لطفا منتظر باشید

شب اول، پنجشنبه (1-6-1397)

(اصفهان بیت الاحزان)
ذی الحجه1439 ه.ق - شهریور1397 ه.ش
9.23 مگا بایت
دانلود

عناوین این سخنرانی

با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید

بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمدلله رب العالمین صلاة و السلام علی سید الانبیا و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین و المعصومین المکرمین».

رحمت پروردگار در قرآن کریم

-رحمت حضرت حق بر محسنین

مسئلهٔ رحمت الهی 276 بار در کتاب خدا -قرآن مجید- مطرح است و این 276 بار، نه برای گنهکاران و نه برای مؤمنان، جای هیچ عذر و بهانه‌ای باقی نگذاشته است. به گنهکار اجازه نمی‌دهد که بگوید آب از سر من گذشت، چه یک نی و چه صد نی؛ به مؤمنان هم اجازه نمی‌دهد که در سلوک ایمانی و اخلاقی کم بگذارند و کار، عبادت و اخلاق‌شان باری به هر جهت باشد. از یک‌طرف در یکی از آیات می‌فرماید: «إِنَّ رَحْمَتَ اَللّٰهِ قَرِیبٌ مِنَ اَلْمُحْسِنِینَ»﴿سورهٔ أعراف، آیهٔ 56)، شما بندگان مؤمن من، اگر محسن باشید، رحمت من به شما نزدیک است.

-حقیقت معنایی محسنین

خود پروردگار در سورهٔ مبارکهٔ آل‌عمران محسن را معنا کرده است: «اَلَّذِینَ ینْفِقُونَ فِی اَلسَّرّٰاءِ وَ اَلضَّرّٰاءِ وَ اَلْکٰاظِمِینَ اَلْغَیظَ وَ اَلْعٰافِینَ عَنِ النّٰاسِ وَ اَللّٰه یحِبُّ اَلْمُحْسِنِینَ»(سورهٔ آل‌عمران، آیهٔ 134)، آن‌کسی که پول زیادی دارد، آن‌کسی که ثروت متوسطی دارد، آن‌کسی که مال اندکی دارد و مال اندکش هم در یک حدّی از هزینهٔ زندگی‌اش مازاد است؛ هر سه نفر، یعنی آنهایی که در داشتن انفاق می‌کنند، آنهایی که در تنگ‌دستی و سختی انفاق می‌کنند، آنهایی که اگر کسی آنان را از کوره در ببرد و به تعبیر خود قرآن مجید، عصبانی‌شان کنند، خشم و عصبانیت خود را در وجودشان فرو می‌دهند و از طرف مقابلشان که آنها را خشمگین کرده است، واقعاً گذشت می‌کنند؛ نه اینکه ظاهراً به طرف بگویند باشد، از تو گذشتم و در باطن نگذرد؛ این دروغ و این دورویی است. «وَ اَلْعٰافِینَ عَنِ اَلنّٰاسِ» یعنی واقعاً گذشت کند و در دلش از طرف مقابلش نگرانی و ناراحتی نداشته باشد. انسان با این ویژگی‌ها «محسن» و «اَللّٰه یحِبُّ اَلْمُحْسِنِینَ» یعنی محبوب خدا می‌شود. کسی که به قول موسی‌بن‌جعفر(ع) محبوب خدا شود، آیا ممکن است خدا محبوبش را در قیامت به دوزخ ببرد؟ این سخن موسی‌بن‌جعفر(ع) است؛ نه چنین چیزی وجود نخواهد داشت که خداوند محب کسی باشد و این محبت هم ادامه پیدا کند، خود طرف باعث بُریدنش نشود و تا قیامت محبوب خدا بماند، آیا امکان دارد که خدا محبوبش را به عذاب ببرد؟ نه، چنین امکانی وجود ندارد. این مربوط به مؤمنین است: «إِنَّ رَحْمَتَ اَللّٰهِ قَرِیبٌ مِنَ اَلْمُحْسِنِینَ». خیلی روشن است؛ واقعاً اگر ما یا هر مکلّفی یا هر انسان مؤمنی خودش را به مرحلهٔ محسن بودن نرساند، دیگر محبوب خدا نمی‌شود. آیهٔ شریفه صراحتاً می‌فرماید: «وَ اَللّٰه یحِبُّ اَلْمُحْسِنِینَ»، حال اگر ویژگی‌های محسن در من طلوع نکند، خدا باز هم مرا دوست دارد؟ نه، ما در جاهای دیگر قرآن نداریم که اگر ویژگی‌های محسنین در من نباشد، خدا محب من هم هست.

 

-اتمام حجت خدا با گنهکاران در قیامت

در رابطهٔ با گنهکاران، یعنی انسانی که می‌تواند براساس رحمت پروردگار محسن باشد، اگر خودش را به محسن بودن نرساند، فردای قیامت معذور نیست و بهانه‌ای هم ندارد. فردای قیامت به فرمودهٔ امیرالمؤمنین(ع) حجت خدا بر او تمام است و او نسبت به خدا حجتی ندارد.

 

-پاک‌سازی جامعه از فساد، دلیلی بر طرح رحمت برای گنهکاران

رحمت در این 276 آیه -آن بخش‌هایی که به اهل گناه و معصیت مربوط است- شاید ده‌ها بار در قرآن مجید رحمت پروردگار را دربارهٔ گنهکاران ببینیم، طرح این رحمت به این فراوانی به چه علت است؟ علتش این است که پروردگار می‌خواهد خانواده‌ها و جامعه را با این طرح از آلودگی‌ها و فساد پاک‌سازی کند؛ یعنی به آنها بگوید حالا دو روزی وارد گناه و معصیت شدید، به‌خاطر این دو روز، یک‌سال، یا دوسال، گناه و معصیت و مخالفتت را ادامه نده. تو گناهت را ترک کن، اعلام می‌کنم که من گناهان گذشتهٔ تو را مورد رحمت قرار می‌دهم و پرونده‌ات را پاک می‌کنم.

 

-اثر اصرار بر گناه در حیات بشر

اصراری بر گناه نداشته باش، در لجنزار گناه -گناه مالی، گناه اخلاقی، گناه شهوانی- نمان؛ چون این گناهان تو را به یک میکروبی تبدیل می‌کند که مرتب تولیدمثل می‌کند؛ یعنی دیگران هم تو را نگاه می‌کنند، راه گناه را برای خودشان باز می‌بینند و آنها هم بد می‌شوند. تو اگر بد باشی، بدها اضافه می‌شوند؛ اما اگر خوب -خوب واقعی- باشی، خوبان اضافه می‌شوند. زین‌العابدین(ع) روایتی دارند که یک مقدار مفصّل است. موسی‌بن‌جعفر(ع) راویِ روایت و وجود مبارک مرحوم کلینی، در جلد اوّل «اصول کافی»، باب عقل و جهل، نقل‌کنندهٔ روایت است که حضرت می‌فرمایند: وجود خوبان، یعنی آدم‌هایی که جامعه، مردم محله، مردم مسجد یا اقوام از آنها بدی نمی‌بینند، چون بدی ندارند؛ از آنها زشتی نمی‌بینند، چون زشتی ندارند؛ «داعیة الی الصلاح» وجود آنها افرادی را که فطرتشان را نکشته و رابطه‌شان را با پروردگار برای همیشه قطع نکرده باشند، به خوبی می‌کشاند.

 

حکایتی شنیدنی از یک دزد و عالمی بزرگ

-خود‌بینی، بدترین نوع شرک

یک وقتی دزدی در تهران که دزد بود دیگر؛ دزد دزد است دیگر، دزد چیست؟ این دزد پیش یکی از علمای بزرگ تهران آمده بود که من آن عالم را در جوانی‌ام دیده بودم. در یک مسجد آبادی امام جماعت بود و این امام جماعت دو کار خیلی خوب هم داشت: یکی در مسجد خودش منبر می‌رفت و یکی هم ماه محرّم و صفر در جلسات عمومی تهران منبر می‌رفت. جنبهٔ آیت‌اللهی هم داشت، اما نسبت به دین و مجالس ابی‌عبدالله(ع) فوق‌العاده متواضع بود.
اینکه حالا من آیت‌الله هستم و منبر نروم یا ده‌ جلسه هم در محرّم و صفر منبری بروم که پر نباشد، نه شأن من نیست؛ این‌طوری نبود! یعنی عالمی بود که خودش را نمی‌دید، بلکه دین، خدا و مردم را می‌دید؛ چون آدم اگر بخواهد خودش را ببیند، از خیلی فضایل الهیه محروم می‌شود. چرا خودبینی بدترین نوع شرک است؟ خدابینی انسان را خیلی ترقی می‌دهد و خودبینی هم انسان را خیلی پست می‌کند. «أنَا خَیْرٌ مِنْه»(سورهٔ اعراف، آیهٔ 12) که در قرآن و قول ابلیس است، برای خودبینی بود؛ یعنی تحمل دیدن آدم و فضایل آدم را نداشت، به خودش تکیه داشت که این چه کسی هست که من به او سجده کنم؛ ولی فرشتگان الهی خودبین نبودند، عبد و بنده بودند که این خیلی مهم است!

 

-بازگشت یک دزد به‌خاطر رفتار عالم درستکار

ایشان می‌فرمود(حالا داستان آن خیلی مفصّل است و اگر من بخواهم کل داستان را برایتان بگویم، شاید یک ساعت طول بکشد. من خلاصه و نتیجهٔ آن داستان را می‌گویم. من خیلی هم به منبرش علاقه داشتم، هنوز هم طلبه نبودم. منبرهای بامعنویتی داشت، نفس داشت و اهل سوز بود، یک موجود مقبول الهی‌مسلک بود): یک روز آدمی به در خانهٔ ما آمد و با گریه و زاری به من گفت که فردا یک تشییع جنازه است، شما هم بیا. ما نه منبر، نه نماز میّت، نه کارهای میّت و نه تلقین می‌خواهیم؛ تو عالم و اولاد پیغمبری، فقط چند قدم به‌دنبال این جنازه بیا. گفت ما هم رفتیم، دیدم این آدم از همهٔ آنهایی که به‌دنبال جنازه بودند، بیشتر گریه می‌کرد که آدم فکر می‌کرد برادرش است، پسرش است، دامادش است، برادرزاده‌اش است. به او گفتم: تو چه کسی هستی و با این مُرده چه نسبتی داری؟ گفت: من هیچ نسبتی ندارم، ولی از مردن این شخص آتش گرفتم. گفتم: چرا؟ گفت: برای اینکه مؤمن شدن و آدم شدن من فقط به‌خاطر این آدم بود. من یک دزدی کردم و دزد بودن من، همه و همه، فقط به‌خاطر این آدم از بین رفت و آدم شدم. هیچ قوم‌وخویشی هم با هم نداریم؛ از بس که این آدم باصلاحیت، مؤمن، متدین و درستکار بود. گفتم: تو چطوری با این شخص آشنا شدی؟ گفت: من وضعم خوب نبود، یک روز به مسجد بازار تهران رفتم تا نماز بخوانم؛ اتفاقاً کنار این آدم قرار گرفتم، این آدم انگشترش را درآورد و روی جانمازش گذاشت. من انگشتر را نگاه کردم، دیدم انگشتر حسابی است. این قضیه که من می‌گویم، شاید شصت‌سال پیش اتفاق افتاده باشد. این عالم بزرگ نقل می‌کرد که چون آدم ثروتمندی بود، این انگشتر را از مشهد برای خانمش خریده بود. در ناصرخسرو که از اتوبوس پیاده شده بود، قبل از اینکه به خانه برود، پیش خودش گفته بود اوّل به نماز جماعت بروم و بعد به خانه بروم.

 

-انسان، ناتوان در شکرگزای نعمت‌ها

خیلی خوب بودند، یعنی بیست روز تهران نبوده است و زن و بچه منتظرند، وقتی از ماشین پیاده شده که اذان می‌گویند، گفته کار خدا را باید جلوتر از کار زن و بچه و کار شکم و بدن و کار بازار انداخت. اوّل بروم و بدهی پروردگار مهربان عالم را بپردازم؛ پروردگاری که نمی‌توانم خوبی‌هایش را شماره کنم. همین پریروز در دعای عرفهٔ ابی‌عبدالله(ع) به حضرت حق عرض کرد که اگر عمر روزگار را در اختیار من بگذاری(حالا عمر روزگار را هیچ‌کس نمی‌داند که اوّل روزگار کِی بوده و آخر روزگار کِی هست) و تمام نفس‌هایم را به‌خاطر یک نعمتت شکر کنم، شکر آن نعمت با تمام شدن روزگار تمام نمی‌شود. اوّل بروم و بدهی پروردگار را بدهم، چون این‌قدر خوبی در حق من کرده است که قابل‌شمارش نیست! این‌قدر نعمت به من داده است که قابل‌شمردن نیست! حالا همین نعمت بدنِ خالی(روح که یک مسئلهٔ دیگر است و جدیداً روان‌شناسان عالم می‌گویند 47 دستگاه در روح تعبیه شده که خیلی از زوایایش هنوز کشف نشده است) که به زبان امروز می‌گویند کل‌ آن از سلول تشکیل شده است، دانشمندان توانستند سلول‌ها را خیلی زیبا محاسبه کنند که هر یک‌میلی‌متر مربع چقدر سلول یا مکعب است؟ طول و عرض و وزن بدن چقدر است؟ عدد سلول -سلول‌های گوش، چشم، زبان، پوست، استخوان، امعا و احشا را درمی‌آورند. دانشمندان نوشته‌اند: اگر یک‌نفر بنشیند، نخوابد و با هیچ‌کس حرف نزند، غذا نخورد، هیچ کاری نکند، حتی پلک هم نزند و فقط سلول‌های بدن خودش را بشمارد، هر ثانیه‌ای هزار عددش را بشمارد، سه‌هزار سال طول می‌کشد. فقط سلول‌های بدنش را بشمارد، اینها هر کدام یک نعمت است. حالا سلول سیب و گلابی و هلو و انگور و خشکبار و اینها را هم آدم حساب کند که حساب هم نمی‌شود. نهایتاً باید آدم خودش را با همین آیه قانع کند: «وَ إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَةَ اَللّٰهِ لاٰ تُحْصُوهٰا»(سورهٔ ابراهیم، آیهٔ 34)، اگر بخواهید نعمت‌های من را بشمارید، نمی‌توانید؛ چون به شماره درنمی‌آید.

 

-عبادت نکردن، مخالفت با اعلام رحمت پروردگار

خدایی که این‌همه به من محبت کرده است، من هم بیست روز مشهد بودم، الآن که پیاده شدم، اذان می‌گویند؛ با اینکه زن و بچه‌ام هم منتظرند، مغازه‌ام هم شاگرد امینم کار می‌کند، اوّل بروم و نمازم را بخوانم. چرا با این خدا مخالفت کنم؟ چه علتی دارد؟ خدایی که 276 بار در ضمانت‌نامه‌ و سند عرشی‌اش -قرآن مجید- به من اعلام رحمت کرده است، من برای چه به‌دنبال مال حرام بروم؟ چرا سر مردم را کلاه بگذارم؟ چرا دروغ بگویم؟ چرا پشت‌هم‌اندازی کنم؟ چرا تهمت بزنم؟ چرا فحش بدهم؟ چرا نماز نخوانم؟ چرا روزه نگیرم؟ هیچ‌کدام از این چراها جواب ندارد، یعنی هیچ‌کس نمی‌تواند ثابت کند که من خدا را به این دلیل حکیمانه عبادت نمی‌کنم. عبادت نکردن دلیل ندارد، عبادت نکردن یعنی مخالفت و پشت کردن به 276 بار اعلام رحمت است؛ دلیل دیگری ندارد.

 

-مالکیت پروردگار، دلیل عبادت انسان

اما عبادت دلیل دارد؛ چرا خدا را عبادت می‌کنید؟ چون مالک من است، همه‌کارهٔ من است، کلید دنیا و آخرت من دست اوست، رزق من دست اوست و رحمتی که باید به من برسد، از او باید برسد. چرا عبادت نکنم؟ این چرا عبادت نکنم، دو-سه بار در قرآن مجید آمده است که حالا من بعضی از آیاتش را در جلسات بعد می‌خوانم. مخصوصاً این مقدمه را عرض کنم که چند مسیحی در مدینه مسلمان شدند. خداوند متعال در سه آیهٔ 82-84 سورهٔ مائده، نمی‌دانید دربارهٔ این جمع مسیحی در قرآن مجید چگونه تعریف کرده است! برای اینکه پروردگار عالم اعلام می‌کند که اینها مؤمن واقعی شده‌اند و ببینید خدا در حق اینها چه می‌گوید، چه تعریفی می‌کند و چطور اینها را معرفی می‌کند! یک حرف اینها(حالا چندتا حرف دارند و اگر زنده باشم، آیاتش را یک شب می‌خوانم. خیلی آیات پر معنویت و نورانیتی است) این بود: «وَ مٰا لَنٰا لاٰ نُؤْمِنُ بِاللّٰه»(سورهٔ مائده، آیهٔ 84)، برای چه با خدا پیوند نخوریم؟ به چه دلیل با خدا رفیق نشویم؟ به چه دلیل بندهٔ مؤمن خدا نشویم؟ چون دلیلی پیدا نمی‌کنیم، مؤمن شدیم. دلیلی پیدا نمی‌شود که بگویم من به این دلیل به خدا مؤمن نمی‌شوم یا مؤمن به خدا نیستم. به چه دلیل؟!

 

-شکر خدا که به مصیبتی گرفتارم، نه به معصیتی

سعدی می‌گوید: پلنگی در لب دریا به یکی حمله کرده و یک پایش را خورده بود، این شخص هم با همان لباسی که داشت، پایش را بسته بود تا خودش را به دکتر برساند. یکی به او رسید و گفت: آقا چه شده است؟ گفت: چیزی نشده، پلنگ به من حمله کرده است، زورم هم نرسید و یک پایم را خورد. گفت: حالا در چه حالی هستی؟ گفت: در یک حال خیلی خوبی هستم و خدا را شکر می‌کنم که به مصیبتی گرفتارم، نه به معصیتی؛ اگر الآن در حال زنا بودم، اگر الآن در حال ربا بودم، اگر الآن در حال کُشتن بی‌گناهی بودم، چه می‌شد؟ حالا یک مصیبتی به من رسیده است، خدا را شکر می‌کرد. چرا با خدا رفیق نباشد؟

 

-نتیجهٔ هم‌نشینی با صالحین

گفت: ما این انگشتر را نگاه می‌کردیم، دیدیم اگر این انگشتر را بدزدیم، خیلی نانمان در روغن است. رکوع رفت، دیدم چشمش باز است؛ سجده رفت، دیدم چشمش باز است؛ بالاخره تا آخرهای نمازش معطل شدم و به یک شکلی انگشتر را از داخل جانمازش برداشتم، اما تا می‌خواستم خودم را جمع‌وجور کنم، سلام نماز داده شد، خیلی آرام مچ من را گرفت و گفت: کجا می‌بری؟ این انگشتر خیلی گران است! من بیست روز مشهد بودم و به‌خاطر اینکه بیست روز از خانمم غایب بوده‌ام، این را برای خانمم خریده‌ام. کجا می‌بری؟ گفتم: نان ندارم بخورم، دارم می‌برم. در بازار کلانتری بود، می‌توانست من را ببرد و تحویل بدهد، اما گفت: زن داری؟ گفتم: بله. گفت: بچه داری؟ گفتم: دوتا بچه دارم. گفت: خانه داری؟ گفتم: در یک اتاق مستأجرم و به من سخت می‌گذرد؛ اگر این انگشتر را ببرم، سور و سات برای بچه‌ها راه بیندازم، لباس نو برایشان بخرم و یک دلی از زن و بچه‌ام شاد بشود. گفت: آدرس به من می‌دهی که کجا مستأجری؟ گفتم: بله. گفت: راست می‌گویی؟ گفتم: بله این آدرس. گفت: انگشتر برای خودت، ولی من می‌دانم اگر این انگشتر را به طلافروشی ببری، از تو نمی‌خرد؛ یا کاغذ خرید می‌خواهد یا مچ تو را می‌گیرد و می‌گوید دزدی؛ اگر رفتی، اولاً ارزان نفروش! من انگشتر را به این قیمت خریده‌ام، این را ارزان از چنگت درنیاورند و اگر گفتند کسی تو را می‌شناسد که ضمانتت را بکند، انگشتر برای خودت است، تو آدرس من را بده و بگو یکی را به‌دنبال من بفرستند تا بیایم و به خریدار بگویم این مال خودش است. خیلی خوب رفتار کرد! اینان محسن بودند؛ محسن در گذشتگان خیلی بوده و الآن یک‌خرده کم شده است.


گفت: من با فروش آن انگشتر که نمی‌خریدند و می‌گفتند یکی باید ضامنت شود. گفتم: انگشتر باشد، بروم و ضامنم را بیاورم. آمدم و به او گفتم یکی می‌خواهد بخرد، بیا ضامنم بشو. آمد و در انگشترفروشی گفت: من این را می‌شناسم، آدم خوبی است و انگشتر هم برای خودش است؛ از او بخر، گرفتار است. گفت با پول آن انگشتر، هم یک خانه خریدم و هم کاری برای خودم درست کردم، هم از آن روز که انگشتر را فروختم، این مسجد و نماز جماعت و این انسان را ترک نکرده‌ام تا دیشب که از دنیا رفته، دلم آتش گرفته است. «مجالسة الصالحین داعیة الی الصلاة»، همین که آدم بنشیند و خوبان را ببیند -البته اگر آن لیاقت خودش را نابود نکرده باشد- دیدن خوبان، نفس خوبان، رفتار خوبان، عمل خوبان و کردار خوبان، واقعاً آدم را به خوبی می‌کشاند و تبدیل به محسن می‌کند.

 

کلام آخر

بحثم تمام؛ این 276 بار رحمت، نه جای عذری برای گنهکار گذاشته است که گناهش را ترک نکند و بگوید فایده‌ای ندارد، من به رحمت خدا نمی‌رسم؛ قرآن می‌گوید این حرف نادرست است! می‌رسی، اما راه دارد؛ هم مردم مؤمن را نمی‌گذارد در قیامت معذور باشند از اینکه بگویند با اینکه ما مؤمن بودیم، نشد که خودمان را آراستهٔ به ویژگی‌های محسنین کنیم. طلب‌ شما برای فردا شب که دو آیه برایتان بخوانم: یکی از سورهٔ آل‌عمران و یکی از سورهٔ انعام که هر دوی آن دربارهٔ رحمت پروردگار و از آیات بسیار فوق‌العادهٔ قرآن کریم است.

 

اصفهان/ بیت‌الأحزان/ دههٔ دوم ذی‌الحجه/ تابستان1397ه‍.ش./ جلسهٔ اول

 

برچسب ها :