی بیان کرده‌اند؛ حالا یک مرحله‌اش همین خودنگهداری است و یک مرحله‌اش همین تحمل است. ان‌شاءالله تا فردا، بعضی از این ظرافت‌هایی که به‌دست آورده‌ام، برایتان عرض کنم؛ البته به شرط حیات و به شرط توفیق پروردگار و لطف خداوند مهربان.

 

کلام آخر؛ زینب کبری(س) و زیارت سوزناک برادر

آخرین شب جمعهٔ ماه ذی‌القعده است و دو-سه روز دیگر وارد ماه باعظمت ذی‌الحجه می‌شویم و پایانش هم که می‌رسیم، به ابتدای عاشورای ابی‌عبدالله(ع). امشب را که اینجا هستید، خیلی غنیمت بدانید و یک زیارت پر گریه، با حال، متصل و زیارتی که شما را تا ملکوت عالم بکشاند، انجام بدهید. امشب به حرم که می‌روید، حتماً وجود مقدس ابی‌عبدالله(ع) را بعد از زیارت حضرت رضا(ع) زیارت کنید.

 

نمی‌دانم بعضی حرف‌ها را می‌توانید راحت باور کنید تا برایتان بگویم؛ آخر باور کردن بعضی حرف‌ها برای خیلی‌ها سخت است. کسی در عالم مکاشفه به حضرت رضا(ع) عرض کرد: خدا را شاکرم که شب جمعه موفق شدم برای زیارت شما به خراسان بیایم. امام فرمودند: من شب جمعه در خراسان نبودم، هیچ شب جمعه‌ای در خراسان نیستم. عرض کرد: آقا کجایید؟ فرمودند: کربلا هستم. من خودم شب جمعه در حرم ابی‌عبدالله(ع) هستم. حالا نه حضرت رضا(ع)، اصلاً تمام انبیا و ارواح مؤمنین، فرمان دارند که شب جمعه از غروب تا سحر به حرم ابی‌عبدالله(ع) بروند. من دراین‌زمینه هم لطایفی دارم که الآن فرصتش نیست تا برایتان بگویم.

 

یک زائری که اهل چشم بود(در «کامل الزیارات» هم دارد)، می‌گوید: من آمدم از در صحن وارد شدم، اما جلویم را دم در حرم گرفتند و گفتند: الآن نوبت شما نیست، بمان؛ نوبتت که شد، خبر می‌دهیم. در مکاشفه گفتم: حرم ابی‌عبدالله(ع) نوبتی نیست. گفت: الآن پیغمبر(ص)، ائمه(علیهم‌السلام)، فاطمهٔ زهرا(س)، انبیا، موسی(ع) و ابراهیم(ع) داخل حرم هستند و نمی‌شود شما بروی. سحر که تمام شد، آنها برمی‌گردند و شما به حرم برو.

 

چه کسانی ابی‌عبدالله(ع) را زیارت کردند؟ از آدم تا خاتم و از زمان پیغمبر(ص) تا حالا؛ اما به شما عرض کنم، زیارت‌کننده‌ای را می‌شناسید که شکل و کیفیت و حال زیارتش مانند زینب کبری(س) باشد؟ همه رفتند، همه می‌روند و قبر را زیارت می‌کنند، او بدن را زیارت کرد؛ همه ضریح را با پنجره‌های مشبک زیارت می‌کنند، زینب(س) بدن قطعه‌قطعه زیارت کرد؛ همه حرم و گنبد و آینه‌کاری می‌بینند، زینب کبری(س) گودال دید؛ همه انواع اشیای قیمتی را داخل حرم می‌بینند، زینب کبری(س) ده‌ها شمشیر و نیزهٔ شکسته دید. کاری کرده بودند که گفت: «أ انت اخی» تو برادر منی؟ «و ابن والدی» تو پسر علی، پدر منی؟ «و ابن امی» تو پسر فاطمه، مادر منی؟

برچسب ها :