لطفا منتظر باشید

شب دوم یکشنبه (28-5-1397)

(قم مسجد اعظم)
ذی الحجه1439 ه.ق - مرداد1397 ه.ش
11.91 مگا بایت
دانلود

عناوین این سخنرانی

با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمدلله رب العالمین صلاة و السلام علی سید الانبیا و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل‌بیته الطیبین الطاهرین و المعصومین المکرمین.

 

خداوند قرآن مجید را نور روشنگر معرفی می‌کند «وَ أَنْزَلْنا إِلَيْكُمْ نُوراً مُبِينا»(نسا، 174).کار نور مبارزه‌ با ظلمت است، مبارزه با تاریکی است، وقتی که تاریکی را برطرف کند انسان خیلی راحت عوامل سعادت و خطرات را خواهد شناخت یا خواهد دید، آن کسی را که قوی باشد می‌بیند و آن کسی که خیلی قوی نباشد می‌شناسد.

 

خانه‌ی آیت‌الله میلانی

 مرحوم آیت‌الله العظمی حاج سید محمد هادی میلانی وقتی که بعد از سال‌ها که در کربلا بودند به مشهد آمدند و از ایشان درخواست شد در مشهد اقامت کنند، فرمودند: به اندازه‌ی پولم بیشتر نه، دوست دارم خانه‌ای را بخرم که اندرونی و بیرونی داشته باشد؛ اندرونی برای خانواده‌ام و بیرونی برای مردم. چندتا خانه پیدا کردند ایشان تازه وارد مشهد شده بود نپسندیدند، یک خانه‌ای را پیدا کردند اندرونی و بیرونی خیلی خوبی داشت و به پول ایشان هم قیمتش نزدیک بود، عرض کردند بیایید ببینید، تشریف آوردند.

 

من ارتباطم با ایشان خیلی قوی بود، مسائل مهمی را از ایشان دارم که حضوراً به دست آوردم و برایم ثابت شده بود چشم باز دارد چون چند چشمه‌اش برای خودم اتفاق افتاد. یک پایشان را می‌گذارند در درگاهی این خانه ولی وارد نمی‌شوند، می‌آیند بیرون و می‌فرمایند: این خانه را نمی‌خواهم. عرض می‌کنند: خیلی مناسب شماست، کمتر در نزدیکی‌های حرم چنین خانه‌ای پیدا می‌شود. فرمودند: در این خانه معصیت خدا خیلی شده، نمی‌خواهم.

 

داخل خانه را اصلاً ندیدند، بعد رفتند پرس و جو کردند و فهمیدند اینجا اواخر قاجاریه و اواسط طاغوت بعد از قاجاریه بانک ایران و انگلیس بوده، سال‌ها در اینجا معاملات ربوی سنگینی انجام می‌گرفته است. یک خانه‌ی متوسطی پیدا شد که تا نزدیکی‌های آخر عمرشان در آنجا بودند، آن خانه را دوست داشتند و کراراً فرموده بودند این خانه عنایت امام عصر به من است، لطف امام دوازدهم به من است.

 

کلامی از جنس نور

نور قرآن یعنی قرآن که نور است و نور مبین است وقتی در دل بتابد، وقتی در فکر طلوع کند، در این نور تمام عوامل سعادت و عوامل خطر را می‌شود شناخت یا می‌شود دید، این کتاب خداست «وَ أَنْزَلْنا إِلَيْكُمْ نُوراً مُبِينا».

 

در قرآن می‌خوانیم «مَنْ يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللَّه»(نسا، 80) انسان بخواهد خدا را اطاعت کند از طریق قرآن میسر است، اینکه قرآن مجید می‌فرماید اطاعت از پیغمبر اطاعت از خداست، بی کم و زیاد معلوم می‌شود کلام پیغمبر هم نور است چون خداوند اطاعت از پیغمبر را هم وزن اطاعت از خودش قرار داده است.

 

این نور از وجود مقدس پیغمبر انتقال پیدا کرد به امیرالمؤمنین به اذن الله و بعد به ائمه‌ی طاهرین و به همین خاطر است که وجود مبارک حضرت هادی(ع) در زیارت جامعه‌ی کبیره که پرونده‌ی شناخت اهل‌بیت است، خطاب به اهل‌بیت می‌گوید: «کلامکم نور» یعنی سخن شما نور است. عوامل سعادت را می‌شناساند، خطرات را هم می‌شناساند، اگر آدم کلاس بالاتری داشته باشد در این نور عوامل سعادت را می‌بیند، عوامل خطر را می‌بیند و راضی نمی‌شود با این چشم یا با این معرفت از قرآن مجید و اهل‌بیت جدا شود، در هیچ شرایطی راضی نمی‌شود.

 

خیلی اتفاق افتاده که جان این پاکان و اینهایی که نور قرآن و نور اهل‌بیت بر آنها تابیده به خاطر قرآن و اهل‌بیت به خطر افتاده، آن خطر را قبول کردند چون آن خطر را سعادت می‌دیدند «انی لا اری الموت الا السعادة». همه این‌گونه نیستند، این است که لازم است ما چه طلبه‌ها چه شما که غیر طلبه هستید دل به قرآن بدهیم، دل به روایات بدهیم و کم‌کم کاری کنیم که قرآن را همان‌گونه که پروردگار فرموده نور ببینیم، روایات را هم نور ببینیم نه الفاظ.

 

بسیاری از افراد، قرآن را لفظ می‌بینند «و رجل قرأ القرآن و حفظ حروفه و ضیع حدوده» این کلام حضرت باقر(ع) است در باب فضل قرآن در اواخر جلد دوم اصول کافی «و رجل قرأ القرآن و حفظ حروفه» یعنی نور نمی‌بیند لفظ می‌بیند، کلمه می‌بیند، جمله می‌بیند، عربی می‌بیند، حفظش هم می‌کند «و ضیع حدوده» اما همه‌ی مرزبندی‌های قرآن را در زندگی‌اش تباه می‌کند.

 

چرا عموی پیامبر ایمان نیاورد؟

کسی به یک اهل دلی گفت: سلمان یک دهاتی ایرانی بود، اولین باری که قدمش به مدینه رسید، اولین باری که چشمش به رسول خدا افتاد مؤمن شد و به آن کمالات و درجات رسید اما چطور پنجاه و سه سال خانه‌ی پیغمبر دیوار به دیوار ابوجهل بود ایمان نیاورد؟ پاسخ زیبایی داد، گفت: سلمان که آمد مدینه پیغمبر دید، ابوجهل یتیم عبدالله می‌دید نه پیغمبر؛ یتیم هم در مکه تو سری‌خور بود، ذلیل بود، کتک‌خور بود، ارزشی نداشت به این خاطر نزدیک بیست و پنج بار خدا درباره‌ی حق یتیم در قرآن سخن گفته است، ابوجهل پیغمبر نمی‌دید.

 

خیلی‌ها قرآن داخل خانه‌هایشان است، قرآن داخل ماشینشان است، قرآن داخل ذهنشان است اما نور نمی‌بینند، الفاظ می‌بینند. خیلی‌ها صدتا، دویست‌تا روایت حفظ هستند الفاظ می‌بینند اما اگر آدم قرآن را به صورت حقیقی‌اش که نور است و روایات اهل‌بیت را به صورت واقعی که نور است ببیند، دوتا مشعل قوی در اختیارش است که در پرتو این دوتا مشعل ابدیت را می‌بیند، جریانات ابدیت را هم می‌بیند، گذشته را هم می‌بیند.

 

«ألا ان فیه علم ما یأتی و الحدیث عن الماضی» این کلام امیرالمؤمنین است، قرآن تمام اطلاعات و اخبار آینده را در اختیارتان می‌گذارد و همه‌ی گذشته را هم در اختیارتان می‌گذارد. قرآن نور است و روشنایی‌اش افق ازلیت و افق ابدیت را در اختیار می‌گذارد، روایات هم همین کار را می‌کند.

 

راهنمایی گرگ به جابر

یک نمونه از این روایات، این روایت ناب است که امام باقر(ع) خطاب به جابر این شخصیت عظیم علمی دینی معنوی روایی فرمودند. مرحوم علامه امینی در «الغدیر» نقل می‌کنند: من می‌خواندم شرح حال جابر را ـ در الغدیر می‌فرمایند ـ با یک قافله‌ای همراه شد از عراق بروند به دمشق، کاروان سالار (حمله دار) راه را گم کرد و سرگردان شد، دید چهل پنجاه نفر هم با او هستند همه‌ی اینها هم در معرض تلف شدن قرار می‌گیرند.

 

جابر برای اینکه عظمت اهل‌بیت را بنمایاند، عظمت نور قرآن و تربیت اهل‌بیت را بفهماند به حمله دار گفت: چه خبرت است؟ مضطربی، چه شده؟ گفت: آقا جاده را گم کردم، افتادیم در یک کویر بی سر و ته و راه را نمی‌شود پیدا کرد. گفت: مشکلی ندارد یک مدت کمی صبر کن، یک گرگ آمد رد شود جابر گرگ را صدا کرد گفت: جاده کدام طرف است؟ گرگ دستش را بلند کرد و جهت جاده را نشان داد و یک دمی برای جابر تکان داد و رفت. جابر به حمله دار گفت: جاده این است. آمدند و رسیدند به جاده‌ی کاروانیان و به مقصد رسیدند.

 

آنهایی که نور دارند، آنهایی که روشنایی دارند چه هستند؟ چه کسی هستند؟ «و اعلم یا جابر ان اهل التقوا هم الاغنیاء» این را به‌طور یقین ضروری بدان جابر که اهل تقوا ثروتمندانند و فقط هم ثروتمندان اینان هستند.

 

سختی کشیدن دانشمندان در راه علم

امروز بعدازظهر من در این جمله فکر می‌کردم این اهل تقوا از چه ثروت‌هایی برخوردارند؟ یکی توجهم جلب شد به آیات اول سوره‌ی مبارکه‌ی بقره و یکی هم به آیه‌ی صد و هفتاد و هفت سوره‌ی مبارکه‌ی بقره که در آیات اول بقره و در آیه‌ی صد و هفتاد و هفت خداوند مهربان برای اهل تقوا یک لغتی را به کار برده تحت عنوان «فلاح» که مشتقاتش هم در قرآن زیاد است: «یفلحون، مفلحون، افلح». به فکرم آمد که این فلاحی که قرآن این‌قدر روی آن سرمایه‌گذاری کرده چیست؟ معنی حقیقتش چیست؟

 

به «مفردات» راغب مراجعه کردم که می‌دانید یک کتاب اصیلی است و ابزار کار همه‌ی دانشمندان امت اسلام است. ایشان برای نوشتن این کتاب ـ من شرح حالش را می‌خواندم ـ جان کنده یعنی بلند شده رفته داخل قبائل عرب، در بیابان‌ها، در چادرنشین‌ها گوش داده ببیند اینها لغات را در چه مواردی استعمال می‌کنند، یادداشت کرده تا شده «مفردات».

 

البته الان کتاب‌های مفصل‌تر از او را نوشتند مثل «التحقیق فی کلمات القرآن» که چهارده جلد است و خواندنی است. من به مؤلفش ارادت داشتم، ایشان هم به من محبت داشتند. یک شخصیت چشم‌داری بود، من در یک حادثه‌ای در یک منطقه‌ای از آقازاده ایشان پرسیدم این کار را برای چه پدر انجام داد؟ گفت: پدر به من گفته من اینجا آدم خیلی کم می‌بینم یکی دوتا بین این همه جمعیت آدم می‌بینم و بعد به من گفت ویلچر من را ببر طرف فلانی تا یک مقدار با او صحبت کنم. کتاب ایشان هم در رمزگشایی از لغات قرآن بسیار مهم است.

 

معنای فلاح

راغب می‌گوید: «فلاح» به معنای حیات بی‌مرگ است که عطای حق است، عزت بی‌ذلت است، علم بی‌جهل است، قدرت بی‌ضعف است این معنی فلاح است. این چهارتا را اهل تقوا دارند یک سرمایه‌ی عظیمی است، کم نیست که بعد از پنجاه شصت سال آدم به یک حیات بی‌مرگ برسد چون جهنمی‌ها حیات به معنی واقعی ندارند «ثُمَّ لا يَمُوتُ فِيها وَ لا يَحْيى»(اعلی، 13) اما آن حیات ملکوتی، آن حیات الهی، آن حیات عرشی، آن حیات بهشتی که مرگ هم به دنبالش نخواهد بود؛ عزتی که ذلت به دنبالش نخواهد بود، این کم عزتی نیست.

 

شما می‌بینید هر روز در این کره‌ی زمین، در مملکت خود ما چقدر عزیز ذلیل می‌شوند. عزت ثابت بدون ذلت، علم بدون جهل که آدم وارد جهان بعد بشود اطلاعاتش نسبت به تمام حقایق فراگیر شود، این خیلی غناست، این خیلی ثروت است. آدم گاهی یک چیزی را که نمی‌فهمد زجر می‌کشد، رنج می‌برد اما در بهشت آگاهی و اطلاعات فراگیر به تمام حقایق عالم هستی است، آنجا این خیلی لذت بخش است. و یکی هم قدرت بدون شکست، عزت بدون ضعف و ناتوانی.

 

رستگاری در آیات قرآن

حالا آیات را عنایت کنید: «ذلِكَ الْكِتابُ لا رَيْبَ فِيهِ هُدىً لِلْمُتَّقِين»(بقره، 2) این کتاب اثرگذار است در وجود کسانی که خود را می‌خواهند از خطرات دنیا و آخرت حفظ کنند. «مُتَّقِي» که مصدر تقواست یعنی خود نگاه داشتن، آن کسی که می‌خواهد با خطرات بنیان‌کن انسانیت در دنیا و با خطرات قیامت که هفت طبقه‌ی جهنم و غضب خداست روبه‌رو نشود، می‌آید به وسیله‌ی قرآن خودش را حفظ می‌کند، از اینکه درگیر با خطرات امروز و فردا نشود این معنی «هدی للمتقین» است.

 

«الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ وَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَ مِمَّا رَزَقْناهُمْ يُنْفِقُونَ وَ الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِما أُنْزِلَ إِلَيْكَ وَ ما أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِكَ وَ بِالْآخِرَةِ هُمْ يُوقِنُونَ أُولئِكَ عَلى‏ هُدىً مِنْ رَبِّهِمْ»(بقره، 3 تا 5) اینان بر بلندای هدایت قرار دارند، این پایین پایین‌ها نیستند، بر بلندای هدایت هستند «وَ أُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ»(بقره، 5) یعنی همان متقینی که اول آیه گفتند، «اولئک هم المفلحون» این غنای اهل تقواست.

 

اما آیه‌ی صد و هفتاد و هفت که به نظر می‌رسد کامل‌ترین آیه‌ایست که چهره‌ی اهل تقوا را نشان می‌دهد و ماهیت و حقیقت تقواداران واقعی را نمایان می‌کند. این آیه نور است، سراسر نور است، مجلس را پر نور می‌کند، دل را پر نور می‌کند، فکر را پر نور می‌کند، زندگی را پر نور می‌کند.

 

نیکوکاری از منظر قرآن

پانزده مسأله در این آیه به عنوان شاخصه‌های اهل تقوا مطرح است که آبادی دنیا و آخرت در گرو این پانزده مسأله است «لَيْسَ اَلْبِرَّ أَنْ تُوَلُّوا وُجُوهَكُمْ قِبَلَ اَلْمَشْرِقِ وَ اَلْمَغْرِبِ»(بقره، 177) جهت مغرب و مشرق پیدا کردن و یک حرکاتی رو به مغرب یا رو به مشرق انجام دادن این نیکی نیست، این خوبی و حسن نیست، این نیکوکاری نیست «وَ لكِنَّ الْبِرَّ مَنْ آمَنَ بِاللَّه»، «برّ» وجود چنین کسانی است.

 

نیکی محض وجود کسانی است که قلبشان تعلق به پنج حقیقت دارد:

1ـ تعلق ثابت «مَنْ آمَنَ بِاللَّه» خدا باورند و این باور را از دست نمی‌دهند، گول این همه سفسطه‌ها و وسوسه‌ها و فرهنگ‌ها و ایسم‌ها را نمی‌خورند چون ایمانشان یقینی است یا استدلالی است یا برهانی است یا کشفی است یا نهایتاً شهودی است مثل ایمان امیرالمؤمنین «ما رأیت شیئا الا و رأیت الله قبله و معه و بعده لو کشف الغطاء ما ازددت یقینا» اگر همه‌ی پرده‌ها را از جلوی چشم علی بردارند و بر فرض حقایقی بیش از این حقایق عالم را به او نشان دهند به یقین علی به پروردگار اضافه نمی‌شود، این ایمان شهودی است، این ایمان استدلالی نیست. امیرالمؤمنین در دعای صباحش می‌گوید: «یا من دلّ علی ذاته بذاته» که حالا اسمش را گذاشتند «برهان صدیقین» که بهتر است اسمش را بگذارند برهان علوی، برهان امیرالمؤمنینی، اسمش را بگذارند یقین شهودی.

 

2ـ  «وَ الْيَوْمِ الْآخِر» و متعلق دوم قلبشان هم روز قیامت است. اصلاً روز قیامت را خودش در نهج البلاغه فکر کنم خودش را دارد می‌گوید، اسم نمی‌برد که خودم را می‌گویم اما صد و ده وصفی که برای اهل تقوا بیان کرده آدم می‌فهمد خودش را می‌گوید، گرچه تواضع کرده و اسم از خودش نبرده است. می‌گوید: «فالمتقون فیها هم اهل الفضائل» به تنهایی خودش همه‌ی اهل تقوای جهان است، اصلاً به تنهایی جمع است «وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَكُم»(آل‌عمران، 61) را خدا می‌گوید که علی یک نفر است ولی جمع است، علی یک واحد است ولی همه‌ی واحدهاست.

 

در نهج البلاغه می‌گوید: «فهم والجنة کمن رآها... و هم والنار کمن قد رآها» در دنیا هستند بهشت را می‌بینند، در دنیا هستند جهنم را می‌بینند. چطور می‌شود ایمان به آخرت را با این کیفیت از دست داد، چطور؟ یعنی من چطور می‌توانم مشاهده‌ی خودم را منکر شوم؟ چهارتا استاد مسیحی لائیک یا چهارتا استاد صهیونیسم با ده‌تا مقاله علیه حقایق چطور می‌توانند من را از آنچه که می‌بینم جدا کنند؟ و من را به جایی برسانند که منکر شوم بگویم نیست، چطور بگویم نیست؟

 

این لرزیدن در مقابل این ایسم‌ها دلیل بر ذلت انسان است، دلیل بر ضعف انسان است، دلیل بر بیچارگی و بدبختی انسان است یا باور کردن این دروغ‌های شاخدار ماهواره‌ها علیه حقایق الهی، این دلیل بر پستی است، دلیل بر پوکی است، دلیل بر پوچی است. شما ایمان اینها را به آخرت ببینید قسم والله خورده امیرالمؤمنین والله اگر هفت اقلیم عالم هفت افلاک را «بما فی تحتها» با همه‌ی سرمایه‌هایش را بیاورند بدهند به علی و به علی بگویند این ثمن را بگیر و در مقابلش یک مورچه دارد یک پوست جو را می‌برد داخل لانه‌اش، این را برو از دهانش بکش، والله این کار را نمی‌کند. این نور قرآن است، این نور نبوت است، این نور ایمان است.

 

الان که خروار خروار طلا را می‌خورند، الان که خروار خروار ثروت این مملکت را می‌دزدند، اختلاس می‌کنند اینها دلیل بر این است که اینها به اندازه‌ی یک جو نه خدا را قبول دارند و نه قیامت را. امیرالمؤمنینی که قیامت را قبول دارد می‌گوید هفت آسمان را «بما فی تحتها» به من بدهند که پوست جویی را از دهان مورچه بقاپم و مورچه را محروم کنم والله زیر بار این داد و ستد نمی‌روم، والله. این یک متعلق ایمان است.

 

3ـ «وَ الْمَلائِكَة» یک متعلق دیگر ایمان، فرشتگان است. یک دوستی داشتم خیلی به من محبت داشت، من هم به او ارادت داشتم، چیزهایی هم از او یاد گرفته بودم، حق معلمی به من داشت. این تهران شمال اصفهان شیراز هر جا که بود ساعت نمی‌گذاشت، شدید اهل تهجّد بود، سر ساعت معین بلند می‌شد، من نپرسیدم ولی یکی از او پرسیده بود چطور است که تو تابستان دو می‌خواهی بلند شوی سر دو بلند می‌شوی، زمستان چهار می‌خواهی بلند شوی دقیق سر چهار بلند می‌شوی؟ داستان چیست؟ گفت: حالا تابستان بلند می‌شویم، زمستان بلند می‌شویم چه کار داری می‌پرسی؟ مصرّ شد، گفت: یک فرشته‌ای با من رفیق است و من با او قرار گذاشتم من دیگر صدای زنگ ساعت را نشنوم، برای نماز شب زمستان این ساعت من را صدا کن و تابستان این ساعت، او من را صدا می‌کند. این‌طور یقین به ملائکه دارند.

4ـ «و الکتاب» دلشان به قرآن مجید وصل است.

5ـ «وَ النَّبِيِّين» قلب اینها با صد و بیست و چهار هزار پیغمبر وصل است. این برای معتقداتشان است.

 

اخلاق و عمل متقین

و اما اخلاق و عمل «مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ وَ الْمَلائِكَةِ وَ الْكِتابِ وَ النَّبِيِّينَ وَ آتَى الْمالَ عَلى‏ حُبِّهِ ذَوِي الْقُرْبى‏ وَ الْيَتامى‏ وَ الْمَساكِينَ وَ ابْنَ السَّبِيل»(بقره، 177) مالشان را حس نمی‌کنند مالکش هستند، حسشان این است که مال ملک خداست و به اینها عطا کرده است، این شش طایفه را هم گفته از مالی که به تو دادم به آنها کمک کن و کمک می‌کند. اینان آزادند، اهل تقوا از اسارت مال آزادند، از اسارت ایسم‌ها و وسوسه‌ها آزادند.

 

«وَ أَقامَ الصَّلاةَ وَ آتَى الزَّكاةَ وَ الْمُوفُونَ بِعَهْدِهِمْ إِذا عاهَدُوا وَ الصَّابِرِينَ فِي الْبَأْساءِ وَ الضَّرَّاءِ وَ حِينَ الْبَأْسِ» این پانزده‌تا خصوصیت در اعتقاد و در اخلاق و در عمل «أُولئِكَ الَّذِينَ صَدَقُوا» راستگویان واقعی عالم اینها هستند و حالا چرا اینها اینطور شدند؟ «وَ أُولئِكَ هُمُ الْمُتَّقُون» اینها اهل تقوا هستند، اینها هم سرمایه‌های ایشان است.

 

«واعلم یا جابر ان اهل التقوا هم الاغنیاء» یا خودتان اهل تقوایید و لذت می‌برید یا اهل تقوا را دیدید و از دیدن آنها لذت بردید. کره‌ی زمین گوهری در خودش گران‌بهاتر و با ارزش‌تر از اهل تقوا ندارد، از این طایفه که بگذریم کل کره‌ی زمین پست و گدا و بدبخت و بیچاره و پوک و پوچند.

 

حالا می‌شود در راه تقوا بالا افتاد؟ به خدا قسم می‌شود. چه کار باید کرد؟ از خدا باید کمک گرفت، خدا بندگانش را دوست دارد، کمک دادن به بندگانش را هم دوست دارد، دوست دارد حسابی هم دوست دارد، از او آدم بخواهد عاشقانه به آدم عطا می‌کند. از او بخواهید.

 

قم ـ مسجد اعظم ـ ذی الحجه 97 ـ جلسه‌ی دوم

برچسب ها :